زهرا اچ.بی، دختر بسیجی (1)

1392/06/09

سریال زهرا اچ.بی، دختر بسیجی:
قسمت اول / پسر بسیجی تمرین امداد و نجات میکند

من عکاس هستم و برای سازمان بسیج عکس میگیرم. یک هفته مثل هفته های قبل رفتیم جماران تا تمرین امداد و نجات انجا بدهیم آخه بعد از زلزله در بوشهر تمام امید خلق مسلمان ایران به ماست. یک کاروان بزرگ و پرشکوه متشکل از مینی بوس ها که خواهران بسیجی را منتقل میکنند و اتوبوس ها که برادران را منتقل میکنند- همگی عضو بسیج دانشجویی و انجمن اسلامی دانشگاه اسلامی هستن و نوای دل انگیز حاج عبدالرضا هلالی بگش میرسد.

در این هفته چیز عجیب و جدیدی ندیدم همچی مثل گذشته منظم و تکراری بود که ناگهان
صدای یکی از برادران نگاهم رو به خانه ای کاهگلی و متروکه جلب کرد.
جلوتر رفتم وارد حیاط شدم و از زیر در چوبی اتاق داخل رو نگاه کردم- گرد و خواک رفت تو چشمم و بسختی میدیدم چشمامو ماساژ دادم و متوجه شدم یکی از خواهران بسیجی وسط اتاق و روی یک قالی لاکی رنگ کهنه دراز کشیده و گویا مجروح است. واای من این دختر بسیجی رو میشناسم خود خودشه زهرا اچ.بی دختر همسایه مان است. دقت بیشتری کردم و دیدم با کمی فاصله یک از دوستام به اسم عبدالله ایستاده و به خواهر زهرا که بیهوش است نگاه میکنه.
عبدالله که یکی از بسجیان فعال و امدادگر ماهری هست به سمت خواهر زهرا رفت تا کمکش کند که ناگهن نفهمیدم چی شد که عبدالله زمین خود و جعبه کمک های اولیه آسیب دید- من هم که به سخی جلوی خنده خودم رو گرفته بودن دوربین رو آماده کردم تا یه چند تا عکس از خرابکری بچه زرنگ پایگاه بگیرم لنزدوربین رو نظیم کردم و عبدالله هم داشت بلند میشد تا خواستم عکس بگیرم عبدالله خودشو به دختر بسیجی رسوند و گفت: آبجی چی شده حالت خوبه صدامو میشنوی؟ و شروع کرد به امدادرسانی.

عبدالله این پسر بسیجی و با تقوا نزدیک زهرا اچ.بی (دختری بسیجی و عفیف) شد اول تنفس دهان به دهان داد. بعد از اینکه عبدالله به لبهای دختر بسیجی امداد رساند, چادر و مانتو زهرا, دختر بسیجی را در آورد تا دمای بدنش را پایین بیاره, (به خوبی یادم هست خواهر زهرا یک تیشرت چسبان سفید رنگ پوشیده بود و برجستگی های پستانش بخوبی قابل تشخیص بود) به هرحال عبدالله تیشرتش رو پاره کرد (سینه این دختر بسیجی جلوی لنز دوربینم مثل الماس می درخشید: ممه های زهرا سفیدتر از سنگ مرمر و بزرگتر از یک هندوانه بود به حدی بزرگ بود که تصور میکردم هر لحظه امکان داره سینه بند زهرا پاره بشه) پسر بسیجی بند سوتین قهوه ای رنگ رو بسرعت از روی شونه های دختر بسیجی به سمت بازوها پایین آورد و باز کرد تا پستان های آسیب دیده زهرا خانوم را ماساژ دهد و بلیسد. (همچنان امداد رسانی به دختر بسیجی با قوت ادامه داشت)

اما به تشخیص برادر عبدالله, این دختر بسیجی دچار ایست قلبی شده بود و باید به قلبش شوک وارد میشد, دکمه های شلوار جین زهرا رو باز کرد و کمی پایین کشید, بعد نوبت شورتش رسید, سپس عبدالله شورت سفیدرنگ دختر بسیجی رو از پاش در میاره (باورم نمیشد یک دختر بسیجی و ارزشی شورت باریک بندی پوشیده باشه! اونم مدل توری که میشد تشخیص داد آلت تناسلیش مو داره یا تمیزه).

