زندگی تخمی من

1394/11/04

رفتم دانشگاه بعد از چند سال دوری از درس. توی این 4.5 سال به هر کاری دست زدم و فهمیدم با پول کم به هیچ جا نمیشه رسید. واسه کار آزاد پول زیاد و پشتوانه میخواد که بابام نمیده. بهترین کار درس خوندنه. این دفعه رشته ای که دوست داشتم یعنی معماری توی دانشگاه آزاد شهرمون. از همون اول خواستم سفت بگیرم همه کلاس هارو میرفتم و سرم تو کار خودم بود. کلاسمون خیلی شلوغ نبود تقریبا نصف دختر بودن من آدم شوخی هستم و درسم هم که خوب بود باعث میشد با دخترا صمیمی باشم تا اینکه یه روز یکی از دخترا داشت باهام شوخی میکرد. یه دختر چادری داشتیم که من فقط فامیلیشو میدونستم. اونروز دیدم داره باهام شوخی میکنه تعجب کردم! تا اون موقع چیز خاصی ازش ندیده بودم. ساعت کلاس بعدی اومد پیشم نشست و ازم شماره خواست بهش دادم. میخندید میگفت وای حالا اسمتونو چی ذخیره کنم مامان بابام متوجه نشن!
فاطمه یه دختری که از روستا میومد دانشگاه. یه دختر تپل بامزه با صورت گرد و لپ های خوردنی و لب های خوش فرم. یه آرایش خیلی کم فقط واسه لب و چشم هاش. حتی وسط ابروهاشو مرتب نمیکرد. روز اول محرم پارسال بود که شماره منو گرفت توی کلاس. شب اس داد. اون شب تازه فهمیدم اسمش فاطمه س! من قبلش کلا 2 بار دوست دختر داشتم که باهاشون ارتباط جسمی هم نداشتم! آخریش مال 4.5 سال پیش بود. خودارزایی میکردم و دخترهای تپل رو خیلی دوست داشتم واسه سکس. از چهره های بامزه خوشم میاد نه چهره های پر آرایش. قدم کوتاه و بدنم توپر و ورزیده ام(کشتی گیرم) از زیر تی شرت خودنمایی میکنه. سفیدیه زیاد و نداشتن مو توی بالاتنه باعث میشد همیشه دوستام هم باهام شوخی کنن. من متوجه شدم فاطمه ازم خوشش اومده ولی من فقط یه حس بهش داشتم. سکس! همون چیزی که میخواستم بود. سفید تپل بامزه!
خیلی طول نکشید باهاش دوست بشم. یه دختر همیشه داغ و فوق العاده احساسی بود. پیشنهاد دوستی مو رود کرد منم سمتش نرفتم تا یه هفته بعد ک گفت بهم وابسته شده. خیلی طول نکشید قبول کنه بیاد خونه خواهرم ک نزدیک دانشگاه بود. روز اول هم میترسید هم خجالت میکشید. اون روز توی خونه فقط آروم لپاشو میکشیدم و دستهاشو گرفته بودم. این کارها رو توی کلاس هم کرده بودم. حتی ازش نخواستم چادرش رو در بیاره. اون روز متوجه شدم دیگه فقط واس سکس نمیخوامش! بهش علاقه مند شده بودم… فاطمه با روزهای اول خیلی فرق میکرد دیگه با همه شوخی میکرد. سر و گوشش میجنبید ولی من بهش کاری نداشتم و میگفتم بچه س. از من حدود 6 سال کوچیکتره. من 25 اون 19.

