زندگی سیاه دخترک تن فروش

1395/04/15

شاید برای شما هم پیش آمده باشد با یک اعصاب تحریک شده از ترافیک و سری که از شدت سرما خوردگی در مرز انفجار است در خیابان مانده باشید و زمین و زمان را به هم بدوزید اما حکایت من به عنوان یک نویسندت در حوالی میدان ونک حکایت تلخی است از درد و رنج دختری که دیگر دختر نیست، زن نیست، هیچ چیز نیست، پوچ است و تو خالی، طرد شده و پر از نفرت.نفرتی که شاید امثال ما به او هدیه کرده ایم ، در حالی که شاید اگر در شرایط برابر با او زندگی می کردیم کسی بودیم مانند او، تنها و پر دردو توخالی با ماسکی رنگارنگ و لباس های مارک دار!ماجرا اما خیلی ساده پیش آمد، ساعت کمی از 9.30 شب گذشته بود و من در حالی که تازه با پیچیدن به سمت یکی از فرعی های میدان ونک کمی از ترافیک خلاصی یافته بودم با دخترکی مواجه شدم که ترسان کنار خیابان می دوید.ناخودآگاه حس فمنیستی در من فوران کرد و با زدن چند بوق از او خواستم که سوار شود. دخترکی بود کم سن و سال با شال و مانتویی خوش دوخت و گران قیمت وصورتی پر آرایش که حتی زیر آن سرخاب و سفیدآب ها هم از نگرانی مانند گچ سفید بود. از در عقب سوار شد. چند لحظه ای به سکوت گذشت و من با کنجکاوی از آینه در صورت جوان و بی روح او تجسس می کردم و سرانجام در حالی که نمی دانستم چه باید بکنم آرام از او پرسیدم، چرادر خیابان می دوی، چه مشکلی داری؟پاسخ او سکوت بود و من همچنان منتظر در صورت او تجسس می کردم و آرام می راندم. ناچار از او پرسیدم خانه اش کجاست تا او را برسانم اما برق نفرت در چشمانش درخشید و من را از سوالم پشیمان کرد!ناگهان چنان هق هقی سر داد که دل سنگ را آب می کرد و بعد از چنددقیقه گفت:" شما بچه پول دار ها فکر می کنید کی هستید ها؟ چیه فکر می کنی خونه منم مثل شماها همینجا هاست که می خوای من رو برسونی؟!"هر چند با وجود سر و وضعی که داشت از گریه ناگهانی او و حرفهایش شکه شدم اما از نسبت دادن کلمه پر نفرت بچه پول دار به خودم ناخودآگاه خنده ای سر دادم که از چشم دخترک دور نماند و بعد از این
که چند فحش آبدار نثارم کرد با آرامش به او گفتم: من خانه ام از اینجا خیلی دور تر است و فکر نمی کنم بچه پولدارها پراید قرضی سوار شوند.نگاهش کمی آرام گرفت. از او خواهش کردم آدرس خانه اش را بدهد که او از محله ای برایم گفت که در انتهای تهران و روی خط راه آهن قرار دارد. از محله ای برایم گفت که مادر و خواهر کوچکترش در آن جان داده اند. از خانه ای برایم گفت که پدر معتادش با کمربند به مادرش حمله می کرد و به او و خواهر کوچکترش تجاوز می کرد! تا جایی که مادر و خواهرش تاب نیاوردند اما به قول خودش او جان سگ داشت که زنده مانده است!از صورتی می گفت که زیباست و پدرش می گوید باید با آن درآمد زایی کند و اگر شب به شب پول به خانه نیاورد تنها برادرش را که 10 سال بیشتر ندارد، معتاد می کندو می فروشد! او می گفت و من مچاله می شدم، او می گفت و من در خود می شکستم. او می گفت و من از اعصاب خرد خودم شرم زده می شدم.می گفت 16 سال بیشتر ندارد، میگفت از 10 سالگی! آنقدر با مردهای مختلف سر کرده که حسابش از دستش در رفته. می گفت یک بار با برادرش فرار کرده اما از زور گرسنگی و بی جایی باز به همان خانه جهنمی بازگشته است. می گفت امروز هم از نامردی پسر پول داری می گریخت که می خواست از بدبختی او فیلم بگیرد و با دوستانش تفریح کند! می گفت گوشی او را دزدیده و فرار کرده است.می گفت از نگاه های پر نفرت زنان و دختران بیشتر متنفر است تا نگاه هرزه مردهای بی شرم. می گفت و من می گریستم.حوالی میدان آزادی بود که پیاده شد. نه آدرسی به من داد و نه راه تماسی. می گفت آب از سر او گذشته است و میداند برادرش هم روزی مانند پدر خواهد شد اما…دلم می خواست تعقیبش کنم… دلم می خواست به نهادی سازمانی کسی، جایی معرفی اش کنم که از آنها کمک بگیرد اما او پدر داشت؛ پدر به معنای سرپرست خانواده! پدری که می تواند هر لحظه او را از بهزیستی یا سایر نهاد ها طلب کند!من دست از پا دراز تر با چشمانی خیس که مطمئن بودم هرگز با دیدن دخترکان خیابانی رنگ نفرت نمی گیرد، چشمانی که اجازه نخواهم داد این بار رنگ ترحم و تحقیر بگیرد، دست از پا درازتر به خانه بازگشتم …
نوشته: Titan___boy


👍 17
👎 9
24273 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

547723
2016-07-05 21:56:46 +0430 +0430

نمیدونم لایک بزنم یادیس لایک ولی قلمت بدنبود

1 ❤️

547731
2016-07-05 22:52:27 +0430 +0430

متاسفانه این از مشکلات بارز جامعه ما شده…داستانت غمگین بود ولی عین واقعیتو نوشتی…

1 ❤️

547736
2016-07-05 23:25:15 +0430 +0430
NA

Mikardish ingdr chesnale neminevshti (dash)

1 ❤️

547787
2016-07-06 07:48:31 +0430 +0430

دلم خورد و خون آلود شد

0 ❤️

547806
2016-07-06 10:04:37 +0430 +0430

alaki masln neveshti ina hmsh cherte in hame sazman hai hemayat vojod dare dige kasi ta khodesh nakhad nmitone inkare bshe :(

2 ❤️

547818
2016-07-06 11:12:20 +0430 +0430

باید قبول کنیم بغضی ازادما دنبال ی فرصتن ک اینکاره بشن
مثه زنی ک دنبال خیانت همسرشه ک اگرخودش خیانت کنه احساس گنا نکنه

0 ❤️

547823
2016-07-06 11:27:01 +0430 +0430

آفرین خیلی خوب نوشتی. داستان اجتماعی با قلمی زیبا. موفق باشی

1 ❤️

547854
2016-07-06 19:22:31 +0430 +0430
NA

چیزی که خ ندم سناریوی شوک بود یا داستان ؟!

2 ❤️

547875
2016-07-06 21:15:56 +0430 +0430

ﻭاﻗﻌﺎ ﻋﺎﻟﻲ ﺑﻮﺩﺩ ﺧﻴﻠﻲ ﺯﻳﺒﺎ ﺻﺪ ﺗﺎ ﻻﻳﻚ

0 ❤️

547907
2016-07-06 23:34:38 +0430 +0430

To “admin”: fuck you shet

1 ❤️

547913
2016-07-07 01:03:37 +0430 +0430

عزیز من کاری کردی دوستان دست به کص و کیر در حال جلق گریستند احسنت ? ?

1 ❤️

547917
2016-07-07 03:48:00 +0430 +0430

تو این زمانه مردانگی مرده بعد صدف خانوم از چیزی که نمیفهمی نذر نده برو ببین جامعه در چه وضعیتیه . دمت گرم بخاطر داستان که واقعیت جامعه بود ?

1 ❤️

548032
2016-07-07 23:47:20 +0430 +0430

ممنون دوستان از نظرات مثبت شما انرژی گرفتم یکی دیگه بنویسم

0 ❤️

551201
2016-08-02 22:55:03 +0430 +0430
NA

واقعا نمیدونم چی بگم خیلی خوب بود

0 ❤️

553381
2016-08-22 19:51:46 +0430 +0430

درود بر تو (clap)

0 ❤️

688125
2018-05-17 20:12:14 +0430 +0430

وقتی پدر صلاحیت نگهداری فرزندشو نداشته باش خود دادگاه حق سرپرستی از پدر یادر میگیره

0 ❤️