داشتیم برنامه تفریح رو میچیدیم و همه اظهار نظر میکردیم بجز زندایی مونا که قیافش برعکس همیشه درهم بود،که معلوم شد با داییم حرفش شده ،
حال بد مونا حال هممون رو خراب کرده بود،آخه همیشه شاد کن مجلس بود و با حرفاش همه رو میخندوند ،
هر کس به طریقی سعی میکرد حال مونا رو خوب کنه ولی موفق نمیشدیم ،
شب رو خوابیدیم و صبح عازم تفریح شدیم،ناهار رو توی مسیر خوردیم و عصر رسیدیم به اونجا،
منطقه مورد نظرمون ی منطقه کوهستانی و زیارتی بود که همیشه شلوغ بود،
به اصرار داییم دورترین آلاچیق رو برای سکونت انتخاب کردیم و رفتیم مستقر شدیم،هر کس مشغول کاری بود بجز من که همیشه جیم میزدم ،
بارش باران توی این منطقه چیز طبیعی بود و ما هم مجهز بودیم ،
کاپشنم رو برداشتم و حرکت کردم به سمت مغازههای توی روستا،مامانم صدام زد گفت وایسا منم بیام که با هم بریم،
فهمیدم که میخواد خریدی انجام بده ،من داشتم آروم قدم بر می داشتم که وقتی برگشتم دیدم مونا بجای مامان اومده بود،
بیست دقیقه ای راه بود تا مرکز روستا،
همین که از خانواده دور شدیم مونا اون روی طنزپردازش برگشت و شروع کرد به مسخره بازی ،هوا ابری بود و نم نم بارون شروع شد،به روستا که رسیدیم شدت بارون بیشتر شد و ما هم بدو بدو خودمون رو به مغازه ها رسوندیم ،
مغازه شلوغ شده بود از مسافرا ،ی طورایی همه پناه گرفته بودن که خیس نشن ،نیم ساعتی منتظر موندیم ولی بارون هر لحظه بیشتر میشد ،گوشیم زنگ خورد که داییم بود گفتش که چندتا وسیله بگیریم،گفتم باشه ولی تا قطع شدن بارون اینجا میمونیم،
یکی از پیر زنهای بومی مونا رو دید و تعارفش کرد که تا قطع شدن بارون بریم خونشون که نزدیک مغازه بود،
رفتیم و زیر سالن خونشون منتظر شدیم تا بارون قطع بشه که دوباره داییم زنگ زد و گفت راه داره مسدود میشه مونا رو بزار اونجا و وسایل رو برا ما بیار،مونا رو تنها گذاشتم و وسایل رو برداشتم و رفتم سمت مقرمون ،صد متر مونده به آلاچیقمون ی مسیر آب بود که با بارش بارون خیلی بالا اومده بود،دایی و بابام اومدن اون سمت رود و در حالی که صدای بارش بارون و صدای آب رودخونه نمی داشت صداشون رو بشنوم با صدای بلند گفتن وسایل رو پرت کن و برگرد روستا و خونه بگیر،
خلاصه وسایل رو براشون پرت کردم و برگشتم پیش مونا،
ضمن زد حالی که خورده بودم ولی تجربه تنها شدنم با مونا برام جذاب بود،
وارد خونه پیرزنه که شدم با مونا گرم صحبت کردن بود و مونا داشت از اون خنده های مرموزش میزد فهمیدم حسابی مونا سوژش کرده،پیرزنه مدام رو به من میگفت ماشاالله،از چشمک مونا فهمیدم باید سوتی ندم ،مونا رو به من کرد و گفت چه خبر عزیزم؟خیس شدی،
پیر زنه به مونا گفت به شوهرت بگو بره داخل خودشو خشک کنه،
مونا نگاهم کرد و لبخندی زد،
دوزاریم افتاد که چه دروغی سرهم کرده و پیر زن اختلاف سنی سیزده ساله رو تشخیص نمیداد،
گفتم نه مرسی باید بریم دنبال خونه برگردیم،
مونا جدی شد و علتش رو پرسید که جریان رو براش توضیح دادم،هر چقدر خواست راه حلی پیدا کنه نشد،بلند شدیم که بریم که پیرزنه پاپیچمون شد و گفت باید بمونین خونه خودم و شام رو هم خودم براتون درست کنم،
ما هم که دیدیم بد نمیگه قبول کردیم و رفتیم خونش،(البته پول میگرفت)
ی اتاق به ما داد که با ی در فلزی از بقیه خونه جدا میشد،ی زیر شلواری مردونه برای من آورد و قرار شد بره بیرون تا من هم لباسمو عوض کنم،نگاه مونا کردم که داشت میخندید،یاد دروغش افتاده بود،بهش گفتم به بهانه کمک کردن برو بیرون تا من لباسمو عوض کنم،
کمی بعد شوهر پیرزنه پیداش شد و با هم سر سفره نشستیم و کلی داستان عشق و عاشقیمون رو براشون تعریف کردیم تا بلاخره وقت خواب شد،
رفتیم توی اتاقمون و پیرزنه اومد و رو به مونا گفت راحت باش تا براتون رختخواب بیارم،
رفت بیرون و من به دامی که مونا خودش چیده بود میخندیدم،
پیرزن با ی تشک دستباف دو نفره و ی پتوی دونفره اومد و دادشون دست مونا،
اینجا دیگه حرفی که زده بود گندش بالا اومد،
در رو بستیم و گاهی به ناراحتی گاهی به خنده دنبال راهکار بودیم،
هیچ طوری نمیشد بهشون بگیم دروغ گفتیم،
تشک رو پهن کردیم که فقط اسمش دو نفره بود،تصمیم گرفتیم امشب رو اینجوری سر کنیم،
داشتم بالشتمو تنظیم میکردم که مونا مشغول درآوردن مانتوی لی تنش شد،جفتمون خنده روی صورتمون بود ،ساپورت مشکی و تاپ سورمه ای که از جابجایی به بالای نافش کشیده شده بود من رو محو بدن بی نظیر مونا کرده بود،مونا بدون اعتراض به نگاه من خم شد که جوراباش رو در بیاره توی اون حالت نتونستم حجم بزرگ شده کونشو تحمل کنم و دراز کشیدم و پشت به جای مونا پتو رو روی خودم کشیدم،مونا چراغ رو خاموش کرد و اومد پشت سرم رو به من دراز کشید فقط سرمون از پتو بیرون بود،
من.مونا فکرش رو بکن دایی این وضع رو از منو تو میدید،
مونا.هههه آره ،اگه میدید سر جفتمون رو میبرید،البته اگه میدید کاری نداشت فقط به تو شک میکرد،
من.چرا من،منظورت چیه؟
مونا.خب آخه پشت به من خوابیدی،ممکن بود فکر دیگه ای کنه هههه
من.زهر مار،آهسته بخند،
مونا.نه بابا خیالت راحت پیرزن و پیرمرد درکمون میکنن (آخه گفته بود تازگیها عروسی کردیم)
جفتمون فاز خنده گرفته بودیم و سرمون رو برده بودیم زیر پتو که آهسته تر بخندیم،
من.حالا واقعا فردا به دایی چی میگی؟
مونا.من که بهش جواب پس نمیدم،ولی اگه کسی ازت پرسید بگو دوتا اتاق گرفتیم،
من.آره این فکر خوبیه،
مونا.تو چرا اینقدر ترسویی،اصلا بفهمن مگه چیه،ما که کاری نکردیم،
من.ترس کجا بود نمیخوام آش نخورده دهن سوخته بشیم،
مونا،چه کاری کنیم چه نکنیم مطمئن باش کسی نمیفهمه،پس ترسو نباش
همزمان با این حرف با زانوش به لمبر کونم زد و خندید،
من که دیگه ته فکرشو خونده بودم گفتم حالا که نمی فهمن تو پیشنهادی داری؟
مونا.بنظر من برگرد تا اون فکری که توی سرمونه رو عملیش کنیم،
کیرم آنی سیخ شد و برگشتم،زیر پتو نمیشد ببینمش،پتو رو کنار زدم و لبخند رضایت رو روی صورتش دیدم،زانوهامون به هم چسبیده بود و هر دو منتظر جرقه ای برای انفجار شهوتمون بودیم،
مونا.چرا وایسادی میخوای التماست کنم ؟
صورتمو بردم جلو و پیشونیش رو بوسیدم و گفتم نه عزیزم تو جون بخواه و دوباره لبم رو روی لباش گذاشتم ،دستامون دور هم حلقه شده بود و خودمون رو تنگ در آغوش گرفته بودیم،
دستم از گردن تا کونش رو لمس میکرد،یک دقیقه بیشتر تحمل نکردیم و بدون حرف پتو رو که باسنمون پایین رفته بود رو کنار پرت کردم و در حالی که لبامون از هم جدا نمیشد نشستیم و دست من سمت تاپ و دست اون سمت تیشرتم رفت،سینه هاش که هنوز زیر سوتین بود نمایان شد،رفتم سمت سینه هاش و یکیشون رو بیرون انداختم و مشغول خوردنش شدم،مونا بیکار مونده بود در گوشم گفت کامل لخت شیم بعد،
میدونستم تشنه کیره شورت و زیر شلوار رو در آوردم ،اونم دراز کشیده مشغول درآوردن ساپورتش بود،رفتم و کمکش ساپورت و شورتش رو درآوردم ،و افتادم روش و کیرمو روی شکمش گذاشتم و مشغول لب بازی شدیم،
کمی بعد خودمو لیز دادم پایین و کیرمو بی حدف بین پاهاش قرار دادم و سوتینش رو کامل دادم بالا و مشغول خوردن سینههاش شدم،چه سفت و خوشمزه بودن،نتونستم تحمل کنم رفتم بین پاهاش قرار گرفتم و کسش رو میدیدم،کس تپل و گوشتی بود و مقدار خیلی کمی مو داشت،اگه سردی هوا نبود باید بوی عرق میداد ولی وقتی سرمو بین پاهاش بردم متوجه عطرش شدم و با دل و جون مشغول خوردن شدم توی اوج بودم و زبون میزدم و لذت میبردم که مونا سرمو بین پاهاش قفل کرد و نزاشت بیشتر بخورم،اشاره داد برم بالا ،رفتم بالا و گفت عزیزم دارم ارضا میشم کیرتو بده بخورم که با هم ارضا بشیم،دهنی که این حرف رو میزد بوسیدن داشت،لباش رو بوسیدم و به پهلو شدم و بین پاهای هم برای هم میخوردیم،شدت خوردن های مونا زیاد و البته نامنظم شد و با رعشه ای در بدنش ارضا شد و دهنمو پر آب کرد و کیرم توی دهنش موند،کمی مکث کرد و دوباره با ی دستش ته کیرمو بالا و پایین میکرد و کیرمو تا نصفه توی دهنش بازی میداد،من که دیگه کاری نداشتم داشتم ساک زدنش رو تماشا میکردم که داشتم به ارضا شدن نزدیک میشدم بهش فهموندم دارم ارضا میشم،بدون هیچ کاری کیرمو توی دهنش نگه داشت و دستش رو بالا و پایین میکرد،
از کارش متعجب شدم و با لذتی برابر به کس دادن رایگان زندایی به من توی دهنش ارضا شدم،حتی نزاشت یک قطرشو ببینم و همشو توی دهنش جمع کرد،دستمو به شورتم رسوندم و به مونا دادمش که خالیش کنه توی شورتم ولی دستش جلوی دهنش گرفت و کامل آبم رو قورت داد،از این کارش زیاد خوشم نیومد ولی میدونستم برای لذت من انجامش داده،دوباره کیرمو گرفت و کامل کیرمو توی دهنش تمیز کرد،
رفتم بغلش و مقدمه سکس بعدی رو میچیدم که گفت برا امشب بسه،
من.چرا ؟تازه سر شبه،
مونا .عزیزم میدونم و منم میخوام ولی نگاه کن نه دستمالی نه کاندومی نداریم،قول میدم برگشتیم شهرستان از خجالتت در بیام،
من.باشه عزیزم ولی اگه مشکل دستمال کاغذیه من ی شورت دارم که بهش احتیاج ندارم،
خنده ریزی زد و گفت پررویی دیگه چکارت کنم،پس بده اون کیر خوشکلت رو تا آمادش کنم،باز شصت و نه شدیم و همو تحریک کردیم،توی این شب سرد و قشنگ باید این کس خوشکل رو میکردم،
کیرم طاقت موندن توی دهن مونا رو نداشت،کیرمو درآورد و رفتم بین پاهاش و شورتمو نزدیک آوردم و کیر خیسم رو کردم داخل کس گوشتیش ،هنوز چیز زیادی نرفته بود که داغی کسش منو روانی کرد،شروع کردم به هول دادن تا کیرم کامل جا شد،مونا دو دستش رو بالا آورد و منو به بغلش دعوت کرد،رفتم توی بغلش و آهسته تلمبه میزدم،
در گوشم گفت امشب روانیم کردی فک نکنم تا ابد به داییت بدم،لباشرو بوسیدم نفس زنان گفتم کاشکی تا ابد بارون بباره ،منو قفل خودش کرد و سرعت تلمبمه زدنم رو کم کرد ولی حس همه تنش و بوی گردنش خودش ارضا کننده بود،شروع کردم به آروم حرف زدن در گوشش(وای عجب کسی داری،میخوام همیشه بخورمش،این بدن مال منه و…)
مونا دیگه نمیتونست حرفی بزنه و صدای نفساش به آه تبدیل شدن،باید قبل من ارضا میشد،لاله گوشش رو میخوردم و بوسه های مکرر به گردنش میزدم،بلاخره موفق شدم ارضاش کنم و با لب گرفتن جلوی آخرین ناله هاش رو گرفتم،دیگه منم داشتم ارضا میشدم،از روی بدنش بلند شدم و شورت رو توی دستم گرفتم و قبل خالی شدنم بیرون کشیدم و خالی شدم توی شورت،
این داستان مربوط به هفت سال پیشه
نوشته: هالو
داستان پر محتوایی بود ولی درقالب واقعی باورش یکم سخته 😎
الحق که هالو هستی نه هلو ولی چاخان اون خونه پیر مرد نبود شب هم دوتا کیر کلفت تو رو جلو زن داییت کردند چون نقشه زنداییت بود تا دیگه با چشات نخوریش نوش جووووون تا ته رفت تو کووووون
تو که اینقد کص گفتی، خوب عصاتو میکردی تو رودخونه به خواست خدا خشک میشد و میرفتی اونور آب و به جای کص زندایی با کیر خاندایی حال میکردی. والا.
موناداشت ارضامیشدگفت کیرتوبده بخورم باهم ارضاشیم اخه جقی تاحالاکوس نکردی نمیدونی زن وقتی داره ارضامیشه بیخیال ارضاشدنش نمیشه بعدچطوری باساک زدن ارضاشدکوس مغزجقی
عالی بود
تخمام درد گرفت
دوستانی که باب میلشون نیست لطفاً خودتون بنویسید
رفتی بارون اومد رود خونه پر اب بود بسته شد ؟؟ دایتت اینا تو الاچیق ؟؟؟ رفتی در زندایی گذاشتی بیناموس مگ جنگه ک رود خونه بسته شد
چرا تو داستانا در مورد قد وزن و سن و یایز نمینویسید اخه
بنظر من برگد تا اون فکری ک تو سرمونه عملی کنیم
داش من نمیدونم این زنای تازه از پورن هاب اخراج شده از کجا میان ک همش دست ب کص خیسنو میگن منو بکن
این که هوا باعث شده شما دوتارو باهم توی روستا ول کنن جای تعجبه و غیر قابل باور!!،عزیزمن حداقل یه جوری مینوشتی ک هضمش آسونتر بشه خوب بود در کل من سفید میدم بهت!!
ملت دیگه دیوونه و جقی شدند همش تو هپروتن باو کم فیلم ترکی نگاه کنین عقده ای شدین رفت
زیبا بود ولی خب رو املات کار کن دیگ همه میدونن حدف رو باید بصورت هدف بنویسی!
اگه در قالب داستان بود واقعی نبود ؛ یکم تو بخش سکسش ضعیف بود و میشد تخیلی بودنشو به مرور حس کرد ولی اگه در قالب خاطره بود باید بگم که احتمال اتفاق افتادنش از احتمال قهرمانی ایران تو جام جهانی کمتره…
واقعا وسیله ها رو ۱۰۰ متر پرت کردی؟اگر پرت کردی زنداییت نوش جونت.ولی خودمونیم کس گفتی مومن
یه پیام دارم برا هالوی عزیز،
برو جق بزن جقی، اگه داستان بر فرض محال درست باشه هم، بعد برگشتنتون، داییت یه کاری کرده قطر سوراخ کونت ۱۵ سانت بشه
خودمونیم ولی میگم بارون اومد چه زود بالااومد وراه رو بست کارندارم به اینکه جایی که رفتین توریستی بوده و فقط یک راه نداره و داشته باشه هم فکر بالااومدن زودهنگامشومیکنن.
حالا ایناکنار صدای بارون به حدی بوده که باصدای جریان اب صدای داییت وبابات که اونطرف رودبودن نمیشنیدی خب اینم قبول اما باید فاصله تو بااونا خیلی بیشترباشه که نتونی بشنویی.اخه گفتن پرت کن وسایل رو ادم بخوادپرت کنه اونم وسایلی که منظم نیستن بیشتراز چندمتر نمیشه پرت کرد باین حساب درفاصله چندمتری غیرممکنه نتونی بشنویی.حداقل جریان اب روبهانه میکردی امامیگفتی اشاره کردن که پرت کنم باورپذیرتربود.لطفا داستان سازی میکنید فکراین موارد روبکنین که ادم اعصابش خورد نشه.من کنار رود متصل به ابشار که کلی صدا هم برخورداب داره بودم ولی صدای کسانی که اونطرف بودن راحت میشنیدم.
نمیدونم واسه کجای این داستان اینهمه لایک میدن.درسته بحث واقعی یادروغی بودن مهم نیست ادم بخونه حالشوببره کاربه اصل موضوع نداشته باشه.اما وقتی یه حرفایی واقعا بشکل احمقانه ایی گفته میشن حس ادم میپره وانگاردارن بهت فحش میدن
همه میدونن خیلی از این داستانا دروغه ولی همه زرنگ شدن واسه تجربه میخونن
اقای جقی جسارتا از رود خونه ماشین هارو چجوری بردین اونطرف؟؟😂😂الاغ همونطور ک رفته بودین برمیگشتین ،ننویس برادر من ننویس برو جقتو بزن الکی اسم زن دایی رو خراب نکن
آخه کونی
اگه بتونی وسایلتو اونقدر پرت کنی یا سوپرمنی یا رودخونه عین کیر نازک، یعنی نمیتونستی رد بشی ازش؟
درثانی، توی بچه کصخل با ی کیر ۱ میلی متری که اصلا هیچی از سکس نمیدونی! سنت دورقمی شده عمو؟ 😂
وقتی هم که برگشتی هم داییت درخت به صورت عمود کرده تو کونت
خییییییئئیلی کصخولی
برو جغتو بزن