زندگی پدربزرگ (۲)

1398/02/22

…قسمت قبل

نمیدانستم آخر پدربزرگ با من چکار دارد.
ابتدا شک کردم و با اشاره دست به پدربزرگ گفتم که من بیایم؟ پدربزرگ سرش را به نشانه مثبت تکان داد. منهم که دیگر مطمئن شده بودم به سوی پدربزرگ رفتم. پدربزرگ با صدای نازکش گفت که کنارش بنشینم. منکه نمیدونستم او با من چیکار دارد با گیجی نشستم. یک چندلحظه ای پدربزرگ مکث میکند و به روبه رو نگاه میکند و سپس رو به من میکند و دهان کم دندان خودرا باز میکند و میگوید: سلام پسرم، این روزها زیاد ندیدمت، چطوری، خانواده خوب هستند؟
جواب دادم: بله الحمدلله، همه خوب هستند.
-سپاس خدا، پسرم هیچوقت شکرگذاری رو از یادت نبر چونکه اگه آدم شکرگذار نباشه دیگه خداوند به او نعمت نمیرساند اما اگه همیشه و هرروز شکرگذاری باشی، مطمئن باش، اینو از یک مردی بشنو که صدسال زندگی کرده و سردوگرم روزگار را چشیده است.
-بله شما درست میگید. حتما این صحبتاتون رو از یاد نمیبرم.
-باور کن پسرم منهم اگه یک پدربزرگ صدساله داشتم و همسن و سال تو بودم سعی میکردم ازش راه و رسم زندگی رو یاد بگیرم.
من که حوصله چندانی به شنیدن حرف های پدربزرگ نداشتم گفت: ببخشید پدربزرگ جسارت نباشه ولی میخوام بدونم بامن چیکار داشتید. پدربزرگ سرش رو بسمت گوشم آورد و درآن گفت: پسرم، باور کن این کارها عاقبت خوبی نداره ها! من نمیتونستم بفهمم منظور پدربزرگ چیست. بنابراین با خنده گفتم: منظورتون چیه پدربزرگ. لابد بعضی ها سوال براشون پیش نمیاد تااز بزرگ فامیل بپرسند!
پدربزرگ خنده ای زد و گفت: نه پسرم منظورم اون نبود، منظورم(دم گوشم میگوید) خودارضاییه یا همون جق خودمون. من خیلی متعجب شدم، مغزم هنگ کرده بود، آخر پدربزرگ چطور اینو فهمید؟ دم گوش پدربزرگم گفتم: منظورتون چیه؟ من اصلا سمت این کارها نمیرم. پدربزرگ با لبخند شیرین اش گفت: پسرم فکر نکن من خرم! صد سالمه اما عقب مونده که نیستم. از قدیم گفتن یک جقی، جقی دیگررو میشناسه. مگه میشه من نوه ام رو نشناسم. اونم کسی که از نظر ظاهری کاملا شبیه منه. من میدونم داشتی تو مستراح جق میزدی.
دیگه کاملا مطمئن شدم که پدربزرگ از خودارضاییم خبر داره و دیگه پنهان کاری فایده نداشت، اصلا نمیدانستم چیکار کنم، کاملا ترسیده بودم، اگه پدربزرگ این را به پدر و مادرم بگویند، گوشیمو که از دست میدهم و یک چک مفصل میخورم هیچ، حتی امکان منو ممنوع الخروج از خانه در تابستان بکنند. آخر چیکار میکردم، باید میافتادم جلوی پای پدربزرگ و یا قول میدادم این قضه تکرار نشود. حتی رشوه هم بفکرم افتاد. به پدربزرگم گفتم: واقعا ببخشید پدربزرگ دیگه قول میدهم تکرار نشود. پدربزرگ با لبخند گفت: نگران نباش پسرم، من اصلا این اتفاق را به پدرومادرت نمیگم. ناسلامتی ما باید با هم دو
ست باشیم که کوچکترین رازهامون رو بهمدیگه بگیم. نگران باش پسرم رازتو پیش من محفوظه. یکبار منم این اتفاق برام افتاد و از دست پدربزرگ خودم هم کتک خوردم چون خانواده من به هرحال اعیونی بودند و این چیزهای به اصطلاح رعیتی نمیباست تو خانواده من میبود و همچنین یک گناه کبیره میون مردم اون زمان بود. به هرحال این کتک اصلا علاقه من به خودارضایی رو ازم نگرفت، به هرحال یک حس انسانیه و نباید سرکوبش کرد. اما پسرم ازمن به تو نصیحت تو این سن و سال تمام زار و زندگیت رو پای گاییدن و کردن نزار.
لابد تو این تلمیزیون میگن چه ضرراتی داره؟ نمیگم که اصلا نزن ولی کم بزن مثلا هر سه چهارروز یکبار. کم بزن همیشه بزن. حالا الان جای خوبی نیست که درباره سرگذشتم حرف بزنم. انشاالله موقعی که تنها بودیم. حالا برو پسرم تا زیاد به ما مشکوک نشن درباره چی حرف میزنیم نوه گلم.
-واقعا ممنونم پدربزرگ. حتما نصحیتاتون آویزه گوشم میشه.
با تعجب بلند شدم، یعنی پدربزرگ چطوری فهمید؟ اصلا باورم نمیشد پدربزرگ اینقدر منفی و بی ادب بود! بلند شدم و رفتم که جای قبلیم بشینم دیدم که یکی رویش نشسته است. بنابراین رفتم یک صندلی خالی دیگه پیدا کنم. یک صندلی بنفش مربعی شکل بدون دسته و تکیه گاه دیدم. رفتم و آنجا نشستم و گوشیمو روشن کردم و قضیه پدربزرگم رو به دوستام تو تلگرام گفتم. احمد گفتش که: بنظرمن باور نکن، شاید فقط میخواست بهت کلک بزنه.
-احمد بهتره گه نخوری! همه این قضایا برای اون فیلم تخمیت بود.
انقدر مشغول و غرق چت بودم که نفمیدم دخترخالم، فاطمه کنارم نشست. زهرا سه سال از من بزگتر بود و نسبتا از وضع ظاهری نسبتا لاغر بود. دماغش بزرگ بود، قدش بلند بود و هیکل متوسط و چشم های ریز و یکم سبیل و صورتی پر جوش داشت. او خیلی بمن زور میگفت و امر میکرد و همش دنبال یک چیزی بود تا منو تحقیر کنه.
وقتی داشتم قضیه قول دادن به جق نزدن رو به دوستام گفتم، امیر یکی دیگه از دوستام گفت: زر نزن بابا! من خوب میدونم تو وقتی یک دختر ببینی نمیتونی دست به کیرت نزنی.
بعد احمد گفت: امیر نظرت چیه کاری کنیم قولش رو بشکنه؟ امیر گفت: موافقم! بعد از اون احمد یک عالمه عکس سکسی فرستاد. من با دیدنش اول خیلی تحریک و خام شدم اما بعدش خودم رو کنترل کردم و گفتم: ریدم دهن هرجفتتون. باور کنید اصلا حواسم نبود که فاطمه داشت همه عکس ها و چت هارو میدید.
او با عصبانیت گفت: اینا دیگه چی ان داری میبینی؟ الان به مامانت میگم. واقعا اون روز مثل اینکه روز من نبود. ای کاش واقعا نمیومدم. من که خیلی دستپاچه و خجالت زده شده بودم و نمیدونستم چی بگم. بوی گفتم: خواهش میکنم نگو. بخدا بدبخت میشم. هرکاری بگی انجام میدم. خواهش میکنم نگو! نمیتونید واقعا ترس منو در اون لحظه حس کنید.
-اصلا نمیتونم اینو نگم. باورم نمیشه تو این کثافت های چندش آور رو داری!
-خواهش میکنم! هرکاری بگی میکنم فقط چیزی نگو

  • همم. باید دقیقا همون کارهایی که داری ممیبینی رو بکنی.
    -میخوای بکنمت؟! تو حالت خوبه؟
    -دیدی من چقدر مهربونم یک کار ازت خواستم که هرجفتمون ازش خوشمون میاد. خوشحال شدی؟
    -آره ولی کجا بریم. جایی نیست که؟
    -خب معلومه، دستشویی دیگه!
    گفتم: هان، آره آره. بلندشد و گفت: پس بیا دیگه بریم. بلندشدم و همراهش رفتم. من اصلا خوشحال و مشتاق برای سکس با فاطمه نبودم. اصلا ازش خوشم نمی آمد. مدام دنبال بهانه بودم که ازدستش دربرم. بهش گفتم: حالا ممکنه یکی مارو ببینه. یکی از پیشخدمت ها یا یکی از فامیل ها، بنظرم یک وقت دیگه.
    -اگه تو تابلو بازی درنیاری و مثل آدم بیای و دهنت قرص باشه هیچ اتفاقی نمیفته.
    زودباش بریم سری تمومش کنیم.
    دیگه فهمیدم چاره ای ندارم و باید تحمل کنم. وارد دستشویی شدیم و فاطمه دررو قفل کرد و گفتش: مثل شامپانزه منو نگاه نکن. شلوارتو دربیار. من نمیخواستم دربیارم اما نمیتونستم نه بگم چون حسابی به گا میرفتم. فاطمه ایندفعه با عصبانیت گفت: چی شده مگه کری! گفتم: نه نه! داشتم به یک چیزی فکر میکردم. شلوارمو سری درآوردم و فاطمه هم شلوارشو درآورد. واقعا حالم خیلی بدتر شد وقتی کس فاطمه رو دیدم. پر از مو بود، بنظر نمیاد حتی یکبار هم پشماشو زده باشه. گفتم: خب اول از چی شروع کنیم. گفت: تو باید اول کسمو بلیسی و منهم کیرت رو میخورم. حالم بدشد که باید کسشو بلیسم ولی گفتم: باشه. روی دستشویی دوتایی دراز کشیدیم و فاطمه شروع کرد به خوردن کیرم، من ولی نمیتونستم کسشو بلیسم، خیلی بوی تندی از کسش میامد که حال آدم رو بهم میزد. فاطمه گفت: چرا وایسادی بخورش دیگه! دیگه مجبور بودم و شروع کردم به لیسیدن کسش. البته کسش چندان بد نبود و خوردن کیرم هم خیلی بیشتر تحریکم میکرد. دیگه همه چی رو فراموش کرده بودم و حشرکاملا منو تحت کنترل خودش گرفته بود و مثل وحشی ها کسشو میلیسدم. میتونستم هرکاری بکنم. فاطمه سرعت ساک زدنش رو بیشتر کرد انگار اونم خیلی لذت برده بود. تو اوج لذت بودم و آبم در مرز آمدن بود.
    اما یکهو فاطمه ساک زدن رو بس کرد و بمن گفت بس کنم. بعدش گفت: بیا حالا کیرت رو بکن توی کونم. بیشتر حال میده. من که کاملا حشرم پرید دوباره عادت های وسواسیم سراغم اومد و میترسیدم که کونش کثیف باشه چون با کسش من کاملا فهمیدم زیاد تمیز نیست. باید بهانه میاوردم و گفتم: فاطمه ببین، سکس از کون واقعا سکس سالم و بهداشتی نیست و حتما باید کاندوم استفاده کنیم. ممکنه ایدز بگیریم که احتمال مرگمون هست و درمانی نداره.
    خوشبختانه وقتی درباره خطراتش گفتم، فاطمه کوتاه اومد و گفت: آره خب راست میگی. من اصلا نمیخوام ایدز بگیرم. کسیمون هم که کاندوم نداره. باشه، بیا همون ساک رو ادامه بدیم.
    واقعا خدابهم یاری کرد. واقعا انتظار نداشتم کوتاه بیاد. دوباره دراز کشیدم و شروع کردم به خوردن کسش و اونم کیرم رو ساک زد. دوباره حشرم برگشت و ایندفعه شدیدتر شد و خیلی خیلی میلیسیدمش و او هم کیرم را محکم تر ساک زد و حتی چندباری ته حلقش کرد. وقتی داشت آبم میومد گفتم: دارم میاااام.
    -مال منم همینطور. آآآآه
    آب کیرم پاشید روی چونه و لب پایینیش. فاطمه هم ارضا شده بود اما میدونستم معمولا آب زنان نمیاد. حسابی خسته شده بودیم و همدیگرو بغل کردیم و روی کف ولو شدیم. همدیگرو حسابی بوسیدیم.
    فاطمه گفت: دیگه باید بیاییم بیرون تا همه شک نکردند.
    -باشه حتما، راستی فاطمه خیلی عالی بود ممنونم. اما حیف که ممه هاتو ندیدم.
    -هه. خواهش میکنم توهم خوب بودی. میبینیش.
    واقعا اصلا انتظار نداشتم انقدر خوش بگذرد. یکبار دیگه همدیگه رو بوسیدیم و شلوارامونو پوشیدیم و مخفیانه از دستشویی اومدیم بیرون. اما وقتی نشستم و گوشیمو باز کردم دیدم از تلگرام خارج شده، اما من اصلا از تلگرام بیرون نرفته بودم، اما سری فراموشش کردم و گفتم لابد دستم خورد. نیم ساعت دیگه ما موندیم و سپس همه رفتیم. موقع رفتن شماره فاطمه رو هم گرفتم. با پدربزرگ هم خداحافطی کردم. پدربزرگ موقع رفتن تو گوشم گفت: پسرم نصحیتام که یادت هست؟
    -بله پدربزرگ. مطمئن باشید.
    -(باخنده) امیدوارم پسرم، امیدوارم. (به شونم میزند) من بهت اطمینان دارم مرد!
    از حرف پدربزرگم یکم مورمورم شد. احساس کردم پدربزرگ از همه چیز خبرداره. وقتی خانه رفتیم من روی تخت ولو شدم اما یک چیزی احساس خوبم رو میگرفت که نکنه پدربزرگ سکس من و فاطمه رو فهمیده و همه چیز رو بگه. شاید او اصلا گوشیم رو برداشته. اما گوشیم رمز داشت. رفتم تو تلگرام تا ببینم کسی کاری کرده و دیدم گروه دوستان نیست! واقعا همه چیز عجیب بود.
    ادامه دارد…
    دوستان بابت طولانی واقعا ببخشید. قسمت های بعدی را هم میگذارم اما ممکن است طول بکشد اما سعی میکنم که به یاری خداوندگار اثر را والسلام کنیم. امیدوارم نظر بدهید و مشکلات داستانم را بگویی اما با احترام و لطفا فحش و ناسزا ندهید و خواهش میکنم پوآرو و خانم مارپل بازی در نیاورید

نوشته: یک_لاشی_ناشناخته


👍 10
👎 8
20229 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

767005
2019-05-12 20:21:22 +0430 +0430
NA

تورو خدا دیگه ننویس ادامه اش رو

0 ❤️

767054
2019-05-13 00:29:51 +0430 +0430

بقیشو بنویس بینم چیکارکردی کوس لیس !
خوب از کون میکردیش بهترنبود ؟ اهان فهمیدم اخه کثیف بود باید میلیسیدیش تمیز شه !
لایک.
تو قسمت بعد یه لایک دیگه هم بهت میدم اگه مچ پدربزرگتو موقع جق بگیری .

1 ❤️

767072
2019-05-13 03:56:51 +0430 +0430
NA

احتمالا نمیدونی بیشتر از ۵ قسمت نمیتونی داستان رو ادامه بدی که انقدر کم داستان رو پیش میبری
تو خونه به اون بزرگی جایی بهتر از کف دستشویی پیدا نکردی ، یکم باور پذیرتر بنویس

0 ❤️

767152
2019-05-13 15:37:46 +0430 +0430

دوست عزیز، تو قسمت اول هم برات نوشتم. نوشتن توامان ادبی و عامیانه، اصلا خروجی خوبی نمیده! از اینکه یه قسمت رو مینویسی، ذوق‌زده نشو که سریع ارسالش کنی! قبل از ارسال، چندین و چندبار داستانت رو بخون، اگه کسی مورد اطمینان تو دور و برت هست بده بخونه، چون همیشه نفر دوم بهتر میتونه اشکالات رو بفهمه.
ضمن اینکه از نظر محتوایی داستانت ضعیفه. باید روی باورپذیر بودنش بیشتر کار کنی. حدس میزنم دوست واری داستان بنویسی و بهش علاقمندی، چرا با داستانهای غیر سکسی شروع نمیکنی که لاقل بتونی با چهارنفر اهل فن رودر رد مطرحش کنی و اشکالاتت رو راحتتر برطرف کنی؟! کلا جای کار داری ولی سعی کن بیشتر یاد بگیری، بیشتر کتاب بخون و بیشتر مطالعه کن. مطمینا پیشرفت میکنی… موفق باشی

2 ❤️

767154
2019-05-13 15:41:25 +0430 +0430

اومدم مثلا نقد کنم، خودم دوتا غلط املایی داشتم. :D

1 ❤️

767165
2019-05-13 17:20:11 +0430 +0430

کیر اهالی شهوانی از پهنا تو کون خودت و دوستاتو اون بابابزرگ جقیت.
امروز بسکه کسه پریود و بوگندو تو داستانا بود حالمون از همه داستانا به هم خورد…

0 ❤️

767301
2019-05-14 03:27:01 +0430 +0430
NA

همه یکطرف اون “به وی” گفتن‌هات یکطرف، آدم یاد نثر قائم‌مقام فراهانی میفته، کیر محمدشاه قاجار تو کونت…

1 ❤️