رویای نیمه شب

1390/07/29

بی سلام عزیزترم!!

5دختر و یک پسرکه دراثر کونی بازیهای پدر تبدیل به یک معتاد شده بود.زن دایی هم که پارسال خودکشی کرده بود از دست فریبا و دایی.
شبیر(اسم دایی) ازقدیم با فرح(خواهرش) عیاق بود چون این دونفر کثیف ترین موجودات کره خاکی هستن و در و تخته جور…
شبیر بعد از فوت زنش بچه ها رو آورد …شهر خونه فرح و هرچی گفتم اینکارو نکن بخرجش نرفت. فرح هم که جنده علنی… هووی خالش شده بود (بدلیل باخ دادن به ناصری شوهر خالش) بعداز ناصری هم که مثه قبل باهرکس راحت بخواب میرفت که ایکاش خواب ابدی بود. شغل فرح مامایی بود(این اطلاعات برای بعد که به زندگی خودم میرسه لازمه) خلاصه بجز فریبا همه اومدن خونه فرح و فریبا هم بعد ازیکسال که دانشگاه قبول شد اومد…
دختری بور بسیار سفید قد بلند و تپل و بسیار حشری … منم که بلند قد هیکلم هم بقضاوت خودتون… اونروزا قهرمان آب
از بچگی فریبا رو جلوی روم زیاد دستکاری میکردن فرهاد و حسین(پسرخاله ها) اما من ازبچگی عشق رو نشونه گرفته بودمو آک بند بودن برام مهم بود( که تف به روزگار).
داستان :(سال 75)
شبها عادت داشتم از استخر که میومدم چون چشام میسوخت یه چرت یکساعته بعد رسیدگی به امورات شکم تا سحر که بخوابم.
جدول عشقم بودو تمام خونه های جدول رو پرمیکردم. اونشب فریبا از سر شب یه حالی بود و هی میمالوند بهم …منم بیخیال…
ساعت 2بود دیدم جدوله گناه داره خستس یه گیلاس ریختم براش و دادم خورد…تو مستی کنترل در اختیاره…داشتم تو رویاها ورجه وورجه میکردم که یهو فریبا با شلوارک لی من وارد شدو گفت: سوییمر ببخشید شلوارکتو پوشیدم گفتم راحت باش…اما انگار امشب خیلی راحتیا،گفت:خواستم جدول کمکم کنی اما توکه تنها مست کردی بیمعرفت و نشست جفتم.
لامصب رحم نکردو بی هیچ مقدمه ای یهو خم شدو سینه های قلمبش یهو قلوپ زد بالا… حس کردم عمدااینکارو میکنه…
بااجازه بچه از خواب پاشد منم که از بچگی با شورتم تو خونه (شورت اسلیپ) و عادتا ملافه رو پام…گفتم: فریبا خودتو جمع کن که پاشد گفن:اه چقد گیری تو و درو محکم بست.منم واگذار کردم به تخم چپم.
یهو فرح اومد تو اتاق. سوییمر یه چی بگم بکسی نگو.فریبا ازت خوشش میاد چون محل نذاشتی وقتی اردو بودی با م سکس کرده. م مثه داداشم بودو پسر عموی فریبا .فرح گفت: ایقد پخمه نباش تا تنور داغه نون رو بچسبون و رفت. اینم به تخم راست واصل.
فریبا باز اومد گفت: خیلی سردی من از بچگی میخوامتو…گفتم اسم م روی توئه. نشستو گفت جدول.
هی گفتمو هی میچسبوند بهم خودشو .یهو گفت اه شلوارکت شکممو داغون کردو پاشد درش اورد.
روناش بزرگ و سفید دلچسب و شورتش تنگ و کونش ازون کون قشنگا که من خیلی دوس دارم سرمو انداختم پایین واونم دراز کشید روبروم و ادامه جدول که یهو ملافه رو از لای پام کشیدو پهن کرد روش گفتم هوی مگه خودم بوقم. اومد موازی بامن .همینکه چرخیدم کیرم که خیمه زده بود تابلو شد اونم عمدا تیز نگاه کرد بهش و تو پهن کردن ملافه دس کشید به کیرم منم دیدم دارم به شیطون میبازم پاشدم رفتم تو حیاط کیرمو گرفتمو از وسط شکوندمش که بخوابه.
برگشتم تو فریبا سرخ شده بودو شهوت فضارو پوشونده بود.
گفتم فریبا از خر شیطون پایینو برو جیش بوس گوز لالا…