فردای اون روز که اومده بود خونه آبجیم اس داد دوس داری دفعه بعد که اومدم خونه کارهایی که توی اس میکنیم رو واقعی انجام بدیم؟(بوس و بغل)منم از خدا خواسته قبول کردم. دفعه دومی که اومد چادرش رو در آورد. ازش خواستم مغنعه رو در بیاره. وای ی ی ی چه موهای بلند و زیبایی… روی تخت خواهرم کنار هم نشسته بودیم وقتی چادر و مغنعه رو در آورد چند بار دست کشیدم روی سرش که خودش و انداخت توی بغلم. وقتی توی بغلم نازش میکردم انگار دنیا توی دستام بود…بوسش میکردم اونم بوسم میکرد. دراز کشیدیم روی تخت و شروع کردیم به لب گرفتن. نمیدونم چند دقیقه لب گرفتیم فقط میدونم توی این مدت بلوزش رو در آوردم. سوتین کوچیکشو بالا زدم و 2تا سینه کوچیک افتاد بیرون. فاطمه با اینکه تپل بود هیچی سینه نداشت. سایز سوتین 60 . نصفش خالی میموند
برعکس صورت و دست سفیدش. بدنش سیاه بود طوری که اگه از بدن هامون کنار هم عکس میگرفتیم من به دخترا میخوردم اون به پسرا. ولی اینا برام مهم نبود چون دوسش داشتم. اون روز دکمه شلوارشو باز کردم و از روی شرت کلی کسش رو مالیدم. خیس بود! میدونستم فاطمه داغ و حشریه!بوی بدنش روی دست هام مونده بود و اون شب همش بو میکردم و آرزو میکردم الان پیشش بودم و بغلش میکردم. دیگه کم کم خیلی بهش وابسته و علاقمند شده بودم. از اون به بعد از هر لحظه توی کلاس استفاده میکردیم. کلاس هارو زود میومدیم دیر میرفتیم. سر کلاس کسی که نبود لب…بوس…بغل… من خیلی شیطونی میکردم دستم همش روی کس و سینه ه
اش بود و اونم مشکلی نداشت. خیلی خوش بودیم…

دفعه بعدی ک اومد خونه خواهرم فقط شورت پاش بود. همه چیزشو در آوردم. پاهاش تپل و به سفیدیه صورتش اون روز کلی مالیدمش و برگردوندمش به پشت و شرتشو آروم کشیدم پایین که آروم گفت نه! سریع شورتشو بالا کشیدم و پیشش دراز کشیدم لب میگرفتیم. گفت عشقم میخواستی چیکار کنی؟ گفتم هیچی نفسم… خواستم دست بزنم به کس خیسش که گفت نه عشقم از جلو نه! منظورشو متوجه شدم اجازه عقبشو داده بود. به شکم خوابوندمش شرتشو کشیدم پایین 2تا لپ کون گنده و تمیز. بازشون کردم شرتمو کشیدم پایین کیرمو فشار دادم دیدم تو نرفت سر خورد لای کسش. خیلی تنگ بود سعی کردم با انگشت بازش کنم. ولی وقتی یه انگشتم تا بند دوم تو رفت همچین آهی از درد کشید که قلبم ریخت…
لباسشو تنش پوشیدم دلم نیومد درد بکشه واس لذت بردنم…
حتی دفعه های بعدی که اومد خونه آبجیم ازم خواست تو کنم و منم لذت ببرم ولی اینکارو نکردم. فاطمه دیگه داشت خیلی عوض میشد. من خیلی دوسش داشتم و هرچی میگفت گوش میکردم. با هیچ دختری دیگه صمیمی نبودم با بعضی از دوستام بد شدم به خاطرش… ولی اون اصلا اینطوری نبود هر روز بدتر میشد. توی طول ترم دوم فقط خودم 3نفر از کسایی که فاطمه باهاشون دوست شده بود رو فهمیدم… راحت دروغ میگفت راحت قسم دروغ میخورد… همه رو یادم میرفت و میگفتم خوب میشه… ولی نشد کار به جایی رسید که آخره ترم 2 گفتم من دیگه با این کارهات کنار نمیام! بهش میگفتم نمیتونم باهات ازدواج کنم. فکر میکردم خیلی دوس
م داره. میگفتم اگه ولش کنم به خاطر من اخلاقشو عوض میکنه

ولی همش توهمات تخمی من بود… بعد 7.8 ماه دوستی و عشق ق ق ق… حتی 1 هفته از تموم کردنمون نگذشته بود که رفت با پسرعموش که هم محلیش هم بود. توی اون مدت اصلا بهش محل ندادم اصلا دوست نداشتم به خاطر من رابطه ش بهم بخوره. تموم ناراحتی و تنهاییمو میریختم توی خودم. به هیچ کسی نمیگفتم. تا اینکه آخرای این ترم(ترم3) بهم گفت با پسرعموش بهم زده. انگار دنیارو بهم دادن…2باره همه چیزو فراموش کردم و رفتم سمت عشقم. میدونستم کاراشو ترک نکرده و پسرعموش واس همین باهاش بهم زده ولی برام مهم نبود من فقط فاطمه رو میخواستم.
بزرگترین اشتباه زندگیمو وقتی کردم که اومد پیشم و چون بهش اعتماد نداشتم گفتم فاطمه ما با هم نمیتونیم ازدواج کنیم… اونم هیچی نگفت و باهام موند ولی خیلی عجیب شده بود. امروز خوب بود فردا سرد… یه روز بعد کلاس سر قرار کلی لب میگرفتیم و فرداش میگفت بهم حسی نداره… میدونستم پای کسی دیگه وسطه ولی لو نمیداد. آخر فهمیدم یه بچه 21 ساله بهش گفته اونو واس ازدواج میخواد اونم برای 4 سال دیگه… رفته با اون…اون پسر رو به من ترجیح داد و وقتی کمتر از یه ماه از دوستیشون میگذشت فهمیدم خونه یکی از همکلاسی های دخترمون ک مطعلقه بود و تنها زندگی میکرد هم رفتن و چند ساعت توی اتاق خوابش تنها بودن… حسی دارم که امیدوارم هیچ وقت تجربه نکنین. عشق و نفرت… فقط دوست دارم دیگه نبینمش. تنهایی داره دیوونم میکنه از طرفی هم عشق به یه لاشیه بی ارزش…
حتی الانم بهش بی محلی میکنم ناراحت میشه. فاطمه مریضه! دوست داره من بخوامش و اون ردم کنه… تحمل این اوضا خیییلیییی سخته ولی تا آخر ترم بعد تحمل میکنم و دیگه سمتش نمیرم. تا حد امکان این ترم باهاش صحبت نمیکنم. خوشبختانه ما کاردانی هستیم و بعد ترم4 دیگه نمیبینمش هیچ وقت… این داستان یکی 2 سال آخر زندگی تخمیه من…
نوشته: MmmmM69


👍 1
👎 1
17369 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

529388
2016-01-25 03:49:47 +0330 +0330

بالاتنه سیاه انگار پسر بود پایین تنه سفید و تپل.
بستنی کیم خریدی مگه؟؟؟
خودتم ت خمی هستی نتونستی مدیریت کنی

2 ❤️

529399
2016-01-25 07:46:28 +0330 +0330
NA

دوستا ن عزیز لدفن داستان سکسی بزارید نه چس ناله عشقی شماهم داداش به تخمم که فاطی سیاه دلتو شکوند

0 ❤️

529431
2016-01-25 13:14:42 +0330 +0330

من کشتی گیر زیاد دیدم!ولی هیچکدوم هیکلشون اونجوری که تو میگی نیستن!
دوستان توروخدا داستان های تخیلیی مینویسین حداقل یه بار بخونین آخه!

1 ❤️

529440
2016-01-25 15:07:37 +0330 +0330

خواهشا چس ناله نزاین
داداش کیرم دهن تو فاطی سیاه
برو جغتو بزن جغ

0 ❤️

529444
2016-01-25 16:42:33 +0330 +0330

فیک نبودن داستان رو میشه تایید کرد لااقل. اگرچه داستان خاصی هم نبود.

0 ❤️

529448
2016-01-25 18:25:51 +0330 +0330

?****دیوونه ی اسمش شدم :/

0 ❤️

529516
2016-01-26 13:34:46 +0330 +0330

mamnoon az hame nazarat. in dastan nabud vagheiyat bood harki ham har nazari bede moshkeli nist. bavar bokone ya nakone moshkele khodeshe. goftam bala tane siah bood manzooram in nist ke mese zoghal bood. kheili intorian ke soorateshoon kheili sefide vali badaneshoon be nesbate oon kheili tire tare. az oonai ham ke donbale serfan dastane super migashtan mazerat mikham ke vaght gozashtam vase dastanam ke ziad jaleb nabude barashoon. oon doostemoonam ke goft dooste koshtir gir dashte. bishtare koshtigira too sene 20 be bala mamoolan badaneshoon moshakhase varzeshkaran

0 ❤️

529550
2016-01-26 23:17:58 +0330 +0330

نظر شما چیه؟ببین دوست عزیز از نحوه نوشتنت و لحن گفتارت معلومه که جوون پاک و ساده ای هستی , پس سعی کن کمتر وارد این شکل از روابط بشی و تمرکزت رو روی هدفت که همون درس خوندنه بذار .
درضمن اینجا هم جای مناسبی واسه دردودل کردن و گفتن مسایل خصوصی زندگی نیست .
سعی کن از بازگو کردن روابط شخصیت بپرهیزی و هر کسی رو برای دوستی انتخاب نکنی چون ممکنه خدایی نکرده ضربه جبران ناپذیری بخوری که زندگی رو برات تبدیل ب جهنم بکنه .
درکل سعی کن تاجایی که میتونی سالم زندگی وکن و وارد حاشیه نشو

0 ❤️