متاسفانه بتادین دردسترس نبود (به دلیل زمین خوردن برادر عبدالله - تمامی ابزار و داروها آسیب دیده بودن) و مجبور شد تف کنه روی قسمت صدمه دیده و کس زهرا رو با زبونش بلیسه (عجیب اینجا بود که در تمام این مدت زهرا چشماش بسته بود ولی بهمراه لبخندی ملیح لب پایینشو گاز میگرفت).
عبدالله آمپول و سرم هم دراختیار نداشت, بجاش کیرش رو فرو کرد تو کس دختر بسیجی تا نجاتش بده, چندین بار بهش شوک وارد کرد حتی به ممه های زهرا سیلی میزد و یا با نوک زبونش به سوراخ کون زهرا شوک میداد.
بعد از مدتی صدای آه و ناله دختر بسیجی (زهرا) بلند شد و پسر بسیجی (عبدالله ) در حالتی که کیرش درون سوراخ کوس دختر بسیجی بود متوقف شد, صورتش مثل کچ سفید شده بود و فقط به چشمهای دختر بسیجی خیره شده بود, پسر بسیجی خدا را شکر کرد و خواست کیرشو از کس زهرا بکشه بیرون که ناگهان دختر بسیجی گفت: «برادر به امداد رسانیتون ادامه بدین من هنوز سرم گیج میره, آخ… این لبام هم بدجوری خراشیده شدن»

پسر بسیجی کمی خجالت زده شده بود و در حالی که کیرش در حال تلمبه زن بود خم شد و سرش رو گذاشت رو شونه دختر بسیجی و به درمان ادامه داد, هر از گاهی ازش لب می گرفت و گفتار درمانی میکرد.
دختر بسیجی به اوج هیجان و شهوت رسیده بود و به امدادگر میگفت: همش مال خودمه
و عبدالله رو پرت کرد روی قالی و بلند شد رفت خایه عبدالله رو لیسید! تخم عبدالله رو کاملا میخورد و و لبهاش میکشی و رها میکرد- دختر بسیجی به اوج هیجان و شهوت رسیده بود و به امدادگر میگفت: همش مال خودمه و عبدالله رو پرت کرد روی قالی و بلند شد رفت خایه عبدالله رو لیسید! تخم عبدالله رو کاملا میخورد و و لبهاش میکشی و رها میکرد- کیر رو جوری لیس میزد و تا ته میخورد که داشتم دیوونه میشدم.
دختر بسیجی از روی قالی بلند شد و گفت: «حالا وقت سوارکاریه» و نشست رو کیر پسر بسیجی و گفت: «بتاز ای اسب چموش من» زهرا جیغ می شید و عبدالله هم می گفت: «یا زهرا… یا زهرا…» و هر ازگاهی به کون و ممه های زهرا سیلی میزد. پوست زهرا سفید بود و از بس سیلی خورده بود کون و پستون این دختر بسیجی قرمز شده بود .
زهرا گفت: «درش بیار… بسه دیگه… گفتم بسه… » فکر کنم بعد از ۲۰ دقیه داشت به ارگاسم می رسید ولی عبدالله هم رضایت نمیداد و محکم کمر زهرا رو گرفته بود و میگفت: «طاقت بیار خواهر الان درمان میشی»

در همین لحظه بدن خواهر بسیجی به لرزش افتاد و تمام بدنش عرق کرد به احتمال زیاد طب کرده است ولی برادر بسیجی آمپول تب بر در اختیار نداشت و بجاش آب کیرشو داخل کس دختر بسیجی خالی کرد.
دختر بسیجی افتاد روی قالی و همان لحظه که منی اضافی از سوراخ گشاد شده بیرون می آمد- دختر بسیجی گفت: «اجرت با فاطمه زهرا(س) در بهشت ايشالله»
و ناگهان حاج آقا گلستانی با بلندگو فریاد زد: خواهران و برادران ارزشی تمرین امداد و نجات تمام شد ولی هنوز چند ساعت دیگر از صیغه تان مانده- اگر کسی هنوز مسدوم است برادران هرچه سریعتر درمانشان کنند.

زهرا و عبدالله هر دو می خندیدن و خوشحال بودن که باز هم تمرین امداد و نجات انجام دادن.
عبدالله با چفیه کس و چوچوله دختر بسیجی رو تمیز کرد و به زهرا کمک کرد تا لباسشو بپوشه.

عبدالله میگفت: «حاج آقا گلستانی گفته هنوز وقت داریم هنوز امداد رسانی من به تو شرعی و حلال هست بیا از دوباره شروع کنیم من میرم بیرون و بازم میام کمکت»

اینو که کفت گفتم: «یا ابوالفضل! حضرت محمد (ص) هم با تمام توان جنسی که داشتن هر روز فقط یک با به حضرت خدیجه (س) امداد رسانی میکردن»

از این تمرین دست جمی بسیجیان در جماران فقط یک عکس از آرشیو بسیج دانشجویی به بیرون درز کرد که در گیف پرشیا میتوانید ببینید.

منبع: http://gifpersia.blogspot.com

با احترام مدیر گیف پرشیا


👍 0
👎 2
136533 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

397271
2013-08-31 07:53:45 +0430 +0430
NA

اقا من هیچی نخوندم محو تماشایه عکسه ام واو ووی مامان چه باحال من از این عکسا موخوام

0 ❤️

397272
2013-08-31 08:14:53 +0430 +0430
NA

داستانت اولاش طنز گونه و خوب بود ولی خیلی بد كاری كردی ب چنین عزیزانی توهین كردی الهی خدا جوابتو بده من پشیمونم داستان شما رو خوندم :-(

0 ❤️

397274
2013-08-31 11:19:39 +0430 +0430

روانی روانی
مرگ ب نیرنگ تو
کیر تو حلق تو
تقصیر تو نیست تقصیر باباته که بجای کس تورو اول ریخت رو فرش بعد با قاشق ریختت سر جات
عبنه ای

0 ❤️

397275
2013-08-31 15:56:54 +0430 +0430

:D :D :D :D به به ميبينم كه جنده هاي پايگاه الزهرا همه جا حضور دارند.

0 ❤️

397276
2013-08-31 18:09:19 +0430 +0430
NA

یعنی ریدم تو اون سوادت. فحشم بهت بر نخوره چون اصولا سواد نداری .
مرده شور برده دیگه لغتی از خاک آسون تر هست؟ خواک؟؟؟؟؟؟؟؟ ای خواک تو اون سر خودتو معلم ابتداییت که نفهمیده تو گوساله از زیر دستش چه جوری نمره قبولی گرفتی . اگه اون مادرت به جای این که فقط تو فکر پر کردن اون شکم گل و گشادت باشه یه نگاه به اون دفتر دیکتت می انداخت، الان دو زار سواد داشتی چلغوز. گوزم به ریشت .

شما هایی که الان به این بسیجی ها فحش می دین. من کاری به دولت و مذهب ندارم. ولی کجا بودین وقتی که اینا جلو دشمن سینه سپر کرده بودن؟‌ غلط یا درست و دلیل جنگ هر چی که بود، دولت ما هر چی هم زورکی و نا دوست داشتنی،‌ همون بسیچی فسقلی که رفت و شهید یا معلول شد خیلی از من و امثال من و شما ها مرد تر بود. مردی به داشتن فلان بیست و دو سانتی و کردن سه ساعته نیست. مردایی داشتیم اون دوره که سیبیل نداشتن هنوز ولی با گوشت و خونشون از این مملکت دفاع کردن. موقع فتح خرمشهر کجا بودین؟‌ موقع شکست حصر آبادان چی؟ د اگه این بسیجی ها نبودن ( با احترام به برادران ارتشی) که الان باید همه به اعضای حزب بعث می گفتین بابا؟ و همین عرب هایی که جن هستن و شما بسم الله خواهراتون رو عروس کرده بودن که. خوبه آدم حرف و قبل زدن یه کم راجع بهش فکر کنه.

1 ❤️

397277
2013-08-31 18:13:22 +0430 +0430
NA

الان اگه جنگ بشه، شماهای غیر بسیجی که صبح تا شب این جا علافین، کدومتون تخمشو دارین ژسه و کلاشینکف دستتون بگیرین و برین جلو دشمن وایسین؟ شما ها که یه ترقه زیر پاتون در بره تنبانتون قهوه ای می شه و مامان جونتون باید دیگ دیگ آب قند تو حلقتون بکنه ؟؟؟؟؟ فکر نکنم.
یه کم احترام سرتون بشه بد نیست. یه کم قدردانی . فقط یه کم. اون بسیجی هم جونشو دوست داشت، عاشق دختر همسایه بود، خانواده داشت اما تخمش از من و تو خیلییییییییی گنده تر بود و مردونگیش بیشتر. ما فقط جنسمون نر هست وگرنه کو تا مرد بودن.

1 ❤️

397278
2013-08-31 18:43:21 +0430 +0430
NA

:| :| :| :| :| :| :B :B :B :B :B
نظری ندارم این یارو گنوک شده…
روانی کمشه

0 ❤️

397279
2013-08-31 22:24:17 +0430 +0430
NA

ba harfaye ms teacher movafegham chon in chizai ke goftio ta haddi ba cheshmam didam rast fk konam taghriban hamsenim injuri ke az nazaratet peydas hala man kari be basijesh nadaram ama in be estelah dastanet tohin be moghadasate kheyliast ke aslan ghabele ghabul nist

0 ❤️

397280
2013-08-31 23:03:52 +0430 +0430
NA

inja harki azade nazare khodesho bege dg chera be aghayede ham bi ehterami mikonid nazare harkasi mohtaram va ba nazare digari motefavete inke dava nadare

0 ❤️

397281
2013-09-01 09:09:46 +0430 +0430
NA

آقا گه خوریاتون با بسیج و سپاه و دولت و … تموم شد… محبت کنید از کسی بی احترامی به ایمه نکنه
مرسی

0 ❤️

397282
2013-09-01 14:09:24 +0430 +0430

داستان جالب و خوبی بود. خسته نباشید. :-)
در مورد بسیجي ها با ساکت صبور عزیز موافقم. چندوقته پست ها و کامنت هاشو دارم میبینم واقعا حرفاش رو حسابه. ایول داری حاجی!!

اگه روزی تو این مملکت جنگ بشه همین بچه قرتیا میرن میجنگن نه بسیجی های بی خایه که همه بخاطر امتیازش عضو بسیج هستن.

0 ❤️

397283
2013-09-01 15:57:09 +0430 +0430
NA

متچاکرم=متشکرم +چاکرم

0 ❤️

397284
2013-09-02 01:18:20 +0430 +0430

دمت گرم عجب حالي كردن اونم با رمز يا زهرا

0 ❤️

397285
2013-09-02 07:36:41 +0430 +0430
NA

خوب بود ولی کیر به خفته مادرت که دیگه به معصومین فحاشی نکنی…

1 ❤️

397286
2013-09-02 12:17:38 +0430 +0430
NA

دمتتتتتتتت گرممممممممم

0 ❤️

397287
2013-09-02 16:18:18 +0430 +0430
NA

وقتی لغت بسیج رو بطور عمومی به کار می برین، شامل همه کسایی می شه که تا حالا عضو بسیج بودن. کسی مشخص نکرد که این بسیجی ها که بهشون توهین شد مال کدوم دهه بودن جناب که فرمودین بنده کس تفت دادم.

0 ❤️

397288
2013-09-02 16:20:19 +0430 +0430
NA

شما تیکه مودبانه بنده رو بگذارید در جواب بی ادبی خودتون که فرمودین کس تفت ندم. پس حساب بی حساب و بنده رو هم تهدید نفرمایین که بیدی نیستم که با این باد ها بلرزم قربان . شما همون صبوری پیشه بفرمایین بهتره
بنده هم حرفم این بود که واژه بسیج رو توهین نشه بهش به طور عمومی. بنده هم از بسیجی های ریغوی دیروز و شکم گنده امروز بی خبر نیستم جناب.
در ضمن بنده اصلا داستان رو نخوندم و روی صحبتم به کاربرانی بود که در کامنت ها توهین کرده بودن برای همین هم از زمان داستان بی اطلاع هستم. ولی در کامنت ها کسی مشخص نکرده بود که به کدوم دسته از بسیجی ها توهین رواست و به کدوم دسته نیست. پس زمان معلوم نبود.

0 ❤️

397289
2013-09-02 16:22:28 +0430 +0430
NA

همه داستانی هم ارزش خوندن نداره و من حرفم مربوط به کامنت ها بود .

0 ❤️

397290
2013-09-02 21:05:52 +0430 +0430
NA

بسیجی :S
بسیجی داریم تا بسبجی…
خوب هاش مال همون سی سال پیش بوده…
اینایی که الان هستن، وقتی از دور پیداشون میشه فقط بند کفش هامو محکم میکنم و میزنم به چاک وگرنه به فاک رفتنم حتمیه…! :S

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها