من اسمم آرمان هستش و الان حدود 26 سال می کنم. یه چند وقتی بود که با این سایت آشنا شدم و تصمیم گرفتم داستان خودم رو هم براتون بزارم! ببخشید یکم طولانیه ولی خوب باید در جریان بیفتید …
من بچه خوزستانم و از نظر بدنی هیکل رو فرمی دارم چون هم قدم بلنده و هم رزمی کارم و الانم مربی باشگاه ورزشی ام در کنار شغل اصلیم.همه قشنگیه قیافم به چشمای عسلیمه که توی پوست آفتاب خورده جنوبیم خود نمایی میکنن! ولی کلن چون خانواده نسبتاً مفرهی بودیم خیلی به لباسام اهمیت می دادم و برای تیپم ولخرجی می کردم!
حدود 7-8 سال پیش دایی من از زنش جدا شد. طرفای کنکورم بود، من با زنداییم خیلی جور بودم و اختلاف سنی مون هم طوری بود که زیاد ازم بزرگتر نبود حدود 7-8 سال (آخه خود داییم با من 12 سال اختلاف سنی داره). زندگیشون کوتاه بود فکر کنم 2 سال با هم زندگی کردن! دلیل اصلی اختلافشون هم میشه گفت این بود که زن داییم اصولاً به عقاید اسلامی زیاد پایبند نبود. اونم بعد دو سال از داییم جدا شد و مهریه توپی (حدود 1200 سکه) از داییم گرفت رفت. داییم هم تخمش نبود چون تو میدون بار اهواز حجره داشت، مثل بابای خودم.
از نظر قیافه و هیکل زن داییم خیلی به خودش می رسید و هم قدش نسبتاً بلند بود حدود 180 بود قدش و در نتیجه هیکل توپی داشت.خدایی دو سه بار به داییم حسودیم شد و به حماقتش می خندیدم که عجب مالی داره و میخواد طلاقش بده!
من تو کنکور آزاد تهران رو اولویت اولم زدم و دانشگاه تهران قبول شدم البته آزاد. دلیل تهران زدنم این بود که میخواستم برم یه شهر دیگه، که هر کاری که خواستم کنم! و کجا بهتر از پایتخت ایران! تو تهران هم یه آپارتمان بابام خرید که هم داشته باشه به عنوان یه پس انداز و هم من برم توش تا درسم رو بخونم. با هزار بدبختی هم راضیش کردم که برام یه ماشین بگیره و از اونجایی هم که بنزین مثل الان سهمیه نبود یه پژو 405 موتور 2000 عنابی گرفتم که اونوقت واسه خودش ماشینی بود!
یه 1 سالی از درسمون گذشته بود، که یه روز مهمونی عقد یکی از فامیلامون بود که من به عنوان پسر ارشد پدرم (!) و به نمایندگی از ایشون دعوت شدم که به جای خانواده خودم برم تا انشاالله بابام اینا واسه عروسی خودشون تشریف بیارن. خود بابام حال و حوصله این کارا رو نداشت انداختش گردن من بدبخت! منم اونروز که تو آبان ماه بود حدودای ساعت 7-8 شب راه افتادم که برم. تو ماشین اعصابم خراب بود چون من حوصله این مراسم های رسمی رو نداشتم.
وقتی رسیدم بعد از عرض تبریک خدمت پدر عروس و آشنایی با خانواده داماد، وارد شدم. وقتی که وارد سالن شدم داشتم اطرافو دید میزدم که شاید یه آشنایی ببینم و برم پیشش بشینم که تنها نباشم. داشتم می گشتم که یکی منو صدا زد: آرمان! نگاه کردم دیدم ببببببهههههه این که زن دایی خودمونه. ولی عجب جیگری شده بود یه لباس شب بادمجونی رنگ آستین حلقه ای تنش بود و خدایی یه لحظه آب از لب و لوچم سرازیر شد. وقتی رسید پهلوم گرم باهام سلام و احوال پرسی کرد و شروع کردیم به حرف زدن. کل اونشب پیش هم بودیم و آخر سر هم شماره خونه من رو گرفت چون من اونوقت هنوز موبایل نداشتم موبایلها تازه اومده بودن.
دو سه هفته بعد، پنجشنبه شب بود و من از دانشگاه اومده بودم، نگاه کردم دیدم ساعت حدود 5 عصره گفتم یه دوش بگیرم بعد بزنم بیرون آخه فردا جمعه بود و حال میداد کلن، هنوز یادمه تو حموم بودم که تلفن زنگ خورد من هم با کلی فحش و ناسزا خدمت تلفن که الان موقعی بود زنگ خوردی؟! یه حوله پیچیدم دور خودم و جوابش دادم:
-الو
نوشته: آرمان
اخه خالی بند پس حتما قابلمه قورمه سبزی را شب کرده توی کونت مثل اینکه برای شام رفته بودی کس ملخ؟روی هم رفته خیلی کیری بود کیری پررنگ
یادم شد بگم کلی زر زدی تا بگی 1-خوش تیپی2-بابات بازاریه3-405سوارشدی4-دانشگاه رفتی5-مهریه زن دایی جونت 1200 تا سکه بوده6-بدنسازی 7-چشات عسلیه وکس وشعرایی از این دست که فقط باعث طولانی شدن داستان شده ونبودش هیچ تاثیرمنفی نداره خدا شفات بده به نظربنده که پزشک هستم شما خود درگیری مزمن داری از نوع خیلی کیریش که خوب نمیشی ومیزنه کونتو پاره میکنه یادت شد بگی عینک ریمن هم داری با دم پایی ابری
بد نبود ولی تو هم خود شیفته ای ! این روزا همه خوش هیکلن و خوش تیپ ، باباها پولدار همه دانشگاه رفته دخترای داستان هم آخر تیپ و قد و هیکل . اینا که دیگه نوشتن نداره ما خودمون می دونیم ولی نمی دونم چرا تو تحصیلاتتون املا جایی نداره یه کلا نوشتن هم یاد نمیگیرن .عجـــــــــــــــــــــــــــب !
ولی باز هم یه زن دیگه از یه پسر استفاده کرد مرسی . بعد ببخشید 26 سال چی شد؟ ولی بازم به تو که حداقل بعدش تو فکر زن شوهردار نبودی آفرین
اخرش نفهمیدم دامن پاش بود یاشلوار؟ اولش گفتی با دامن بود وسطاش شلوارشو در اوردی !!!خواستی دروغ بگی یه جا بنویس یادت نره اخه میگن دروغگو کم حافظس
خوش تیپ که گفتی نظر خودت بود قضاوت اینوبسپار به جامعه آخه نفهمیدیم که زندایت دامن پاش بود یا شلوار بعد زنی که 2سال توی شهر تهران تنها باشه فکر نمی کنم سکس نداشته باشه بعد آقای دانشجو سطح سوادت ببر بالا که مشکل املایی نداشته باشی اگه راست گفته باشی بعداز ازدواج کاری بهش نداری پس پیروز این سکس هستی بدون گناه موفق باشی <:P
بد نبود
شانستون مطلقه هم بود وگناهی هم براتون متصور نمیشد واگر اخرش هم راست باشه که بسیار رفتار بجاست
اخه چی بگم. دلم نمیخواد فحش بدم ولی دهن آدم رو باز میکنه. دهنت رو گایدم اخه میخوای خالببندی یه حا یاداشت کن که یادت نره. تو خوبی خیلی خشکلی قدت حتما" 2متر هست؟راستی موقع کردن عینک ری بنت رو کجاگذاشتی؟ من خونم سمت آرژانتین ادرس زندایت رو بده برم ازش بپرسم ببینم تو راست میگی. بعدش دهن سرویس داستانت مال سال 70هست که هنوز موبایل نیومده بوده؟
خيلي چرت توش بود نخوندمش
با تشكر از دوستان
اين بود نظر پر بار من!
شعر
بچه جنوبی توخیلی خوشگلی و خیلی عزیزی ولی چرا آب کیرت رو تو کون میترا هی میریزی
اصلا واسه چی باید تعریف بکنی شاید دلت میخواد با کون، کیر بکنی
این کس شعر تقدیم به شما بابت داستان تخمیت
ولک غم نبینی
شعر
بچه جنوبی توخیلی خوشگلی و خیلی عزیزی ولی چرا آب کیرت رو تو کون میترا هی میریزی
اصلا واسه چی باید تعریف بکنی شاید دلت میخواد با کونت، کیر بکنی
این کس شعر تقدیم به شما بابت داستان تخمیت
ولک غم نبینی
از بستگان درجۀ یک که بگذریم (مادر و خواهر و برادر و . . . )، شخصیت اصلی داستانهای سکس با محارم «زن داییه» و بیشترین مورد رو شامل میشه. پیشنهاد میکنم برای اینکه دوستان خیالپرداز و جقی موقع تایپ ترشحات مغزیشون، کمتر دچار زحمت بشن، شرکت فراسو روی کیبوردهاش یه کلید «زن دایی» اضافه کنه! کنار دکمۀ شیفت جا هست. ضمناً:
1 ـ با این توصیفاتی که از خودت کردی، از اهواز که میای تهران، مواظب باش از قزوین و اطرافش رد نشی، جناب «هلو»!
2 ـ خانوادۀ «مفرهی» دارید؟! منظورت «مرفه» نیست؟ شاید هم «مفرح»؟ خیلی باحالی.
3 ـ «مراسمهای رسمی» دیگه چه جورشه؟! باز خوب شد نگفتی «مراسماتهای»!!
4 ـ «خوشبختانه آبم نیومد». زهی به سعادتات ای مرد! حتماً نذر کرده بودی. آره؟!
5 ـ «از کسش یک کم آب اومد که اونو دیگه نخوردم». دیگه اشتها نداشتی یا تعارف میکردی؟!
6 ـ «با لحن جدی گفتمش . . . . » (یک دفعه زدی توی فاز ادبی) . . . گفتمش این جام جهان بین به تو کی داد حکیم . . . گفت آن روز که این گنبد میترا «میکرد»!!!
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ـ رتبۀ چند کامنتدهندهای که در داستانهای اخیر نظر دادهاند (از 5) براساس سه معیار نزاکت در نظر، جذابیت نقد، و اعتبار نقد
ـ شمارۀ جدول: 0003
سایناجون4: نزاکت در نظر (4) + جذابیت نقد (5/3) + اعتبار نقد (5/4) = میانگین (4)
فریجاب: نزاکت در نظر (5/2) + جذابیت نقد (4) + اعتبار نقد (5/4) = میانگین (6/3)
گیگو: نزاکت در نظر (3) + جذابیت نقد (3) + اعتبار نقد (3) = میانگین (3)
سارا سوییت: نزاکت در نظر (3) + جذابیت نقد (2) + اعتبار نقد (3) = میانگین (6/2)
سپیده 58: نزاکت در نظر (5/2) + جذابیت نقد (2) + اعتبار نقد (3) = میانگین (5/2)
کینگ ارتاس 2020: نزاکت در نظر (5/1) + جذابیت نقد (5/3) + اعتبار نقد (5/2) = میانگین (5/2)
سینا سی.آر. 7: نزاکت در نظر (3) + جذابیت نقد (1) + اعتبار نقد (3) = میانگین (3/2)
بچه مشهد: نزاکت در نظر (1) + جذابیت نقد (5/2) + اعتبار نقد (5/3) = میانگین (3/2)
پیام 1342: نزاکت در نظر (3) + جذابیت نقد (5/0) + اعتبار نقد (3) = میانگین (1/2)
بچه شهر: نزاکت در نظر (1) + جذابیت نقد (5/2) + اعتبار نقد (3) = میانگین (1/2)
کوچول: نزاکت در نظر (1) + جذابیت نقد (2) + اعتبار نقد (2) = میانگین (6/1)
کسکن 3: نزاکت در نظر (1) + جذابیت نقد (1) + اعتبار نقد (2) = میانگین (3/1)
جنرال ارتش: نزاکت در نظر (3) + جذابیت نقد (0) + اعتبار نقد (0) = میانگین (1)
کسراخان: نزاکت در نظر (5/0) + جذابیت نقد (5/0) + اعتبار نقد (1) = میانگین (6/0)
:S
sinaoo7بازم جاموندم !دی
بابا 1روز بعد تو بیا کامنت بزار تا همه برسن!!دی
نویسنده عزیز بد نبود ولی خیلی غلط املایی داری مثلابدترینش (من اسمم آرمان هستش و الان حدود 26 سال می کنم)!!!جان؟؟؟دی
ـ شمارۀ جدول: 0009 (قیصر وارد میشود)
ام.ام. 6113 ام.ام: نزاکت در نظر (4) + جذابیت نقد (3) + اعتبار نقد (5/4) = میانگین (8/3)
سایناجون4: نزاکت در نظر (4) + جذابیت نقد (3) + اعتبار نقد (5/4) = میانگین (8/3)
فریجاب: نزاکت در نظر (5/2) + جذابیت نقد (4) + اعتبار نقد (5/4) = میانگین (6/3)
گیگو: نزاکت در نظر (3) + جذابیت نقد (3) + اعتبار نقد (3) = میانگین (3)
محمدفاکس: نزاکت در نظر (3) + جذابیت نقد (2) + اعتبار نقد (4) = میانگین (3)
قیصر: نزاکت در نظر (4) + جذابیت نقد (2) + اعتبار نقد (5/2) = میانگین (8/2)
سارا سوییت: نزاکت در نظر (5/3) + جذابیت نقد (5/2) + اعتبار نقد (2) = میانگین (6/2)
سپیده 58: نزاکت در نظر (5/2) + جذابیت نقد (3) + اعتبار نقد (2) = میانگین (5/2)
کسراخان: نزاکت در نظر (5/1) + جذابیت نقد (3) + اعتبار نقد (3) = میانگین (5/2)
کینگ ارتاس 2020: نزاکت در نظر (5/1) + جذابیت نقد (5/3) + اعتبار نقد (5/2) = میانگین (5/2)
بچه شهر: نزاکت در نظر (2) + جذابیت نقد (2) + اعتبار نقد (3) = میانگین (3/2)
سینا سی.آر. 7: نزاکت در نظر (3) + جذابیت نقد (1) + اعتبار نقد (3) = میانگین (3/2)
بچه مشهد: نزاکت در نظر (1) + جذابیت نقد (5/2) + اعتبار نقد (5/3) = میانگین (3/2)
پیام 1342: نزاکت در نظر (3) + جذابیت نقد (5/0) + اعتبار نقد (3) = میانگین (1/2)
کوچول: نزاکت در نظر (2) + جذابیت نقد (2) + اعتبار نقد (2) = میانگین (2)
کسکن 3: نزاکت در نظر (1) + جذابیت نقد (2) + اعتبار نقد (1) = میانگین (3/1)
جنرال ارتش: نزاکت در نظر (3) + جذابیت نقد (0) + اعتبار نقد (0) = میانگین (1)
جذاب خارج از جدول: سییینه
سیر داستان نویسیت ، یه سیر منطقی داشت به جز قسمت سکس که به قول معروف، روش کار نشده بود.
به هر حال خوب بود…
کیر اوباما که ازکیر سگ نجستره تو این داستانت وکیر خودم که سفیده تو چشمای عسلیت تا شاید چشات قرمز بشن
کیر اقام تو دهنت؛ تخم سگ من دانشگاه ملی قبول شدم دوترمه معدلم 17 اندی شده بابام واسم موتور نمیخره چون تو شهر غریبم؛ سگ پدر تو چی شد یهو زرت ماشین انداخت زیر پات اونم تهرون؛ شاش مریم تو دهنت؛ کس مغز این طرفا پیدات نشه ؛ میدم بچه های لشگر اباد کونت بزارن ؛ بچه کونی
=Dقشنگ بوداآآآآآآآآآآآآ
حداقل توش حرف از خيانت نبود…
باز دمش گرم…
کوسکش دوباره گاووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووو دادی
نوشته بودی که وقتی وارد خونش شدم ((یه تک پوش آستین کوتاه قرمز تنش بود با یه دامن معمولی البته همیشه که من اونجا بودم یا اون خونم بود اینجور بود. موهاش رو ولی رنگ کرده بود )) بعد یک جای داستان نوشته بودی شلوارشو درآورم ،( آخه کوسکش کونی اولش گفتی دامن پاش بود بعدش گفتی به هنگام سکس کردن شلوارشو درآوردم کیر آدم و عالم تو کوکنت ،کوس مغز ان کلفت)
ياد زماني افتادم كه 8 سالم بود و بابام 24 تا كارخونه داشت
وقتي 11 سالم شده چون بدنسازي ميرفتم مثل سهراب شاهنامه قدم 2 متر بود سنم 26 نشون ميداد. اون روزا با خواهر شوهر ميترا دوست بودم كه تو عروسيا به جاي لباس رسمي از لباش شب استفاده ميكرد
آخه خيلي مايه دار بود
حجره تو ميدون بار هم در آمدش خيلي توپ بود به پول آلان 600 ميليون پولي نبود برا كسي كه 1 دونه حجره داره
ياد سال 1301 به خير و خواهر شوهر ميترا
اينو كاملا ميدونم كه تو انقد دوست داشتي كه زن داييتو بكني واست عقده شده و با نوشتن اين داستان هم تو ذهنت زن داييتو كردي هم مجبورمون كردي كه به چرتو پرتايي كه گفتي بخونيمش بعد اينكه كه نوشتي بعد يه بار جلق بزن بعد بگير بخواب عمو فدات شه mosking
دوم:-D:-D:-D:-(