روز های خوش من (1)

1391/09/10

من لیلی هستم زیاد نیست که به این سایت میام داستان های زیادی رو در این سایت خوندم ازبهترین داستان ها که نویسندشون پریچهر یا شاهین جان بودن تا داستان های معمولی راستش تا به امروز جرات این رو نداشتم که دست نوشته هام رو اینجا بار گذاری کنم چون هم احساس ترس داشتم از ترور شخصیتی و هم احساس شرم از نویسنده ای زبر دست ای سایت اگر احیانا غلط املایی دیدید به بزرگی خودتون ببخشید چون با گوشی این داستان رو بار گذاری می کنم و اینکه من اسم و مکان رو خارجی انتخاب کردم تا تمام حرکات و کار هایی که انجام میشه ملموس تر باشه
جکسون،این اسمی بود که من رو به سالهی شیرین زندگیم می برد به یاد دارماولین روزی که جکسون رو تو حیاط دانشکده دیدم خیلی آروم به نظر می رسید کسی بهش اهمیت چندانی نمی داد دوستانش بیشتر از چهار نفر تجاوز نمیکرد:امت جاسپر بنجامین و اسکات راستش من از جکسون به هیچ وجه خوشم نمیومد یا بهتر بگم هیچ حسی نسبت بهش نداشتم و مثل یه آدمی که وجود خارجی نداره باهش رفتار می کردم.
هیچ وقت اون شب رو از خاطر نمی برم شنبه شب بود بارون تندی می بارید البته انتظار میرفت این بارون از شهر فونیکس چون خیس ترین جا تو آمریکا بود دلم می خواست به یه کلوپ برم و تا می تونم خوش بگذرونم تا سرحد مرگ مست کرده بودم هیچی حالیم نبود ماشینم رو هم با خودم نبرده بودم چون می دونستم که لایعقل می شم .
آروم چشام رو باز کردم هیچی به خاطر نمی آوردم تنم عین یخ بود صدای مردونه ای من رو به خودم آورد تمام اتفاقی رو که واسم افتاده بود رو توضیح داد این صدا نسبتا آشنا بود نزدیک تر شد او این این جکسون جنیکس بود
-بل واقعا خوش حلم که به هوش اومدی نگرانت بودم حالت خیلی بد بود
به صورتم زل زده بود انگار نوشته رو رو صورتم می خوند چشاش حواسم رو پرت کرد از حق نگذریم رنگ چشاش فوق العاده بودن اما می شد اضطرابی رو از تو چشاش خوند نگاهش نگران بود
-بل قهوه یا چای یا شکلات داغ می خوری؟اوه جکسون من بایستی به خونه برگردم
-الان هم دیر وقته و هم بارون تندی داره میاد فردا خودم میرسونمت ! ممنون
هوا واقعا سرد بوداتاق گرمای مطبوعی داشت که صورتم رو نوازش می کرد به همراه دوتا فنجون چای وارد سالن شد حرفاش به دل می نشست نظرم داشت راجع بهش تغییر می کرد.شب رو با دیدن فیلم کمدی تموم کردیم
وای خدایا چقدر خوشحالم که فردا یک شنبه ست و من تعطیلم . صبح یک شنبه رو با ریخته شدن یک پارچ آب سرد رو صورتم شروع کردم ! یه شوخیه خرکی از جانب جکسون!!دست و صورتم رو شستم و با اون حوله ای که جکسون در اختیارم گذاشته بود دست و صورتم رو خشک کردم.چقدر گرسنه بودم الآن می تونستم دو گاو پروار رو در جا بخورم امید وار بودم یک صبحانه ی عالی در پیش داشته باشیم با شگفتی به میز نگاه کردم صبحانه کاملا مفصل بو بعد از صرف صبحانه جکسون من رو به خونه رسوند.
-راستی خانم کوچولو یادت باشه هیچ وقت زیاده روی نکنی چون هیچ وقت فرشته ی نجات پیشت نیست!!!با یه نیم خند جوابش رو دادم و از ماشین پیاده شدم
-هانا؟هانا؟کجایی دختر؟
-بله خانم امری داشتین؟
-همه خونن؟
-بله البته به جز پدرتون
-اوه ممنون هانا می تونی بری و به کارت برسی
به سرعت به طبقه ی بالا رفتم در اتاقم رو باز کردم و روی تختم پریدم خسته بودم گوشیم رو چک کردم 15 زنگ از دست رفته داشتم و حدود سی و پنج تا پیام!!!اینقدر آدم مهمی بودم و خودم خبر نداشتم!!!مادر و انجی بودن
آروم چشام رو بستم با صدای النا(مادرم) از خواب بلند شدم وقت ناهار بودو بایستی به سالن غذا خوری می رفتم موهام رو درست کردم و سریعا خودم رو به سالن رسوندم و از دیر کردنم عذر خواهی کردم
روز ها از پی هم می گذشت اینقدر زمان تند می گذشت که من متوجه نشدم کی ترم یک تموم شد بعد از اون شب بارونیفکر و ذکرم دگیر جکسون بود دقیقه ای از خاطرم نمی رفت
23 دسامبر بود تعطیلات تازه شروع شده بود پدر و مادرم به همراه استوارت،برادرم،به سیاتل رفته بودن .بعد از مرگ مونیک دیگه هیچ وقت به سیاتل نرفتم درگیرهمین فکرا بودم که صدای هانا منو به خودم آورد
-خانم پشت تلفن کارتون دارن
-کیه؟نگفت؟
-نه خانم،اما یه جوونی اند
مرسی می تونی بری تلفن رو برداشتم جکسون بود ازم برای 27 دسامبر دعوت کرد تو پوست خودم نمی گنجیدم خیلی خوشحال بودم بالاخره روز موعود رسید این خاطره یکی از بهترین و خاطره انگیز ترین خاطره ی عید 2003 بود بهترین لباسم رو پوشیدم و به بهترین حالت ممکن خودم رو درست کردم تا نثل همیشه شیک به نظر بیام
صداچی بوق ماشین جکسون من رو به خودم آورد. . . . . . . . .

