روزی که قرار بود بهترین روز باشه اما...

1393/03/14

سلام به همه ی دوستان…
اسمه من طنینه…20 سالمه…این خاطره ای که مینویسم متاسفانه واقعیته وگرنه خوشحال میشدم که اگر همش یه خیال بود…
داشتم حاضر میشدم…امروز باید خوشگلترین میبودم…هم واسه اینکه قرار بود با دوستام برم بیرون هم واسه اینکه تولده عشقم که اسمش علی هست بود…یه لباسه جذب قشنگ پوشیدم و برخلافه همیشه یه عالمه ارایش کردم…کادوی علی رو هم برداشتم و بعد از بوسیدنو خدافظی کردن از مامانم از خونه زدم بیرون…
با دوستام توی یه مجتمعه تجاری قرار داشتم…اونجا همدیگرو دیدیم…بعد از یه عالمه دوردور و شیطونی دوستم ما رو صدا کرد و ما رو برد تو یه بوتیک…از یه لباس خوشش اومده بود…رفت که پرو کنه اون لباسو…
از همون اول که وارده مجتمع شدم همش احساس میکردم که یه پسره دنبالمه…هر جا ک میرفتیم دنبالم میومد اما من گذاشتم به پای اتفاقی بودنه مسیرش با ما!!پسره هیکلش خیلی خوب بود اما قیافش معمولیه معمولی…
وقتی که رفتیم تو بوتیک اونم اومد داخل…دوستم که رفت تو اتاقه پرو منم مشغوله دیدنه لباسای اونجا شدم…یه لباس خیلی جشممو گرفته بود…خواستم برش دارم که احساس کردم یکی بهم چسبیده و داره خودشو بهم میماله!!!قشنگ کیرشو احساس کردم…
خیلی ترسیده بودم…دستام یخ کرده بودن…بیخیاله لباسه شدم و رفتم پیشه بچه ها…وقتی که دوستم کارش تموم شد از مغازه زدیم بیرون…
با علی قرار داشتم…تو یه کافی شاپ جا رزو کرده بودم و کیک هم سفارش داده بودم…حالا قرار بود که دوستام با دوست پسراشون برن اونجا و منم برم پیشه علی و ببرمش اونجا…چون یه سوپرایز بود…
من و علی از همون اول همیشه قرارامونو تو ی یه پارکه خلوت میذاشتیم…من داشتم با ماشینم میرفتم اونجا ک دیدم یه پرشیا که شیشه های ماشینشم دودیه دنبالمه…فکر کردم توهم زدم و بیخیالش شدم…
به پارک رسیدم…توی اینه ی ماشین خودمو بررسی کردم…همه چی خوب بود…رفتم روی نیمکت همیشگیمون نشستم…
علی هنوز نیومده بود…بهش زنگ زدم که گفت تا 10مین دیگه اونجاست منم گفتم باشه و گوشی رو قطع کردم…
دیگه هوا تاریک شده بود…تو پارکم پرنده هم پر نمیزد…یه کم ترسیده بودم بخاطره همینم هندزفریمو گذاشتم تو گوشم تا سرم گرم شه…
تا اهنگ رو پلی کردم یکی هندزفری رو از گوشم در اورد و اروم دره گوشم گفت بالاخره گیرت اوردم خانوم کوچولو!!بخدا اصلا نمیتونم حالمو توصیف کنم…خیلی ترسیده بودم خیلی زیاد…یه لحظه تو هنگ بودم بعد تا اومدم جیغ بزنم یه دستمال گرفت جلوی بینیم ک دیگه هیچی نفهمیدم!!
چشمامو بازکردم…هوا خیلی سرد بود…کم کم داشت یادم میومد که چی شده…سریع از جام بلند شدم طوری که گردنم صدا داد!!روی یه مبل سه نفره بودم…دورو ورم رو که نگاه کردم دیدم روی یه مبله یه نفره نشسته و درحاله چایی خوردن بهم زل زده…
همه ی تنم از ترس یخ کرده بود… شل شده بودم…نمیدونستم باید چیکار کنم!!
با یه صدایی که خیلی سعی میکردم نلرزه گفتم:از من چی میخوای؟؟
گفت اون بدنه خوشگلتو!!تا اینو گفت من هیستیریکی شدم و همش جیغ میزدم!!اونم هول شد و لیوان از دستش افتاد زمین و هزار تیکه شد…
