زندایی خوش هیکل

1392/03/27

با سلام من آرتين 21ساله هستم با قد 180و وزن 110كيلو اصلأ هم از اون پسر هاى نيستم كه دختره واسم خود كشى كنه ولى پسر تخسى هستم كه تو محل وفاميل همه از دستم فرارى هستن چه از پسر ،زن ، همسايه افغانى تا بقيه همكلاسى ها از مالوندن گرفته تا كردن ولى بيشتر از همه من با همسايه اى به اسم اعظم و زندايى به اسم گلاره حال مى كنم و كردم اما داستان با زندايى از زمانى شروع ميشه كه دختردايى من به دنيا اومد كه من اون موقع19ساله بودم من زمانى كه مى خواستم دختر دايى رو بغلم بگيرم با سينه زنداييم بازى ميكردم اوايل يه اخمى بهم مى كرد ولى من پروتر از اون چيزى بودم كه فكر مى كرد و چون تازه به جمع ما وارد شده بود كمى خجالتی بود حالا بذاريد از سرو وضع زنداييم بگم گلاره زن سبزه رو خوش هيكل ولى صورت جالبى نداره چشم هاى ژاپنى با لثه هاى بدجور ولى حالا بريم سراغ ادامه داستان سينه ماليدن من به همون منوال ادامه داشت تا اينكه ى شب اومدن خونه ما رفتن بخوابن جعبه دستمال كلنكس رو با خودشون بردن اتاق منم ساعت 1يا 1/30بود كه رفتم دستمال رو بردام چون سرما خورده بودم كه نزديك اتاق بودم كه صداى آه و اوه اونا داشت ميومد فكر كنم داييم داشت آبش ميومد كه گفت دستمال رو بيار منم از اون به بعد بيشتر رفتم تو كف گلاره جونم كه الهى من فداشم منم ديگه شروع كرده بودم مثلأ اتفاقى هستش خودمو بهش ميمالوندم تا اينكه كم كم مالوندنم آشكار شد خوش كون منم بدش نمى اومد منم گلاره رو بيشتر خونه مادر بزرگم كه بيشتر اونجا جمع بوديم بود اين قضايا گذشت تا اينكه من ى روز بچه كوچك ها رو بردم بگردونم و چندتا عكس بگيرم كه ديدم گلارهم اومد بچش رو آورد تا عكس بگيرم منم چون بچه ها رو برده بودم تو دشت فرصتو غنيمت شمردم كه هر جورى شده گلاره راضی كنم بعد از اينكه بهم رسيد منم سريع پريدم بچه رو ازش گرفتم كه تو همون حال سينه گلاره رو گرفتم گلاره هم سريع پريد بهم كه اين چكارى مى كنى نمى خواستم جلو داييت بهت چيزى بگم منم از ترس ريدم به خودم بعد منم سريع قيافه حق به جانب گرفتم شروع كردم به كس شعر گفتن بعد من چندتا ازش آتو داشتم بهش گفتم اونم ترس دلشو برداشت بهم گفت تو به كسى نگو من به داييت نمى گم من گفتم به كسى نمى گم به شرطى بزارى كه با سينه هات بازى كنم ديدم يدفعه پريد بهم كه تو فكر كردى كه چى فكر كردى من چه كاره ام منم گفتم هچى فقط نمى خوام با دايى بهم بريزيد وگرنه نمى خواى هچى گفت نه تورو خدا نگو به داييت بيا سريع بمال سينه منو ولى خيلى اوزى منم از خدا خواسته پريدم سمتش با سينه هاش بازى كردم ولى خيلى بى حس بود اشك تو چشماش جمع شده بود من يه لحظه نگاهش كردم بغضش تركيد زد زير گريه من اينقدر ضد حال خوردم كه كيرم در جا خوابيد ولش كردم فكر كرد مى خوام به داييم بگم گفت بخدا دست خودم نيست بيا كارتو بكن هر كارى هم بخواى برات ميكنم فقط تو رو خدا به داييت نگو بهش گفتم به دايى نمى گم بهم با گريه كردنت خيلى ضد حال زدى بهم فقط بچه رو بگير برو جلوم نباش كه باز دوباره ببينمت تحريك بشم اونم بچه رو گرفت جورى فرار كرد كه انگارى سگ دنبالش كرده باشه منم بعد از نيم ساعت رفتم خونه اونم انگار كه نه انگار چيزى شده منم تا به الان ديگه نه اذيتش كردم نه به داييم چيزى گفتم.

نوشته: آرتین


👍 0
👎 0
154031 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

385916
2013-06-17 01:30:44 +0430 +0430
NA

ریدم به خاطره ,داستان ,تخیلت,هرچی که اسمش و بزاری ارزش خوندن نداشت حیف وقت دیگه ننویس تا جد و آبادت و جلو چشات نیاوردم بچه کونی

0 ❤️

385917
2013-06-17 02:16:24 +0430 +0430
NA

فقط می تونم بهت بگم… . . . .
کیر تو روح روان پریشت، أاان کلفت… . . . .

0 ❤️

385918
2013-06-17 02:20:12 +0430 +0430

خوب آدم عاقل اين جه كس و شعريه سر هم كردي نه از آتو زندايي تخيليت كفتي نه از كردنش اكه عرضه نداري بكنيش آدرس بده بيام بكنمش

0 ❤️

385919
2013-06-17 02:25:04 +0430 +0430
NA

دیگه با این وزنی که تو داری ماموت ماذه باید برات غش کنه . فکر کنم جفت خوبی برات باشه چون از لحاظ سواد هم همون ماموت به دردت می خوره " اوزی" .
آخه گه بگیرن اون نوشتنت رو . با نقطه و ویرگول شما مشکلی دارین؟‌ با بعضی افعال چی؟‌ ریدم تو اون مغزت.

0 ❤️

385921
2013-06-17 03:31:26 +0430 +0430
NA

آی خدا کل داستانو داشتم می خندیدم … اون جنده بهت گفت که : فکر کردی که چی فکر کردی ؟
خدا این خوشیارو از ما نگیر بنویس عزیزم بنویس که ما یکم بخندیم …
کسخل عقده ای مثلا فکر کردی که لطف در حقش کردی ؟؟
یکی دو تا از اون آتو هاتو رو کن دروغ گوی ابله …
آی کیر همون عمویه ی زود انزالت تو کونت … تو دهن تو زن داییت باهم

0 ❤️

385922
2013-06-17 03:43:04 +0430 +0430
NA

پررویی ت مال اینه که زیادکون دادی خوشگل پسر

0 ❤️

385924
2013-06-17 03:56:35 +0430 +0430
NA

کیرم تو داستانت گالیور

0 ❤️

385925
2013-06-17 05:27:49 +0430 +0430
NA

اينقدر كه درگير خودتت شدم
داستانت كيرمم نبود
خوب كوني بايد باشي جوجو
110كيلو وزن حتما 50كيلوش مربوط
به كونت م يشه …
درضمن فراموش كردم بهت فحش بدم شرمنده
اينم به خاطر اينكه دلگير نشي(ادبياتتو گائيدم)

0 ❤️

385926
2013-06-17 05:57:14 +0430 +0430
NA

بهتره اسم داستانتو عوض میکردی و میذاشتی تو کف زندایی موندم

0 ❤️

385927
2013-06-17 08:58:12 +0430 +0430

110 کیلو عن خالص محسوب میشود… روابط عمومی کسکش آباد کستوفی

0 ❤️

385928
2013-06-17 08:59:35 +0430 +0430

110 کیلو عن خالص محسوب میشود… روابط عمومی شهرداری کسکش آباد کستوفی

0 ❤️

385929
2013-06-17 12:42:26 +0430 +0430
NA

ﺍﻳﻨ ﺩﺍﺳﺘﺎﻧﻢ ﮐﻪ ﻣﺜﻞ ﺍﻭﻥ ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ ﺑﮕﻢ ﺑﮕﻢ ﺑﻮﺩ.ﺑﮕﻢ ﻧﮕﻢ ﺑﮕﻢ ﻧﮕﻢ. ﻣﻦ ﮐﻪ ﭼﻴﺰی ﻧﻔﻬﻤﻴﺪﻡ.

0 ❤️

385930
2013-06-17 12:46:47 +0430 +0430

110 كیلو كه هیچ 1100 كیلو هم كه باشی ، حتی یك گرمش مغز نیست .
تماما گوهی .

0 ❤️

385931
2013-06-17 16:12:59 +0430 +0430
NA

بعلع بهلع
با زن همسایه و زنداییت زیاد سکس میکنی بعد آخر داستان نوشتی فقط یه بار سینشو مالیدی و از اون به بعد دیگه اذیت نکردی.

شما کلاس سوم راهنمایی مدرسه نمونه دولتی تشریف ندارید تا دوم پ راهنمایی هم راه داره ها!!!

0 ❤️

385932
2013-06-19 19:14:09 +0430 +0430
NA

بابا تو هم شادی برا خودتا!!
به بهونه گرفتن بچه سینشو مالیدی? توی دشت بچه ها رو برده بودی و پریدی سینشو مالیدی, حتما جلو بچه ها و آبجی کوچیکت?
نگفتی آتو از کجاش داشتی, خب اگه آتو داشتی یعنی زن داییت جندست دیگه? پس به تو هم باید راحت میداد, از این گذشته حالا چه اصراری داری که تو چرندیاتت زن داییت رو به عنوان جنده نشون بدی?
فکر کردی که اگه بگی قیافه زن داییت جالب نیست و برا خودت دخترا نمیمیرن, باعث میشه داستانت واقعی جلوه بده?
نه قربونت, تو اشتباهی از اینور پشتبون افتادی, آره غول بیابونی, راستی نگفتی چطور با 110 کیلو دمبه میپریدی , هه هه هه :-B

0 ❤️

385933
2013-06-20 06:57:10 +0430 +0430
NA

بابا جان منظورش از اتو همون شبی که داییه داشت میکردش رو میگه

0 ❤️