رویاهای یک دختر که هیچ وقت به واقعیت تبدیل نشد

1391/06/27

پیشنهاد میکنم دخترها بخوانند؛ این داستان قسمتهای سکسی زیادی ندارد… فحش ندهید

حسین دوست دوران دبیرستان برادرم, پدرام بود. بعدها داداشم و حسین با هم تو یه دانشگاه قبول شدند. من حسین رو خوب می شناختم. حسین به خونه ی ما رفت و آمد داشت. داداشم مدام تو خونه از حسین صحبت میکرد و من و بابا و مامانم حسین رو خیلی دوست داشتیم. راستش من بخاطر علاقه ای که پدرام به حسین داشت از حسین خوشم میومد و از اینکه دوستی این دوتا رو میدیم لذت می بردم. حسین 6 سال از من کوچیکتر بود. پسر خنده‌رو و مودبی بود. وقتی به خونه ی ما میومد باید هزار بار بهش تعارف میکردیم تا میومد تو. همش میگفت همینجا دم در خوبه. من همیشه حسین رو مثه برادر کوچیکه خودم دوست داشتم. یه جوری ازش خوشم میومد. قیافه سفید و خوشگلی داشت. دماغ خوشگلش و چشمان و لب و سرش همه چیزش قشنگ بود, قدش هم مثه دادشم متوسط بود فک کنم 178 یا 180. موهای بورش همیشه کوتاه بود و من از دیدن مدل موهای پسرونه و دم خط و پشت گردنش که همیشه تیغ شده بود لذت می بردم.اون زمان که کوچیکتر بود همیشه به شوخی بهش میگفتم که اگه یه روسری سرش بکنه نمیشه تشخیص داد دختره یا پسره اونم قرمز میشد و میخندید.

بعد از اینکه پدرام و حسین دانشگاه قبول شدند ارتباط حسین و پدرام کمتر شد و واسه همین رفت و آمد حسین به خونه ما کم و کمتر شد و دو سه سالی ازش خبری نشد. تا اینکه در سالهای آخر دانشگاه حسین و پدرام برای انجام پروژه دانشگاهیشون به خونه ی ما میومدن. وقتی بعد از 4 سال حسین رو دوباره دیدم تعجب کردم هم اخلاقش و هم قیافش بهتر شده بود. باید بگم تو نگاه اول واقعا ازش خوشم اومد و عاشقش شدم. احساس من به حسین بشدتی بود که برای دیدنش لحظه شماری میکردم. وقتی پسرا برای حل پروژه دانشگاهشون به خونمون میومدن سریع براشون میوه و چای و بیسکوییت می بردم تا واسه لحظات کوتاهی هم که شده حسین رو ببینم. شبها توی ذهنم مراسم ازدواج خودم و حسین رو تصور میکردم !!! و همیشه اونو تو تصوراتم نوازش میکردم و می بوسیدم. تمام فکر و ذکرم حسین شده بود. موهای روشن و پوست سفید و صورت 3تیغ شده و دندونهای تمیزش با اون اخلاق مهندسیش روح و روانم رو تسخیر کرده بود. وقتی حسین از خونه ی ما میرفت بوی افترشیو صورتش روحم رو نوازش میداد. مشکل بزرگی که مانع از رسیدن من به حسین عزیزم میشد سن بالای من بود. من 28 سالم بود و حسین 22 ساله.
من از همون کوچیکی دختری درسخون بودم, اصلا اهل بیرون رفتن و رفیق بازی نبودم. سرگرمی من نواختن سنتور و خوندن کتاب بود. قیافه‌ی معمولی ولی بی‌نقصی داشتم. تا اون سن هیچ خواستگاری نداشتم. فقط تو دانشگاه یه پسری عاشقم شده بود و برام نامه های عاشقانه می نوشت که آخرش خودش از خنگ بودن من خسته شد و نمیدونم کجا غیبش زد. من مدرک فوق لیسانس مهندسی کشاورزی داشتم و در سن 28 سالگی بیکار در منزل پدری روزم رو شب میکردم. خیلی دوست داشتم ازدواج کنم اما کو خواستگار؟!!! اون روزا از زندگی آروم و بی‌حادثه‌ی خودم حوصله ام سر رفته بود, دوست داشتم یه خرده هیجان و جوشش رو به زندگی خودم وارد کنم و از محافظه کار بودنِ خودم حالم بهم میخورد. واسه همین وقتی حسین رو دیدم تصیمیم خودم رو گرفتم. تصمیم گرفتم باهاش حداقل دوست بشم. راستش حرفای دوستم سمیرا هم تو این تصمیمم بی مورد نبود. سمیرا میگفت “چه عیبی داره دو نفر که همدیگه رو دوست دارند همدیگه رو ببوسند یا با هم مغازله و عشقبازی کنند؟” سمیرا میگفت “تو همه جای دنیا دخترا و پسرا از هم کامگیری می کنند و با هم اوقات خوشی دارند فقط تو ایران خراب شده هست که جوونها لذتها رو برای خودشون قدغن کردن.”

