رویای زن رویایی رئیس (۳ و پایانی)

1399/08/18

...قسمت قبل

یکماه از سکونت حامد و ستاره در آنجا گذشته بود و این بار سوم بود که من صبح زود و بعد از اطمینان خروج حامد از خانه شان برای رفتن سرکار در ساعت ۶صبح،وارد ساختمان می شدم و دوساعت قبل از شروع کار در طبقه چهارم،در طبقه اول خدمت ستاره خانوم رو می کردم!
روی مبل خم شده بود و من کیرم داخل سوراخ تنگ کونش بود و درحالیکه چربیهای کم پهلویش را چنگ زده بودم،با قدرت و شدت تمام جلو عقب می کردم و او پتویی را که کنار مبل افتاده بود را برداشته و گاز گرفته بود تا صدایش به طبقه بالا نرسد یا در ساختمان نپیچد.کون بزرگ و گوشتی اش و لنبرهای آن،موج زیبایی بر می داشت و تماشای همین صحنه بیشتر جَری ام می کرد تا محکمتر و بیرحمانه تر عقده های این چند وقت را خالی کنم در حالیکه حالا فهمیده بودم هرقدر من بیرحمانه تر می کردمش،او بیشتر لذت می برد و بیشتر حال می کرد!دیدن ستون فقراتش زیر پوست کمر سفید بدون کوچکترین مویش صحنه هوسناکتری را برایم می ساخت و من هرچند لحظه یکبار موهای بلندش را در مشت می پیچدم و او با این کار من پتو در دهان سرش را بالا می داد و ناله های خفه شده اش روی پتو را بیشتر می کرد‌.صدای برخورد بدنم با بدنش در زیرصدای ناله های از ته دل و خفه اش و فحشهای رکیکی که به او می دادم فضای خانه را پر از بوی شهوت و سکس کرده بود.در این چند مدت هر دو سه روز یکبار یا با نسرین یا با ستاره سکس داشتم و همین مسئله باعث شده بود که کمرم بطور طبیعی سفتتر شده باشد و دیرتر از قبل ارضا شوم.کافی بود کمی سرم را به بغل خم کنم و از پهلو به سینه هایش نگاه کنم که با هربار جلو عقب کردن من بالا پایین پرت می شدند و روی هوا در محوری خاص می چرخیدند!تمام این سکسها از روی اجبار و با تهدیدهای او انجام می شد که حالا جدیدترینشان صدای ضبط شده تقطیع شده من بود که برای درآوردن لجش درباره سکس هایم با نسرین گفته بودم و او که حالا با حسهای زنانه اش دریافته بود که من نسبت به پریسان احساساتی دارم و او هم نسبت به من اطمینانی خاص،همینها را روی سرم چماق کرده بود!ولی انصافا هنگام سکس خیلی خیلی حرفه ای بود و نمیدانم چکار می کرد که در تایم سکس همه چیز را فراموش می کردم و با تمام وجودم لذت می بردم‌.حالا بعد از چند بار سکس کردن با او،اینکار برایم عادی تر شده بود و عذاب وجدانم کمرنگتر!تلمبه هایم را محکمتر کرده بودم و با نوک انگشتانم آنقدر در کونش زده بودم که هردو طرف لپهایش سرخ سرخ شده بودند.پهلوهایش را رها می کردم و چاک کونش را باز می کردم و با دیدن کیر خود که حالا در آن سوراخ کمی گشاد شده چگونه جلو عقب می رود لذت می بردم.چند بار در ذهنم به جای ستاره پریسان را تصور کرده بودم اما پیچ و تاب بدن و صداهایی که این دختر از خود در می آورد و در عین حال کاربلد بودنش،عشق و عاشقی را از ذهنم می پراند!پتو را از دهانش در آورده بود و حالا با صدایی که آن وقت صبح همسایه ها را بیدار نکند مدام می گفت:
_بزن فرهاد،بزن عشقم،بزن شیر فرهادم.جرم بده.پارم کن…
و منی که با شنیدن آن جملات جوگیرتر می شدم و با فحشهای رکیکم اول و آخرش را باهم یکی می کردم!روی تمام بدنمان از حرارت سکسمان خیس خیس شده بود و اصلا نمیتوانستم تخمین بزنم که چند دقیقه است که کیرم درون کون او جلو عقب می رود و چقدر دیگه طاقت می آورم که در همین حین بالاخره ارضا شدن ستاره را بعد از دوسه بار سکس دیدم که آنهم در نوع خودش کم نظیر بود.وقتی ارضا شد که کیر من همچنان درون کونش بود و با تمام فشار لپهای کونش کیر من را فشار می داد و همانطور که به شکم روی مبل ولو شد من را هم با فشار لپهای کونش به روی خودش کشید باز پتو را در دهانش فرو کرد تا صدای جیغهایش به بیرون درز نکند و تکانها و بالا پایین رفتنها و گیر کردن و فشار عجیبی که به کیر من آمد و البته دیدن تمام اینها درکنار هم باعث شد که بالاخره من هم ارضا شوم و تمام آبم را تا قطره آخر درون کونش بریزم که البته اینهم آخر کار نبود و اینبار او بود که با احساس داغی آب من درون خود تازه شیر شد و برگشت و کیر من که تازه از داخل کونش بیرون آمده بود را در دهانش کرد حالا بخور و کی نخور و آن بین من که نمی دانستم از شدت لذت دست خودم را گاز می گرفتم یا از شدت درد برخورد دهان این جنده تمام عیار با سر کیر خود!
پایین مبل که ولو شدم او هم خودش را در بغلم انداخت و گونه ام را بوسید و گفت:
_مرسی فرهاد،خیلییی خوب بودی.مدتها بود اینجوری ارضا نشده بودم.با اینکه ایندفعه دردش بیشتر از دفعات قبل بود که از جلو زدی،اما بجاش لذتشم ده برابر بود!
بدون مقدمه گفتم:
_مگه این حامد دیوث تورو نمیکنه که اینقد تشنه ای آخه مادرجنده؟!
معلوم بود کمی از نوع صحبت کردنم جا خورده اما به روی خودش نیاورد و جواب داد؛
_چرا اونم میکنه هروقت حالشو داشته باشه،اما تو یه چیز دیگه ای!
_اینکه نشد جواب.تو یه باره به قول خودت تو یه نگاه از من خوشت اومده و الان بیشتر از یه ماهه روزگار من و سیاه کردی!
_الان یعنی روزگارت سیاه شده؟توی این دو سه باری که منو کردی یا واست ساک زدم خداییش بهت خوش نگذشته؟خداییش تاحالا با کسی اینجوری سکس داشتی؟تاحالا اون زنیکه تونسته اینطوری ارضات کنه؟نه خداییش؟
خداییش در این مورد درست می گفت،اما نباید پررو می شد و دور بر می داشت!
_بله خیلی وقتا با خیلیا که سکس کردم،خیلی از تو بهتر بودن.خیلی خودتو تحویل می گیریا!
_منکه می دونم داری چرت می گی،اما باشه قبول،دفعات بعد کاری می کنم که تاحالا هیچکس واست نکرده!
نه،این زن دست بردار نبود انگار!نمیتوانستم به خودم دروغ بگویم که او در این چند بار کارهایی کرده بود که من تازه لذت واقعی سکس را متوجه شده بودم،اما پس پریسان چه می شد؟پریسانی که بعد از شب تولدش و البته با آمدن ستاره به آنجا با من صمیمی تر شده بود و من را امیدوارتر کرده بود به رویای رسیدن به زن رویایی رئیسم!باید کاری می کردم،باید فکری می کردم.


روز بعد پشت میز کارم مشغول بودم درحالیکه ستاره آن روز را بخاطر مهمانهایی که شب داشت،سر کار نیامده بود.آقا حمید هم پشت میزش نشسته و تلفن به دست با کسی آنطرف خط سر چند مورد کاری جر و بحث می کرد،که گوشی اش شروع به زنگ زدن کرد و ناخودآگاه به سمتش برگشتم و دیدم گوشی را به سمت من گرفته که یعنی تو بیا جواب بده.گوشب را که از دستش گرفتم روی صفحه کلمه زندگیم افتاده بود.
_سلام پریسان خانوم،خوبید؟
_سلام فرهاد جان،تو خوبی؟
_مرسی،آقا حمید داره با تلفن حرف میزنه واسه همین من جواب گوشیش رو دادم
_آره متوجه شدم.بیزحمت یه لحظه می تونی بیای پایین یه سری چیزه ازم بگیری ببری واسه حمید؟
_آره آره،چشم الان اومدم.
گوشی را که قطع کردم با ایما و اشاره به آقا حمید فهماندم که می روم پایین و او هم چون انگار منتظر تماس پریسان بود با سر تایی کرد.آسانسور در پارکینگ بود و حال نداشتم بخاطر یک طبقه منتظرش بمانم،پس پله های یک طبقه را پایین رفتم و زنگ واحدشان را زدم.از دیدن چیزی که می دیدم شوکه شدم.شوکه از آن لحاظ که چون در این چند وقت چیزهایی می دیدم که باورم نمی شد روزی ببینم!پریسان که در را باز کرد با نیم تنه آبی نازکی که زیبایی و سفیدی پوست بازو و شکمش را نمایان ساخته بود و البته شلوارک جینی که یک وجب تا بالای زانویش قد داشت روبرویم ایستاده بود و این کار،اصلا عادی نبود.چون بارهای قبل در این چند سال،هربار که جلوی واحدشان رفته بودم تا چیزی از او بگیرم،یا بدنش را پشت در پنهان کرده بود و یا با بولیز شلوار جلویم ظاهر می شد.دست دادیم و من که با دیدنش کمی هُل کرده بودم زبانم بند آمده بود‌.پشت به من شد و به سمت میزی که کمی آنطرفتر درون اتاق قرار داشت رفت تا یکسری کاغذ و دفتر را برایم بیاورد که نفهمید با پشت کردن به من و نشان دادن بدنش از پشت مرا به درون چه عوالمی برد!کاغذ و دفترها را که به آقا حمید دادم و پشت میزم نشستم،باز به فکر فرو رفتم و میش خود گفتم؛
_چقد خری تو فرهاد!دیگه این زن چطوری بهت بفهمونه که می خوادت.دیگه چیکار کنه که بفهمی رنگ و روی رابطتون تغییر کرده و اون حالا تورو به یه چشم دیگه نگاه می کنه.دیگه چی بپوشه و چجوری واست عشوه بیاد که بفهمی بابا احمق بیا،بیا و ردیف کنیم تا باهم باشیم!
آنروز به برکت نبود ستاره کنار دستم و دیدن بدن بی نظیر پریسان در آن لباسها و البته رویاها و صدها نقشه ای که برای رسیدن به او کشیده بودم به پایان رسید و طبق معمول بعنوان آخرین نفر کارگاه را ترک کردم و سوار آسانسور به پارکینگ رسیدم و در آنرا که باز کردم به یکباره آقا حامد را دیدم که جلویم ظاهر شد.ابتدا جا خوردم،هم بعلت اینکه در عوالم خودم بودم و کمی ترسیدم و هم اینکه معمولا خیلی کم،مخصوصا در آن ساعتها می دیدمش و از همه مهمتر بالاخره او شوهر زنی بود که من حالا بارها بود که ترتیبش را داده بودم و درون خانه او رفت و آمد داشتم،بدون اینکه روح او خبر داشته باشد!
_عه،سلام آقا حامد،خوبین؟
_ببببه سلام آقا فرهاد عزیزم.شما چطوری؟
_چاکرم،شما کجا اینجا کجا آقا حامد؟این موقع روز کم می بینیمتون معمولا
_ای شیطون خوب آمارمو داریا،آره،حتما میدونی که امشب مهمون دارم دیگه.احتمالا ستاره بهت گفته.واسه همین زودتر اومدم!
خودم را نباختم و گفتم:
_ستاره خانوم که نه،ولی بله آقا حمید بهم گفتن که مهمون دارید.واسه همینم امروز ستاره خانوم نیومده بودن سر کار.
_آها من فکر کردم ستاره بهت گفته.راستی فرهاد.
و این راستی فرهاد را جوری گفت که مطمئن بودم حرف خیلی خیلی مهمی را بر زبان خواهد آورد.
_جونم آقا حامد؟امر؟
_خواستم ازت خیلی تشکر کنم.
_از من؟بابت چی؟
_واسه خاطر ستاره که اینقد هواشو داری و واسش وقت می ذاری.
_نه بابا این چه حرفیه،ماشالا خودشون اینقد باهوشن که لازم نیست من زیاد وقت بذارم واسه آموزششون.
حالت مهربانانه ای به چهره اش داد و گفت:
_آره بابت اونم ازت خیلی ممنونم،اما بیشتر بابت اینکه توی این چند دفعه ای که باهاش خوابیدی،کم نذاشتی واسش و تمام انرژیتو صرفش کردی!نمیدونی با این کارت چقد روحیش خوب شده و چقد اخلاقش بامن بهتر شده!
انگار تمام ساختمان دور سرم چرخیده بود و بعد محکم روی سرم خورده و خراب شده بود.خودم می توانستم تغییر رنگ پوست صورتم از رنگی به رنگ دیگر را به وضوح احساس کنم!زبانم کامل بند آمده بود و پاهایم شل شده و حتی نمی توانستم به خودم تکانی بدهم.
_آق آق آقاا حامممد،بخدا…
_الان اینارو نگفتم که بترسی فرهاد جون.من از روز اول از همه چی با خبرم.از همون شب تولد که رو پریسان زوم کرده بودی و فکر می کردی هیچکس نمیفهمه!درسته اونشب حمید خیلی خورده بود و چیزس حالیش نبود اما من و خیلیای دیگه تو نخت بودیم و می دیدیمت که جطوری با نگاهت داری پریسان رو می خوری.
_ولی…
_راستش رو بخوای واسه همون نگاهای عاشقانت بود که فهمیدیم نقطه ضعفت چیه!
_آخه آقققا…
_چرا اینقد هُل شدی فرهاد؟من اینارو گفتم که از این به بعد وقتی رفتی پیش ستاره با خیال راحت و بدون هیچ استرسی از طرف من که می فهمم یا نمی فهمم یا الان درو باز می کنم میام تو یا چیزهای دیگه،کارتو انجام بدی و ستاره رو بسازی!راستی دیشب بهم گفت که صبحش چطوری به اوج رسوندیش و چقد خوب بودی!برو برو به کارت برس،مراقب خودتم باش حسابی،شاید یه روزی بشه تمام واقعیت رو بهت گفت!خداحافظ
در آسانسور که پشتش بسته شد،من مثل درخت خشکی،نمیتوانستم از جایم جُم بخورم.و اگر در آن لحظه خودم را خیس هم می کردم،هیچ تعجبی برایم نداشت!یعنی شوهر این زنیکه از اول همه چیز رو می دونسته؟یعنی تمام اتفاقات بین مارو واسش تعریف کرده؟یعنی واقعا بیدارم و اینارو از شوهر اون شنیدم که داشت بابت کردن زنش از من تشکر می کرد!الان باید خوشحال می بودم و دفعه بعد با خیال راحت و بدون کوچکترین استرسی با زنش می خوابیدم و یا باید ناراحت می بودم از اینکه درون منجلابی فرو رفته بودم که هرروز من را پایینتر می کشید و من فقط و فقط به امید گرفتن دستهای پریسان دارشتم درون آن دست و پا می زدم!


زیر دوش آب سرد روی سرامیکهای سرد حمام نشسته و زانوهایم را درون سینه ام جمع کرده بودم و مثل آدم بیچاره ای که در ظاهر همه چیز به سود او و خواسته های غریزی اش بود و اما در باطن مفلوک بدبختی بود که نمی دانست باید به کی و کجا پناه ببرد و از اینکه نمیتوانست مثل خیلی دیگر از جوانها روابط عادی تر و قابل قبولتری با جنس مخالفش داشته باشد،درونش را آتش می زد.خب اصلا اومدیم و تو اونجا موندی و پریسان تا بیست سال دیگر دلش نخواست اون چیزی را که تو دلت می خواد،اونموقع چی؟!!اما نه،اون نسبت به قبل خیلی عوض شده،خیلی بیشتر خودشو بهم نزدیک می کنه،خیلی راحتتر و خودمونی تر باهام رفتار می کنه.مگه میشه یه زن نفهمه حس مردی رو که عاشقانه دوستش داره!حتما حتما اونم بهم حس داره اما بخاطر اینکه شوهر و دوتا بچه داره نمیتونه بیانش کنه.
روز و شبها پشت هم می آمدند و می رفتند و چیز خاصی تغییر نکرده بود جز اینکه هربار پیش ستاره می رفتم،بدون استرس و نگرانی کمتری با او سکس می کردم و حداقل دیگر نگرانی آمدن حامد را نداشتم.در پایان یکی از روزهای کاری ام که اتفاقا نسبت به روزهای قبل بیشتر طول کشیده بود،حوالی ساعت ۹شب بود و تنها درون کارکاه آخرین کارهای خودم را می کردم تا بروم که صدای در کارگاه به گوشم خورد که باز شد و به خیالم که حتما آقا حمید است که آمده خورده فرمایشی انجام بدهد و برود به روی خودم نیاوردم تا اینکه بعد از چند ثانیه از دیدن پریسان با بلوز و شلوار زیبا و موهای پریشان رهایش در میان چهارچوب در جا خوردم.
_عه،سلام پریسان خانوم.خوبین؟
_سلام فرهاد،تو چطوری؟خسته نباشی.نرفتی هنوز؟
_خوبم.نه امشب یکم کارم طول کشید.چیزی شده؟
_نه،نه،چیزی نشده.فقط راستش…
_راستش چی؟
_حمید یه پنج دقیقه پیش رفت خونه مادرش و تا کارشو اونجا انجام بده و برگرده یه یه ساعتی طول می کشه.
در پوست خودم نمی گنجیدم وقتی او این حرفها را می زد و مطمئن بودم بالاخره به زبان خواهد آمد و از عشقش نسبت به من خواهد گفت و احساسی قوی به من می گفت که امشب،شب رسیدن به رویایت حتی به اندازه یک بوسه خواهد بود!
_میخواستم ببینم یه ده دقیقه وقت داری که باهم صحبت کنیم؟
_آره،آره،من برای شما همیشه وقت دارم.چی شده؟
_راستش نمیخوام زیاد لفتش بدم که وقتت رو بگیرم.الانم که اینجام با مدتها کلنجار رفتن با خودمه که بهت بگم یا نگم.
دیگر مطمئن شده بودم امشب شب وصال خواهد بود و از درون به خودم میبالیدم که توانسته بودم با کارها و رفتارم اورا جذب خود کنم که ادامه داد؛
_ببین فرهاد،من هیچوقت توی زندگیم برادر نداشتم و همیشه دلم میخواسته یکی داشته باشم.و راستش رو بخوای توی این چند سال که تورو شناختم همین حس رو بهت داشتم و فکر می کردم که توهم همین حس رو به من داری و برای همین بود که هرروز باهات صمیمیتر شدم و سعی کردم خودم و بهت نزدیک کنم تا اگه یه بار مشکلی،چیزی داشتی به من بگی تا شاید بتونم کمکت کنم.
نه،تا الان که حرف زده بود،چیزهایی نبود که من می خواستم بشنوم اما باید امیدوار می بود…
_اما این اواخر حسم نسبت بهت برگشته!
لبخند ملیح پیروزمندانه ای بر لب آوردم و پرسیدم؛
_یعنی چی؟
_یعنی اینکه من یه زن شوهردارم که اتفاقا شوهر و بچه هامم فوق العاده دوست دارم و هیچوقت تا الان بهشون خیانت نکردم و نخواهم کرد!
لبخند از روی صورتم محو شد و کم کم جای خود را به اخمی آنی و ناخودآگاه می داد.
_میخوام راحتتر باهات حرف بزنم پس باید بهت بگم که بعد از ازدواجم مردای زیادی از دوست و آشنا و فامیل و غریبه بهم ابراز علاقه کردن و خواستن باهام رابطه داشته باشن،اما من کوچکترین اهمیتی بهشون ندادم و نخواهم داد چون با تمام وجودم به حمید تعهد دارم و اگه سرم بره این تعهدم از بین نمیره!
شانه هایم افتادند و قیافه ام تو هم رفته بود و زبانم کاملا بند آمده بود.
_این اواخر مطمئن شدم که تو حسایی به من داری،درسته؟
سرم را پایین انداختم و آب دهانم را قورت دادم و با اکراه جواب دادم؛
_من،من،راستش من…
_خب فهمیدم که داشتی.واسه همینه که من الان اینجام تا بگم نداشته باش!نذار این حسی که بهت دارم و مثل برادر دوستت دارم از بین بره.
که در همین حین گوشی اش که در جیبش بود زنگ خورد و جواب داد.
_جونم مامان؟…الان میام…تو شامتو کامل بخور اومدم.
گوشی را خاموش کرد و ادامه داد؛
_من باید برم،فقط اینو بدون من مثل یه خواهر واقعا دوست دارم دوست ندارم ناراحت باشی و اینارم گفتم که شاید تونسته باشم یه باری از رو دوشت برداشته باشم و فکرت رو آزاد کنم.
بلند شد تا برود و من مثل مجسمه ای روی صندلی ام خشکم زده بود که گفت:
_راستی یه چیز دیگه فرهاد.
سرم را بالا کردم و نگاهش کردم تا ادامه داد؛
_میدونم چندوقته با ستاره رابطه داری و صبحا از پشت پنجره بارها دیدمت که میای تو ساختمون و بجای اینکه بیای طبقه ۴ میری خونشون و …
کله ام داغ شد و به یکباره تمام بدنم از گرمای خجالت و شرم سوخت.
_از اون اول خواستم یه جور بهت بگم که از این زن فاصله بگیر،چون آخرسر به دردسر می اندازتت.حتی وقتی فهمیدم میخواد بیاد اینجا کار کنه کلی با حمید حرف زدم که نیاد،اما حمید قبول نکرد و هم به اون کلی اطمینان داشت و هم به تو.واسه اینکه مطمئن بشی اون زن خیر و صلاح تورو نمی خواد و فقط واسه هوا و هوس و خالی کردن عقده هاشه که با تو رابطه برقرار کرده،میدونی چند روز پیش که من رو دید تو گوشیش چی بهم نشون داد؟!
احساس می کردم دارم سکته می کنم و طاقت بیشتر از این را نداشتم،اما کامل قفل شده بودم روی صندلی و حالا دیگر به سختی نفس می کشیدم.سرش را پایین انداخت و لحظه ای مکث کرد و بالاخره گفت:
_یه بار خواستم با ستاره در موردت حرف بزنم و اگه شد نجاتت بدن که فکر می کنی اون در جوابم چیکار کرد؟عکس لخت مادرزاد تو رو که رو مبل خونشون خوابت برده بود رو نشونم داد!
نفهمیدم کی خداحافظی کرد و رفت.مغزم کار نمی کرد‌.دوست داشتم زمین دهان باز کند و مرا ببلعد‌.حسی آمیخته از عصبانیت و ناراحتی و شرمزدگی و شکست دربرم گرفته بود.دوست داشتم بلند می شدم و همه چیز را می شکستم اما نمی شد.پس من این چند سال آب توی هاون می کوبیدم؟یعنی خودمو اوسکول کرده بودم؟یعنی…
باید انتقام بگیرم‌.باید از پریسان و ستاره و حمید و از همه انتقام بگیرم.اون زنیکه عکس لخت من و به پریسان نشون داده که چی بشه مثلا؟بدون فکر گوشی را برداشتم و چون می دانستم اس ام اس جواب نمی دهد که مبادا مدرکی دستم ندهد و بدون توجه به اینکه حامد هست یا نه به او زنگ زدم.
_بله
_سلام ستاره خوبی؟خونه ای؟حامد اومده؟
آره خوبم،تو خوبی؟نه نیومده،چیزی شده؟
نه،کی میاد؟یهو دلم هوستو کرد.من هنوز چهارمم.گفتم اگه میشه بیام پیشت یه دور بریم.
_آی جووونم عزیز دلم آره بیا.حامدم معلوم نیست کی بیاد و اصلنم اهمیتی نداره که کی بیاد.
_پس درو باز بذارو لخت شو برو تو حموم که امشب خوش دارم تو حموم جرت بدم و خودمم یه دوش بگیرم!راستی اگه ژیلت داری میخوام پشمامو واسم بزنی امشب!!
چند دقیقه بعد دیوانه وار درون حمام از پشت می کردمش و همانطور که به دسته تیغ کنار شامپوها و تیغ درون آن خیره مانده بودم به پریسان و حرفهایش و این چند سال فکر می کردم و از شدت عصبانیت و ناراحتی که حالا آمیخته شده بود با شهوت و بوی صابون و شامپو و بخار آب به طرزی وحشیانه اورا پاره می کردم که به یکباره در حمام باز شد و من ناخودآگاه از روی ترس داد کوتاهی زدم و از دیدن چیزی که می دیدم خشکم زد و کیرم در کسری از ثانیه خوابید!
حامد بود که لخت مادرزاد جلویم ایستاده بود با آلتی که از آلت یک بچه کوچکتر بود و بدنی که بدون اغراق اصلا بدنی مردانه نبود و انگار که بدن دختر نوجوان تر و تازه ای بود که روبرویم ایستاده بود!بدون اینکه چیزی بگوید روبه ستاره چشمکی زدو جلو آمدو پایین پاهایم زانو زد و تمام کیر و خایم ام را در یک حرکت درون دهانش کرد و بلعید!منکه حال عصبانی و ناراحتم را فراموش کرده بودم و طبق معمول هنگ بودم از بالا با تعجب نگاهش می کردم و کم کم لذت می بردم.در همین حین ستاره آب داغ را باز کرد و پشتم آمد و سینه های بزرگش را به کمرم چسباند و دستهایش را روی سینه هایم قفل کرد و آرام در گوشم گفت:
_مدتهاست که دنبال یه نفر سوم می گشتیم عشقم،و حالا دیگه تورو پیدا کردیم!
و من پیش خود فکر می کردم که حالا فقط دوراه دارم؛
باید بین احساس و غریزه گره خورده ام به هم در طبقات چهارم و اول،ویا منطقی که مدتها بود گمش کرده بودم،یکی را انتخاب می کردم.
به راستی آدمی اینجور وقتها باید کدام را انتخاب کند؟!!
عشق،غریزه یا عقل؟!!
پایان

نوشته: Farhad_so


👍 40
👎 4
95901 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

775983
2020-11-08 01:20:32 +0330 +0330

اون کیر چجوری بعد کردن تو کون ساک میزنن!! ناموسا خود پورن استارا هم این کارو نمیکنن . ناسلامتی اون کیر تو عن و گوه بوده یه چیزی بگید و بنویسید که به شعورمون توهین نشه!!!
دیسلایک

6 ❤️

775994
2020-11-08 01:39:31 +0330 +0330

خوب شد قسمت آخره وگرنه همه رو می‌کردی

2 ❤️

776004
2020-11-08 02:07:38 +0330 +0330

ادامشم بنویس،تازه جای حساس بود،بد جایی تموم کردی

1 ❤️

776014
2020-11-08 03:05:13 +0330 +0330

باتمام کاستی های که داستانت داشت ولی اخرش رو خوب تموم کردی .

2 ❤️

776038
2020-11-08 06:32:52 +0330 +0330

همون راه كون دادنت رو انتخاب كن ملجوق

1 ❤️

776046
2020-11-08 08:37:57 +0330 +0330

صد در صد عقل. چون شهوت تو بعد مدتی عادی میشه و عشق تو به اون زن عشق ممنوعه هستش. عقل رو انتخاب کن و از اون کار بیا بیرون و برای همیشه به زندگی عادی برگرد.
البته این که داستانه و خب آفرین خوب بود👏👏👏

2 ❤️

776085
2020-11-08 15:08:19 +0330 +0330

داستانا ی طوری شده

ادم فک میکنه فیلم سینمایی نگاه میکنه

1 ❤️

776117
2020-11-08 22:26:40 +0330 +0330

محتوا 0 مخصوصاً اون‌قسمت ساک زدن بعد سکس مصداق بارز کثافت کاری بود ولی طرز نوشتن و کنجکاو کردن خواننده نسبت به ادامه ی داستان نسبتاً قابل قبول بود، غلط املایی خاصی هم ندیدم… دیس نمیدم
امیدوارم موضوع داستان بعدیت بهتر باشه 🤔🧐

1 ❤️

776179
2020-11-09 04:11:53 +0330 +0330

عشق کدومه ؟ بکن بره کیف کن ، منم یه کیس اینجوری برام داشت جور میشد که یهو بهم ریخت همه چی

1 ❤️

776198
2020-11-09 12:20:54 +0330 +0330

عالی

1 ❤️

776212
2020-11-09 15:29:53 +0330 +0330

داستان نویسیت عالیه خوشم اومده بی صبرانه منتظر بعدیشم ولی واقعا توقع نداشتم اینطوری پیش بره برات ارزوی موفقیت میکنم:)

1 ❤️

776234
2020-11-09 19:36:50 +0330 +0330

جون مادرت درست بنویس ادم عنش میگبره با این نگارشت

0 ❤️

776241
2020-11-09 20:44:16 +0330 +0330

کلا دمت گرم

1 ❤️

776291
2020-11-10 02:42:46 +0330 +0330

فقط غریزه پس بکن حالش ببر گور بابای همشون😂😂😂😂

1 ❤️

776324
2020-11-10 10:57:07 +0330 +0330

پایانی ؟!!بگو آخرش چی میشه؟!!!

1 ❤️

776357
2020-11-10 20:34:54 +0330 +0330

مگه نمیدونستی این چیزارو…اگه نمیخواین بزار ما حالشو ببریم

0 ❤️

816503
2021-06-22 13:37:56 +0430 +0430

حاجی پشمام، فارغ از اشتباهات نگارشی و املایی و غیرقابل باور بودن بعضی قسمتای داستان، انقدر برام قضیه جذاب بود که نشستم سه تا قسمتشو یه جا خوندم، تا حالا یه همچین چیزی اینجا ندیده بودم و تو همون قسمت اول داستان رو ول میکردم ولی داستانت دیدمو نسبت به داستانای چند قسمتی عوض کرد. راضی ام ازت

1 ❤️

835942
2021-10-05 11:23:29 +0330 +0330

Ok bood

1 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها