زخم وجود تو (۱)

1397/04/31

از خواب بیدار شدم هوا حسابی سرد شده بود با کمترین سر و صدا لباس پوشیدم و رفتم که برم کارخونه یکم تو ماشین نشستم تا داخل ماشین گرم شه عاشق زمستون و سرماشم به راه افتادم مثل همیشه بعد کلی ترافیک نزدیکای کارخونه بودم که کنار خیابون نیلوفرو دیدم کنار زدم تا سوارش کنم اما اون متوجه من نشد پیاده شدم و رفتم طرفش نزدیکش شدمو با صدای من به خودش اومد و چهرش بغض آلود بود سلام کردم و پرسیدم کجا میری اینجا چیکار میکنی
نیلوفر:سلام نوید جان خوبی میخوام برم سمت دفتر سعید،تو اینجا چیکار میکنی?
من:خوب کارخونه منم نزدیک به سعید قبلا که گفته بودم بیا برسونمت.
نیلوفر:نه عزیزم مرسی میرم خودم مزاحم تو نمیشم
من:بیا بریم دیونه اینجا که ماشین گیر نمیاد بدو بدو سوار شو سرما یخ نکردی
با اصرار من سوار شد و راه افتادیم یکم که گرم شد ازش پرسیدم:این موقع صبح چرا با خود سعید نرفتی?تنها?اینجا?!
بعد چند ثانیه سکوت رو به نیلوفر نگاه کردم دیدم گونش تر شده با دستپاچگی پرسیدم:نیلوفر چی شده?چیزیت شده?برا کسی اتفاقی افتاده?
فقط گریه میکرد و هر لحظه شدید تر میشد
مونده بودم چیکار کنم زدم کنار که یهو صداش در اومد:نوید همین الان حرکت کن خواهش میکنم وگرنه مجبورم پیاده شم باید سریع برسم
من:نیلوفر داری نگرانم میکنی بگو چی شده آخه حداقل
نیلوفر:راه بیوفت بهت میگم
ماشین و دنده گذاشتم و راه افتادم.
پدر نیلوفر یک سالی بود که فوت شده بود و نیلوفر روحیه خوبی نداشت نمیخواسم تو فشار بزارمش ولی هر لحظه بدتر میشد
من:خوب بگو گریه نکن انقد
نیلوفر:نوید خواهش میکنم الان نپرس اجازه بده برسیم نمیتونم به توام اعتماد کنم با این که میدونم با همه دوستای سعید فرق داری و شاید بیشتر دوست منی تا دوست سعید ولی اجازه بده برسیم
من:آخه چی شده تو اتقد پریشون و داغونی که مثل ابر بهار گریه میکنی
دستش و گرفتم با وجود گرمای بخاری ماشین سرد سرد بود
فکرای زیادی از تو ذهنم گذشت و هر کدوم بدتر از قبلی نیلوفر برام مثل خواهر بود از دوستیش با سعید تا ازدواجشون من کنارشون بودم خانواده نیلوفر شیراز بودن و اون اینجا حسابی تنها بود تو چند سالی که پدرش بخاطر ماموریت تهران بود با سعید تو دانشگاه آشنا شدن و باهم ازدواج کردن.
نیلوفر خودش زندگی تو تهران انتخاب کرد چون خانوادش خیلی منعصب و مذهبی بود و نیلوفر همون موقع کلی احساس ناراحتی میکرد و علاوه بر سعید با من مشورت و درد دل میکرد آخه پدرش مخالف ازدواجشون بود و میگفت خانواده سعید هم شکل ما نیستن به هزار زور موافقت کرده بود تا ازدواج کنن ولی زندگی تو تهران قبول نمیکرد سعیدم نمیتونست از تهران بره کل امور کاریش و موفقیتش تو تهران بود با وساطت اطرافیان پدرش قبول کرده بود و مادرش که من حاله صداش میکردم میگفت دخترمو اول به خدا بعد به سعید و بعد به تو میسپارم برادرش باش من تو کل مراسم خیلی حواسم بهشون بود.و واقعا نیلوفر جای خواهر نداشتم بود.نمیدونستم سعید کاری کرده.چی شده که انقد بهم ریخته.
نمیتونستم گریه نیلوفرو تحمل کنم.
کم کم نزدیک شدیم به دفتر سعید و خیلی جدی به نیلوفر گفت: یا میگی چی شده یا دیگه نه من نه تو،ببین دستات چقد سرده چی شده که به منی که همه چیز زندگیتونو میدونم نمیگی.
باز همون جمله رو تکرار کرد:نوید تورو جون من فقط برو باید برسم زودتر میگم میگم برو فقط
راه افتادم با سرعت بیشتر.سعید دفتر فروش آهن داشت و کلی مشتری جمع کرده بود و اوضاع مالی خوبی پیدا کرده بود.خانواده سعید از نظر مالی خوب بودن و سعید با یه سرمایه اندک و پشتکارش تونست موفق باشه.
نیلوفر یکم از سرعت بالا میترسید و دستمو فشار میداد.
شروع کرد با هق هق حرف زدن
من اصلا از سعید انتظار نداشتم به من خیانت کنه و الان بفهمم من کل امیدم تو زندگی به سعیده چرا باید اینکارو کنه
پریدم وسط حرفش:سعید یعنی با یکی دیگه?داره به تو خیانت میکنه?محاله
نیلوفر:الکی دفاع نکن ازش میدونم که خودتم هواشو داری و مخفی میکنی،چرا ماه پیش که سعید به بهونه چک و طلب رفت کرمان نزاشتی من برم و اصرار کردی بیام خونه تو?که دوستت راحت باشه با عشقش
من:نیلوفر چی میگی تو آخه دیوونه من بخاطر اول خودت که اونجا ممکن بود سعید درگیر شه گفتم نری چون سعید به من زنگ زد گفت با دوتا قلچماق میره و من ناراحت شدم به سعید گفتم حق نداری نیلوفرو ببری چند روز بره شیراز یا بیاد پیش من که خودت پیش من بودن و انتخاب کردی.
تو از کجا فهمیدی با کس دیگس?و گریه نکن که اگه اینجوری باشه خودم میکشم سعید،گریه نکن.
نیلوفر:سعید یه مدتیه سرد شده ولی من فک کردم فشار کارو وضع بازاره ولی به خودش بیشتر میرسه کمتر طرف من میاد و بیشتر تو گوشیشه.یه شب داشتیم تو گوشیش یه کلیپ میدیدیم که یه پیام اومدو گوشی رو قاپید هرچی گفتم کی بود نگفت و اخرم دوامون شد.
میگفت کاریه لازم نیس تو بدونی.سعی کردم باور کنم.
هفته قبل پروازم بعد تاخیر کنسل شد و سرویس فرودگاه منو رسوند خونه ساعتای 12شب بود که تا رسیدم دیدم سعید با یه دختره که فک میکنم تو دفترش دیدم از خونه اومدن بیرون منو ندیدن.منم سعی کردم بفهمم کیه و درست حسابی با مدرک جلو سعید وایسم،تا امروز که یه پیامک اومد که بیا و ببین شوهر میخواد با خانم جدیدش جشن بگیره تو دفترش.
من مات و مبهوت مونده بودم سعید زندگیش نیلوفر بود درسته خیلی هات بود همیشه جفتمون سر این مسئله میگفتیم مشکل داریم و شاید یکم تو زندگی شیطونی کنیم اما اینکه کسی وارد زندگیش شده نمیدونم چیه دلیلش.
رسیدم به دفتر سعید،یکم دورتر پارک کردم.
من:نیلوفر تو بمون من میرم ببینم داستان چیه چه خبره
نیلوفر پرید وسط حرفم:عمرا فک کن تا اینجا اومدم نیام بالا اصلا نمیشه خودم باید بیام تکلیف زندگیمو روشن کنم.
من:میرم بالا از همین جا بهت زنگ میزنم تا تمام حرفامونو بشنوی اجازه بده اروم حلش کنیم تورو کارمنداش با این چهره نبینن بهتره چشات شبیه وزغ شده
با اصرار من داخل ماشین موند و من باهاش تماس گرفتم رفتم طرف ساختمون و رفتم طبقه سوم در دفتر باز بود و از کلی کارمند سعید فقط یه منشی بود و یه ابدارچی
منشی:سلام اقای قاسمی
من:سلام اقا سعید هست
منشی:بله اجازه بدید هماهنگ کنم
تماس گرفت و گفت بفرمایید
رفتم داخل پیش سعید،دیدم یه دختر با یه تیشرت و شلوار جین تنگ که همه جاش پاره بود تو دفتر سعید پیششه.دختره خیلی امروزی بود و خوشگل انصافا
سلام کردم و با جفتشون دست دادم
سعید شروع کرد خندیدن و حرف زدن باهام که چه خبر اینجا چیکار میکنی اول صبحی که گفتم راستش سعید بابت یه کار مهمی اومدم پیشت
تا اینو گفتم دختره رفت بیرون
سریع دستمو به علامت سکوت رو بینیم گذاشتم به سعید علامت دادم ساکت و رو کاغذ نوشتم نیلوفر بیرون تو ماشینه داشت میومد اینجا دیدمش
سعید رو کاغذ نوشت این اسگل بازیا چیه مثل ادم حرف بزن
گوشیمو بیرون اوردم نشونش دادم متوجه شد که پشت خط نیلوفره
بلند مثل دیونه ها خندید و گفت:به به خانم مهماندار بگو تشریف بیارن بالا
خشکم زده بود یعنی سعید برلش مهم نبود
نیلوفر گوشی رو قطع کرد
از سعید پرسیدم این دختره کی بود چت شده الان نیلوفر میاد بالا
گفت این خانم الناز خانم هستن و از این پس قراره همسرم باشه پس بهتر نیلوفرم بدونه
یکم صدامو بردم بالا:یعنی چی سعید از کجا پیدلش شده چه مرگت شده تو روانی
سعید باز خندید و از دفتر رفت بیرون در باز بود و الناز راهی کرد بره اونم مانتوش پوشید و از آسانسور رفت بلافاصله از اون یکی آسانسور نیلوفر اومد بیرون و مستقیم اومد سمت من
نیلوفر:دیدی گفتم دوستشی هم دستی باهاش چرا گوشی رو نشونش دادی
سعید اومد داخل در و بست و رو به نیلوفر گفت صدات بیار پایین
سعید:چیه کاراگاهم شدی?اینجا چه غلطی میکنی تو?
نیلوفر:خفه شو کثافت اومدم تکلیف زندگیمو باهات روشن کنم عوضی خیانتکار
سعید اومد طرف نیلوفر که من بلند شدم بینشون وایسادم و سعیدو هول دادم عقب
سعید خنده ای کرد و گفت: واووو بادیگاردشو افرین بیا اقا نوید دوتام بزن تو گوشم
من:بس کنید چه مرگتونه تو این چند سال یه بار دواتونو ندیدم الان چتون شده شماها چه غلطی داری میکنی سعید
نیلوفر:اره تو این پنج سال دوامونو ندیدی ولی چند ماهی زندگیمون جهنمه و ظاهر سازی کریم
سعید:زنی که سر زندگیش نیس.مشکلات شوهرش براش مهم نیس که زن نیس تو فکر ایر لاینتون باش دنبال من چرا راه افتادی
نیلوفر با صدای بلند حرف سعید و قطع کرد:عوضی من که گفتم دیگه نمیرم تو خودت خواسی یه شغل داشته باشم سرم گرم شه الان بهونت شده این که به این بهونه یکی دیگه رو بیار تو تخت خواب خونم شبونه احمق دیدم و دم نزدم گفتم شاید اشتباهه آشغال
سعید:افرین خانم مارپل افرین،اره اوردم صیغه بوده شرعی شرعی قانونی عقدشم میکنم الان گفتم بیای بالا که بدونی خواسی میمونی نخواسی اواین فرصت تو مهظر میبینمت
من:چی میگی تو الاغ مگه کشکه خواسی بخوا نخواسی برو
سعید:نوید منو تو خیلی بهم نزدیک بودیم اما دیگه داری زیادی تند میری حد خودتو بدون و تو زندگی شخصیم دخالت نکن
نیلوفر آنی افتاد رو صندلی و من پریدم طرفش
سعید خیلی خونسرد گفت:نوچ اینجوری نمیشه حوصله ندارم پاشو خودت این و بردار ببر ببینم توام دیگه رفیقی به اسم سعید نداری جمع کنید ببینم
من که خیلی شاکی بودم با سعید دست به یقه شدم که ابدار چی و منشی اومدن جدامون کردن
نیلوفر بی حال قدم برمیداشت و گریه میکرد محکم بغلش کردم گفتم:مگه من مردم که گریه میکنی اینجوری بس کن با گریه چیزی حل نمیشه پدرشو در میارم
سوار ماشین شد
نیلوفر:نوید خونوادم نباید بفهمن مامانم داغون میشه همینجوری بعد بابام…
با هق هق بیشتری گریه کرد که نفسش بالا نمیومد
زدم کنار براش یه آب خریدم به زور یکم خورد
نیلوفر:مگه کار نداری تو وایسا یجا من میرم
من:کجا میری پا تو اون خونه نمیزاری امروزم تعطیل نمیرم کارخونه
نیلوفر دیگه حرفی نزد گریه ام نکرد و فقط زل زده بود به جلو
دستش اورد دستمو گرفت
کلی تو فکر بودم که چرا من که دوست سعید بودم و مثل داداشم بود به داشتن نیلوفر حسادت میکردم و به سعید گفته بودم همه چی تموم بود نیلوفر چرا سعید اینکارو کرده
تو فکر بودم که با صدای نیلوفر به خودم اومدم
نیلوفر:نوید کمکم میکنی میدونی کسی جز تو ندارم و اصلا نمیخوام خونوادم بفهمن تا کم م بهشون بگم
من:آره عزیزم چرا که نه من تورو خیلی دوست دارم مثل خواهر نداشتمی تو هرکاری برات میکنم مطمئن باش
کم کم نزدیک خونه شدم
رفتیم بالا
من: راحت باش اینجا خونه تو من مهمون تو میزبان
خنده کوچیکی کرد و تشکر کرد
نیلوفر:من که با تو راحتم ولی تو اذیت نشی البته پس اندازی دارم که بتونم یه خونه اجاره کنم
اخمی کردمو گفتم:نداشتیما تا هر وقت خواسی پیش خودم میمونی من میرم غذا بگیرم بیام
رفتم دوتا پیتزا گرفتم برگشتم در و باز کزدم رفتم تو
نیلوفر با یه تاپ و شلوار حین نشسته بود همیشه جلو هم راحت بودیم جلو مابقی دوستامون پوشیده تر میپوشید تو مهمونیا ولی با مه هم سعید هم نیلوفر راحت تر بودن
سعید در مورد خیلی چیزا حتی سکسشون با من حرف میزد
نیلوفر اومد سر میز تا غذا بخوریم
نیلوفر:نوید راستی از مریم دیگه خبری نشد حتی زنگم نزده بهت
من:نه رفت که رفت فقط اومد منو بهم ریخت و رفت فک کردم میتونم از تنهایی در بیام جای پدر مادرمو پر کنه ولی عشق اروپا کشته بودش
نیلوفر:باهاش میرفتی خوب دوسش داشتی میرفتی
من:کارم،خونم،دوستام،فامیلم اینجان نیلوفر من تو 20سالگی پدر مادرمو از دست دادم دیگه نخواسم چارتا دوست و فامیلمم از دست بدم
نیلوفر:یکم درکت میکنم ولش کن اصن راستی من باید لباسامو از اونجا بیارم ولی او عوضی پیام داده به گوشیم که پا تو خونه من نمیزاری
من:غلط زیادی کرده یکم استراحت کن میریم برمیداریم
غذارو خوردیم و نیلوفر رفت رو تخت درازکشید منم رو صندلی چنتایی سیگار دود کردم و یاد مریم افتادم من خیلی ادم شهوتی بودم و سخت بود با کسی نبودنم ولی نمیتونسم هرز باشم نمیخواستم
مدام یاد مریم میوفتادم وقتی باهاش لب بازی میکردم موهای خرماییش نوازش صورتش حسابی داغ کردم
چرا چرا اون که میخواس بره چند سال منو وابسته خودش کرد
کم کم میخواسم از فکرش بیام بیرون و ارتباطی جدیدی شروع کنم
ادم داغی بودم گاهی تو پارتیا یکم شیطنت میکردم
یاد مریم یه مقدار کیرمو متورم کرده بود هوا یکم تاریک شده بود ساعت 7بود نیلوفر اومد تو حال و گفت:نوید بریم?
من:میخوای فقط من برم?
گفت:نع تو میخوای برا من لباس برداری?!!
شدید بارون میومد
سوار ماشین شدیم و رفتیم وارد ساختمون شدیم جلو در اپارتمان یک جفت کفش زنونه بود
نیلوفر شدید قاطی کرد و منتظر حرف من نشد کلید و انداخت رفت تو
سعید و الناز وسط حال مشغول لب بازی بودن که با ترس از هم جدا شدن و سعید داد زد:هوووووووش کجا کلید و بده ببینم مث گاو اومدی تو
نیلوفر:ببخشید مزاحم شدم آشغالا اومدم وسایلمو از این فاحشه خونه ببرم
الناز:حرف دهنتو بفهما دهاتی ادم بودی که شوهرت ولت نمیکرد
یهو دوتایی پریدن بهم و گیس کشی
الناز یه شلوارک که قشنگ کونش توش به زور جا شده بود و یه نیم تنه تنش بود منو سعید رفتم جداشون کردیم
بین منو سعید حرفی رد و بدل نشد نیلوفر وسایلش برداشت و رفتیم
سکوت تو ماشین حاکم بود تا این که تیلوفر به حرف اومد
نیلوفر:همون پس آشغال عوضی سه ماه بود جای خوابشو با من عوض کرده بود به من دست نمیزد با این جنده خانم بوده دیگه بی لیاقت
من اروم دستمو بردم طرفش و اوردمش بغلم گفتم:بس کن الان فایده نداره حرص خوردن شرایط بدیه ولی تموم شد دیگه به آینده فک کن
نیلوفر پرید از بغلم و گفت:اره هرزه میشم مثل خودش جلوش با این و اون
من عصبانی شدمو داد زدم:تو غلط میکنی
اروم اومد تو بغلم گریه کرد رسیدیم خونه رفت تو اتاق و در بست منم رو مبل ولو شدم
صبح بیدار شدم دیدم روم پتو انداخته دوس داشتم همیشه مادرم وقتی خوابم میبرد روم پتو مینداخت از گرما عادت داشتم لخت با شورت میخوابیدم
لباسمو تن کردم رفتم دیدم تو اشپزخونس چایی گذاشته بود صبحونه خوردیم
نیلوفر:دیشب خیلی فکر کردم میخوام زندگیمو بسازم یه زندگی تازه امروز میرم هواپیمایی و استعفا میدم تا دنبال کارای طلاق بیوفتم
من:من دخالتی تو کارات ندارم اما هر موقع کمک یا مشورت بخوای کنارتم
خدافظی کردمو رفتم کارخونه ساعتای 8بود رسیدم خونه بوی غذا میومد وای 7سالی بود بعد مادرم کسی غذا برام درست نکرده بود با خوشحالی وارد شدم نیلوفر اومد جلو سلا کردم و تشکر بابت غذا
نیلوفر:خواهش میکنم عزیزم کاری نکردم که برو دوش بگیر بیا باهم غذا بخوریم
رفتم دوش گرفتمو اومدم سر میز
من:امروز چه کردی?
نیلوفر :دوست بهم پیام داد مبلغ مهرت امادس چهارشنبه مهظر میبینمت منم پیام دادم فقط خانوادم نمیخوام مطلع بشن اونم قبول کرد.بی دردسر جدا میشم فردا شبم جشن میگیرم از هواپیماییم استعفا دادم
من:خوبه ولی نمیخواید یکم بهم فکر کنید شماها باعث حسرت خیلیا بود زندگیتون
نیلوفر:فک کن 1% اونم بخواد من نمیخوام بهم خیانت کرده جلو چشم با پرویی
من: حق داری چی بگم
بعد خوردن غذا یه فیلم باهم دیدیم گوشی نیلوفر زنگ خورد مادرش بود رفت تو اتاق باهاش حرف زد و اومد بیرون گفت خوابم میاد بخوابیم
من:موافقم
نیلوفر:برو روتختت من اشغالش کرد من تو حال میخوابم
من:نه بابا دیونه برو بخواب برا من فرق نداره برو بخواب
نیلوفر:بیا دوتایی بخوابیم قول میدم نخورمت بیا وگرنه منم تو حال میخوابم
من قول کردم و رفتیم رو تخت خوابیدیم ولی تا صبح عرق ریختم از گرما چون عادت به لخت خوابیدن داشتم
صبح بازم نیلوفر زودتر بیدار شده بود،رفتم تو آشپزخونه
نیلوفر:خره خوب لخت میخوابیدی دید نمیزدم از سعید شنیده بودم گرمایی هستی شمالم که باهم رفتیم صدبار لخت رفتی تو دریا دیشبم که لخت بودی
پریدم وسط حرفش من:پرو نشو دیگه چاربار دیدیم
جفتمون خندیدیمو خدافظی کردم رفتم کارخونه
ظهر بود که گوشیم زنگ خورد میلاد دوست مشترک منو سعید بود جواب دادم
میلاد:سلام پسر چطوری
من:سلام اقا خوبی چه حبرا
میلاد:نوید از سعید خبر داری یه چیزایی شنیدم یکی دو بارم زنگ زدم جواب نداد
من:نه خبر ندارم چطور?
میلاد:گفتم تو نزدیک ترین فردی بهش ازت بپرسم.شنیدم ورشکست شده دفترشم فروخته و پای طلاقه
من:نه یکی دو هفته ایه ازش خبر ندارم
میلاد:باشه مزاحمت نشم خبری گرفتی به منم بگو
شدید رفتم تو فکر که چی شده
رفتم دفتر سعید،رفتم بالا دیدم در بسته اس در زدم یکی در و باز کرد چنتا کارگر داشتن بنایی میکردن پرس و جو کردم یکی اونجارو خریده و داره بازسازی میکنه برا خودش
به سعید زنگ زدم چندبار جواب نداد پیام دادم بعد کلی خایه مالی زنگ زد
سعید:فرمایش?چته?چیکار داری?
من:داداشم باید ببینمت کار مهمی دارم
سعید:بگو پشت تلفن نمیتونم کار دارم،راجع به نیلوفره?برام مهم نیس
من:باید ببینمت کله خر کارم مهمه بس کن
سعید:عصر ساعتای چهار بیا خونم
قطع کرد تلفن رو
ساعت چهار رسیدم خونش وارد شدم تنها بود وسایل خونه هیچی نبود جز چنتا مبل و شیشه مشروب و کلی فیلتر سیگار
من:چی شده سعید دفتر،خونه?ورشکست شدی?
سعید:کی به تو گفته?اره ولی داره درست میشه همین بود کارت?
من:مثل ادم حرف بزن چی شده چرا به من نگفتی
سعید:أه بسه دیگه بتوچه مگه فضولی تو میگفتم که چی چهار ملیارد کم اوردم بردن ازم چک بی محل و…
من:خوب مگه من مرده بودم تا حدودی جور میکردم قرض میگرفتیم یکاری میکردیم من خونمون بفروشم نصفش حله خره تو بعدا بهم میدی هان چطوره?
سعید:کل حسابارو الناز صاف کرده یه دفترم باهم بالای شهر زدیم مشکلی ندارم که از تو قرض کنم حالام خدافظ
من:پس بخاطر پوله بخاطر پول نیلوفرو له کردی?مگه چی ازت خواسته بود?هاااان?دختر و تنها غریب تو این شهر ول کردی
سعید:چی میگی هااااان چی میدونی نیلوفر و خاندانش میتونستن 4ملیارد ردیف کنن و بازم برام دفتر بگیرن و سه ملیارد سرمایه بیارن?یه خواهش فقط دارم با نیلوفر ازدواج کن نزار دست کسی دیگه ای بهش بخوره نوید من امروز ازش جدا شدم مهرشم تماما دادم
سکوت کرد و یکم چشاش تر شد
سعید:هیچی هیچی به نیلوفر نمیگی این یه تهدیده میفهمی کلمه ای بو ببره بخدا به دوستیمون میکشمت حتی خدافظیم نکن و برو الاااااان
مث یه کسی که دنیا روسرش خراب شده زدم بیرون من که از شنیدنش اینجوری شدم خود سعید چه وضعیتی داره اره اگه میرفت زندان اگه نبود چه بلایی سر نیلوفر میومد اون خوشگله جوونه چی میشد واقعا،من واقعا حس دوست داشتن داشتم بهش ولی اخه چجوری نمیشه صدای موبایل منو به خودم اورد،نیلوفر بود
الو سلام خوبی آقا کجایی پوسیدم تنهایی میشه بیااااای
من:سلام خوبم مرسی اره دارم میام یکم کارام عقب افتاده بود چیزی نمیخوای از بیرون
نیلوفر:نه عزیزم بیا زودتر
به سمت خونه حرکت کردم مدام حرفای سعید تو سرم میچرخید
رسیدم خونه در باز کردم بازم بوی غذا چراغای خونه روشن بود قبل از من دیگه خونه سرد و تاریک نبود گرمای خونه وجود یک نفر
نیلوفر خوشحال شاد بود تا منو دید پرید بغلم و گونه منو بوس کرد و منم نا خودآگاه بوسیدمش
همدیگه رو به مناسبت عید و تولد بوسیده بودیم اما این بوسه متفاوت بودم درونم یه چیز لرزید
نیلوفر یه برف شادی دستش بود و شروع کرد رقصیدن و برف شادی زدن
نیلوفر:اخ جون اخ جون از دستش راحت شدددددم.امروز بهترین روز زندگیمه چرا وایسادی بیا برقصیم اووووه اوه
دستمو گرفت و باهم رقصیدیم کلی
یجا تو چشماس نیلوفر خیره شدم دست خودم نبود نیلوفر خودشو زد به اون راه نمیخواسم احساس ترس کنه
رفتیم غذا خوردیم باهم و اومدیم پای تلویزیون من گفتم برم یه دوش بگیرم
زیر دوش فقط به سعید که گفت با نیلوفر ازدواج کنم فکر میکردم نمیشد خونوادش مادرش که بهش میگفتم خاله نه نمیشد که صدای در اومد
نیلوفر:آقا بسه پوست رفت یک ساعته تو حمومی بیا
من:چشششم اومدم
رفتم بیرون رفتیم بخوابیم که نیلوفر گفت:بدو لخت شو بعد بخواب زود زود
من یکم خجالت کشیدم که نیلوفر گفت: اصن میرم بیرون لخت شو چراغ خاموش کن میام
رفت و من لخت شدم چراغ خاموش کردم اومد تو اتاق رو تخت
جفتمون ساکت بودیم
نور ماه از پنجره افتاده بود تو اتاق چرخیدم دیدم نیلوفر طرف من خوابیده و چشماش بازه و نور ماه چشمای قهوه ای تیرش رو روشن کرده بود بهم چند دقیقه فقط نگاه کردیم
بی اختیار دستمو بردم دور کمرش نیلوفر آروم اومد سمتم با یه لحن مظلومی گفت:نوید یکم دستتو تو موهام میکشی نازم کنی?
با چشم تایید کردمو اروم نوازشش کردن انگار بوی موهاش کل فضای اتاق پر کرده بود چشمامو بستم به نوازش کردنش ادامه دادم
گرمای شدیدی روی لبام حس کردم که تا قلبم از گرماش میسوخت لبای نیلوفر روی لبام بود تمام سعی خودمو کردم تا چشمام باز نشه قلبم داشت از سینم بیرون میزد پاهام رمق نداشت دستاشو دور کمرم حلقه کرد فاصله بین ما پیراهن تنش بود.
از زبان نیلوفر
دستای نوید توی موهام میدوید نمیتونسم به حس زنانه خودم غلبه کنم من دیگه یک زن آزاد بدون تعهد بودم و سه ماه طعم هیچ آغوش محبت آمیزی رو نچشیده بودم
ترس داشتم از بوسیدن لباش شاید فک کنه هرزم شاید فک کنه… نمیدونم اما اون منو خواهر خودش میدونه دل به دریا زدم
آروم نزدیک شدم و لبامو روی لبهاش گذاشتم یه لحظه بی حرکت شد آروم لبهامون بهم چشبیدن و روی هم لغزیدن دستمو دور کمرش حلقه کردم
دلم میخواست دلم یه عشق بازی میخواست میدونستم نوید هاته ولی بیم داشتم

ادامه...

نوشته: Parastoo_vahid


👍 21
👎 6
10616 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

704546
2018-07-22 21:47:37 +0430 +0430

جدای از بعضی غلطهای املاییت
داستانت روون و زیبا بود
مشتاقانه منتظر باقی داستانت هستم

0 ❤️

704556
2018-07-22 22:14:13 +0430 +0430

خوب بود قشنگ نوشته بودی

0 ❤️

704599
2018-07-23 05:11:24 +0430 +0430

زیبا بود و ارزش نظر دادن و داشت ، یکم رو املا کار کنی حله

0 ❤️

704629
2018-07-23 09:04:11 +0430 +0430

بنظرم زنی ک خیانت دیده و فرداشم طلاق و مهریه و اینا انقد خاهان سکس نیس همون شب!نمیدونم دیگ لایک کردم خوب نوشتی فقط تخیلی بود

0 ❤️

704671
2018-07-23 12:37:45 +0430 +0430

عالی بود ولی اگه بگیم مهریه دختره سیصدتا سکه هم باشه تقریبا یه ملیارد گرفته اونوقت سعید بخاطر چهارملیارد طلاقش داد کسخل بود ولی عجب داستانی

0 ❤️

704679
2018-07-23 12:57:15 +0430 +0430
NA

مرسی عالی بود

0 ❤️

704687
2018-07-23 14:29:37 +0430 +0430

قشنگ بود ادامشو زود بنویس

0 ❤️

704718
2018-07-23 18:58:55 +0430 +0430
T85

خدایی کاری به داستانت ندارم ولی من خراب اون اساتید گرامی هستم که میان و میگن قلم روانی داری و … خوب کیرم دهنت جقی مگه اینجا کلاس ادبیات هست که یکی انشا میگه بقیه هم نقد میکنن. از اسم سایت معلومه اینجا باید چی نوشت. شما هم لطفا این کس شعر ها رو برو توی یه سایت ادبی بنویس. نه اینجا که یه مشت جقی اسکلت کنن و تو هم کیف کنی. کیرم دهن اونی که نوشته بود قلم روآنی داری. جقی

0 ❤️

704862
2018-07-24 05:22:07 +0430 +0430

عالی بود،بایستی اضافه کنم در جواب اونی که به قلم روون حساس بود .،برای نوشتن پسر خوب ملاک سایت ادبی وغیر ادبی نیست.،رقص رقصه ،هنره، چه در تالارچه در هر مکانی، مهم انتقال یا تزریق فکروایدئولوژی مشخش در راستای یک هدف مشخصه .
کوچیک شما‎ ‎

0 ❤️

704887
2018-07-24 07:51:08 +0430 +0430

خیلی خیلی قشنگ و زیبا عاشق اینجور داستانام البته تو واقعیت خیلی بعید میدونم اینجور اتفاقا بیوفته ولی خراب اون پسریم ک اینجور مواقع واقعا پناه دختره باشه و کمکش کنه بدون اینکه چشمداشتی داشته باشه یا انتظار داشته باشه دختره باهاش بخوابه
کلا لایک عالی بود داستانت زودتر قسمت دومشو اپ کن لطفا

0 ❤️

704960
2018-07-24 19:49:47 +0430 +0430

قشنگ بود ادامشو بنويس???

0 ❤️

706467
2018-07-29 22:38:46 +0430 +0430

میگن به اسم داداش گذاشت لاپاش جریان تویه… اول داداشی بعدم آقاشی

0 ❤️

706603
2018-07-30 20:05:48 +0430 +0430

ادامشو لطف کن بزار
واقعا عالی بود

0 ❤️