روياي سه نفره

1395/08/17

يكي دو ماهي ميشد كه باهم چت ميكرديم. اولش با مهران تو نت آشنا شدم و بعد از مدتي كه ازم مطمئن شد كم كم پاي زنشو وسط كشيد. رويا زن خوشگل ٢٧ ساله اي بود با قد ١٧٠ و وزن ٧٠. مهران بهم گفته بود كه همه كاره زنشه و برا اينكه رابطمون پا بگيره بايد رويا راضي باشه ازم. غير از يكي دو باري كه با رويا تلفني حرف زدم بقيه ارتباطاتمون چتي بود. بعد يكي دو ماه ديگه تقريبا شناخت كاملي از هم داشتيم. قبلا با دو تا زوج در حد محدود ارتباط داشتم و اين اولين تجربه جديم بود. ولي رويا و مهران دو سه تا تجربه قبل از من داشتند. كلا با هر كي دوست ميشدند يه مدت طولاني باهاش بودند. ظاهرا نفر قبل از من سه سالي بود كه باهاشون بود ولي طرف ازدواج كه ميكنه ديگه رابطشون قطع ميشه و چن ماهي بود كه دنبال نفر جديد بودند. مهران شخصيت آروم و دوست داشتني داشت كه همه آرزوش اين بود كه زنش رو تو رابطه با يه مرد غريبه ببينه و غش ميكرد برا لذت بردن جنسي زنش با نفر سوم. ولي بدليل ترس از آبروريزي و شغل و موقعيت اجتماعي خوبي كه داشتند مواظب بودند كه خودشونو تو دردسر نندازند. رد و بدل كردن عكس و چتهاي سكسي و نيمه سكسي تو اين مدت منو حسابي نسبت به رويا حريص كرده بود ولي رويا هنوز دودل بود بعدها فهميدم كه اين دودلي يكي از ويژگيهاي اخلاقيشه. و برا ملاقات حضوري هي امروز و فردا ميكرد. راستش بعضا فكر ميكردم كه شايد همه چيز بهم بخوره ولي مطمئن بودم يه ملاقات حضوري همه ابهامات رو برطرف ميكنه. خوشبختانه همه چيز خوب پيش رفت و بالاخره تونستم اعتمادشونو جلب كنم و رويا و مهران كه دنبال يه نفر ثابت طولاني مدت برا زندگيشون بودند، باهام تو يه رستوران بيرون شهر قرار گذاشتند. شهرشون يه شهر كوچيكي بود كه يكي دو ساعت از شهر ما فاصله داشت. بعد از تروتميز كردن خودم، كارواش كردن ماشينم، گرفتن كادو و دسته گل، ساعت هفت اينا بود كه راه افتادم. و تو يه ميدون مركز شهرشون كه آدرس داده بودن منتظرشون موندم. چن دقيقه بعد پيداشون شد. وااااي رويا خيلي خوشگلتر و قدبلندتر از تصوراتم بود فقط ميخواستم هيكلشو تماشا كنم. یه شلوار جین سرمه ای خیلی تنگ که همه پایین تنش از ساقهای خوشگلش تا ران و باسن خوش فرمشو با همه جزئیات نشون‌ میداد و یه پالتو خیلی کوتاه که‌ اجازه میداد ‌این جزئیات براحتی هر مردی رو تحریک کنه. يه لحظه از نظرم خطور كرد كه اين تركيب لباس بهترين تركيبيه كه بتونه تو اون سرماي زمستون زيباييهاي يه زن رو نشون بده. مهران جلو نشست و رويا عقب. بطرف رستوران راه افتاديم. يكم در مورد هوا و مسائل حاشيه اي حرف زديم يجورايي ديدار اول بود و هنوز خجالت و حيا تو چشامون موج ميزد. در مورد دختر پنج سالشون گفتن كه سرما خورده و پيش مادربزرگش گذاشتند. تو رستوران يه تخت دنج پيدا كرديم و رويا وسط من و مهران نشست و كم كم با صحبتها و شوخيهايي كه رد و بدل شد و اكثرا شروع كنندش من بودم خجالتمون از بين رفت. تو رستوران تقريبا حرفا و قرارها و خط قرمزهاي آخرمون گفته شد. از حرفاشون ميتونستم احساس كنم كه تونستم