روزی که از دودول بازی گریختم

1390/06/22

ده ، یازده سالم بود . یادمه اون سالها همه تابستون رو به زور بابام تو روستا میگذروندم و چون هیچ دوستی نداشتم ، با اومدن پسر داییم که هر سال یکی دو هفته میومدن تفریح ، بال در میاوردم . داستان از اونجا شروع شد که من و پسر داییم در به در دنبال خر میگشتیم ( منظورم الاغه ها نه خ.ر ) که خر سواری کنیم . و همونطور که میدونید لذت این کار انقدر زیاده که آدم حاضره برای بدست آوردن خر هر کاری بکنه . اما از شانس بد ما اون موقع زمان درو کردن محصول بود و همه خرهای روستا سر کار بودن . به خاطر همین زدیم به دشت و مزرعه تا شاید اونجا چیزی نصیبمون بشه . همینطور گشتیم و از این و اون تقاضای خر کردیم تا نزدیک ظهر شد و مجبور شدیم دست از پا دراز تر برگردیم . تو راه برگشت بودیم که صدای ارررر ارررر خری رو که معلوم بود داره از پشت با سرعت به طرفمون میاد شنیدیم . رسید به ما و یه پسر 18 ، 19 ساله نفس نفس زنان گفت شما بودید دنبال خر میگشتید ؟ گفتیم آره . گفت همین جا وایسید من برم خونه این بارها رو بندازم سریع برگردم . دو سه بارم تاکیید کرد که جایی نریدها . ما هم که روحمون خبر نداشت چه چیزی در انتظارمونه با خوشحالی جواب میدادیم ” نه . خیالت تخت . ما همین جاییم ” بعد از چند دقیقه اومد و با اون لبخند شیطانی که رو صورتش بود گفت : خووووووب . اول کدومتون میخواهید سوار شید ؟ بعد از جنگ و دعوایی که با پسر داییم سر سوار شدن داشتیم قرار شد من اول سوار بشم ( که ای کاش نمیشدم ) . من جلو میرفتم و اون دوتا هم کمی عقب تر بودن . هر از چندی که بر میگشتم و نگاه مینداختم ، میدیم یارو دست انداخته دور گردن پسر داییم و هی تو گوشش یه چیزایی میگه و اونم از خنده داره میمیره . همینطور میرفتیم تا اینکه یارو به بهانه اینکه خره تشنه ست و باید از رودخونه آب بخوره ، مسیر رو به طرف جنگل تغییر داد . تا رسیدیم به جنگل این پسر دایی نامرد ما که از قضیه سر در آورده بود به من گفت داره برمیگرده و بدو بدو رفت سمت روستا . منم که با یارو تنها مونده بودم کم کم داشتم احساس ترس میکردم ( البته فکر میکردم نکنه منو بکشه و کلیه هام رو برای فروش در بیاره _ همون چیزی که از بچگی تو گوشمون گفته بودن ) ولی خوب از خر هم نمیشد گذشت . خلاصه خره آبش رو خورد و یارو سر خر رو به طرف جایی که میخواست کج کرد .رفتیم و رفتیم تا رسیدیم به بخشی از جنگل که علفهای خیلی بلندی داشت و از من خواست پیاده بشم تا خره علف بخوره . تا پیاده شدم دیدم دستش رو گرفته به معامله ش ( از حق نگذریم خیلی بزرگ بود ) . با همون لبخند شیطانی گفت ” بیا دودول بازی ” . در طی یک صدم ثانه تمام اون چیزایی که تو این مدت گذشته بود از جلوی چشمم رد شد و تازه فهمیدم که باید از همون اول متوجه قصدش میشدم . تا اومد به طرف من حرکت کنه با تمام سرعتی که داشتم شروع کردم به دویدن . بین اون علف های بلند قدم برداشتن خیلی سخت بود و چشم منم که پر اشک شده بود نمی تونست چیزی ببینه . نمیدونستم کدوم طرف دارم میرم . نمیدونستم هنوز داره دنبالم میاد یا نه . ولی تا موقعی که به خونه رسیدم داشتم میدویدم .

نوشته: Siavash Ghomyshi


👍 3
👎 0
47487 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

298580
2011-09-14 00:53:31 +0430 +0430
NA

آخی نازی آفرین پسر خوب که نذاشتی کاری باهات بکنه

0 ❤️

298581
2011-09-14 02:06:40 +0430 +0430
NA

اا داستانو خراب نکن دیگه اه ، آخرشو تغییر دادی بدو حقیقتو بنویس سانسور نکن =))
این چی بود اومدی نوشتی میمون ؟ وقت ما رو گرفتی الکی

0 ❤️

298582
2011-09-14 02:09:21 +0430 +0430
NA

ياد انشا هاي دوره مدرسه افتادم. تابستان خود را چگونه گذرانديد؟
بهت توصيه مي كنم ديگه داستان ننويسي. بري همون دودول بازي بكني خيلي بهتره. >:) >:)

0 ❤️

298583
2011-09-14 04:12:56 +0430 +0430
NA

خوب به سلامتی کونی شدی
ادامه داستانو بنویس که تو رو تو جنگل گرفتو تا دسته کرد
البته تو با جزییاتش بنویس

0 ❤️

298584
2011-09-14 04:19:13 +0430 +0430
NA

واقعا چه بدشد که سرت رو نگرفته وگرنه الان توی سایت دنبال پسرمیگشتی باهات حال کنه شایدهم پشیمون هستی که نزاشتی ک…نت بزاره

0 ❤️

298586
2011-09-14 07:40:06 +0430 +0430
NA

اون مرتیکه خر سوار اگه عرضه داشت یه جوری می کردت که دیگه هوس نکنی ملتو با این داستان کیریت سر کار بذاری.

0 ❤️

298587
2011-09-14 08:57:48 +0430 +0430
NA

كير همون خره تو كونت . نامردي كردي بچه مردم رو تو كف گذاشتي حااااالا ميدادي مگه چي ميشد؟

0 ❤️

298588
2011-09-14 12:25:15 +0430 +0430
NA

من ادامشو میگم.بد من کیرشو تو دستم گرفتم واسش ساک زدم.

0 ❤️

298589
2011-09-14 17:00:06 +0430 +0430
NA

اه… داستانا که مف نمی ارزه هرجام میریم نظرارو ببینیم داستان از چه قراره رسول دنبال زنه…

0 ❤️

298590
2011-09-14 17:03:11 +0430 +0430
NA

پس می خواستی مجانی سوار خرشی

0 ❤️

298591
2011-09-15 15:26:05 +0430 +0430
NA

توأم خوب ميشي!

0 ❤️

529261
2016-01-23 04:16:10 +0330 +0330
NA

نظر شما چیه؟کسخل برو کونتو بده

0 ❤️

549639
2016-07-20 18:31:25 +0430 +0430

جالب و بامزه بود

0 ❤️