تو رختخوابش لخت مادرزاد دراز كشيده بودم. زانوهامو بالا اورده بودم و پاهام را نيمه باز گذاشته بودم. وسط پاهام بود و صورتش تو كسم غرق شده بود. زبونشو تو كسم ميچرخوند و با انگشتاش بالاي اونو ماساژ ميداد. حال ميكردم. اصلا تو اين دنيا نبودم. اين اولين بار نبود كه يك نفر وسط پاهام بهم حال ميداد، ولي اين يك چيز ديگه بود. ميدونست داره چكار ميكنه. حسابي وارد بود. شايد چون يك زن بود. همه ريزه كاريها را بلد بود و ميدونست كجا را چه جور لمس كنه و نقطه حساس كجاست. اين اولين بار بود كه با يك زن بودم. اونم اينجا، توي اين آپارتمان نيمه روشن، و با كسي كه فقط ٤-٥ ساعت بود آشنا شده بودم. فانتزي سكس با يك زن ديگه را هميشه داشتم، ولي باورم نميشد كه به اين زودي تسليمش شده بودم. اه و ناله ميكردم. رو ابرا بودم. سينه هام داشت از شهوت زياد منفجر ميشد. سرشو بعضي وقتها بالا مياورد و نگاهم ميكرد. شايد ميخواست نفس گيري كني. دو تا انگشتشو فرو برد تو كسم. خيس خيس بود. حرفهاي سكسي ميزد. سوال ميكرد اگه كارهاشو دوست دارم،اگر ميخواهم تندتر منو بكنه و يا عميقتر فشار بده. جوابشو نميدادم ولي اه و ناله را بيشتر ميكردم. علامت رضا بود. معلوم بود اهل بازيه. منم ميخواستم بازي كنم.
تنشو كشيد رو بدنم. سينه هاي خوش تراشي داشت كه سفت روي بدن سفيد ولي افتاب خورده اش چسبيده بودند. تنها جاي بدنش كه سفيد تر از بقيه جاها بود كس و كونش بود. معلوم بود كه بدون تاپ افتاب ميگيره ولي شورتشو نگه ميداره. دوست داشتم سينه هاشو مك بزنم .يك پهلو كنارم دراز كشيد. با زبونش نوك سينه هامو نوازش ميداد. دو تا انگشتشو رو تو كسم نگه داشته بود و ميلرزوند. دستمو گذاشتم رو دستش كه تو كس خودم بود. دوست داشتم فشارشو بيشتر حس كنم. محشر بود. صورتشو اورد كنار صورتم. لبامو بوسيد. باز هم بوسيد. بوسه خيس ، داغ و طولاني. بازم بوسيد. انگشتاشو بيشتر فشار داد. حسابي شهوتي بودم.
لبشو آورد كنار گوشم و پرسيد اگر يك چيز “گنده تر” ميخواهم امتحان كنم. يك كير مصنوعي ؟ اين بار با چشام جوابشو دادم. نميدونم چرا اينقدر خودمو راحت در اختيارش گذاشته بودم. كنجكاوي بود؟ لذت و شهوت بود؟ راحت خودمو بهش نفروختم؟
همه چيز اتفاقي توي فرودگاه شروع شد. توي ترمينال فرودگاه روي دو تا صندلي كنار هم منتظر پروازمون به كانادا بوديم. چند ساعت قبل از تازه از تهرون به آمستردام اومده بودم. سرمون تو تابلت هامون بود.هر لحظه اماده سوار شدن بوديم كه خبر تاخير پرواز داده شد. رفت از خانم پشت ميز خبر گرفت. به نظر مي اومد كه حداقل ٢ ساعتي تاخير داريم. خيلي از پروازهاي ديگه هم تاخير داشتند. باهم كمي گپ زديم. ميخواستيم وقتو بكشيم. هر دو عازم كانادا بوديم. اسمش سارا بود. براي يك سفر بيزنسسي اونجا ميرفت. توي كار ارتباطات و مديريت بود. منم از خودم گفتم. گفتم كه تو كار ديزاين لباسم و چند تا عكس از كارهامو نشونش دادم. باورش نميشد. فكر ميكرد اين چيزها تو ايران معني نميده. با هم بيشتر صحبت كرديم. براش جالب بود و ميخواست بيشتر بدونه. پيشنهاد كرد كه به لانژ فرودگاه بريم. فرست كلاس پرواز ميكرد و ميتونست يك مهمون را با خودش ببره. قبول كردم. بيشتر گپ زديم از همه چيز. بوفه غذا و نوشيدني مفصل بود. بهش گفتم لباسي كه تنم هست هم كار خودمه. يك بلوز ليمويي رنگ استين بلند ولي با يخه باز. قاچ سينه هام پيدا بود. لباسمو نگاه ميكرد ولي بعضي وقتها نگاهش روي صورتم و يا قاچ سينه هام ميخكوب ميشد. قد بلندي داشت و بدني ورزيده. كتشو در اورده بود و توي اون بلوز چسبون و آستين حلقه اي اش حسابي سكسي شده بود. صورتش گرد بود با موهاي كوتاه و خرمايي رنگ. پوستش سفيد بود ولي حسابي افتاب گرفته بود و به تيرگي ميزد. ٧-٨ سالي از من مسن تر بود. شايد ٣٦-٣٥ سال داشت. صحبتمون گل انداخته بود كه يك دفعه بلندگوي فرودگاه خبر از كنسل شدن ١٠-١٢ تا پرواز داد از جمله پرواز ما. دوباره به گيت پرواز برگشتيم. يك مشكل كامپيتوری داشتند و پروازمون كنسل شده بود. ميگفتند مسافرها بايد صبر كنند تا به هتل برند و فردا برگردند. همه استرس داشتند و ناراحت و خسته بودند ولي هيچ كس شلوغ نميكرد. كشور نظم و انضباطه! صفهاي طولاني تشكيل شده بود، براي اطلاعات، براي گرفتن چمدونها، براي رفتن به هتل. خستگي را ميشد توي همه احساس كرد. سارا بهم گفت كه تا اين كارها تموم بشه حداقل چند ساعتي طول ميكشه و اگر بخوام ميتونم امشبو خونه اش برم. توي همون شهر زندگي ميكرد. مسافرها ميتونستند انتخاب كنند اگر ميخوان هتل برن يا خونه خودشون. كمي تعارف كردم. نميدونستم به انگليسي “نميخواهم مزاحم بشم” چي ميشه. زياد راحت نبودم. ولي وقتي گفت كه فردا با هم برميگرديم و بليط منو به فرست كلاس تبديل ميكنه پاهام سست شدند. خيلي خسته بودم. بيشتر از ١٢ ساعت توي فرودگاه امام و امستردام بودم. فرست كلاس!! واي خدايا! خيلي پرواز بين المللي ميكرد و ظاهرا خيلي امتياز داشت كه ميتونست بليطو راحت عوض كنه. جواب “اره” ندادم ولي ازش پرسيدم اگه خونه اش دوره يا نزديك! خنديد! به طرف ايستگاه تاكسي ها راه افتاد و گفت بيا خودت ميبيني! دنبالش راه افتادم. سوار تاكسي شديم. از همون اول دستشو گذاشت روي پاهام. هيچ اعتراضي نكردم. ٤٠-٤٥ دقيقه بعد توي اپارتمانش بودم.
حالا فقط چند ساعت پس از اون ديدار اتفاقي روي تختش لخت دراز كشيده بودم. سارا يك كير مصنوعي دستش بود. شفاف و بي رنگ مثل رنگ ژل با رگه هاي قرمز رنگ داخلش. خيلي طبيعي درست كرده بودند. با شيار و برجستگيهاي طبيعي. كير مصنوعي را تا با حال از نزديك نديده بودم و فقط تو فيلمها ديده بودم. كير مصنوعي را ليس ميزد و خيسش ميكرد. اونو روي سينه هام ميكشيد. چند بار اينكارو كرد.حالي به حالي شده بودم. اونو كنار لبام اورد. با نوك زبونم ليسش زدم. حالا اونو توي دهنم كرد. از دستش گرفتم. خودم شروع كردم به ساك زدن عين اينكه طبيعيه. تو حلقم فرو بردم. احساس خوبي بود. دستاشو روي كسم گذاشت و ماساژ داد. كير مصنوعي رو بهش دادم. اونو روي كسم ميماليد. لاي كسمو باز كرد و كمي كيرو فشار داد. نوكش تو ميرفت ولي دردناك بود. ملافه را چنگ ميزدم و اه و ناله ميكردم. دوباره فشار داد، بيشتر تو رفت ولي درد داشتم. يكم ژل به دهانه چوچولم و نوك كيره زد. سردي ژل رو روي كسم حس كردم .اينبار راحت تر بود. اونو جلو و عقب ميبرد. راه باز شده بود ولي چند بار كيره سر خورد و در اومد. چرخيدم و يك پهلو شدم. پاهامو تو شكمم جمع كردم و روي هم بودند. حالا دستمو از وسط پاهام به پايين كسم رسوندم و اونو بازش كردم. سارا بازم ژل زد. دستاي چربشو روي كونم ميكشيد. دوباره كيرو فشار داد و توی كسم فرو برد. درد داشتم ولي اون لذت يك چيز ديگه بود. حالا همه چي جفت شده بود. توي ابرا بودم . شهوتي شهوتي. خون توي همه بدنم گرم شده بود. نفسهام تند تر شده بود و اه و ناله هام بلندتر. دستاي خودمو محكمتر روي كسم ميماليدم. بعضي وقتها دستام به كير مصنوعي ميخورد و بيشتر حال ميكردم. سارا هم معلوم بود كه حال ميكنه. كيرو تا ته توي كسم ميكرد ، بعد اروم تا نيمه بيرون ميكشيد. دوباره فشار ميداد. نميديدم چكار ميكنه ولي ميتونستم حدس بزنم. اون هم نفساش تند تر شده بود. كل بدنم داغ شد و لرزيد و ارضا شدم. نميدونم انروز اين چندمين بار بود كه ارگاسم ميگرفتم. بي حال شدم و با شكم روي تشك خوابيدم. سارا كنارم دراز كشيده بود و دستاشو تو موهام كرده بود و سرمو نوازش ميداد. نگاهش كردم. ميدونستم كه راضي نشده ولي ميدونستم كه تا فردا قرار بود اونجا بمونم و براش كلي برنامه داشتم. اون مال من بود و من هم مال اون بودم. هنوز ١٤-١٥ ساعت وقت داشتيم كه با هم باشيم و لذت ببريم. اون اتفاقات ديگري كه در ١٤-١٥ ساعت ديگه بين ما اتفاق افتاد را ميذارم براي يك روز ديگه كه براتون تعريف كنم- اگر دوست داشتيد و من هم حالشو داشتم!
نوشته: عسل
یعنی جنده انقد زود پا نمیده که برخی عزیزان به این سرعت میدن
قلم خوبی داری اما یک دست و روان نیست. طرز نگارش باید یکنواخت باشه و اینکه خواننده مورد خطاب قرار نگیره بهتره.
چه عجب یه داستان لزبین خوندیم (preved)
به نظرم کلمه قاچ یکم بد جایی به کار رفته بود بهتر بود میگفتی قسمی از سینم! یکم زود نرفتی تو تخت یارو (hypnotized) ؟
اگه خواستی بازم بنویسی سعی کن نحوه نگارش نثرت یکنواخت باشه و یکمم داستانو قابل باور تر کن :/
من عسل هستم كه اين خاطره را براتون نوشتم.مرسي از كامنتها. اولين كه اين يك بازگويي خاطره است و داستان نويسي نيست. اگر يكنواخت نيست علتش اينه كه من داستان نويسي بلد نيستم و ادعايي هم ندارم. اگر دوستان- دوناتولو و رولوسيون- مشخصتر بگند كجا يكنواخت نبود تلاش ميكنم ياد بگيرم. اينكه زود رفتم تو رختخواب قبول، ولي كل قضيه همانجاست. تابحال كسي رو اولين بار نديديد توي يك مهموني يا عروسي و يا رستوران و تاكسي و بعدش تو بغل هم بوديدي؟ براي شما خوبه، براي بقيه اخه؟ اون اقاي clover هم كامنتش مثل خودش تخمي بود! تجاوز روحي؟ مگه تو ميدوني روح و جسم چيه؟
Nikibiri عزيز،
مرسي از پيام خوب و سازنده ات. ميدونم كه داستان زود جلو ميرد و زود هم تموم ميشه. اولا علتش بي تجربگي من توي داستان نويسي و نقل خاطره است. دوما فكر ميكردم نبايد داستان طولاني بشه. شايد خسته كننده باشه. ميتونستم تمام حوادث ١٦ ساعته را بازگو كنم ولي شايد هيچكس حوصله خوندن را نداشت. اعتراف اينكه خودم هم حوصله نوشتن را نداشتم. بقيه ماجرا بمون براي بعدا! بوس بوس
به نظرم خیلی زیبا تعریف کردید –شاید میشد جزییات را بیشتر کرد اما روی هم رفته عالی بود عالی
نوشتنت قابل قبوله
ترغیب به خوندن قسمت بعدیش نشدم
فقط برام حالبه بدونم اخرش چطوری جدا شدید یا اینکه هنوزم با هم در ارتباطید ؟
کس نوشتی و کسی از کس نوشته شاد شد
کز کس و کسلیسی و کس کردنش آزاد شد !!
.
زیاده عرضی نیست.
از عسل به manmanatotoi
يك داستان توپ برات دارم حتما با اين حال ميكني، در حد و قواره خودته:
پسر عموم كه مهمون ما بود اومد تو اتاق. شلوارشو در آورد. گفتم چكار ميكني. تا بحال نديده بودم. گفت ساك بزن. راستي بگم اسمم عسله. ٢٨ ساله. سايز سينه ام هم ٧٥. بعد منو كرد. خيلي با حال بود. ابشم ريخت روي كونم.
بعدش مامانم صدام زد كه بريم غذا بخوريم. رفتيم پايين غذا خورديم. عمو و زن عمو و بابام هم بودند. قورمه سبزي بود. با ماست و دوغ. بالا رفتيم ماست بود، پايين اومديم دوغ بود. اين قصه ما دروغ بود!
صدي نود داستانهاي اينجا همين طوري اند. پسر عمو ميشه پسر خاله يا پسر همسايه. عسل هم ميشه فرزانه و اوا و گيتي. تو برو همون را بخون و حالشو ببر!
از عسل به Parisan92
مرسي عزيز. ارتباط اونطوري نه. حد ايميل و وايبر و ابن حرفها. يك دعوت نامه دارم براي يك سفر خارجي پيشش، چند تا كشور هم مد نظر داريم. ولي تصميم نگرفتم. شايد همون يكبار خاطره اش بهتر باقي بمونه. ميدونم كه اون اونجا برنامه هاي خودشو داره. من هم لزبين واقعي كه نيستم. كنجكاوي و تجربه بود، شهوت بود و لذت.
برو بچه برو قند عسل ، برو باقلوا. اون زمانی که تو با نوک پستونای مامانت داشتی تیلهبازی میکردی ما ضامن میشدیم هم سن و سالای مامان تورو از مرز رد کنن تا برن سرزمین رؤیاهاشون صب تا شب تو کاباره ها حال کنن و حال بدن . مادرت دورت بگرده که اینقد احساس میکنی وقتی حرف میزنی قند و نبات از لب و لوچهت میریزه .
درضمن این چسنویسندههای کلاس دوم راهنمایی که هنوز رنگ روپوش مدرسهشون سرمهایه ، اگه ظرفیت ندارن نیان بهقول خودشون داستان بنویسن . فعلا برن تا پایان دوره متوسطه انشا تمرین کنن دستشون را بیفته و چارتا حرف کلفت بارشون بشه یکم ظرفیتشون بره بالا بعد بیان اینور اونور داستانک ول بدن . واسه معدهشون خوب نیس .
برو زولوبیا برو خوشمزگیاتو بذار واسه ننجونت بکن شاید دوتا خروسقندی جایزه گرفتی ، این اراجیف واسه ما خیلی وقته قدیمی شده . بچه پررو
مگه نمیبینین چه رمانی نوشته ایشون ؟؟ چطور به خودتون اجازه میدین دربارش نظر بدین ؟ … انتظار داره دستکم سیصد تا لایک بزنن پای این عریضهش
.
باز یکی از این عریضه نویسای در دادسرا اومد دستبهقلمشو اینجا امتحان کنه . دیگه اینقد خودتو جواد نکن نرین به هیکل خودتو چستانت . برو همون در دادسرا بشین بساط کن بیشتر درمیاری . یه فکریب باید واسه این جواتای سایت بکنیم اینجوری فایده نداره
دوستان میخوام یه داستانک به سبک این عریضهنویسای در دادگاه بنویسم و چسنوشتامو به اسم داستان بذارم اینجا تا همه مخلوقات عالم بخونن حالشو ببرن !
زیر داستانم بیام جوادبازی رو تکمیل کنم و بگم اینو من نوشتم ، اینو من نوشتم ، اینو من نوشتمممممممم !
بعدشم هرکی لایک کرد و تعریف کرد تشکر کنم و هرکی نظر مخالف داد ببندمش به باد رگبار !!
از همین حالا میگم همه اونایی که پیشاپیش از داستانم تعریف میکنن و دوسش دارن خیلی گل و بلبل و قند و نباتن و دوسشون دارم … ولی اونایی که خداینکرده بخوان چپ به داستانم نگا کنن ، از حالا خودشونو واسه یه جنگ تنبهتن آماده کنن !! آخه من جوادم !
محشر بود …
یه سری هم تو سایت هستن ک فقط میرن پای داستان ها چرت و پرت مینویسن
شاید یه سری از داستان ها خیلی پرند اما انصافا این خیلی واقعی و زیبا بنظر میرسید لطفا اینقد بی انصاف و سخت گیر نباشین دوستان
تشویق کنید تا بازم بنویسه … مرسی عسل جان
کلا ارمانا یجورین ی ارمان حشری بود میومد اینجا کس تفت میداد الان ارمان رهایی اومد کس تفت بده کیریه کسلیس اون که داری میلیسیش برای تداوم نسله بشره نه بستنی امل
sami_sh
سامي جان! مرسي از توصيه برادرانه و دوستانه ات- و از همه مهمتر عاقلانه ات! يكي از داستانهايت را هم خوندم-عاشقانه- خيلي صميمي و دلچسب بود. موفق باشي!
زیبا بود خب پیش میاد که یه اشنایی خیلی سریع منجر به سکس شه اگه دوس داشتی سکس رمانتیکو تجربه کنی در خدمتم
جوونتر که بودم رفقا ميگفتن تو کس کردن صاحب سبکم
حالا که اردمونو بختيم و الکمونو آويختيم
عسل خاطره ات دلچسب و خوب بود
لذتبخش ترين ثانيه هاي زندگي اون لحضاتيه که با کسي که دوسي داري-نه لزوما عاشقش باشي- سکس ميکني
طرفت هم نباس فاحشه باشه که تو نيم ساعت بتوني باش بري تو تخت خيلي باس ساده باشي که فک کني براي خوابيدن با کسي 40 سال باس باهاش باشي
يه ضرب المثل دارم که ميگه کس مث الکله نکنيش ميپره
جفنگيات چن تا بچه آرزوي کس هم بدل نگير
از لحظه لحظه زندگيت استفاده کن که خيلي کوتاهه
موفق باشي
sexiro عزیز :
چند شب پیش همه شاهد یه جدل بیمورد و زشت و پر از الفاظ زننده بین شما و چنتای دیگه بودن که کار همه زشت بود و درآخر هم همه کوتاه اومدین . اگه بخوایم روی حق پا نذاریم دلیل اونهمه لجنمال شدن داستانای ملت ، دخالت بیجا و مسخره کردن نظرات دیگران بود که ظاهرا از طرف شما هم شروع شده بود . خودتون هم یه جا اعتراف کرده بودین گاهی به اعصابتون مسلط نیستین . البته ظاهرا چند نفر این وسط قربونی شدن ولی شما حالا به هر دلیلی قسر در رفتین و با اونهمه کامنتای زشت و زننده همچنان با همون اکانت قبلی دارین نظر میدین ، مبارکتون باشه !
پس لطفا دوباره اون بحثا رو پیش نکشین و یه دعوای مسخره دیگه راه نندازین . نظر خودتونو بدین و سعی در خراب کردن وجهه دیگران برای موجه جلوه دادن خودتون نداشته باشین . ممنون
دوست عزیز همپایه جلودار
اولا اون دعوا فقط بخاطر این بود که یه عده ادم زیر همه داستانا چه خوب چه بد میومدن کسشر تفت میدادن دلیل کوتاه اومدن هم این بود که اخطار ادمینو دیدم کسایی که کوتاه نیومدن دلت اکانت شدن و اما ببین میتونی انقد بگی که اکانت مارم حذف کنن خخخ در مورد اعصاب هم حق باشماست من گاهی غیر قابل کنترل میشم اما خدا وکلیلا شورش دراومده بود یه عده ادم کس ندیده زیر تمام داستانا مینویسن کیرم دهنت داستان دروغ بود
کلاور داداچ شما امر کن به احترام خودت الان دلت اکانت بزنم
نخوندم از هم جنس بازی بدم میاد