رضايتشونو جلب كنم. بعد غذا قليان و چايي سفارش داديم و رفتارامون صميميتر شد. اندام و هيكل متناسب رويا عقل از سرم برده بود. از اينكه قرار بود ولو برا يه ساعت مال من باشه رو ابرها بودم. دستشو با احتياط گرفتم تو دستم و حواسم به مهران بود ديدم يكم خجالت كشيد ولي لذتو تو چشاش ميديدم. ديگه دستشو ول نكردم. كم كم وقت رفتن بود اخه نگران دخترشون بودن. مهران تعارف كرد كه اون رانندگي كنه ولي من دو زاريم نيفتاد و گفتم نه مرسي خودم ميشينم پشت فرمون. مهران جلو نشست و رويا عقب. خواستم استارت بزنم كه متوجه منظور مهران شدم.
من: مهران جان ميشه تو رانندگي كني.
مهران: من كه گفتم من رانندگي كنم.
يه لبخند معني دار زد و اومد ك پشت فرمون بشينه. منم ازش اجازه گرفتم كه برم عقب كنار رويا بشينم.
بدليل ديروقت بودن جاده تاريك و خلوت بود اخه هم اخر شب بود هم اينكه جاده متعلق به يه شهر كوچيك بود. فاصله رستوران از شهرشون حداقل نيم ساعت بود. همين كه نشستم دستمو انداختم دور گردن رويا و دستشو گرفتم. اونم منتظر همين بود و به گرمي ازم استقبال كرد. و لبامون رو هم قفل شد. رويا به مهران گفت كه حواسش به رانندگي باشه كه خدانكرده تصادف نكنيم اما متوجه شدم كه مهران آينه رو جوري تنظيم كرد كه بتونه معاشقه زنش رو ببينه. بوسه هاي ريزم از صورت و لب و گردن رويا كم كم تبديل شدن به خوردن و ليسيدن بالاتنش. همون اول كار، دستشو از رو شلوار روي كيرم گذاشت و عطش و حشر شديدش به كير رو نشون داد. رويا كه دو ماهي حتي تو خواب هم ولم نميكرد و تمام ارزوم شده بود الان ديگه تو چنگم بود و برا كيرم له له ميزد. سريع زيپ شلوارمو باز كرد و به طرف كيرم حمله كرد. با تمام وجود كيرمو داخل دهنش ميكرد مثل اينكه خوشمزه ترين غذاي دنيا رو داره ليس ميزنه. منم پالتوشو باز كردم و سينه هاشو از تيشرتش بيرون كشيدم و شروع كردم به ليس زدن سينه ها و بالاتنش. چن دقيقه كه برام ساك ميزد نوبت من ميشد كه بدن ناز و سفيدشو توي نور كم جاده نوازش كنم و بوسه باران. هي قربون صدقش ميرفتم و به مهران ميگفتم: “مهران جان زنت خيلي كوسه”. اونم با يه لبخند از آينه رضايت و لذت خودشو نشون ميداد. متوجه شدم كه مهران از يه راهي رفت كه فرصت بيشتري داشته باشيم. حدود نيم ساعت فقط همو ميخورديم. جاده كه پرنور ميشد مهران بهمون تذكر ميداد كه يه دقيقه وايسيم بعدش دوباره شروع ميكرديم. شلوارشو كه دراوردم سفيدي روناي خوشگل و متناسبش زير نور كم جاده مثل مرواريد ته دريا ميدرخشيدند. ولي شرتشو نذاشت كه دربيارم و گفت باشه برا بعد. به نظرم ميخواست برا دفعه هاي بعد هم سورپرايزي ديوونه كننده از بدن نازش داشته باشه. نشوندمش بغلم و كيرمو گذاشتم لاي پاهاش. سرشو برده بود نزديك گوش مهران و باهم ارووم حرف ميزدن فقط چن جملشو تونستم بشنوم كه بهش ميگفت: “مرد كوسكشم لذت ببر، زنتو دارن ميكنن” و هي اين جمله رو تكرار ميكرد. و مهران ميگفت: “قربون زن جندم برم مننن”. صداي ناله هاي رويا بلند و بلندتر شد و با يه لرزش فهميدم كه ارضا شده آب منم با فشار لاي پاي روياي عزيز رو خيس كرد…

ادامه…

نوشته: ahmadi.aria78


👍 22
👎 12
62450 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

563811
2016-11-07 23:28:24 +0330 +0330

کیرم دهنت با داستانت آخرین داستانی که کامنت من زیرش میخوره یعنی این باید میبود اه تف بهت

0 ❤️

563821
2016-11-08 02:06:32 +0330 +0330

یعنی همه داستان رو گفتی که آخرش برسی به جمله ی رویای خیس؟؟ خخخخخ.عجب!!!

0 ❤️

563829
2016-11-08 04:48:56 +0330 +0330

خوب بود منتظر ادامش هستم.

0 ❤️

563841
2016-11-08 06:38:55 +0330 +0330
NA

من موندم این دوستان ملجوق این زوج هارو از کجا پیدا میکنن همشون هم با زوج ها تو واقعیت بودن بعد ما دنبالش میگردیم گشتم نبود نگرد نیست شدیم
D:

0 ❤️

563843
2016-11-08 07:02:55 +0330 +0330

اخرش چی شد؟

0 ❤️

563845
2016-11-08 07:16:44 +0330 +0330

ادامه داره فک کنم

0 ❤️

563858
2016-11-08 09:31:50 +0330 +0330
NA

سريع زيپ شلوارمو باز كرد و به طرف كيرم حمله كرد. با تمام وجود كيرمو داخل دهنش ميكرد مثل اينكه خوشمزه ترين غذاي دنيا رو داره ليس ميزنه. منم پالتوشو باز كردم و سينه هاشو از تيشرتش بيرون كشيدم و شروع كردم به ليس زدن سينه ها و بالاتنش… همه یبار امتحان کنن ببینن میشه چونکه شدنی نیست گوزو

0 ❤️

563871
2016-11-08 12:23:27 +0330 +0330

چند بار خوندم این داستانو به نظرم برعکس نوشته های تعدادی از دوستان خیلی به واقعیت نزدیکه.بی صبراه منتظر باقی داستانم.اگه قسمتهای بعدی رو بخونم راحتتر میتونم بگم راسته یا تخیلی ولی درکل خوبه

1 ❤️

563878
2016-11-08 14:14:33 +0330 +0330

میشه بگه وقتی کیرتو درآوردوبه طرفش حمله کردوگذاشت. تو دهنش شماتو چه پوزی قرارداشتی که مشغول خوردن سینه هاش شدی؟

0 ❤️

563900
2016-11-08 21:23:30 +0330 +0330
NA

واقعن ملت میرن باغ وحش حیوون ببینن این همه حیوون بی غیرت داریم و بیخبریم …

0 ❤️

564025
2016-11-10 10:37:24 +0330 +0330

آخخخخ دلم خواست خوب 🤤

0 ❤️

564134
2016-11-11 16:53:38 +0330 +0330

آدمای این داستان چقدر برام آشنان…

0 ❤️

573332
2017-01-11 01:15:56 +0330 +0330

دوستان سعی کنید زاویه انتقادات معطوف به داستان باشه نه بالای منبر رفتن و اندرز اخلاقی صادر کردن… اگر علاقه مند به وعظ و خطابه هستید شاید اینجا مکان مناسبی برای شما نیست…
اگر به سایت حوزه علمیه قم که در همسایگی ماست مراجعه کنید براتون مفید باشه احتمالا …
با تشکر✋✋✋

0 ❤️