رویای عشق

1400/09/05

بالاخره بعداز چند سال توانسته بودم بعنوان خبرنگار از طرف مجله به یک جشنواره خارجی بروم .یکی از کشورهای اروپای غربی مقصد من بود و یک ماه بعد راهی انجا شدم.
در چند روز اول جشنواره به اندازه کافی گزارش اماده کرده بودم و تصمیم گرفتم روزهای باقی مانده را برای خودم به تفریح وگردش طی کنم .متوجه شدم در شهر کوچکی نزدیک این شهر رودخانه زیبایی هست که اطراف ان ویلاها و محل اقامت زیادی برای تفریح مسافران وجود دارد و منطقه زیبا و سرسبز و دیدنی میباشد.
به انجا رفتم و در یک هتل کوچک مستقر شدم .محل بی نهایت زیبا و پر از گلها ودرخت های گوناگون در اطراف رودخانه بود.روزها در کنار استخر هتل به اب تنی و مطالعه کردن مشغول میشدم و هواگرم بود اما شب ها هوا خنک و دلچسب میشد و من تانزدیک سحردر کنار رودخانه قدم میزدم و از هوای خوب و منطقه زیبا لذت میبردم .
شب دوم اقامتم بود که به پیاده روی رفته بودم‌.نور مهتاب بر همه جا روشنی خاصی انداخته بود،در سکوت محض حاشیه رودخانه هیچ کس دیده نمیشد و غیر ازصدای قورباغه ها و جریان ارام اب و پرندگان صدای دیگری شنیده نمیشد.در محوطه رو به اب ایستاده بودم و چشم را ضسبه سیاحت اطراف دوخته بودم.
یک لحظه در ان طرف پل کوچک نزدیک خودم متوجه حرکت سایه یک نفر شدم .فکر کردم شاید گشت پلیس یا مسافری مثل من است. سایه به روی پل رسید که فهمیدم سایه یک خانم میباشد. او با قد بلند و موهای روشن که بر پشت اش ریخته بود با پیراهنی کوتاه که روی باسن اش را پوشانده بود و پاهای بلند و کشیده با ساق های عریان وخوش فرم ،ارام و سبک مثل یک پروانه درحال قدم زدن بود.
او من را درتاریکی نمیدید ، بیصدا با پاهای برهنه به این طرف پل امد و برخلاف جهت من به طرف دیگر رفت و برروی سطح سنگی صاف کنار رودخانه نشست.من به ارامی جلوتر رفتم و مسلط او را به خوبی میدیدم.دختری با چهره ای بسیار زیبا و اغواکننده در نور مهتاب دیده میشد.بعد از چند دقیقه پیراهنش را دراورد ،بدن ظریف با پوست صیقلی و به رنگ مهتاب و برامدگی های کوچک سینه هایش با دستهای کشیده و متناسب و رانهای بلند و‌زیبا در نور مهتاب چون یک فرشته به نظر میرسید.او بدنش را در خنکی هوا رها کرده بود و از نوازش نسیم بر بدن عریانش لذت میبرد. او با حرکات ارام و موزون دست هایش موهای بلندش را دور بدنش میریخت ، گویی بااین کار لذت خنکی هوا برایش دو چندان میگردید. با وزش نسیمی شدیدتر بدنش را به جلو کشید تا نوازش نسیم بر سطح پوست بدنش حس وافری ایجاد کند و خنکی تا اعماق وجودش نفوذ کند.دستهای سفید و لاغر بلندش را به نرمی به جلو میکشید و گویی میخواست عظلات اش بازشود و از بی حرکتی و سکون خلاص شوند .حرکات ارام و نرمش دادن دختر به شکل موزون وبا ریتم خاصی به مانند یک بازیگر تاتر بر روی صحنه ،زیبایی و دلفریبی بی مانندی در تابش نور مهتاب پیداکرده بود.من خیره به این نمایش زیبا و به رنگ مهتاب ، مبهوت ومسحور شده بودم ،حس گرمای شهوت و نیاز و میل شدید به لمس کردن و بوسیدن این بدن زیبا و به اغوش کشیدن این ‌پریوش نیمه شب درمن هرلحظه شدیدتر میشد.دلم میخواست ساعتها به تماشای این دختر اغواگر مشغول باشم و حس نیاز شدید درونم را ارامش بدهم .عرق بر پیشانی و بدنم نشسته بود و بی تاب تر غرق در تماشای بدن مرمرین او بودم.جلو امدن سینه هایش با هر نفس عمیق و گردی کوچک و سفت ان درونم را به بلوا کشیده بود.هرلحظه تشنه تر و حریص تر غرق در تماشا بودم .
ناگهان ناخواسته سرفه ای کوتاه کردم و دختر با شنیدن صدای ان باشتاب پیراهن اش را پوشید و از سرجایش بلند شد ،بادقت اطرافش را نگاه کرد .من بی حرکت مثل مجسمه سر جای خودم ماندم .دختر سبک و ارام به طرف جایی که من بودم امد ،فرصتی برای پنهان شدن نبود.دختر در حالی که از گوشه چشم من را نگاه میکرد از مقابلم ردشد و در تاریکی حاشیه رودخانه ناپدید گشت. من باحال دگرگون و درونی دچاربلوا واشوب گشته وحس نیاز و میل شدیدی لحظاتی بی حرکت ماندم و به هتل برگشتم. یاداوری حرکات دختر با اندام مرمرین و زیباو اغواگرش تمام ذهن و فکر من را تاصبح رهانکرد.بدن زیبا و بدون نقص دختر با قوس های شهوت انگیز در امتداد رانهای بلندش و گردی برامده بالای کمرش همچون گوی هایی شیشه ای صاف و یک سطح و حس لذت بخش لمس کردن دو لیموی کوچک برامده بر سطح بالای بدنش و بوسیدن نقطه به نقطه گردن و شانه های کم عرض اش و گرمای تب الود اغوش سوزان دختر تمام وجود من را به شهوت و نیاز و خلا عمیق در وجودم مبتلا ساخته بود.بی تاب و کم تحمل تا صبح بیدار ماندم.
صبح توانستم از خدمه های هتل درباره او اطلاعاتی به دست بیاورم.او‌دختر یک تاجر بزرگ بود ودر ویلای بسیار بزرگ پدرش زندگی میکرد ، هرروز صبح زود قبل از سحرگاه برای اسب سواری به حاشیه رودخانه می امد و شب ها به ندرت کسی او را دیده بود.شب بعد تانزدیک سحر بیدار ماندم و سحرگاه یک میل و کشش خاص من را به کنار رودخانه اورد.
از اینکه اسب سوار خوبی بودم ، اعتماد به نفس و دلگرمی پیدا کرده بودم.سکوت و خلوت صبح گاه نیمه تاریک رودخانه دیدنی بود ، که ناگهان متوجه اسبی بدون سوار شدم که با سرعت بطرف من می امد.من کمی ترسیدم و با تردید به طرف اسب رفتم ،دستهایم را باز کردم و جلوی ان ایستادم تا او را متوقف کنم .اسب در مقابل من ایستاد ،من به ارامی افسارش را گرفتم و یال هایش را نوازش کردم تا ارام شود.اسب زیبا و فوق العاده ای از نژاد عالی به نظر میرسید .در کمال تعجب متوجه شدم که زین ندارد و فقط افسار چرمی دارد. کنار اسب بودم که دختر شب قبل با شتاب از حاشیه رودخانه سوار بر یک اسب دیگریه طرف من می امد.دختر در کنار من از اسب پیاده شد.یک شلوارک چسبان وپیراهن نازک تا پایین کمرش پوشیده بود.من کمی هول شده بودم ‌وبا انگلیسی کمی که بلد بودم به او سلام‌کردم و گفتم مثل اینکه این اسب از چیزی ترسیده و رم کرده است.
دختر با صدای بسیار دلربا و نافذ با لبخندی شهوت زا حرف من را تایید کرد و جواب سلامم‌را داد و‌ بابت متوقف کردن اسب تشکر کرد و از من پرسید که با اسبها و سواری اشنا هستید، چون دیدم به خوبی بااسب ارتباط برقرار کردید.
درجواب به او گفتم که سوار کاری را سالهاست بلد هستم و اسبها را میشناسم.
دختر بعد از کمی حرف زدن به من‌گفت اگر مایل به سواری هستید با من همراه شوید.
من با کمال میل و از خداخواسته جواب مثبت دادم
.دختر بدون سوال دهانه اسب خودش را به من داد و با یک جست سبک سوار اسب بدون زین شد که در یک نگاه متوجه شدم او کاملا عریان و بدون لباس زیر است . او شروع به تاختن در حاشیه رود کرد.
من که مسحور زیبایی پاهای او و که دور بدن اسب پیچیده بود و وبدن زیبا و عریانش که در پیراهن نازک به خوبی دیده میشد و چهره هوس انگیز دختر بودم و ناخواسته حس شهوت و نیاز در من شدت گرفته و درونم به اتش هوس کشیده شده بود با حالی اشفته ، سوار اسب شدم و به دنبالش رفتم.
دقایقی بعد به یک دشت باز و سرسبز رسیدیم و دختر اهسته در کنار من حرکت میکرد و از زیبایی محل برایم حرف میزد. با چند رعد وبرق هوا تغیر ناگهانی پیداکرد و بارش تند باران شروع شد.چند دقیقه زیر باران سواری کردیم و با لباسها. و سر وتن خیس به یک کلبه روستایی رسیدیم و اسبها را به داخل انبار کنار کلبه اوردیم.لباس های هردونفرمان خیس شده بود از موهایش اب میچکید.من به دنبال چند تکه چوب گشتم و اتش کوچکی روشن کردم.دختر کنار اتش ونزدیک من ایستاد وموهایش را بالای شعله بازمیکرد تا خشک شود.بدن زیبا و اغواگراو در یک متری من بود،پیراهن خیس و حریر او به بدنش چسبیده بود و دیدن پوست روشن رنگ اش و گردی نرم و ظریف برامده سینه هایش با رنگ تیره جلوی انها به خوبی دیده میشد ومن با ولع بی اختیار ،خیره به بدنش مانده بودم.یک لحظه در نهایت باورنکردن ،دختر پیراهن را از تنش دراورد و بدن عریان او جلوی من قرار گرفت.
دختر پیراهن را کنار اتش اویخت ومن مردد بی حرکت سر جای خودم مانده بودم که دختر به کنارم امد و در حالی که دستم را با انگشت های سردش گرفت گفت:توکه ان شب بدن من را کامل دیده ای ،من از چشم های راستگو خوشم می اید ،میل و نیاز و هوس تو را به خوبی حس کردم و متوجه ان شدم.
چشم هایم را به چشم های او دوختم و دستهایش را بین انگشت هایم فشردم تا گرم بشود.روبه روی هم ایستادیم ،
گرمای بدنم بر سطح سرد و نمناک بدنش ،گرمی ایجاد کرده بود و هرلحظه گرمتر میشد.
اندام ظریف و به نرمی ابرهایش را دراغوش گرفته و باورکردن ان برایم هنوزممکن نبود.حرم نفس های تند او ومن در هم امیخته و احساس لذت بی نهایت در گرمی حرم نفس هایمان هرلحظه شدیدتر وشهوتناک تر میگردید.سطح مرمرین و بلورین اندامش حس غوطه ورشدن درحبابی از ارامش ایجادکرده و ارزو ونیاز به تمام نشدن ان در من رشد کرده بود.
بوی پوست اسب بر سطح عرق کرده و نمناک پوست اش شهوت را به نهایت رسانده وبی مانند کرده بود.درهم گره خوردیم و تن هایمان در نهایت شهوت باهم یکی شده بودند.طعم شیرین لب هایش وکام شهد گون وجودش سیری ناپذیر بود.
لحظات بی مانند و تکرار نشدنی برای من با سرعت و شتاب به اخر رسید. جای لب های کوچکش با هربوسه بر صورت من هک میگردید ،تا ساعتها ،روزها ،هفته ها ، ماهها و سالهای سال برای من باقی بماند.اکنون سالهای زیادی گذشته اما جای بوسه هاهنوز گرم و سوزناک بر صورت و سطح بدن ام باقی مانده است.خاطره ان هم اغوشی و عشق کوتاه هیچ گاه از ذهنم پاک نشده است.
پایان

نوشته: چرم ساغری


👍 9
👎 8
5701 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

844602
2021-11-26 02:25:26 +0330 +0330

عجب

0 ❤️

844614
2021-11-26 03:46:03 +0330 +0330

یه لحظه فکر کردم اومدم وب‌سایت مستندات جهانی… عااا فکر کنم اشتباه اومدم، من رفتم پس

0 ❤️

844637
2021-11-26 09:04:20 +0330 +0330

کاربر عزیز چرم ساغری
سپاس از حضورتون در جشنواره…

سوژه انتخابی این داستان، موضعی بکر بود که پتانسیل بالایی برای ساختن داستان اروتیک_ عاشقانه‌ی جذابی رو داشت، اما متاسفانه نویسنده‌ی محترم اون رو نتونسته از کار دربیاره و از دل این سوژه‌ی خوب، داستانی هیجان انگیز و کشش دار بیرون بکشه…
گذشته از این موضوع، درگیری نویسنده‌ی محترم برای توصیف شاعرانه‌ی فضا و زمان و حتی اتفاقات جاری در روایت، سر رشته‌ی همه چیز رو از اون گرفته و کلن ساخت و پرداخت همین فضای خیالی هم به اشتباه صورت گرفته، چرا که اونچه نویسنده‌ی محترم قصد القای اون به عنوان محیطی شهری و شهری متمدن که در اون رودخانه‌ای در جریان هست رو داره، بیشتر به طبیعتی بکر که فرسنگها از تمدن و شهرها دوره شباهت داره…

در کل روایت، نسخه‌ای خام بوده و نویسنده‌ی محترم برای تبدیل اون به داستان، می‌بایست در اسال اون تعجیل نمی‌کرد و با رعایت اصول داستان نویسی و حتی نگارشی، داستانی خاطره انگیز رو به مخاطبش ارایه میداد…

موفق و پیروز باشید … 🍃🌹

7 ❤️

844672
2021-11-26 14:44:40 +0330 +0330

با تشکر از نظرات و نقدهای دوستان
بدون شک در شکل گیری کارهای اینده حتما از این نظرات استفاده خواهم کرد.
این اولین داستان درسبک اروتیک بود که نوشتم و بدون شک نقد وایراد دران وجود داره و شاید اگر برای ارسال به مسابقه عجله نداشتم به متن بهتر و کاملتری رسیده بودم .
در کل از اهمیت دادن شما در هر نوع نظر ونقد ممنونم .

3 ❤️

844684
2021-11-26 15:49:26 +0330 +0330

تلاشت در ارائه یه داستان خیال انگیز قابل تقدیره اگر چه متن ناهمگونت نشان از نوعی بی تجربه گی داره که در بستری از توصیفات شاعرانه ات شناوره
باور کن من هم توصیفات شاعرانه و خیال انگیز رو دوست دارم و و باور دارم اگر در جای درست مورد استفاده قرار بگیرن و احساسات و رخدادها رو بشکلی منطقی یاداور بشن موجب غنای داستان اند و از نشانه های توانمندی نویسنده بشمار میرن بشرط اینکه بجا و درست مورد استفاده قرار بگیرند و منطق مخاطب را به استهزا نگیرد برای نمونه عرض میکنم : هرگز نه دیده ام و نه شنیده ام که کسی پروانه ای را در حال قدم زدن دیده باشد که شما برای نشان دادن لطافت بانوی داستانت قدمهای سبک او را به قدم زدن پروانه توصیف کرده ای

امیدوارم در اینده بسیار نزدیک کارهای قویتری رو از قلمت بخونم
با تقدیم ارادت : تیــــــــــراس

2 ❤️

844690
2021-11-26 17:08:43 +0330 +0330

انگار یه سازنده عطر داره از خصوصیات و نوت و آکورد عطرش تعریف میکنه
منکه ندوست

2 ❤️

844701
2021-11-26 18:54:01 +0330 +0330

معمولا با هر اعزامی از طرف دولت ب خارج کشور ۲نفر هم سگ میفرستن ک دست از پا خطا نکنه.

0 ❤️

844724
2021-11-27 00:03:34 +0330 +0330

آه ای ملجوق متوهم ، خدایان تو را از کون بنمایند نصیحت
تا دگر بدین سان شعر نسرایی

1 ❤️

844814
2021-11-27 11:47:03 +0330 +0330

قشنگ بود، لایک

1 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها