دیگه به پیامام جواب نداد نمیدونم چرا من هیچ کاری نکرده بودم ولی الهام رفت چند روز ازش دور بودم قبل رفتنم برای امتحانای پایان ترم بهم گفت شوهرش بهش شک کرده و دائما چکش میکنه بهش گفتم من دیگه بهت نمیزنگم هر وقت تونستی خودت بزنگ ولی فقط یه بار زنگ زد و دیگه صدای قشنگشو نشنیدم
(دوستنا این داستان بیشتر حکم درد دل داره و قسمتهای سکسیش کمه من قبلا دوتا داستان دیگه به اسمهای سکس و سوزاک و کردن کون بابای دوستم گذاشته بودم ولی این یکی کمی غم توشه از همتون عذر میخوام)
میگفتم حدود یک سال و نیم پیش بود که تو سایت یه پیام گذاشته بودم برای پیدا کردن یه دوست خوب که هم مهربون و با وفا باشه و هم داغ و شهوتی بماند که با چند نفر آشنا شدم و هرکدوم به دلایلی به هم خورد تا 7/10/91 که یه پیام از یکی از کاربرهای سایت برام اومد و خیلی زود تو یاهو با هم دوست شدیم مشکلاتمون دقیقا مثل هم بود همسر هردومون خیلی سرد مزاج بودن و به شدت مذهبی هردو بچه داشتیم و نمیتونستیم جدا بشیم از دنیا کمی محبت میخواستیم و یه آغوش گرم هردو خیلی داغ و شیطون بودیم این بود که بعد از حدود سه هفته تلفن به هم دادیم و اولین بار صدای نازنینشو شنیدم تو همون صدای اول حس کردم بیشتر از جونم میخوامش بعد یه هفته قرار گذاشتیم شهرک غرب همو دیدیم حدود یه ساعت دور زدیم با ماشین تو خیابونا و من رسوندمش احساس میکردم یه نور جدید به زندگیم تابیده منی که هیچکس هیچوقت نتونسته بود رامم کنه الان برده عشقم بودم بماند خیلی طول کشید تا به هم اعتماد کردیم اولین باری که اومد دفتر خیلی خوب یادمه کلی صحبت کردیم قلیون کشیدیم و چای خوردیم الهام هنوز بهم اعتماد نداشت و معلوم بود آمادگی برای سکس نداره منم چون میخواستم از دستم نره بی جنبه بازی در نیاوردم و اون روز گذشت ،الهام رفت و من موندم با ذهن پر از تشویش تا قبل اومدنش تو زندگیم خیلی داغون بودم همسری دارم که درکم نمیکنه سرش فقط تو مهر و سجاده است شاید سالی پنج یا شش بار سکس داریم و اونم مثل گوسفند نه عشق بازی و نه هیچ لذتی جز ارضا شدن جنسی
الهام روحمو جسممو و همه چیزمو مال خودش کرد ،اونم مثل من بود همسری داشت به شدت بیتفاوت و مغرور سه یا چهار ماه یک بار سکس داشتن اونم در حد یه خروس .
اصلا به الهام من بها نمیداد و بود و نبودش براش فرقی نمیکرد دائم اذیتش میکرد و الهام هم مثل من افسرده شده بود. روزهای اولی که با هم دوست شده بودیم فکر میکردم اونم مثل بقیه دنبال اذیت کردن و بازی با احساس منه از خودم بدم میومد و خواستم تموم کنم از داروخانه چند بسته قرص گرفتم اومدم دفترم همشونو خوردم و بهش زنگ زدم میخواستم آخرین صدایی که تو زندگیم میشنوم صدای اون باشه تو صداش مهربونی خاصی بود و حرف زدم باهاش . کم کم قرصها اثرشونو روی من گذاشتن صدام شل شد دیگه داشتم هزیون میگفتم و فقط یادمه بهش گفتم چه غلطی کردم و خداحافظی .
صدای جیغاش تو تلفن قشنگ یادمه گریه هاش هنوز تو گوشمه فهمیدم اونم دوسم داره میخواد تکیه گاه غمهاش باشم ولی دیگه دیر بود من خوابیدم و دیگه نشنیدم
خدا نخواست برم چشممو باز کردم دیدم تو بیمارستان لقمان هستم دوستم مهدی برای کاری اومده بود دفتر اون موقع شب هیچ وقت نمیومد، وقتی منو دیده بود که روی میز افتادم زنگ میزنه اورژانس و منو میبرن بیمارستان ، زنده موندم تا زیبا ترین کابوس زندگیمو تجربه کنم بله دوستان الهام فرشته من بود همه کسم و بهترین دوستم
چند روز بعد از اون ماجرا من مرخص شدم و اومدم دفتر الهامم زنگزد و گفت میخواد منو ببینه کاری که همسرم تو اون چند روز نکرد دعوتش کردم و اومد تا رسید پیشم آنچنان محکم بغلم کرد و منو بوسید که غرق در آرامش شدم احساس کردم وزن ندارم و در حال پروازم ناخود آگاه اشک میریختم نمیدونم چرا ولی دوست داشتم تو بغل کسی که حس میکردم دوسم داره گریه کنم بغضم از خانواده و همسرم دهن باز کرد و فقط گریستم و عشقم منو میبوسید و نوازش میکرد نمیدونم چی شد که لبامون تو هم قفل شد سروع یه سکس داغ با تمام احساس گریه میکردیم و هردو عشق بازی
تمام بدن همو بوئیدیم بوسیدیم و نوازش کردیم لذت خوردن واژن عشقم هنوز برام زیبا ترین لذت دنیاسن بوسیدن بدن نازش و کش و قوصهایی که به بدنش میداد دیوونم میکرد
دلم نمیخواست تموم شه تمام وجودشو خوردم و اونم همینطور با همه وجود تمام بدن منو با لبهای قشنگش لمس میکرد هردو تو فضا بودیم هنوز گرمای واژنش وقتی یادم میاد غرق در لذتم میکنه برای اولین بار وارد چشمه وجودش شدم چه گرم و لطیف بود حس میکردم فاتح دنیا شدم سکس با عشق بازی و احساس .
انواع پوزیشنها رو روی هم امتحان کردیم و هر دو غرق در لذتی بودیم که سالها در حسرتش میسوختیم و زیبا ترین لحظه و قتی بود که عشقم در آغوشم به بالاترین ارضای جنسی رسید از همه جای واژنش آب بیرون میریخت انگار تمام خون بدنش زیر پوست زیباش جمع شده بود. بله عشقم به زیبا ترین ارگاسم زندگیش رسیده بود و حالا میخواست این کار منو جبران کنه بعد از یکی دو دقیقه شروع کرد به خوردن بدنم از لب تا نوک پا هیچ محدودیتی برای لذت دادن به من نداشت اولین زنی بود که باسکس از پشت با اینکه درد زیادی تحمل میکرد مخالفت نکرد اون روز سکسمون حدود سه ساعت طول کشید و من اندازه یک عمر ازش لذت بردم
این شروعی بود برای یک رابطه عاطفی خیلی عمیق که هجده ماه طول کشید سکسهای بسیار داغ که هیچوقت من ازش سیر نشدم
الان نمیدونم کجاست نمیدونم چی شده که جوابمو نمیده ولی میدونم داستانمو میخونه
میدونه خیلی دوسش دارم و میدونم اونم دوسم داره ولی نمیدونم چرا رفت شاید زندگیش داشت به مشکل می افتاد شاید ازم خسته شده بود و شاید ناکسان جدامون کردن
هر چی بود فکر کنم تموم شد فقط اینو میدونم که انقدر همو دوست داشتیم و داریم که با اینکه از همه چیز هم خبر داریم حتی تلفن همسرای همو داریم هیچوقت ضربه ای به هم نزدیم حتی موقعی که در بدترین شرایط بودیم و به شدت دعوامون شده بود و کاری نمیکنیم که با آبروی هم بازی کنیم
در ضمن برای حفظ آبروی عشقم اسم واقعیشو ننوشتم و اسمش مستعار هست
این بود تجربه عشق ممنوع و شیرین ترین کابوس زندگی من
الهامم دوست دارم…
1393/04/03
نوشته: مردتنها
زیبا و رمانیک بود یک شیوه جدید برای به تصویر کشیدن سکس
درسته سکس با زن شوهر دار کار خوبی شاید نباشه ولی قلم زیبات کار زشتتو در خودش محو کرد
به این میگن داستان دمت گرم داداش
اگه واقعا حرفات حقیقت داشته باشه میتونی دوباره دوست خوبی برای خودت پیدا کنی البته خصلت همه زنها بی وفائیه ناراحت نباش
بابا چرا میخواین مذهبیارو خراب کنین!!!تا اونجایی ما شنیدیم اونا توی مسایل جنسی از همه بدترن
عالی بود داداش اشکم در اومد امیدوارم الهامتو پیدا کنی…
سجاد هات درحالی که بعد از مدتها یک داستان خوب خوانده است می فرماید : افرین ولی خوب تموم نشد ناراحت شدم囧囧囧:-(
(بیچاره احسان!!!..)
خیلی عذر میخوام ولی تو همین سایت پیداش کردی؟
در ضمن خاطره ات خیلی قشنگ بود ممنون
در حسرت دبدار تو اواره ترینم
هرچند که تا منزل تو فاصله ای نیست
خوب نوشتی ایول داری
انشالله به زودی یا خودش بیاد یا جایگزینش
منم یه همچین ماجرایی داشتم خیلی لذتبخش و آرامش دهندست از منم یهو رفت
داداش خیلی با احساس و لطیف حرف دل منو زدی خدائی دوباره یاد تنهائیم افتادم با کلی غم در دلم
هر کی داستانو بخونه و پنج تا قلب بهش نده بیمعرفتی کرده
سلام، امید داشته باش که یه روز بیخبر پیداش میشه و کابوسهات تموم میشن.اگه عاشقی…منتظر بمون
بچه ها اين رفيق منه شاهد تمام سختيها وناراحتياش بودم يه ادم بيمعرفت تو همين سايت با دروغ وكلك الهام و از دوستم جدا كرد.درحاليكه دوستم فكر ميكرد الهام واقعا عاشقشه منم اينجوري فكر ميكردم وبه اين رابطه سراسر عشق حسوديم ميشد الهام در جاي ديگه با همون دزد عشق مشغول عيش ونوش بود و ميديدم دوستم ديوانه وار در حال سوختنه وجالبترين نكته اينجاست كه دوست من ميدونس چه اتفاقي افتاده براي حفظ ابروي الهام هيچ حركتي نكرد وقتي برگشت وخواست رابطه برقرار بشه دوستم تركش كرد بدون بي احترامي.ولي اي كاش همه چيز مثه گذشته ها بشه و دوستمو بهمراه الهام جون به روزهاي خوب برگردن حيف اين عشق نابود بشه .همه چيزمو ميدم تا بشه
واقعا زیبا بود کلی ناراحتم کردی چون منم مثل الهام جون در حسرت یه عشق واقعی هستم با وجود تاهلم هیچ لذتی از زندگیم نمیبرم بیخیال داستان خیلی زیبا بود
داداش واقعا دمت گرم خیلی عالی بود ادامه بده عزیز kiss2 give_rose
اشکم در اومد خیلی زیبا و جذاب نوشتی کاش میگفتی الان بعد از حدود یک سال چه احساسی داری و رابطت به کجا رسید
تو این چندوقت که تو شهوانی عضوم این تنها داستانی بود که واقعا از خوندنش لذت بردم دمت گرم عزیزم
داداش دمت گرم بازم گل کاشتی بعد از مدتها یه داستان یا خاطره زیبا خوندم
ممنون