خلاصه ی ماجرا اینکه روزها میگذشت و من بودم و رویاهای حسین. یک روز گرم تابستانی بود؛ ولی سرمای کولر اجازه احساس گرما رو نمیداد. من و پدرام و حسین تنها در خانه بودیم. حسین و پدرام در اتاق پدرام مشغول صحبت و حل پروژه بودند و من در اتاق خودم به صدای حسین گوش میدادم و لذت می بردم. کم کم حوصله ام سر رفت و تصمیم گرفتم به اونا ملحق بشم. خودم رو جلوی آینه مرتب کردم و بعدش در زدم و وارد اتاق پدرام شدم. حسین مبهوت به من نگاه میکرد چون من سرلخت وارد اتاق شده بودم. باخنده گفتم حوصله‌ام سر رفت گفتم بیام ببینم شما دوتا چیکار میکنین. حدود دو ساعت 3 نفری با هم صحبت کردیم و حسین با خوشرویی و خوش سرزبانی و جوکهای باحالش کلی خندوندمون. این صحبتها چندبار تکرار شد و تو این جلسات و گفت و گوها من شرم تماس بدنی رو با ضربه زدن به بدن حسین بعنوان شوخی شکستم. داستان رو کوتاه میکنم…

لازمه بگم در جلسات آخر من احساس کردم حسین هم از من خوشش اومده. از اینکه فهمیده بودم حسین از من خوشش اومده بسیار شهوتی شده بودم و مدام با رویای سکس با حسین عزیزم خودارضایی میکردم.

یادم نمیره یه روز غروب اواخر شهریور ماه بود که درخانه تنها بودم و بشدت دلم برای حسین تنگ شده بود چون مدتی بود ندیده بودمش. بشدت احساس ناراحتی بهم دست داده بود. غم و اندوهم از ندیدن حسین به حدی بود که احساس حالت تهوع بهم دست داده بود. میدونستم پروژه حسین و پدرام حل شده و ممکنه دیگه هیچوقت حسین رو نبینم. با ترس و دستانی لرزان گوشیم رو برداشتم. شماره حسین رو داشتم و نفس عمیقی کشیدم و شماره‌ی اون رو گرفتم. صدای نازنینش جواب داد “الو” من سریع خودمو معرفی کردم و گفتم " حسین میتونی الان بیای خونمون؟ کارت دارم" حسین تعجب کرد و من و مونی کرد پرسید “الان؟” گفتم “آره” اونم بدون اینکه سواله دیگه ای بپرسه گفت " چشم الان میام". گوشی رو گذاشتم و چند لحظه به همون حالت سنگ شدم. همش مکالمه ای رو که انجام داده بودیم رو مرور میکردم. بعد از چند لحظه به حال خودم اومدم. تصمیم خودم رو گرفته بودم. میخواستم حسین رو ببوسم. مطمئن بودم چون حسین از من کوچیکتره هیچ وقت اون پیش قدم نمیشه و من و اون نمیتونیم با هم دوست باشیم پس این من بودم که باید شروع میکردم.

نیم ساعت نشده بود که زنگ زده شد و حسین وارد شد. سریع براش چای آماده کردم. سکوت عجیب و شهوتناکی در خانه حکم فرما شده بود. حسین مثه همیشه خوشتیپ شده بود. چای رو برای حسین آوردم و کنارش روی صندلی نشستم. حسین از رفتار من تعجب نکرد. چون از این قبیل کارها رو قبلا از من دیده بود و میدونست به اون علاقه دارم.
پرسیدم “چه خبر حسین آقا؟”
گفت " خبرهای خیر, شما چه خبر؟ چی شد با من تماس گرفتید؟ "
گفتم " خیلی بی معرفتی, رفتی که رفتی؟ یه زنگی , تماسی , چیزی, نمیگی ما دلمون تنگ میشه …؟! "
خندید و با پرویی گفت " منم دلم براتون تنگ میشه اما خب نمیخواستم مزاحم بشم "
با جوابی که داد دلم غنج رفت و کلی حال کردم… بعد از چند دقیقه صحبتهای بیخود ناگهان ازش پرسیدم “تو با این تیپت چطور تا حالا دوست دختر نداشتی؟ "
با خنده گفت " چیکار کنیم دیگه, سرنوشت مام اینه”
بعد گفتم " یعنی هیچ دختری تاحالا نبوسیدت ؟"
اونم بدون اینکه تعجب بکنه گفت " نه !! "
گفتم " عیب نداره, اصلا میخوای من ببوسمت !؟! "
فقط خندید !
گفتم " هان چیه؟ خجالت میکشی؟ من میخوام ببوسمت, بوس دوست ندارم و اینا هم حالیم نیست, زوریه, من میخوام ببوسمت " بعد نزدیکش شدم و بوسیدمش … هر دومون داغ و قرمز شده بودیم… بازم بوسیدمش… آروم گفتم “میشه تو هم منو ببوسی؟” سرش تکون داد که یعنی باشه و شروع کرد به بوسیدن من. موهام, لبم, گردنم, دماغم, گوشهام, پیشونیم و همه جای سر و صورت و گردنم رو می بوسید و من بدون هیچ حرفی فقط لذت میبردم. جفتمون نمیدونستیم داریم چه غلطی میکنیم. فقط بوسه بود که رد و بدل میشد.
تا اینکه حسین دستش رو برد سمت سینه ام و شروع کرد به مالش اونا. من نمیخواستم ماجرا به اینجاها کشیده بشه اما خب اونقدر حشری شده بودم که هیچ مقاومتی نکردم. حسین با یه حرکت تیشرتم رو در آورد. منم تلافی کردم و تیشرت حسین رو درآوردم!!! وای ! بدن حسین عزیزم در آغوش من بود. گرم و داغ. با دستام پشت بدنش رو نوازش میکردم و از سفتی بدنش لذت میبردم. حسین هم سوتینم رو باز کرد و وسط سینه ام رو بوسید. راستش من پستون های بزرگی ندارم, در حقیقت اصلا پستون ندارم و پستونهام مثه پستون پسر بچه ها صاف صاف هست و الکی واسه خالی نبودن عریضه پستان بند می پوشم! من همیشه بابت پستون نداشتنم غصه میخورم! اما حسین اون روز هیچ اشاره ای به این موضوع نکرد و بعدها به من گفت من عاشق هیکلهای اینجوری هست.
اما در پایین تنه بدنم سفتی کیرش رو حس میکردم, دست بردم به سمت کیرش و چنگ زدم گرفتمش. خندیدیم ولی هیچکدوم حرفی نزدیم. سریع کمربندش رو باز کرد منم کمکش کردم و شلوارش رو در آوردم. یه کیر کوچولوی صورتی و لاغر. سریع به دهن گرفتمش با عشق و علاقه برای حسین عزیزم ساک زدم و ساک زدم … مکیدم و مکیدم …

نوشته: پری


👍 0
👎 0
45775 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

335091
2012-09-17 22:44:06 +0430 +0430
NA

دلم برات سوخت كاش آخرش يجورديگه تلاوت ميكردي كه بهونه دست كسي ندي!درمورد دوستت سميرا ازقول من بهش بگو خاركسده ايران خراب شده نيست خرابش كردن،ديريازود درست ميشه اماباقي حرفهاش باطلابنويس بزن تواتاقت اوايل من هم زيادي تاب داشتم كم كم رسيدم به اين كه عشق حال نكني ريدي به عمرت البته خيانت و زور و هيزبازي بدم مياد. مي بخور منبر بسوزان مردم آزاري نكن.

0 ❤️

335092
2012-09-17 22:48:15 +0430 +0430

بوی ترشیدگی شهوانی رو برداشت (;)

0 ❤️

335093
2012-09-17 23:15:53 +0430 +0430
NA

khoob bood badak nabood yekoochoolooo hal kardam

0 ❤️

335094
2012-09-17 23:38:42 +0430 +0430
NA

نگارشت آدم رو یاد بچگی میندازه
کلاس اول ابتدایی
آن مرد آمد
آن مرد در باران آمد
آن مرد با اسب آمد
آن مرد حسین نام دارد


از اینها که بگذریم باید بگم که
کمی تا قسمتی از داستانت خوشم اومد
خوب بود . یکم نه یه زیاد مطالعه کن که خوب بشی

0 ❤️

335095
2012-09-18 00:16:11 +0430 +0430
NA

هییی، یه جورایی دلم برات سوخت، تو یه قسمتهایی، استعاره های خوبی رو میاوردی، بدک نبود، اما خوبم نبود، اصل کاری، ادامه اون قسمت از آخر داستانت بود، که ادامش ندادی و باعث شد که داستانت بی سرو ته بشه و چیزی که امروزه ممکن است برخی از کاربران به اون لقب "شعر"ی بدهند، که بعد از کلمه آلت زنانه میآید. اما ناراحت نشو، زندگی همینه دیگه؛ بخوای نخوای، باید تحملش کنی و باهاش بسازی.

این هم یه فحش ملایم:
بوی افترشیو صورت حسین تو دماغت

0 ❤️

335096
2012-09-18 01:01:58 +0430 +0430

كيرش صورتى بود؟
قد 180 متوسطه؟
پسر بچه ها پستون دارن؟

داستان كسل كشنده است و فضا سازى صفر
در حد يه خاطره ميشه قبولش كرد

<ستاد مبارزه با مهريه در جهت پيدايش شوهر>

0 ❤️

335097
2012-09-18 02:36:21 +0430 +0430
NA

باحال بود دیگه ، بی انصافی نکنید ، همش که نباید سکس مطلق باشه .
دستت درد نکنه. (اگر واقعیت هم نبود باحال بود)
اولش تو دلم شروع کردم به حسین بدو بیراه گفتن که چقدر نامرده اما
راستش وقتی خودمو جای حسین گذاشتم و با خودم صادق شدم ، دیدم
من هم تفریبا همون کارو میکردم.(اما خیلی خیلی لایت تر، نمیذاشتم به شلوار در اوردن بکشه)
داستان شما یکم منو بهم ریخت .
شما سنت زیاد بوده ، سکس نداشتی، خودت راضی بودی، حسین را دوست داشتی و… همه اینا دلیل میشه که حسین قبول کنه اما؛
وقتی راه دادنت تو یه خونه و بهت اعتماد کردن ،نباید به اموال و ناموس اونجا کار داشته باشی تازه رفاقتش با داداشت…

البته من فهمیدم این رویاتون بوده و هیچوقت با حسین نبودین ولی خوب من با رویاتون همراه شدم

0 ❤️

335098
2012-09-18 03:35:23 +0430 +0430
NA

باحال بود بی انصافی نکنیم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
درست باحال بود ولی پیشنهاد کرد دخترا بخونن کجاش اموزنده بود که دخترا بخونن؟؟؟؟مثلا به دخترا پیشنهاد داد سکس بکنن؟نکنن؟ نمیدونم شاید پیشنهاد داد سعی کنن سینشون بزرگ باشه!؟بزرگ تر از سینه یک پسر بچه!!!
دستت درست داستان نوشتی ولی بابا تا اخر مینوشتی همه رو تو کف گذاشتی که دختر

0 ❤️

335099
2012-09-18 03:43:35 +0430 +0430

به نظرمن که خوب بود
ولی طبق نظر دوستان نباید اینجوری تمومش میکردی
اگه ادامه میدادی بهتر بود

0 ❤️

335100
2012-09-18 06:34:24 +0430 +0430
NA

خب پري جان من يه دختر, پيشنهادتو قبول كردمو خوندم. الان بايد چيكار كنم?? تشويقت كنم ??درس عبرت بگيرم?? ياد بگيرم چطور دوست داداشمو اغفال كنمو بيارم خونه??
اصلا روياش كجا بود كه به واقعيت تبديل نشد?? اگه رويات سكس با حسين بود كه بهش رسيدي!!
يه چيز ديگه.چرا اينطوري تمومش كردي? ادامه داره داستانت?
نمي دونم,من چيزي نفهميدم…

0 ❤️

335101
2012-09-18 08:29:51 +0430 +0430
NA

تو اوايل داستان يه کلمه در ميون کلمه حسين رو اوردي و ارزش متنو پايين اورده. همش حسين اين… حسين اون… حسين فلان… ميتونستي بهتر جمله هاتو کنار هم بچيني ک اين تکرار خواننده رو اذيت نکنه. من ادامه داستانو نخوندم پس نميتونم راجع به محتوا نظر بدم. موفق باشي

0 ❤️

335102
2012-09-18 11:35:37 +0430 +0430
NA

احمق خاركسده من داستانت رو نخوندم اما وقتى امتيازت رو ديدم فهميدم كس نوشتى

0 ❤️

335104
2012-09-18 14:47:53 +0430 +0430
NA

بدک نبود ولی قبول کن کسشعر نوشتی

0 ❤️

335105
2012-09-18 14:52:59 +0430 +0430
NA

دلم خیلی برات سوخت چون دور و برم امثال تو زیاده… امیدوارم یه شوهر برات پیدا شه

0 ❤️

335106
2012-09-18 16:12:08 +0430 +0430
NA

میشه کار نا تمام حسین رو من تموم کنم؟فقط یه پیشنهاده پری خانوم!

0 ❤️

335107
2012-09-18 17:26:06 +0430 +0430

ببین با توام دیگه ننویس…خیلی لوس و خنک بود…دیگه ننویس…نبینم بیائی ادامشو بنویسی…باشه…مخ انگارهنگ کرده …خدا شفات بده…

0 ❤️

335108
2012-09-18 19:31:00 +0430 +0430
NA

از بچه های شهوانی خواهش میکنم …
بیایم درست نقد کنیم …
این داستان خوب بود ، نه گی بود و نه محارم …یک رابطه ی عادی…
الکی و بیخود با فحش دادن اعتماد به نفس و جرات رو از کسانی که میخوان داستان هاشونو بزارن نگیریم

0 ❤️

335109
2012-09-18 19:38:13 +0430 +0430
NA

گاییدم نویسندرو کیر تو داستانت واقعا آشغالی بیش نبود وقت تلف کردن بود خوندن کسشعرش J)

0 ❤️

335110
2012-09-18 22:57:52 +0430 +0430
NA

Aspem nemod maro=p

0 ❤️

335112
2012-09-19 06:14:49 +0430 +0430
NA

بعد از اینکه با پسره سکس کردی باز کدوم رویات محقق نشد؟
س

0 ❤️

335113
2012-09-19 08:22:16 +0430 +0430
NA

گفت دخترا بخونن چون فقط یه دختر میتونه درک کنه حرفاشو
خوب بود و واقعی
ادامه بده ببینیم آخرش چی میشه

0 ❤️

335114
2012-09-19 12:23:17 +0430 +0430
NA

داستانت رو دوس داشتم!
مخصوصا با بعضی تیکه هاش کلی خندیدم مثه اونجایی که گفتی من در حقیقا اصلا پستون ندارم و فقط واسه خالی نبودن عریضه سوتین میپوشم!
یا مثلا اونجا که گفتی دلم غنج رفت بنظرم جالب بود ، خوشم اومد…
فقط اونجایی که سمیرا گفت “مغازله” اصلا معنی کلمشو نفهمیدم در واقع بهتره بگم که تا حالا اصلا نشنیده بودمش!!!
منتظر ادامشیم پری خانوم،امیدوارم بخت تو هم مثه بقیه پری ها سیاه نباشه…بدرود

0 ❤️

335115
2012-09-19 15:40:56 +0430 +0430
NA

جملات آخر حکم ضربه آخر چکش رو داره ریدی فقط همین

0 ❤️