زخم وجود تو (۲)

1401/02/30

...قسمت قبل

من:خوب مگه من مرده بودم تا حدودی جور میکردم قرض میگرفتیم یکاری میکردیم من خونمون بفروشم نصفش حله خره تو بعدا بهم میدی هان چطوره?
سعید:کل حسابارو الناز صاف کرده یه دفترم باهم بالای شهر زدیم مشکلی ندارم که از تو قرض کنم حالام خدافظ
من:پس بخاطر پوله بخاطر پول نیلوفرو له کردی?مگه چی ازت خواسته بود?هاااان?دختر و تنها غریب تو این شهر ول کردی
سعید:چی میگی هااااان چی میدونی نیلوفر و خاندانش میتونستن 4ملیارد ردیف کنن و بازم برام دفتر بگیرن و سه ملیارد سرمایه بیارن?یه خواهش فقط دارم با نیلوفر ازدواج کن نزار دست کسی دیگه ای بهش بخوره نوید من امروز ازش جدا شدم مهرشم تماما دادم
سکوت کرد و یکم چشاش تر شد
سعید:هیچی هیچی به نیلوفر نمیگی این یه تهدیده میفهمی کلمه ای بو ببره بخدا به دوستیمون میکشمت حتی خدافظیم نکن و برو الاااااان
مث یه کسی که دنیا روسرش خراب شده زدم بیرون من که از شنیدنش اینجوری شدم خود سعید چه وضعیتی داره اره اگه میرفت زندان اگه نبود چه بلایی سر نیلوفر میومد اون خوشگله جوونه چی میشد واقعا،من واقعا حس دوست داشتن داشتم بهش ولی اخه چجوری نمیشه صدای موبایل منو به خودم اورد،نیلوفر بود
الو سلام خوبی آقا کجایی پوسیدم تنهایی میشه بیااااای
من:سلام خوبم مرسی اره دارم میام یکم کارام عقب افتاده بود چیزی نمیخوای از بیرون
نیلوفر:نه عزیزم بیا زودتر
به سمت خونه حرکت کردم مدام حرفای سعید تو سرم میچرخید
رسیدم خونه در باز کردم بازم بوی غذا چراغای خونه روشن بود قبل از من دیگه خونه سرد و تاریک نبود گرمای خونه وجود یک نفر
نیلوفر خوشحال شاد بود تا منو دید پرید بغلم و گونه منو بوس کرد و منم نا خودآگاه بوسیدمش
همدیگه رو به مناسبت عید و تولد بوسیده بودیم اما این بوسه متفاوت بودم درونم یه چیز لرزید
نیلوفر یه برف شادی دستش بود و شروع کرد رقصیدن و برف شادی زدن
نیلوفر:اخ جون اخ جون از دستش راحت شدددددم.امروز بهترین روز زندگیمه چرا وایسادی بیا برقصیم اووووه اوه
دستمو گرفت و باهم رقصیدیم کلی
یجا تو چشماس نیلوفر خیره شدم دست خودم نبود نیلوفر خودشو زد به اون راه نمیخواسم احساس ترس کنه
رفتیم غذا خوردیم باهم و اومدیم پای تلویزیون من گفتم برم یه دوش بگیرم
زیر دوش فقط به سعید که گفت با نیلوفر ازدواج کنم فکر میکردم نمیشد خونوادش مادرش که بهش میگفتم خاله نه نمیشد که صدای در اومد
نیلوفر:آقا بسه پوست رفت یک ساعته تو حمومی بیا
من:چشششم اومدم
رفتم بیرون رفتیم بخوابیم که نیلوفر گفت:بدو لخت شو بعد بخواب زود زود
من یکم خجالت کشیدم که نیلوفر گفت: اصن میرم بیرون لخت شو چراغ خاموش کن میام
رفت و من لخت شدم چراغ خاموش کردم اومد تو اتاق رو تخت
جفتمون ساکت بودیم
نور ماه از پنجره افتاده بود تو اتاق چرخیدم دیدم نیلوفر طرف من خوابیده و چشماش بازه و نور ماه چشمای قهوه ای تیرش رو روشن کرده بود بهم چند دقیقه فقط نگاه کردیم
بی اختیار دستمو بردم دور کمرش نیلوفر آروم اومد سمتم با یه لحن مظلومی گفت:نوید یکم دستتو تو موهام میکشی نازم کنی?
با چشم تایید کردمو اروم نوازشش کردن انگار بوی موهاش کل فضای اتاق پر کرده بود چشمامو بستم به نوازش کردنش ادامه دادم
گرمای شدیدی روی لبام حس کردم که تا قلبم از گرماش میسوخت لبای نیلوفر روی لبام بود تمام سعی خودمو کردم تا چشمام باز نشه قلبم داشت از سینم بیرون میزد پاهام رمق نداشت دستاشو دور کمرم حلقه کرد فاصله بین ما پیراهن تنش بود.
از زبان نیلوفر
دستای نوید توی موهام میدوید نمیتونسم به حس زنانه خودم غلبه کنم من دیگه یک زن آزاد بدون تعهد بودم و سه ماه طعم هیچ آغوش محبت آمیزی رو نچشیده بودم
ترس داشتم از بوسیدن لباش شاید فک کنه هرزم شاید فک کنه… نمیدونم اما اون منو خواهر خودش میدونه دل به دریا زدم
آروم نزدیک شدم و لبامو روی لبهاش گذاشتم یه لحظه بی حرکت شد آروم لبهامون بهم چشبیدن و روی هم لغزیدن دستمو دور کمرش حلقه کردم
دلم میخواست دلم یه عشق بازی میخواست میدونستم نوید هاته ولی بیم داشتم

نوشته: Parastoo_vahid


👍 0
👎 3
4101 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

874991
2022-05-20 01:39:36 +0430 +0430

سلام خوب بود وقت بذارین بخونین دوستان😅

0 ❤️

875015
2022-05-20 04:24:12 +0430 +0430

ریدی که :/

0 ❤️

875169
2022-05-21 02:47:25 +0430 +0430

این چیه الان نصف داستان 4 سال پیشت را کپی کردی فرستادی

0 ❤️