از عصبانیت چشاش دو کاسه خون شده بود…بلند شد و به سمتم اومد و یه سیلیه محکم زد!!خیلی درد داشت یه طرفه صورتم بی حس شده بود!!
دستش رو گرفتمو با التماس گفتم:توروخدا با من کاری نداشته باش تروخدا دختر بودنمو ازم نگیر و ضجه زدم!!اما اون مردک انگار که هیچی نمیشنید!!منو مثله یه پر از مبل بلند کرد و به سمت یه اتاق برد…همش گریه میکردم و دست و پا میزدم…منو پرتم کرد رو تخت و گفت خفه میشی یا خفت کنم؟!
منم از ترس ساکت شدم…یه گوشه ی تخت نشستم و خودمو جمع کردم…پیرهنشو دراورد…بعد شلوارشو…خواست شورتشو دربیاره که من سرمو کردم توی متکا و زار زار گریه کردم و التماس…یه لحظه از درد نفسم قطع شد!!عوضی یه جوری موهامو کشید که همون لحظه احساس میکردم همش کنده شده!!
کیرشو گرفته بود سمت دهنم و میگفت زود باش بخور…تنش عینه کوره داغ بود…اما من همش التماس میکردم که ولم کنه…اونم دوباره یه سیلی زد و کیرشو بزور کرد تو دهنم…همش اه و اوه میکرد…حالم داشت بهم میخورد…کیرشو از دهنم اورد بیرون و مانتوم رو از وسط جر داد!!همه ی دکمه هاش کنده شدن…سوتینم رو بزور در اورد…با دیدنه سینه هام شل شد…منم دستمو گذاشتم رو سینه هام و با ترس بهش نگاه کردم.یه دفعه به طرفم حمله کرد و دستامو از سینه هام جدا کرد و شروع کرد به خوردنشون…اول لیس زد بعد سینمو خورد…همش نوکشو محکم گاز میگرفت و میگفت جووووون چه سینه هاایی مثله انارن!!منم از درد به خودم میپیچیدم…بعد از خوردنه سینه هام لاله ی گوشمو خورد…بعد اومد سراغه لبام…خیلی وحشی بود…خیلی وحشیانه ازم لب میگرفت…گوشه ی لبم پاره شده بود…بعد گردنمو لیس زد و رسید به نافم…زبونشو میکرد تو نافم …بعد سرشو اورد بالا…یه لبخندچندش اور زد و با یه حرکت شلوارمو دراورد…من همش جیغ میزدم ولی اون انگار هیچی نمیفهمید شورتمو در اورد…همش بوش میکرد…بعد اومد سمته کسم و شروع کرد به خوردنش…من شل شده بودم اصلا نمیتونستم نه جیغ بزنم نه دست و پا…همش کسمو میخورد و زبونشو میکرد توش!!سریع یه کاندوم برداشت و کرد توو کیرش…من تو اون لحظه فقط جیغ زدم خدااااااااااااا و بعدش یه درده خیلی وحشتناکی تو کمرم پیچید…تخت خونی شده بود…دیدنه خونا حالمو بد تر میکرد…ب لحاف چنگ مینداختم و جیغ میکشیدم و اون سینه هامو تومشتش گرفته بود و تلمبه میزد…با نوک سینه هام بازی میکرد…بعد منو به پشت کرد و کیرشو یه دفعه کرد تو کونم…یعنی جر خوردم…دردش طاقت فرسا بود…از لذت دادش دراومده بود که یه دفه بلند گفت اه و همه ی سنگینیش روم افتاد!!ارضا شده بود…اما مگه ولم میکرد…همش ازم لب میگرفت و با نوکه سینه هام که همش زخم و زیلی شده بود بازی میکرد…بعد از ده مین لباساشو پوشید…لباسای منو که حالا همشون تیکه پاره شده بودن تنم کرد…منو گذاشت تو ماشینش و راه افتاد…گفت:من نمیخواستم باهات خیلی خشن رفتار کنم اما تقصیره خودت بود چون اصلا باهام راه نیومدی و کولی بازی دراوردی…منم فقط یه پوزخند زدم دیگه جونی برام نمونده بود که حتی بخوام یه کلمه حرف بزنم…بعد منو گذاشت تو همون پارکو رفت…
خیلی عذاب کشیدم…فقط میتونم از خانوم صالحی که منو درمان کردن تشکر کنم…
مرسی از اینکه داستانمو خوندید…:)

نوشته:طنین


👍 1
👎 1
32296 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

420798
2014-06-04 05:31:27 +0430 +0430
NA

ای وای من خیلی بد تو شکایت نکردی؟؟

0 ❤️

420799
2014-06-04 05:43:41 +0430 +0430

طنین یا ایسان مسئله این است! جالبه دوتا داستان تجاوز امروز آپ شده کپی هم! حتی دیالوگ های دختره! تجاوز از جلو تخت خونی میشه بعد هم تجاوز از پشت اما انگار این یکی محتاط تر بود کاندوم گذاشته ولی اون یکی نه!!!

0 ❤️

420800
2014-06-04 12:27:17 +0430 +0430
NA

این خاطره ای که مینویسم متاسفانه واقعیته وگرنه خوشحال میشدم که اگر همش یه خیال بود…ولی من خیلی خوشحال میشدم اگه واقعی بود حیف که دروغه . آخه پسره روانی میای خودتو دختر جا میزنی بعد آخر داستان اسمایلی :) میزنی از خانوم صالحی تشکر میکنی نفهم !!! یه مرد دزدیدت زد خارومادرت رو یکی کرد بعد خیلی راحت رسوندت خونه تو هم بهش پوزخند میزنی الاغ ؟!! بعد میای تو سایت سکسی داستان تجاوزت رو تعریف میکنی هااا ؟ ! شمشیر سامورایی تو کون پسرایی که خودشونو دختر جا میزنن و داستان تجاوز از خودشون میسازن !!

0 ❤️

420801
2014-06-04 13:03:26 +0430 +0430

مردم در آرزوی کس…
ساقی بده به ما هم کسی

0 ❤️

420803
2014-06-04 17:03:50 +0430 +0430
NA

راستو دروغ اینقد کس ریخته تو خیابون برین بکنین چرا زورگا میکنین بی شرفا.
بد نبود داستانش فقط ریدی یاد یکی از فیلمای هالیوود افتادم.کپی برداری کردی بودی از روش؟
اخه جملات دقیقا همونا بود

0 ❤️

420804
2014-06-04 17:33:53 +0430 +0430
NA

خانوم صالحی چطوری درمانت کرد؟
کست رو دوخت؟
یا با خیار شیاف کرد تو کونت بچه ملجوق؟

آدم عاقل باور میکنه که کسی بیاد داستان تجاوز وحشیانه کسی به خودش را با آب و تاب و جزئیات تعریف کنه؟
رفت تو نافم بعد اومد رو کسم. انگار داره حال میکنه و مینویسه.
ریدی عزیزم. ریدی.

0 ❤️

420805
2014-06-04 19:30:26 +0430 +0430
NA

سلام،بااحترام راستش نمیدونم چی بنویسم… عجییب ولیی واقعیی!!؟؟؟ شاااید… برای خود من مسائل عجیبی اتفاق افتاده که بیشتر به خیاااال میماند تاا واقعیت… امااا جدا از شیوه نگارش خاطره ای مطلب وسعی درتصویرسازی هیجان انگیز همزمان باحفظ مضوع اصلی داستان… نکته اصلی واساسی نویسنده در دادن هشداار به دختران جوان وآگاهی بخشیدن به آنهاا در رویارویی با اتفاقاات بظاهر ساده اییست که ممکن است دامی بسیاار هولناااک برااای آنها باشد… که صدالبته جا دارد که بخودی خود ازین حسن نظر نویسنده تشکر وقدردانی کامل را بجا آوریییم… با آرزوی موفقیت ومتنهایی زیباتر ازین نویسنده… ارادتمند آتیلااااا

0 ❤️

420806
2014-06-04 22:14:05 +0430 +0430
NA

به نظرم کلا دروغ بود .داستانت بد رقم چرت و پرت بود

0 ❤️

420807
2014-06-05 02:51:34 +0430 +0430
NA

تو كافي شاپ قرار داشتي بعذش رفتي پارك؟
اون كادو چيشد؟
هنذفريتو نداد بهت؟
سوئيچ ماشينت چيشد؟

0 ❤️

420808
2014-06-05 03:27:38 +0430 +0430
NA

خالی بند گوزو…

لت وپار

0 ❤️

420809
2014-06-05 04:56:48 +0430 +0430
NA

طنین؟مگه توایسان نبودی؟ unknw

0 ❤️

420810
2014-06-05 05:37:20 +0430 +0430
NA

مهمتر از همه علی چی شد؟

0 ❤️

420811
2014-06-05 09:02:17 +0430 +0430

خب نگفتي اين خانم صالحي خياط بودن! ارتوپد بودن! يا صافکاري نقاشي داشتن؟
بعدشم ميگفتي که بعد از چند مين درمانت کرد آخه؟!!

0 ❤️

420812
2014-06-05 09:04:21 +0430 +0430

من که به راست و دروغ داستان ندارم.ولی این از حیوون بدترایی که این کارهارو می کنن رو باید مثل سگ کشتشون که کمتر دنیارو به گند و کثافت بکشن

0 ❤️

420813
2014-06-05 09:06:49 +0430 +0430
NA

باتشکراز خانواده رجبی

0 ❤️

420814
2014-07-11 05:15:14 +0430 +0430

Mah-sa71 کاملا درست میگه… همه داستان ها زاده ذهن یک پسر هست و یا میتوان گفت 90 درصدشون… شروع و ادبیات و نحوه نگارش همشون یا حد اقل 99 درصدشون مثل همه…

فلان سالمه سایزم اینه اندازم اونه اهل فلان جام بابا مامانم رفته بودن فلان جا داستان برای فلان سال قبله…

آخه چرا اینقدر دروغ؟

0 ❤️