بهونه جدول آورد منم دراز کشیدم با فاصله که هی چسبید دوباره. صداش آلوده شهوت بود بازی بازی پاشو میکشید به پام منم کیرم شق الناک شد که ناچار شدم دست کنم شورتم سرشو رو به پایین کنم. فریبا تا اینو دید انگار منفجر شد.اومد دراز کشید روم از پشتم انگار اون میخواست منو بکنه!!
یواشو هوسناک تو گوشم گفت چرا اذیتم میکنی منم قلقلکی یهو لرزیدم هی لاله گوشمو زبون زد.دیدم صبر جایز نیست : پرتش کردم کنارو تی شرتشو جر دادمو وحشیانه سینه هاشو خوردمو نوک صورتی شق شده می می هاشو زبون میچرخوندمو یهو زیرگلوشو فوت مک میکردم(فوت آروم که خنک شه و یهویه لحظه نوک زبون) هیچ زنی نیست که ازین حرکت روانی نشه.
چنان حال کرد که محکم فشارم دادو ارگاسم به کسش پا گذاشت از زیر گلوش فوت مک تا زیر سینش و یهو نوک پستوناشو میخوردم فریبا وحشتناک التماس میکرد بکنمش. بلندشدم دستمو زدم به شورتش که غرق آب بود کشیدم پایین شورتشو و درحال کندن شورتش یهو دو لنگشو جفت دادم بالا کیرمو گذاشتم رو کسش و ریلی میزدمش کسش از کلوچه های لاهیجان دلچسب تر بود…
آبم داشت میومد گفتم آبمو میریزم رو کست بعد زود پاک کن اما اون تعطیل تر اینا بود که بشنوه و مدام آه و اووووه میکرد. دیدن رنگ صورتی کسش باعث شده زود آبم بیاد(کمرم هم سسته)
لای پاشو سفت کردو آبم ریخت رو کسش و در حین پیاده شدن از مرکب کسش چشمم به سوراخ نقطه مانند صورتیش افتاد که همین کافی بود که کیرم بهونه بگیره و نخوابه…
فریبا آب منی رو با انگشت میچرخوند دور کسش و یدفه انگشت کرد تو کسش که فهمیدم به به… همینطور بخودش میپیچیدو گفت من دوبار آبم ریخت تو چرا یبار!!
گفتم شب درازست و قلندر بیدار…
نمیدونم چرا تا سوراخ صورتیو تنگ تر از تنگ فریبا رو دیدم کینه های من از فریبا فیلم وار اومد تو ذهنم و همین برای یک هل وحشیانه به سوراخ کونش کافی بود…
گفتم فریبا چهارتا بالش بذار رو لبه تخت روهم محکم و درست و به شکم بخواب روشون … وای چی بود این هیکل… لنبه های (لنبر) گنده و ژله ناک و سوراخ صورتی… بهشت درست همینجا بود و من که نه اما کیر اندر بهشت سکونت کرد.
گفتم لنبه هاتو واکن و غافلگیرانه فوت مک کردم سوراخشو که گفت دیوونه شدم نکن توروخدا روانیم کردی… منم که دلرحم و مردم دوست!!
از آب کسشو و منی خودم که رو کسش بود زدم بدور سوراخش و کیرمو گذاشتم لای لنبه هاشو خوابیدم روش و دوباره ریلی لای لنبه هاش چندتا رفت و اومد کرد کیر مبارک و جارو تنظیم کردمو یهو کمی بلند شدم بسرعت نور ها و ریلی آخررو کیرمو کردم تو کسش که آه فریبا بد بلند شد… کسش گرم و لیز و چنان تنگ که اگر در اوج لذت نبود از درد حرف میزد…دستامو رو بالشا و ضربه میزدم که لنبه هاش مثله کیسه ماست میپرید اینور اونور… چندتا که زدم باز ریلی و اینبار یهو تو کونش که حتی گرمشم نکرده بودم عمدا… فریبا نه نه کرد که خم شدمو لباشو کردم دهنم و دیوانه وار لب میگرفتم …وای که تنگی و گرمی سوراخش چه حالی میداد آبم درحال ریختن بود و گفتم سفت کن و بمحض سفت کردن آبم ریخت و خوابیدم بیحال روش که گفت الان حاضرم بکشنم چون بهترین حال رو کردم…
منم لپای توپولیشو گاز گرفتمو طبق عادت شکر بجای آوردمو لنبه هاشو بوس کردمو ولو شدم رو تخت. فریبا هم کنارم خوابوندمو سرشو رو بازوم گذاشتمو با موهاش مشغول شدمو ماساژ میدادم (ماساژ پوستی) (مخصوصه شماها نودونید)شوخی
ونفهمیدم کی خواب غافلگیرم کرد…

هرکی گفت واقعیته یا تخیل جایزه داره…
فحش ندید.
بدید هم فحشو باد میبره کتکو خر میخوره…

سوری که زیاد چون…اصولا من پرحرفم…شاید ازتنهایی!!

دخترکان پا پتی وحشی پسر هوی غربتی
کولیهای صحرانشین با ذهن وروح خط خطی
راه افتادن تو شهر عشق مشق میکنن هر غلطی
تحفه عشقشون هوس بازیچشون آبروی کس
نفرین شده کلامشون عاشقیشون ترانشون
یه دل دارن صدتا نگار هزار تا دیگه در فگار
غیرتو بردن سر دار سوراخاشون پرازخیار
خب چه خیال بی غیرتی آزادی میخوان٬ راحتی
میخوان رکورد جا بذارن تو شهر بی شرافتی

نوشته: حالا


👍 0
👎 1
44972 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

303354
2011-10-22 00:49:36 +0330 +0330
NA

می شه این داستانتو یک بار دیگه به زبان ما ترجمه کنی؟

من نفهمیدم از کجا شروع شد ؟

اخرش چی شد؟

ذاستان بوف کور که ننوشتی.

0 ❤️

303355
2011-10-22 01:36:22 +0330 +0330
NA

بفرما آقاى ‏holoo‏ اينم از شاهكارت كه اينقدر انتظارشو مى كشيدى وقبلأ هم واسش تابيك زدى.من چيزى نميگم چون مى ترسم بگى رفتى بالا منبر.قضاوتو ميزارم به عهده دوستان.

0 ❤️

303356
2011-10-22 01:49:57 +0330 +0330
NA

داستان خوبی بود خوشم اومد ولی نوع صحبت کردنت یه جوری بود آدم باید خیلی حواسشو جمع میکرد که گیج نشه
احساس میکنم واقعی باشه

0 ❤️

303357
2011-10-22 02:10:49 +0330 +0330
NA

آخه این متن چرتناک تو جایزه هم داره ؟ واقعی بود. 100% . شک نکن . تو یادت نیست الان گرمی نمیفهمی :d
تخیل واقعیت بد نبود ولی اگه بخوای یه روزی خودکشی کنی اونم از نوع زجر کشی بهترین راه اینه که بیایی واین داستانتو خودت بخونی
چرا همه فامیلاتون مشکل دارن؟ چرا همه عاشقتونن ؟ چرا همه ورزشکارین؟ چرا همه مغرورین؟ چرا همتون ناز می کنین ؟ چرا عشق فحشی ؟

0 ❤️

303358
2011-10-22 05:36:22 +0330 +0330
NA

سلام به دوستان

این داستان از برگشتم تو اتاق تخیل بوده … در نگارش بد هم شکی نیست…

کی نوشته اینو ؟ اصلا حالش خوش نبوده… همشم تقصیر شاهی…

سعی میکنم داستان ننویسم که راحت باشید…

مخالف و موافق هردو عزیزن شاهی جون… اما توهین حسابش جداس…

عزیز اینجا هرکس سلیقه ای داره و باب میل خودش رو میجوره…
اگه هرچی باب میل نبود که نباید حکم جهاد بر علیه سلمان صادر کرد…

حالا شما بنویس من بخونم و نظر بدم بینم عکس العملت چیه؟

جواب سارا سوییت هم سکوت

0 ❤️

303359
2011-10-22 06:21:41 +0330 +0330
NA

خواهشایکی اینودوبله فارسی کنه ماهم اصل موضوع روبفهمیم کی اینو کردیااین کیوکرد؟؟؟؟؟؟؟؟

0 ❤️

303360
2011-10-22 06:55:34 +0330 +0330
NA

با king_mehrzad
کاملا موافقم منم ترجمه فارسی میخونم نظر میدم
کلیله دمنه بود به زبان سانسکریت

0 ❤️

303361
2011-10-22 08:06:48 +0330 +0330
NA

به ‏holoOo‏:
من يك ماه پيش يه داستان نوشتم اما چون از موبايل استفاده مى كنم با محدوديت كاراكتر مواجه شدم و بى خيالش شدم.اما اين مسلمه كه هيچ داستانى خالى از اشكال نيست و بزرگ ترين نويسنده هاى دنيا هم كتاب هاشون نقد شده. اين كه گفتى “سعى مى كنم داستان ننويسم تاشما راحت باشيد” نشون ميده كه تخمل انتقادات رو نداشتى. به هر حال اميدوارم موفق باشى و داستان هاى بعديت بهتر باشه. ضمنأ من تا حالا به هيچ كاربرى توهين نكردم.

0 ❤️

303362
2011-10-22 09:45:30 +0330 +0330
NA

بابا تو نمودیمون

بکش بیرون

وولک من تا زیردیپلمم …بیش ازین ندارم تو چنته

بذا دارم فکر میکنم یه چی بنویسم که تو هم رضا شی…

تو گفتی روانی و این توهینه…
هرچند مسلما کسی که توی یک ماه سه تا خیانت میبینه روانی میشه…

0 ❤️

303364
2011-10-22 11:15:14 +0330 +0330
NA

وقتمو گرفتى با اين داستان تخماتيكت

0 ❤️

303365
2011-10-22 15:17:05 +0330 +0330
NA

خوب نوشتی خوشم اومد متنت خیلی خوب بود من عاشق این جور کسپرت پرانیها هستم .
بازم بنویس موفق باشی .

0 ❤️

303366
2011-10-22 18:13:56 +0330 +0330
NA

holoooجان داستانت خوب بود هرچند انتظار از شما كه يكى از كاربران فعال سايت هستيد مسلما بيشتر از اينهاست موفق و پيروز باشيد منتظر داستانهاى بهتر شما هستم

0 ❤️

303367
2011-10-23 03:26:18 +0330 +0330
NA

خوندم تا آخرشو پس بهتر از داستانای اخیر بوده!به نظر من!دمت گرم که از خودت تعریف نکردی!

0 ❤️

303368
2011-10-23 05:08:35 +0330 +0330
NA

سلام به تموم بچه های گل سایت
من کاری به داستاناتون ندارم
یه وظیفه دارم که فکر میکنم باید انجامش بدم.
خیلی از شما عزیزان خواسته یا نخواسته اسیر فراماسونری شدید.
حتما میپرسید چی هست؟
گفتنش ساده نیست اما خلاصه بگم یه انجمنه که قدرت تمام دنیا دستشه و داره مقدمات آخرالزمان رو فراهم میکنه.به قول آخوندها لشگرشیاطین رو میسازن وتا حدود قابل ملاحظه ای موفق شدند.
محض اطلاع بدونید کسانی مثل بوش پدر و پسر و اباما و نخست وزیر اسراییل از آدمایه رده پایین این تشکیلاتن.
به هر حال هرکس دلش خواست بدونه چه بلایی داره سرمون میاد و نمیدونیم به من ایمیل بده تا مقاله ها وتحقیقات مختلفی در اختیارش بذارم

0 ❤️

303370
2011-10-27 18:06:57 +0330 +0330
NA

بابا صادق هدایتتتتتتتتتتتت.ولی خوشم اومد بازم به این سبک بنویس.

0 ❤️

533030
2016-03-10 21:52:53 +0330 +0330
NA

خیلی ضعیف ، خیلی ، بیش اندازه ضعیف ، نگارش مزخرف تر از هرچیز…

0 ❤️