دفتر زندگی مشترکم بعد دوسال داره بسته میشه…ماهِ دیگه نوبت دادگاه داریم واسه طلاق …
طلاق از مردی که شبها منو به اوج میرسوند و روزها سقوطم میداد نقطه نظرات زیادی داشتیم که باب طبع دیگری نبود … از لحاظ طرز تفکر و روحیه و خیلی چیزا تفاوت داشتیم باهم ولی مسائل جنسی زناشویی و سکس نقطه مشترک هردومون بود که موقتا دلخوریا رو ازبین میبرد و مارو کنار هم نگه میداشت … خیلی سعی کردم با همه چیزش کناربیام ولی ایجادبی اعتمادی ای که مدام تکرار میشد ریشه عشقم رو بهش خشکوند و منو اینجا رسوند …خونه پدرم ۶ ماه دوری و درانتظار حکم دادگاه …
۲۱سالمه …دوساله با پسرخالم ازدواج کردم یه شوهر سکسی و رفیق باز و بی صداقت و دست ودلباز وخیانت کار …دلم نمیخواد ازش بد بگم ولی توصیفش واقعا همین ۵ کلمه میشه …قد بلند و و تقریبا لاغراندام و پوست روشن و دستای مردونه ای که عاشقشون بودم …چهره ی خاصی نداشت ولی خوشتیپ بود…خلاصه با کلی ماجرا تو دوران نامزدی عروسی کردیم …
۱۹سالم بود تو سنی بودم که شروع و اوج هیجانات جنسیِ دخترونه بود …علیرضا اولین مرد زندگیم بود که منو از لحاظ جنسی تحریک میکرد …اولین بوسه ای که ازم گرفت غافلگیرانه بود و واکنش من هل دادنش بود بعد ازون کم کم هیجانات ناشی از لذت لمس و هماغوشی تو وجودم بیدار شد و سربه فلک کشید …
اینم داستان همـــون روزی که یه جرقه ی کوچکی بود واسه طـــــلاق
دوماه از ازدواجم میگذره… هر دومون خیـــــلی داغ و پراحساسیم …
دیروز به خاطر موضوعی بحث کرده بودیم و توحالت قهر بودم …صبح دیربیدارشدم رفته بود مغازه …ظهر که برگشت بدون هیچ حرفی ناهار خوردیم …توفکر بودم به اینکه چقد زود داره اون روی خودش رو نشون میده …هنوز دوست و اشنا ازدواجمون رو تبریـــک میگفتن …چطور میتونه شـــــب قبل با اون حرارت کنارم بخــــوابه و چنان ادعای عاشـــــقی کنه که باورکنم عاشق تر ازمنه و صبـــــحش بذر بی اعتـــــمادی از توگوشـــــیش جوونـــــه بزنـــــه…
به خودم که اومدم دیدم رفته استراحت کنه
ظرفا رو جمع کردم و روی کاناپه دراز کشیدم…اینکه هیچی نمیگفت بیشتر داغونم میکرد اونم ناراحت بود ولی هیچ واکنشی نشون نمیداد که این برزخ لعنتیم روتموم کنه
دلم میخواستش …موقع نهار که بازوش به سینم خورد یه لحظه یه چیزی تو دلم تکون خورد …ساعت ۴ بود بلند شدم و مثه همیشه قبل رفتنش چایی دم کردم و با بسکوییت روی اپن گذاشتم همیشه خودم براش چایی میریختم ولی این بار قوری رو گذاشتم که خودش بریزه …تلوزیون رو روشن کردم و یه ژورنال مدل لباس دستم گرفتم … تو اشپزخونه بود تلوزیون، وسط پذیرایی، روبه روی اشپزخونه بود کانال عوض میکردم که همون یه ثانیه ای که صفحه سیاه میشه ببینمش تو صفحه …داشت چایی میخورد و نگام میکرد …بیخیال شدم و مجله رو ورق زدم که دیدم اومد کنارم نشست بوی ادکلنش هواییم کرد …لعنت به من که اینقدر ضعیفم
و زود وا میرم …مجله رو اروم از دستم کشید برگشتم نگاش کردم خیره شدیم بهم دیگه …صدام کرد
-پری …
هیچی نگفتم سرمو انداختم پایین و با بند شلوارکم بازی میکردم
-پریسانم …خانومم …بس نیست؟؟ نمیبخشی منو ؟؟ باور کن هیچ رابطه ای در کار نیس …من فقط باتو عاشقم …باتو ارومم .
دلم گرفت دوسش داشتم عشقم غلبه کرد به عقلم و حس کردم چیز مهمی نبود …علیرضا عاشق منه …محاله بهم خیانت کنه …خودش همیشه بهم میگفت عاشقتم خوشکل سکسیم… برگشتم نگاش کردم خندید منم لبخند زدم … صداش کردم
-علیرضا …
-دوستت دارم پریِ من
دستش رو گذاشت روی پام کشیدم تو بغلش …
با حرص توو گوشم گفت -روانی شدم از دیشب تا حالا چرا اینکارو میکنی نمیدونی من چقد زود زود دلم برات تنگ میشه ؟؟ ناراحت گفتم
-تو که هیچ واکنشی نشون ندادی حتی نگامم نمیکردی علیرضا …
-میدونی تو خواب چندبار بوست کردم ؟؟خیلی ناراحت بودم که ناراحتت کردم از دست خودم عصبانی بودم …
علیرضا خیلی زبون باز و اجتماعی بود برخلاف من که کم حرف و خجالتی بودم تقریبا …همیشه اون قشنگ تر احساسشو بیان میکرد
با حرفای قشنگش که البته دروغ و اغراقم زیاد قاطیش بود خیلی زود همه چی رو ماست مالی میکرد …
دستش رو اروم رو کمرم میکشید و حالم و دگرگون میکرد با لباش لبامو به کام میگرفت و نفس کم می اوردم …یهو چشم به ساعت خورد ۵ بود …
-دیرت نشه علیرضا
صورتش قرمز شده بود-
هووف …دلم نمیخواد برم که …
-برو عشقم نزار دایی غر بزنه بهت
-راست میگی امروزم پنج شنبس بازار شلوغه
بلند شدم اونم پاشد لباساشو مرتب کردو رفت سمت جاکفشی کلیدا و عینکشو از رواپن اوردم دم در ایستاده بود
چِشَم خورد به شلوارش بیدار شده بود …نگاش کردم سرموکج و چشامو ریز کردم و اروم با شیطنت به کیرش خیره شدم بهش گفتم : علیرضا …
خندید در حین اینکه جاشو درست میکرد گفت تو راه میخوابه ولش کن … تو چشاش نگا کردم اروم تر بهش گفتم: اذیـــت
میــشه که …
نگام کرد یهو کفشاشو دراورد اومد تو درو بست چسبوندم به دیوار
-این چشمات چی میگن اخه پری چرا منو روانی میکنی … شهوت بهم غلبه کرده بود محکم پیرهنشو تو دستم مچاله
میکردم ومیکشوندنش سمت خودم
لبامون تو هم قفل شده بود …لباش لبای گوشتیم و میمکید اروم زبونشو رو لب بالاییم میکشید و یهو محکم بوسم میکرد چسبیده بودم به دیوار یه دستش رو باسنم بود یه دستش رو دیوار یه تاپ دوبنده مشکی با
شلوارک جین ابی پوشیده بودم اروم اومدپایین لباشو با مکث گذاشت وسط سینم دستشو از دیوار برداشت گذاشت رو سینه ی راستم و سینه ی چپم رو میخورد …ذهنم هی هشدار میداد وقتش نیس ولی نمیتونستم به شهوتم غلبه کنم…سرشو اورد بالا نگاش کردم خواستم چیزی بگم که زود گفت سریع تمومش میکنیم ساعت پنج و نیم بود …دستش رو گذاشت رو شکمم دستمو گذاشتم رو دستش اومد پایین تر… زود دکمه و زیپ رو باز کردم از رو شورت کسمو که که حسابی خیس شده بود لمس کرد تو گوشم زمزمه کرد : اینجارو ببین چه خبره …جووون دلم …
دلت برام تنگ شده بود عزیزم ؟
-خیلییی علیرضا خیلی
-جونم دیگه قهر نکنیا… کس طلای منو تشنه بزاری … همزمان دستش چوچولمو نوازش میداد
دندونامو فشردم بهم چشامو درشت کردم و گفتم :دیوونه
-چشاتم اینجوری نکن و محکم تر به کارش ادامه داد …خودشو یکم جدا کرد ازم شورتمو تا زانوهام پایین کشید سینه هامو از بالای تاپ انداخت بیرون و انگشتش رو ازورودیِ کسم تا چوچولم تند تند حرکت میداد دستمو رسوندم به کیرش از شلوار اروم فشارش دادم سعی کردم زیپشو باز کنم یه دستی نمیتونستم …با حالت حشری بهش گفتم اووف درش بیار علیرضا خواست دستشو از کسم برداره نگذاشتم خودم به سمت متمایلش شدم گرمای دستش روکسم دیوونم میکرد با وجود سستی بدنم… کمربند و دکمه و زیپش روباز کردم کیرشو اوردم بیرون وبادستم گرفتمش دوباره چسبوندم به دیوار دقیقن رو چوچول خیسم تمرکز کرده بود
ودایره ای با انگشت دورش رولمس میکرد بهترازین نمیشد دلم میخواست هرچه زودترخالی بشم ولی با این حرکت ارومش داشتم عصبی میشدم با فشاردستم به کیرش فهمید دیگه باید عجله کنه…
.کاملا سست شده بودم نمیتونستم رو پاهام بایستم بادوتا دستام بازوش رو میگرفتم و گاهی زانوهام خم میشد چشامو که باز میکردم مثه همیشه موقع ارضا کردنم با جدیت نگام میکرد و به کارش ادامه میداد با نگاهش تو چشمامو حرکاتم انگارمیخواست بفهمه چه حسی دارم …من ناله میکردم و اسمشو زمزمه میکردم اون خیره شده بود بهم و دستاش منو پر از حس لذت میکرد دیگه نمیتونستم بایستم بریده بریده گفتم -علی… نمیتونم… بایستم
توجهی نکرد …بار دوم دستمو گذاشتم رو دستاش و اروم سرخوردم پایین تندبغلم کرد همونجا رو زمین… پشت در …کنار دیوار …خوابوندم …به پهلو سمت من خوابید دستش رو گذاشت زیر سرم و با انگشت تو کسم با نقطه ی جی بازی میکرد دیگه تو اوج بودم سرمو تو سینش فروکردم و جیغ کشیدم ایییی علییییرضا مردممم واایی…عاشقتممم… و بدنم بعد چندتا لرزش محکم اروم گرفت درگوشم اروم گفت دوستت دارم … چشامو باز کردم گفت
-اجازه هست برم؟
-پس تو چی
-شب از خجالتم دربیا
اصلا نمیتونستم اینجوری بزارمش میدونستمم خیلی تحریک شده زود ارضا میشه با همه ی بی حسیم بلند شدم دستاموگذاشتم رو سینش و خوابوندمش پاهامو گذاشتم دوطرف بدنش سرکیرشو هل دادم سمت کسم و اروم اروم کامل نشستم رو کیرش … لبمو گازگرفتم
یه اه مردونه کشید که دوباره تحریکم کرد و بهم انرژی داد …تند تند بالا پایین میشدم دستام به عقب رو زانوهاش بود …سینهام بالاتر کشیده میشد و کسم بیشتر خودنمایی میکرد دستاش دور مچ پام بود و به حرکتم و بالا پایین شدنم نگاه میکرد بعد ۳۰ثانیه خسته شدم و دستامو دو طرف سرش گذاشتم و بی حرکت شدم …با دستاش باسنمو به سمت پایین فشار میداد و اینبارخودش تند تند کیرشو فرومیکرد خیلی لذت بخش بود دلم میخواست ساعتها تواین حالت باشم …اون کیرشو پی درپی وارد کسم میکرد من درگوشش اه میکشیدم و گوششو ۱ گردنشو میخوردم بعد چندتا ضربه ی محکم گفت آااه و ضربه اخرو محکممم زد که باعث شد یه آای بلند بگمو همزمان کیرشو بیرون کشید و ابش اومد لبامو گذاشتم رو لباش بوسیدمش و تندی پاشدم دستمال کاغذی اوردم بلندشد رفت دستشویی خودشو مرتب کرد اومد بیرون ساعت یه ربع به شیش بود …
لباساش چروک شده بود و موهاش بهم ریخته… با خنده گفت
اینم از کوتاهترین سکسمون… باورت میشه؟
اکثرمواقع زمان شروع تا اخر همخوابیمون به ساعت میکشید … لبخند زدم و گفتم اوهوم ازین به بعد درمصرف زمان صرفه جویی میکنیم
-نه دیگه …اینو میگیم سکس اورژانسی مخصوص همین وقتا …
خندیدم و گفتم -خیلی خب بیا برو دیگه ساعت شیشه …رفتم سمتش موهاشو مرتب کردم لباساشو صاف کردم و گونشو بوس کردم … اونم بوسم کرد و با شیطنت گفت :پری خانوم امشب شب جمعس …مواظب خودت باش به خودتم برس که تاصبح باهات حرف دارم
چشامو گرد کردم و باتعجب گفتم علیرضا !!! بدون توجه به تعجبم درحالیکه دکمه اسانسور رو میزد گفت
-تم امشب قرررررمزززززز بای عزیزم و وارد اسانسور شد …
درو بستم حولم رو برداشتم و رفتم سمت حموم …
نوشته: Parisan92
عجب قبلا که نظر میدادی میگفتی دوس داری چن نفر بریزن سرت کس وکونتو باهم یکی کنن حالا که متاهلی و داری جدامیشی لابد منم برد پیتم کی به کیه والا با این نوناشون ?
Sexiro ممنون دوست خوبم
Levelup دوست عزیز نمیدونم چی شما رو اینقد عصبانی کرده که کنترل خودتونو از دست دادین و چنین الفاظی که در شان شما نیست رو بر زبون اوردین …امیدوارم خاطرتون هیچوقت مکدر نشه
Kahkeshan
دوست عزیز بنده ابدا چنین اظهار نظری نکردم فک میکنم اشتباه گرفتین …
ممنون که داستان رو خوندین
راس میگی شرمنده تو رو با اون ناز بانو اشتباه گرفتم
بازم از کس دادنات بنویس یه مشت جقی حال کنن بانوی سرزمینم
سلام
اتفاقا خوب بود،غلط املاییِ آنچنانی ای نداشتی که ناراحتش باشی،یکم اعتماد به نفس برای اول کار بد نیست،گفتی اولین داستانته،پس فکر میکنم یه نویسندهٔ خوب داره جوونه میزنه.پس ادامه بده لطفا و …مرسی
داریوشم
ممنون دوست خویم خیلی خوشحال شدم از درج نظرتون …تو اکثر داستانا نظراتتون رو خونده بودم و خوشحالم رضایت داشتین …
مرسی از توصیه و روحیه دادنتون …
خیلی خوب توصیف کردی هر صحنه رو انگار داره جلو چشمام اتفاق میوفته اما تلخیه ماجرای داستانت دخیلی ناراحتم کرد
منتظر داستانای قشنگ بعدیت هستم
نگارش خوب و توصیفات سکسی جذابی داشت. کمی صحنه های سسی از نظر من کشدار شده بود. در کل لایک کردم داستانو.امیدوارم قسمت های بعدی بهتر بشه دوست عزیز.
Sahar2695
ممنونم عزیزم
Milad Koloft
ممنون دوست خوبم
Sharlatsn1375
بله الان که خوندم تو سایت خودمم متوجه شدم مرسی از لطفتون
راستش واقعا دلیل این همه فحاشی و نمره ی منفی رو درک نمیکنم …
میشه دقیقا به من بگید مشکل کجاست؟؟؟
داستانتون قشنگه کم تو داستانها نظر میدم ولی بجز چنتا غلط املایی داستانه خوبی بود بهتر از داستانهایی بود که تا الان خوندم فقط صحنه هایه سکسی تون رو انقد کشدار نکنین آدم فکر میکنه یه موجوداته دیگه از سیاره هایه دیگه دارن سکس میکنن البته تو بیشتره داستانهایه اینجا که من خوندم همینجور بوده ولی بازم ممنون قشنگ بود امیدوارم بعد از این ماجرا یه شریکه خوب هم برایه زندگی هم برایه سکستون پیدا کنید
Reza57ruzegar
خیلی خوشحالم رضایت داشتین ولی صحنه های جنسی داستان اونقدرام فضایی نبود بهرحال ممنون از نظرتون
Syehda
عزیزدلم ممنونم واقعا…خوشحالم یکی از نویسنده های مورد علاقم داستانمو خونده … موضوع داستانم تا اینجا بله حقیقت داره متاسفانه …ولی ترجیح میدم مخاطبی که واسش سخت باشه پذیرشش اونو داستان بدونه
…چشم در ادامه هم خودم ترجیح میدم برای جذاب تر شدن کمی دخل و تصرف هم داشته باشم …
بازم هم ممنون از لطفت شیدای عزیزم
عجب!؟!؟!
هی روزگار یه آدمهایی که به خاطر هزار جور مشکل نمیتونن زن بگیرن دائما جق میزنن تا حشریاتشون بخوابه!
یه عده هم زن گرفتن این حال و روزشونه
فقط میتونم بگم
اول تف تو کون هردوتون
بعد کیرم تو کون هر دوتون!!!
عجیبه! فکر کنم یه نفر هست به عمد داستانایی که لایکش زیاده رو دیس لایک میکنه! دلیلشم خودش میدونه لابد.
داستان خوبی بود و به واقعیت نزدیک منتظر ادامش هستیم موفق باشید
درود به شما، من از بس تو نظراتم گفتم که مشخصه یک داستان خوب چیه که خودم هم خسته شدم، چون بار اولت هست، با اغماض میشه نمره قبولی بهت داد، اما سه مرحله داستان نویسی رو لطفاً در قسمت های بعدی رعایت کن. شروع یا مقدمه، فراز یا شخصیت پردازی، فرود یا نتیجه گیری. شما در قسمت اول و سوم ضعیف عمل کردید. بخصوص قسمت سوم. هر چند الآن میگی که دنباله دار هست. اما فرقی نمیکنه. به هرحال با تمرکز بیشتر، مخاطب را مجبور به خواندن ادامه داستان کنید.
levelup
آخه کمی شعور هم خوبه خوشت نیومد از داستان؟
میخوای فحش بدی؟
باشه فحش بده به نویسنده اما دیگه با جدوآباد و مردش چیکار داری؟
از همه ی دوستانی که لطف داشتن و نظر دادن خیلی ممنونم
شیدای گل و شارلاتان عزیز مرسی از حمایتتون …
ش رند عزیز من هیچ ادعایی مبنی بر داستان نویس بودن ندارم و فقط نویسنده ی داستان خودم هستم اما سعی میکنم از راهنماییتون در ادامه ی داستان استفاده کنم و مورد رضایتتون واقع بشه …
داستون رو کامل نخوندم
اما همون اولشم قشنگ بود
و از همه مهم تر ادب و انتقاد پذیریت بود
موفق باشی و ب عشقی بهتر دست پیدا کنی
درود پریسان عزیزم اولش که اسم داستانو دیدم با خودم گفتم کپیه رمان زندگی غیر مشترک میتونه باشه اما بعد گفتم خوندنش خالی از لطف نیست
زیبا بود گلم قلمتم عالیه بهت تبریک میگم خوشحالم که دست به قلم شدی بیگ لایک :-*
بسیار زیبا بود –عالیتر اینکه یه خانم نوشته—مرسی عزیزم
سلام و خسته نباشید خدمت نویسنده عزیز
به عنوان یه خاطره,خیلی زیبا,دل نشین و جذاب بود
و تصویر سازی خوبی داشت
و میشد فهمید که واقعی بود
ولی به عنوان یه داستان,اونم دنباله دار فک نکنم چیز جالبی توش در بیاد
به نظر من یه داستان با یه موضوع دیگه رو شروع کن
تواناییت تو نوشتن خوبه و میدونم که میتونی از پسش بربیای
در هر حال مرسی بابت وقتی که گذاشتی
پایه ترین
ممنونم دوستای گلم …
قسمت دوم رو فرستادم بزودی منتشر میشه
امیدوارم مورد رضاییتون قرار بگیره
خوب بود ولی من نمیدونم این شک خانوما چه رفتار گندیه که خیلی هم بهش افتخار میکنن!!
درکل بد نبود
دوستان عزیز باور کنید من مسئول به اصطلاح دیس لایک های بقیه نیستم.ولی این داستان با این تعداد دیس لایک واقعا شک برانگیز نیست؟
اخه حسادت و تخریب گری به چه قیمتی؟
این که یه عده گونی گونی اکانت بسازه فقط برای خراب کردن یه نویسنده فقط ضعف خودشون رونشون میدن. امیدوارم این عده هرچه زود تر به خودشون بیان.
Sharlatan1375
دوست خوبم این قضییه واسه من نهایت خنده و همراهش تاسف رو به وجود اورد …
هرجور که فکر کنی خنده دار و مضحکه …واقعا این که میرن وقت میزارن اکانت میسازن و میان نمره منفی میدن در قوه ی عقلانی من نمیگنجه
اخه مگه داستان کسی نمره بالا باشه بهش پول میدن ؟؟ یا به شما پول میدن ک میایین از وقتتون اینجوری بهره میبرید؟؟
شرلاتان عزیز ممنون از همراهیت قطعا شما دخیل نیستین دراین قضییه … بزارین یه عده خوش باشن با همین چیزا …
یه لحظه دوتا شاخ در اووردم,ولی بعد خندیدم
ای دیسلایک کننده عزیز
خسته نباشی
خدا قوت عقده ای
فک کردی با دیسلایک کردن داستان چی گیرت اومده؟
داستان زیر سوال میره؟
خیلی خنگی :-D
پایه ترین عزیز خودتو ناراحت نکن بزار تو همون تفکرات فضایی خودشون بمونن انگاری داستانم بیاد بالا بهم جایزه ی نوبل میدن دی:
کلا داستان ایرانی همه اش همینه خصوصا اگر زن و شوهر باشند داستان درباره فضای اتاق هست هیچ موقع هم هیچ توصیفی از کیر و خایه نیست انگار خانم یه دونه خیار سبز میل می کنند و هیچ حسی به الت مردونه نیست انگار نه انگار این الت اصلا نمایان ترین و کلیدی ترین نقش توی سکی داره و همه زن اساسش این عضوشریف اشت توی داستانها چه از زبون مرد باشه یا از زبون زن بعد از تعریف اتاق حول حوش بدن زن خصوصا از کس زن که هی پر اب می شه حرف می زنه انگار که نه انگار باید زن به بدن مرد علاقه داشته باشد و بازو و سینه و شکم و کیر و خایه مرد حرف بزند فکر کنید داستان از زبان یک زن است تمام توصیفها تعریف کردن کس زن است و اصلا انگار نه انگار پارتنر مرد است
داستان ایرانی من خیلی خوشکلم خانواده پول دارن وای کسم خیلی تنگه خیلی هم لباش قلبه هست نمی دونید چوچولم چقدر قشنگه من اصولا از ترک پیشانیم تا نوک پنجه پام کس هست یک بار کسم باد کرده بود یکی کسمو مالید اب انداخت کس تپلمو که خیلی کس قشنگی هست باز شد کسم جرخورد
منو یاد زندگی و عشق خودم انداختی اونم اینجوریه لعنت به این عشق
سلام دوستان همینجا رسما بابت همه ی اشتباهات نگارشی و املایی معذرت میخوام حقیقتا این اولین داستانی هست که نوشتم و میدونم قلم خوبی ندارم … ولی دلم میخواست یه چیزایی رو که هیجا نمیشه گفت اینجا بگم …اگر خوشتون اومد و علاقمند به ادامه بودین ممنون میشم نقدهای سازندتون رو با گوشِ جان بشنوم …
ممنون از لطفتون …