ادامه دارد…

نوشته:‌ لیلی


👍 0
👎 0
20846 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

346020
2012-11-30 01:18:53 +0330 +0330
NA

من هم مثل تو از ترس فحش دوستان
نمیتونم دست به قلم بشم
با اینکه خیلی داستان تو مخم دارم

0 ❤️

346021
2012-11-30 02:13:59 +0330 +0330

آخی الهــــــــــــی

کور نشده کباب شدم با این احساس ترسیدنت

نذار چهارتا فوحش جلوی پیشرفتتو بگیره(تریب خایه مالی و امید واری)

0 ❤️

346022
2012-11-30 02:52:09 +0330 +0330
NA

اولأ از داستانت ممنون
ولی چندتا نکته میخوام بگم امیدوارم به درد بخوره
1؛ جکسون؛ اسمی که واسه پارتنر مرد داستانت انتخاب کردی دوتا حس رو درمن ایجاد کرد؛ یکی اینکه بیشتر شبیه نام خانوادگیه تا اسم و دوم اینکه منو یاد سیاه پوستا می اندازه؛ کاش بیشتر روی خصوصیات ظاهریش تأکید میکردی تا این ابهامات پیش نیاد؛
2؛ موقع توصیف صحنه کلوب خیلی سریع رد شدی مثل این بود که فیلمو رو حالت تند زده باشی و رد کنی؛ شایدم داشتی از توصیفش شونه خالی میکردی چون اطلاعات کمی داری?
3؛ اول داستانت زیادی مقدمه چینی کردی؛ به نظرم بهتره به شعور خواننده ها احترام بذاری و اجازه بدی خودشون تصمیم بگیرن چی فکرکنن و چی بگن؛
4؛ به شیرجوان عزیز و شما نویسنده محترم (لیلی گرامی): چرا اینقد از فحشهای کاربرها میترسین? شما افکارتونو به رشته تحریر درآرید و اجازه بدین افرادی که علاقه مندن ازش استفاده کنن و افرادی که شعور انتقاد سازنده ندارن فحش بدن؛ از قدیم گفتن فحشو باد میبره…
5؛ خیلی کوتاه بود واسه قسمت اول؛ احساس میکنم نتونست منو زیاد جذب کنه واسه قسمتای بعدی؛
امیدوارم موفق باشی؛

0 ❤️

346023
2012-11-30 06:08:54 +0330 +0330

راستش منم زیاد جذب نشدم از کنار صحنه هایی که باید بیشتر بهشون میپرداختی
به راحتی رد شدی خلأهای زیادی در این چند خط وجود داره … شخصیت پردازی ضعیف
بود … و در مورد مقدمه باید بگم داستانهای خوب یا خاطراتی که خوب تعریف میشن
مثال خوبیه که بدونی 90% خواننده ها از شعور بالایی برای نظر دادن برخوردارند
امیدوارم تو قسمتهای بعدی این نظراتو لحاظ کنی …

0 ❤️

346024
2012-11-30 07:35:45 +0330 +0330
NA

Aslan keshesh nadasht,hes kardam daram y romane khareji mikhunam,dar kol bad ham nabud,ama sahneha khub tosif nashode bud,omidvaram qesmataye badi behtar bashe,movafaq bashi

0 ❤️

346025
2012-11-30 09:32:47 +0330 +0330
NA

عالی لیلی

فقط شخصیتاشو زیاد نکن اسما خارجیه آدم گیج نشه …

ادامه بده منو یاد یکی از رمانایی سکسی که خوندم میندازه

0 ❤️

346026
2012-11-30 11:59:12 +0330 +0330

خیلی کوتاه بود و و قسمت سکسی در داستان وجود نداشت
اینجا یه سایت سکسی و داستان هاش باید سکسی باشن
که حوصله خواننده رو سر نبرن و جذاب باشه که خواننده
با رغبت برای خوندن قسمت بعدی منتظر بمونه ;)

0 ❤️

346028
2012-11-30 12:21:15 +0330 +0330
NA

بد نبود واسه بار اول

0 ❤️

346029
2012-11-30 16:34:21 +0330 +0330
NA

بدنبود.من ازاینجورداستانا خوشم میاد.منتظرقسمت بعدم.

0 ❤️

346031
2012-11-30 19:32:26 +0330 +0330
NA

داستانو کش نده نترس خراب نمیشه بعضی جاهاش مشخص بود که داستانو عوض کردی بد نشده خوبم نیست اسم تو داستان حرف اولو میزنه مکانه وقایع نباید عوض میشد گرامر خوبی داری ممنون ادامه بده

0 ❤️

346032
2012-12-01 03:51:00 +0330 +0330
NA

ببخش من حالم هنوز خرابه به خاطر داستان قبلی ولی تا اینجایی که خوندم خوب ظاهر شدی و تونستی نظرمو جلب کنی مطمئنم روز به روز پیشرفت میکنی
فقط امیدوارم خودت بنویسی و دزدی نکنی
هنوزم حالم بده
بیمار بیماران سامی شهوتی

0 ❤️

346033
2012-12-01 10:40:36 +0330 +0330

ای بابا چون دختره خایه مالیشو میکنین؟ آخه اینم داستان بود؟ چهار تا اسم اصغر و صفدر بیار احساس همذات پنداری کنیم. فونیکس و جکسون خر کین؟
میدونین چیه؟ کسایی که کیر ندیدن یا کس نکردن از 3 کیلومتری نور بالا میزنن و هر کاری کنن تو ذوقن.
لطفاً:
1-رک باشین
2-جنسیت نویسنده رو نظرتون تأثیر نذاره
3-با نظرات تندتون اعتماد به نفس بچه های ناشی کس ندیده (کیر نخورده) جو گیر رو بترکونین. Please!

0 ❤️

346034
2012-12-01 10:42:56 +0330 +0330

یادم رفت.
جون مادرت (2) رو دیگه بیخیال شو. تا همین جا کم نریدی…

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها