زیبایی همسر و بی غیرت شدن من (۲)

1400/06/24

...قسمت قبل

طولانیه اما به نظرم ارزش خوندن و تجربه کردن یا عبرت گرفتن داره…

نخواستم لحظات خوشمو تلخ کنم. رفتم دوباره از پشت سر گرفتمش.این بار چهار انگشتمو لای کونش کردمو، از روی زمین بلندش کردم. کون فوق العاده نرمی داشت. در حالیکه انگشتای دستم همچنان لای کونش بود، بدون حرف به سمت اتاق خوابم حرکت کردم.
دیگه مطمئن بودم تا چند دقیقه دیگه میکنمش. بدن نرمو لطیفش توی دستام مثل ماهی لیز میخورد.
وارد اتاقم شدمو به روی کمر و روی تخت خوابم خوابوندمش. موهای پریشون شدشو از روی صورتش کنار زدم.
تو چشمای هم دیگه زل زده بودیم. به تینا گفتم: از اون روز اولی که وارد کلاس شدی، آرزوم رسیدن به تو و لمس بدنت و رسیدن به چنین لحظه‌ای بود.
خنده ای کرد و گفت: وقتی از پشت به من چسبوندی و سریع خودتو خراب کردی ،معلوم بود چه مرگته…
کیرم داشت تو شلوارم می ترکید. دوباره نبض زدن رو شروع کرده بود. دست انداختم شلوارمو پایین بکشم که یهو برگشت گفت: شایان چیکار میخوای بکنی، ما که هنوز عقد نکردیم.
بدون توجه به حرفش، در حالیکه از شدت شهوت به خود می لرزیدم، شلوارمو پایین کشیدمو از پام در آوردم. همزمان با در آوردن پیراهنم گفتم: مگه میشه دختر مورد علاقم تو خونه با من تنها باشه و تو تخت خواب من دراز کشیده باشه و من کاری نکنم؟
خندید. یک دستش رو سپر سرش کرد و زیر سرش نگه داشت و با یه حالت خاصی گفت: خوب تو این چند ماه چطوری تحمل کردی، این چهار یا پنج روزم همونطوری تحمل کن…
فقط شورت سفیدم تو پام بود. کیر شق شدم کاملا از زیرش معلوم بود. دیگه وقت خجالت کشیدن نبود.
رفتم کنارش رو تختم مثل خودش دراز کشیدم. نوک بینی اش رو گرفتمو گفتم: تو اون چند ماه که مال من نبودی، منم مثل بقیه بچه هایی که تو دانشکده می شناسنت به خاطرت خود ارضایی میکردم، ولی الان دیگه مال من شدی… خواستم ازش لب بگیرم که کف دستشو روی سینه من قرار داد، منو به عقب هول داد و در حالیکه با صدای بلند می خندید گفت: جون تینا بگو کیا این کار رو کردن، به تو هم گفتن؟ برام خیلی جالبه؛ چقدر شما پسرها مسخره هستین.حرفی هم پشت سرم میزنن؟
با سر تایید کردمو گفتم: مگه میشه پشت سر دختر خوشگلی مثل توحرفی نزنن؟. اون تیکه هایی که مستقیما به خودت مینداختن حرفای معمولیه… حرفای ناجور رو پشت سرت بهت میزنن.
دوباره خندید و گفت مثلا چی میگن؟.
دیگه جوابشو ندادمو به لبش حمله کردمو لبمو روی لبش گذاشتم. با این کارم تمام تن و بدنم گر گرفت. به راحتی خودشو از زیرم بیرون کشید. نمیخواستم اول کاری بی جنبه بازی در بیارم. از تخت پایین اومد و گفت: بذار بعد از عقدمون….
اومد با خنده از اتاقم فرار کنه که وسط راه گرفتمشو گفتم: باشه قبول کردم،جلو باشه برای بعد، اما من الان کون میخوام. دیگه به سیم آخر زده بودم. بهش گفتم از خونه ما با کون کرده شده می ری بیرون…
بلافاصله از پشت به کونش چسبوندم. وای که چه لحظات هیجان انگیزی بود. سریع دستامو به زیر تاپ و سوتین اش بردمو برای اولین بار سینه های لخت ، نرم و بلوریشو تو دستم گرفتمو تند تند مالیدم.
با وجود اینکه تا اون موقع کس نکرده بودم، اما میدونستم دخترا به مالش سینه هاشون حساسن و اینطوری میشه به دادن راضیشون کرد. در مورد تینا هم هنوز یکی دو دقیقه نگذشته بود که حسابی وا داد و سرشو یه وری روی سینه ام قرار داد.جالب بود که وزنشو روی من انداخته بود و داشت روی زمین ولو میشد.
محکم نگهش داشتمو جون جون کنان به لبه تخت نزدیکش کردمو در گوشش گفتم: ای جونم چه زود وا دادی. مدت ها منتظر چنین لحظه ای بودم. کونت امروز مال من میشه. تو دانشکده خیلی ها تو حسرت کردن کونت هستند، اما آخرش نصیب من شد.
آروم به روی تخت خوابم و به روی شکم و دمر خوابوندمش. اصلا تقلایی نمیکرد. خیلی زودتر از چیزی که فکرشو میکردم وا داده بود. مثل جنازه بی حرکت و بدون حرف دمر خوابیده بود. بلافاصله شورتمو از پام در آوردم. بدنم حسابی می لرزید. کیرم مثل چوب سفت و سخت شده بود. چند لحظه بعد بالاخره من هم برای اولین بار روی یک دختر و کونش دراز کشیدم. تینا کاملا زیرم بدون حرکت اضافه ای خوابیده بود.
با وجود اینکه یک بار آبم اومده بود، ولی وقتی کیرم دوباره کون برجسته و فوق العاده نرمشو حس کرد، باز هم به تیک زدن افتاد. اصلاً دوست نداشتم نکرده توش آبم بیاد. برای همین هر چند لحظه یکبار، کیرمو از روی کونش برمیداشتم.
موهای خرمایشو از روی گردن بلوری و سفیدش کنار زدم و بوسه بارون کردم. کنار گوشش حرف های عاشقانه زمزمه میکردم. صورتشو به سمت خودم چرخوندم. چند لحظه بعد لبامو روی لباش قرار دادم. حس جدید و فوق العاده لذت بخشی رو تجربه میکردم. همه چیز جدید بود . بعد از خوردن گردن و لباش، از روی بدنش بلند شدم. بارها بدن لختشو تو ذهنم تصور کرده بودم و با فانتزی کردنش خود ارضایی کرده بودم.
از پایین تاپش گرفتمو به سمت سرش کشیدمو، از تو سرش در آوردم. پوست سفید و لطیف پهلوها و کمرش تا حدودی معلوم شده بود. قفل سوتینشو از پشت کمرش باز کردم و از زیرش بیرون کشیدم. حالا دیگه بالا تنه لختش کاملا تو دید من قرار داشت.
با دیدن اون کمر باریک و پوست یک دست و بدون لک و قوس ظریف کمرش که تا بالای کونش ادامه داشت ، تو دلم به این انتخاب خودم احسنت گفتم. بی اختیار به روی کمرش بوسه میزدم. دل تو دلم نبود. دیگه وقتش بود شلوار و شورتشو پایین بکشم. یک مقدار از چاک بالای کونش به اندازه دو سانت معلوم شده بود و این شهوت منو چند برابر کرده بود. شلوار سفید کتان تو پاش کاملا جذب کونش بود. یه لحظه یاد روزهایی افتادم که وقتی تو دانشکده از کنارم رد میشد، از روی مانتوش لختی کونشو حدس میزدم. حالا اینجا قرار بود همون کون رو بدون شلوار و شورت ببینم…
اول همه جای کونشو از روی شلوارش لمس کردمو دست کشیدم. بعد با دستانی لرزون از لبه شلوار و شورتش گرفتمو هر دو رو با هم تو چند بار تلاش تا زیر کونش پایین کشیدم.
با دیدن کون لرزون و سفیدش بی اختیار آه و ناله می کردم. صدای وای وای کردنم و آه کشیدنم باعث خنده تینا شده بود. همون لحظه بهش گفتم فکر نمیکردم یه روزی کونتو لخت ببینم.
زیبایی فرم کونش، برجستگیش، چاک عمیقش و پوست صاف و سفید و صیقلی کونش، انصافا فراتر از چیزی بود که من تو اون چند ماه، از کون لختش تو ذهنم تصور کرده بودم.
وقتی با آه و ناله، لای کونشو از هم باز کردم تا اون سوراخ خواستنی رو ببینم، کمی خجالت کشید ؛ دستشو به روی کونش آورد تا مانع بشه. دستشو پس زدمو لای کونشو کاملا باز کردم.
بالاخره اون سوراخی که مدت ها تو ذهنم تجسمش کرده بودمو دیدم؛ کاملا تمیز و خوردنی بود. خیلی ها تو دانشکده دنبال کردن توش بودن؛ اما سرانجام به طور قانونی و دائمی مال من شده بود. بلافاصله با زبونم به کونش حمله کردم. لای کونشو از پایین تا بالا لیس میزدم؛ بوس می کردم و می خوردم.تو فکر این بودم چطوری باید بکنم تو کونش که آبم نیاد. همون لحظه برگشت سمت منو گفت: میخوری برام؟؟.
بعد هم بدون اینکه منتظر جواب من بشه به روی کمر خوابید. کاملا خجالت رو کنار گذاشته بود. دختری که بارها تو دانشکده در مورد جامعه و سیاست کلی با هم حرف زده بودیم و از همه مهمتر همکلاسیم بود حالا شلوار و شورتش تا زانو پایین بود و از من میخواست کسشو بخورم….
کاملا معلوم بودحشری و شهوتش به اوج رسیده…
چند لحظه ای محو تماشای سینه های دخترونه سفید و بلوریش شدم. واقعا از این همه ظرافت و زیبایی بدنش انگشت به دهن مونده بودم؛ به خصوص کسش که معلوم بود کاملا دست نخوردس. یه شیار صاف و منظم متمایل به صورتی وسط یه برآمدگی کوچیک قرار داشت که حسابی وسط پاهاش خود نمایی میکرد. به سرعت بقیه شلوار و شورتشو پایین کشیدمو از پاهاش در آوردم. حالا که دیگه همه جاهای بدنشو دیده بودم از اینکه هیج جایی از بدن این دختر دارای کک و مک و جوش نیست تعجب کرده بودم. معلوم بود تو این چند سال حسابی به اندام و هیکل و پوست بدنش رسیده؛ به همین دلیل از اون همه امتیازی که برای به دست آوردنش و ازدواجم به تینا داده بودم اصلا پشیمون نبودم. بدجوری میخ کسش شده بودم. همزمان با کشیدن انگشتم لای اون شیار ناز آه و ناله میکردم. تینا هم از خجالت سعی میکرد دستاشو مانع کنه، اما من به لمس کسش ادامه می دادم. بالاخره لبامو روی اون شیار ناز قرار دادم و تند تند به روی کسش بوسه زدم. زبونمو ناشیانه به روی شیار کسش از پایین به بالا می کشیدم. با وجود ناشی بودنم موفق شده بودم تحریکش کنم. مدام پاهاشو به چپ و راست حرکت میداد.صدای ناله تینا به آه های طولانی تبدیل شده بود. هدفم ارضا کردنش بود، که همین اتفاق دو سه دقیقه بعد افتاد. به یکباره دو دستشو روی سرم قرار داد و محکم سرمو به کسش فشار داد. چند لحظه بعد آه و ناله اش به جیغ تبدیل شد. تغییر مزه دهنم که داشت حالمو بد میکرد و کم شدن فشار دستش روی سرم، نشون میداد ارضا شده و من تو کارم موفق بودم‌.
چشماش رو با بی حالی باز و بسته میکرد. کیرم داشت خودشو هلاک میکرد.جون جون کنان هر دو پاشو گرفتمو آروم چرخوندم تا دمر شد. دوباره کون ناز و خوش استیلش تو دید من قرار گرفت. در حالیکه تند تند به روی کپل های کونش بوسه می زدم، از روی هیجان بهش گفتم: لامصب ببین چه کونی داری که چند تا از بچه های دانشکده آرزوشونه دستشون جای دست من این کونو لمس کنه…
تینا که چند دقیقه ای بود سکوت کرده بود، به حرف اومد و گفت: مثلا کیا؟. بدجوری گیر داده بود که اسم هاشون رو بگم، اما جوابشو ندادم. کیرمو سریع با آب دهنم لیز و روان کردم. لای کونشو از هم باز کردمو کلاهک کیرمو روی سوراخ کونش قرار دادمو، بلافاصله روی بدنش خوابیدم. التماس میکرد آروم بکنمش… دستاشو به طرف کونش آورده بود و بدنمو پس میزد. هر دو دستشو گرفتمو به سمت بالا و سرش بردم. دستای خودمم به زیر هر دو کتفش بردم تا نتونه دستاشو پایین بیاره.جالبه کیرمو هنوز فشار نداده بودم ولی داشت آی آی میکرد و کم مونده بود گریه کنه. وقتی اولین فشار رو جانانه به کیرم و کونش وارد کردم آی آی کردنش به یکباره تبدیل به یه آخ طولانی از ته گلو شد. سر کیرم وارد یه جای تنگ و داغ شده بود. اومد به سمت جلو خیز برداره سفت گرفتمش و گفتم : کون تو رو بدون قرص تاخیری نمیشه کرد. تا اومد حرفی بزنه، فشار و تقه دوم رو محکمتر به کونش وارد کردم. این بار آخش تبدیل به جیغ شد. یهو زد زیر گریه… به گریه کردنش توجه نکردم، چون هر لحظه به اومدن آبم نزدیکتر میشدم. نصف کیرم وارد کونش شده بود و داشتم اولین کون زندگیمو میکردم. جلوی دهنشو گرفتمو فشار و تقه سوم و چهارمو پشت سر هم به کونش وارد کردم. کیرم به یکباره تو یه جای تنگ و داغ فرو رفت. دستمو از جلوی دهنش پس زد.صدای گریه و سوختم سوختم گفتنش تمام اتاقمو پر کرد. چند لحظه بعد بالاخره همه کیرمو تا خایه تو اون کون تنگ و داغ کردم. حرارت داخل کونش داشت آبمو بیرون می کشید. اصلا دوست نداشتم بدون تلمبه زدن آبم بیاد؛ برای همین بلافاصله محکم، عمیق و پشت سر هم شروع به تلمبه زدن کردم. با هر تلمبه محکمی که میزدم، آخ هاش طولانی تر میشد و با صدای بلندتری گریه میکرد. داشتم بهترین لذت دنیا رو تجربه میکردم. هنوز چند تا تلمبه بیشتر نزده بودم که احساس کردم آبم داره از سر کیرم بیرون میزنه. سریع لبمو روی لبش گذاشتمو آخرین تقه رو محکمتر از قبل به ته کونش زدمو توش نگه داشتم. همون لحظه آبم با فشار و لذت زیادی به داخل و ته کونش پمپاژ کرد…قشنگ نبض زدن طولانی کیرم و ریختن آبم تو کونشو حس میکردم. این قدر لبمو روی لبش نگه داشتم، تا آبم کاملا داخل کونش ریخته بشه. هیچ وقت تو جلق زدن هام اینطوری ازم آب نرفته بود. کیرمو این قدر تو کونش نگه داشتم تا خوابید و بیرون اومد. وقتی داشتم از روی کونش بلند میشدم ازش تشکر کردم. جوابمو نداد یه جورایی با من قهر کرده بود. چنان بی حال و بی رمق بودم که مثل جنازه کنارش افتادمو به خواب رفتم…
با تکون بدنم بیدار شدم. تینا بود. لباس پوشیده بود. میخواست به خونشون بره. از من گله کرد که چرا این قدر خشن کردمش. ازش معذرت خواهی کردمو کلی از هیکل و بدن و کونش تعریف کردم.
با تعریف و تمجید های من کم کم رام شد و باهام آشتی کرد. اما میگفت کونم درد میکنه نمی تونم خوب ببندمش. بیرون که رفتیم براش یه هدیه گرفتمو حسابی از دلش درآوردم.
اون روز لذت بخش ترین روز زندگیم بود. هنوزم هست. تو اینترنت در مورد قرص های تاخیری تحقیق کردم. بهترینشون داپوکستین بود. تینا رو نمیشد بدون قرص تا خیری کرد و نیاز به قرص داشتم.
کلاس های ترم جدید ۹ بهمن شروع میشد. قبلا سعی کرده بودیم بیشتر واحد های درسی که بر میداریم مشترک باشه. تینا رو ۱۰ بهمن کرده بودم قشنگ یادمه ۵ روز تا عقد کردن ما و روز تولد باباش باقی مونده بود.
مراسم عقد کنان ما هم بدون ایجاد مشکلی روز ۱۵ بهمن ماه سالروز تولد پدرش، نزدیک خونشون تو یکی از تالارهای شیک “خیابان شریعتی” ، بالاتر از “پل صدر” برگذار شد و ما رسما و شرعاً عقد کردیم. قرار شد یک سال عقد بمونیم تا من مدرک کارشناسی بگیرمو خودمو بابت شغل و… جمع و جور کنم.تو اون روزها از این که تونسته بودم تینا رو برای همیشه مال خودم کنم حسابی شاد و خوشحال بودم.
روزی که عقد کردیم پدرم حتی زودتر از زمانیکه حرفشو زده بود،کلید طبقه اول آپارتمانی که قولشو داده بود به من و تینا داد و منو جلوی پدر و مادر تینا و فامیل هاش سربلند کرد. فردای روز عقدمون با تینا به دیدن آپارتمان مورد نظر رفتیم. تو محله ۲۴ متری سعادت آباد بود. از اونجا تا خونه خودمون پیاده ده تا پانزده دقیقه بیشتر راه نبود. آپارتمان مورد نظر کلید نخورده، پنج طبقه و تک واحدی بود که هنوز کسی داخلش زندگی نمیکرد و پدرم از دوست بساز و بفروشش خرید بود.
حتی تو رویا هم فکر نمیکردم به این سرعت ازدواج کنم. حتی تو رویا هم فکر نمیکردم تینای دست نیافتنی رو به دست بیارم.از اون روزی هم که بدن لختشو دیدم که چه پوست صاف و یک دستی داره، مثل پروانه به دورش می چرخیدم و همه خواسته هاشو برآورده می کردم.
تینا بعد از عقدمون همچنان مثل دوران کوتاه و چند روزه نامزدیمون، دوست نداشت کسی از بچه های دانشکده از ازدواج ما باخبر بشه. تنها فرانک میدونست که تو جشن عقدمون هم شرکت کرده بود.
تو دوران کوتاه نامزدی فکر میکردم شاید چون هنوز ازدواجمون قطعی نشده، دوست نداره بچه های دانشکده بفهمن. تصمیم داشتم بعد از عقدمون با گفتن موضوع به بچه های دانشکده به خصوص به سیامک، کاری کنم تا دیگه دست از سر تینا برداره، اما همون روز عقدمون بعد از پایان مراسم و بدرقه مهمون ها وقتی پیش تینا برگشتم به من گفت: فعلا حرفی از ازدواجمون به بچه های دانشکده نزنیم. چون خودت که می شنیدی وخیلی وقتها اونجا بودی، وقتی بچه ها برای من حاشیه درست میکردن و به قول خودت پشت سرم چرت و پرت میگفتن و این ممکنه باعث خجالتمون بشه.
اون موقع حرفای تینا رو جدی نگرفتمو بهش اهمیتی ندادم. چون بیشتر مجذوب رفتار پدر و مادر تینا شده بودم که بسیار روشنفکر و با سواد بودن. پدرش دندان پزشک و مادرش پرستار بود. یه برادر ۱۰ ساله به اسم آرشام داشت که حسابی تو اون چند روزه باهاش گرم گرفته بودم.
شب تو تخت خواب تینا خوابیدم. دو تایی توافق کردیم، حالا که پدر و مادر و برادرش خونه هستن، بی جنبه بازی در نیاریم و شیطونی نکنیم و همه چیز رو به یه مسافرت شمال واگذار کنیم. قرار شد روز ۱۷ بهمن که فکر کنم یکشنبه بود، به رامسر بریم. میگفت تو “جنگل دالخانی” ویلا دارن.
تو تخت خوابش داشتم موهاشو نوازش میکردمو هر از گاهی لباشو بوس میکردم. حرف رو کشیدم به پنهان کردن موضوع ازدواجمون پیش بچه های دانشکده و اینکه چرا بچه ها نباید بفهمن؟
نوک بینی منو گرفت و گفت: یادته بچه ها چه تیکه هایی به من مینداختن؟ تازه تو ترم جدید که با چند تاشون کلاس ندارم، وقتی منو می بینن حرفاشون بدترم شده.
حرفشو که تایید کردم ادامه داد مطمئن هستم پشت سرم و پیش تو هم کلی حرف های بد بد زدن که از اینها هم بدتر بوده.
بازم حرفشو تایید کردم، چون خودمم جز اونهایی بودم که در مورد کس و کون تینا، شیوه کردن و گاییدنش و موارد ناجور دیگه پیش بقیه بارها اظهار نظر کرده بودم. حتی یواشکی از بدن و کونش از روی مانتوش با موبایلم عکس گرفته بودمو به سیامک و سعید نشون داده بودم.
کمی مکس کرد و گفت: خوب برات خجالت آور و آزار دهنده نیست وقتی بفهمن تو با دختری ازدواج کردی که جلوت کلی حرف ناجور بهش زدن…؟
حرفشو قطع کردمو گفتم: خوب تو خودت بعد از پنجر شدن ماشین فرانک ازم خواستی با کسی بابت تیکه هاشون در گیر نشم. خودت گفتی بلدی از خودت دفاع کنی.
تو حرفم پرید و گفت: هنوزم نظرم همینه، خودم می تونم از خودم دفاع کنم.
حرفای تینا منطقی بود اما منم نمی تونستم نسبت به رفتار سیامک و لاس زدنش با تینا بی خیال بشم. تازه فقط سیامک نبود، چند تا از بچه های ترم قبلی که دیگه با تینا کلاس مشترک نداشتن، مثل منصور وامیر، جدیدا خیلی به پر و پاش می پیچیدن.
تینا همچنان برای نگفتن موضوع به بچه های دانشکده تند تند دلیل می آورد. آخرش قرار شد فقط خودش حلقه ازدواجشو دستش کنه تا دیگه کسی بهش چرت و پرت نگه. به منم گفت از این به بعد هم هر کی تو دانشکده پشت سرم چرت و پرت گفت و حرف های ناجور زد بهش خبر بدم تا به طور کامل ارتباط و دوستیشو باهاش قطع کنه.
با وجود اینکه زیاد از این پیشنهاد راضی نبودم، اما به خاطر اینکه این پنهان کاری موقتی هست قبول کردم. به نظرم حلقه ازدواجی که تینا قرار بود تو دانشگاه دستش کنه، می تونست بکن های دانشکده مثل سیامک رو که خیلی به تینا نزدیک و صمیمی شده بودن ازش دور کنه.
روز ۱۷ بهمن ماه هیچ وقت یادم نمیره. صبح به سمت شمال حرکت کردیمو، شب تو ویلاشون پردشو زدم. قبل از رفتن از داروخانه یک بسته قرص داپوکستین خریدم. توی جاده چالوس داشتم رویایی ترین سفرم با تینا رو تجربه می‌کردم. اون سه روز برای من بهترین روزهای زمستون، تو کل عمرم بود. با تینا به یکباره از هیچ به اوج رسیدم. من که تا دو ماه پیش، تو خوابیدن با دخترها کاملا بی تجربه بودم، اینجا تو شمال داشتم یکی از کس های ناب دانشکده رو می کردم.
توی اون سه روز و در طول روز تو ارتفاعات “جنگل دالخانی” که خیلی بالاتر از ویلاشون بود، برف بازی میکردیم. آدم برفی می ساختیم و کنار جاده با چوب های خشکی که از داخل ویلا با ماشین به اونجا برده بودیم، آتیش بزرگی درست میکردیم. کنارش می نشستیم، می گفتیمو می خندیدیم و قلیون می کشیدیم.
در طول شب هم لذت بخش ترین شبهای زندگیمو با تینا داشتم. شبهایی که دیگه هیچ وقت تکرار نشدن .شبهایی که تا خود صبح پر از لذت و شهوت بودن…
شب اول خودش ازم خواست از جلو بکنم، که این یعنی دوست داره پرده شو بزنم. وقتی هم که لحظه موعود فرا رسید و داشتم کیرمو برای ورود به کسش تنظیم میکردم، داشت تند تند نفس میکشید. معلوم بود شهوت و استرسش با هم قاطی شده. اون شب داپوکستین کمکم کرد با اعتماد به نفس و حداقل ۲۰ دقیقه کس بکنم و لذت کردن کس یه دختر رو هم به کیرم بچشونم.
وقتی از جلو میکردمش آبمو تو دستمال کاغذی خالی میکردم و بدنشو کثیف نمیکردم. اصلا ازش نخواستم برام ساک بزنه. بهش میگفتم دهنت برای غذا خوردنه، برای حرف های عاشقانه زدنه.آدم با زنش چنین کاری نمیکنه.
وقتی این حرف ها رو بهش میزدم حسابی کیف میکرد. میگفت منم از این کارهای حال به هم زن خوشم نمیاد. این کارها رو فقط تو فیلم های پورن میکنن و بابت این طرز فکرم به من آفرین میگفت. توی اون سه شب بارها کردمش که ۲ بارش فقط از کون بود.
بهمن ماه تموم شده بود. چند روزی هم از اسفند ماه گذشته بود. خانواده هامون مدام همدیگر رو به مهمونی و تفریح مشترک دعوت می کردند. تینا بدجوری خودشو تو دل مادرم جا کرده بود.منم تو اون مدت سعی کرده بودم همه خواسته های تینا رو برآورده کنم تا به من وابسته بشه. موفق هم شده بودم؛ طوریکه تو روابط جنسی هیچ وقت کونشو ازم دریغ نمیکرد.
تو همون چند روز اول بعد از عقدمون، پدر خانمم مثل پدر خودم برامون سنگ تموم گذاشت. جهیزیه تینا رو کامل تهیه کرد و به آپارتمانی که پدرم برای ما خریده بود فرستاد. به پیشنهاد من قرار شد تا سال دیگه وسایل زندگیمون همینطور داخل بسته بندی و دست‌نخورده باقی بمونه. فقط فرش و تختخوابو داخل اتاق خواب قرار دادیم تا اگه تو خونه ما شرایط برای روابط عشقولانه فراهم نبود به آپارتمان خودمون بیاییم.
نزدیک یک ماه از عقد من و تینا گذشته بود. به غیر از اتفاقات تو دانشگاه همه چیز طبق خواسته ها و برنامه های من جلو رفته بود.
امیدوار بودم حلقه ازدواج تو دست تینا باعث بشه کسانی مثل سیامک که دنبال مخ زنی و کردنش هستن از اطرافش پراکنده بشن، اما هیچ وقت چنین نشد. تازه سیامک هم مثل من تا اونجا که امکان داشت بیشتر واحدهای درسی و ساعت کلاس هاشو شبیه تینا برداشته بود.
روز اولی که تینا حلقه تو دست به دانشکده اومد، حسابی احساس غرور و افتخار کردم. ازدواج تینا بیشتر از همه منصور، سعید و به خصوص سیامک رو شوکه کرده بود. با این حال انگاری قصد نداشتن بی خیالش بشن. من هم که دنبال این بودم صمیمیت بین تینا و بچه های ترم قبلی بخصوص سیامکو خراب کنم، تصمیم گرفتم برای تاثیر پذیری بیشتر به روی تینا، صدای چرت و پرت گویی و حرفهای ناجوری که پشت سرش می زدن رو ضبط کنم و یکجا تحویلش بدم.
با گذشت زمان تازه داشتم به دردسرهای داشتن یه زن خوشگل به عنوان همسر پی می بردم. احساس میکردم تا تینا با سیامک صمیمی هست نمی تونم از ته دل دوستش داشته باشم.احساس میکردم من برای تینا نفر دوم هستم. اصرار به پنهان کردن ازدواجمون هم تو این قضیه بی تاثیر نبود.
سرانجام طی چند روز دوست و آشنا همه فهمیدن تینا ازدواج کرده. جلوی پسرها سرسنگین شده بود؛ در حالیکه تو ترم گذشته جواب تیکه هاشون رو میداد و باعث خنده و پرروتر شدنشون می‌شد.
من هم توی اون دو سه هفته‌ای که بچه های دانشکده فهمیده بودن تینا ازدواج کرده، سعی می کردم واسه ضبط صدا بیشتر از قبل کنار منصور، سعید و سیامک و چند تای دیگه باشم. خودمو تو موقعیت هایی قرار می دادم که جمع مردونه بود و تینا تو دیدمون بود یا قرار بود پیش ما بیاد، یا از پیش ما بره…
بیشتر دنبال ضبط حرفای سیامک بودم. قبل از اینکه تصمیم به ضبط صدای سیامک و بقیه کنم، مردد بودم می تونم حرفاشون رو تحمل کنم یا نه. چون تینا دیگه ناموس من حساب میشد و غریبه نبود. روز اولی که سعی کردم حرف های ناجور سعید پشت سر تینا رو ضبط کنم، از حرف هایی که زد خیلی به من برخورد. اعتراض کردمو گفتم: تینا دیگه شوهر داره خیلی ریلکس برگشت گفت: کیرم تو کون تینا و شوهرش…
یک لحظه خواستم از جام بلند بشم باهاش گلاویز شم و دهنشو سرویس کنم، اما خودمو کنترل کردم.چون اگه باهاش دعوا می کردم ممکن بود سعید و بقیه دیگه جلوی من حرفی از تینا نزنن و به هدفم نرسم.
با گذشت زمان، یواش یواش از اینکه من تینا رو دارم و این ها از روی حسرت و نداشتنش اون حرفا رو پشت سرش می زنند حس خوبی به من دست میداد. کاملاً معلوم بود این چند نفر حسرت کردن تینا رو میخورن.
این حس خوب در من روز به روز بیشتر می شد، طوری که دوست داشتم حرف‌های زیر نافی و ناجور بیشتر و جدیدتری در مورد تینا ازشون بشنوم.آخر شب ها هم تو اتاقم، هر چیزی که پشت سر تینا گفته بودنو با گوشی و هندزفریم دوباره گوش میکردم و بعد از تموم شدن حرفاشون با یک کیر شق کرده تو شلوارم روبرو می شدم. احساس میکردم یک چیزی داره در من تغییر میکنه؛ طوریکه یک شب وقتی داشتم تیکه های ناجور منصور پشت سر تینا رو گوش میکردم، دستم تو شورتم رفت و کیرمو می مالیدم. فقط چند لحظه تصور گاییده شدن تینا توسط منصور کافی بود تا آبم با فشار تو شورتم بریزه.
این اولین جق ناخواسته من بعد از ازدواجم بود. بعد از جق چنان حس بدی پیدا کردم که تصمیم گرفتم صبح که شد، همه حرف هایی که از این چند نفر توی اون نزدیک یک ماه ضبط کرده بودم برای تینا پخش کنم.
فردای اون روز کلاس نداشتیم؛ برای همین واسه ناهار به خونمون دعوتش کردم. وقتی اومد طبق معمول اون چند وقت، با حرف ها و لوس بازی های ظریف و دخترانه اش سعی می کرد خودشو بیشتر از قبل تو دل مادرم جا کنه. داشت دقیقا مطابق میل من رفتار می‌کرد. بعد از خوردن ناهار ازش خواستم به اتاق من بیاد.
تا اون روز بدترین حرفی که جلوی من به تینا زده بودند، حرف اون پسره تو پارکینگ دانشگاه بود که وقتی به تینا گفت جون چه کونی داری، رفتمو با پسره گلاویز شدم‌‌…
مونده بودم وقتی تینا بفهمه پسرهای دانشکده پشت سرش چی میگن، چه واکنشی نشون میده.
وقتی به اتاقم اومد، ازش خواستم بیاد جای من پشت کامپیوترم بشینه. خودمم روی زمین کنارش نشستم. به تینا گفتم: چند وقت پیش از من خواسته بودی هر کی تو دانشگاه پشت سرت چرت و پرت گفت و حرف های ناجور زد بهت خبر بدم؛ من کار بهتری کردم. واسه اینکه بفهمی از خودم نمیگم، حرفاشون رو ضبط کردم؛ بعد ازش خواستم فایل های صوتی روی صفحه مانیتور رو به ترتیب از بالا به پایین باز کنه.
اولیشو که باز کرد مال منصور بود. گفته بود این تینا رو فقط باید از کون بذاری توش… اول کون بوده بعد دست و پا در آورده…
داشت خندم میگرفت، اما خودمو کنترل کردم‌.‌
تینا با شنیدن این حرف انگاری بدجوری شوکه شد! شک نداشتم انتظار چنین حرفهایی رو نداشت. چشماشو درشت کرد و با دستش روی دستش دیگش زد و گفت: وای چقدر بی تربیت…
به تینا گفتم: وقتی من و منصور تو محوطه دانشکده کنار هم بودیمو دیدم داری میای پیش ما، گوشیمو روی ضبط گذاشتم. بعد که رفتی منصور از پشت نگاهت کرد و چنین حرفایی زد…
ازم پرسید: پس صدای حرف زدن من کو؟؟.
گفتم:حرفای اضافه رو حذف کردم. فقط حرفایی که بچه ها در موردت زدن رو برات لیست کردم.
ازش خواستم فایل بعدی رو باز کنه.
دومین فایل صوتی مربوط به سعید بود. پشت سر تینا گفته بود ای جونم رفتی غذاتو خوردی بعدش بیا منم کستو بخورم.‌
به تینا گفتم: اینجا من و سعید داشتیم در مورد کیفیت غذای سلف با هم حرف میزدیم که سر و کله تو ، فرانک و ریحانه مثل همیشه از دور واسه ناهار خوردن تو سلف پیدا شد. بازم گوشیمو روی ضبط گذاشتم، تا اگه سعید چیزی گفت ضبط کنم. وقتی داشتین می رفتین داخل سلف دانشگاه چنین حرفی زد.
تینا با شنیدن صدای سعید و حرفی که زده بود، وای وای کنان دستشو جلوی صورتش قرار داد و گفت: سعید واقعا این حرف‌ها رو به من زده؟
گفتم: دقیقا به تو زده.
دستشو از روی صورتش برداشت و گفت: فکر نمی کردم اینقدر بی شعور باشه.
ازم پرسید: اصلا تو چطوری صدای اینها رو ضبط کردی ؟
خندیدمو گفتم: بابت ضبط صدا وقتی نزدیک ما بودی، یا قرار بود پیش ما بیایی ، یا قرار بود از پیش ما بری، به خاطر اینکه تو چرت و پرت گویی به تو سابقه داشتن، قبلش گوشیمو روی ضبط می گذاشتم.خیلی وقتها پیش می اومد بیشتر از یک ساعت صدا ضبط می کردم، اما اصلا به درد نمیخورد، چیزی از توش بیرون نمی اومد. این حرف ها رو که الان داری می شنوی تو یک ماه اخیر ضبط کردم.
از این زرنگی من خندش گرفته بود. فایل سومو خودش باز کرد. این بار من خندیدم. بازم صدای منصور بود. صداش نصف و نیمه ضبط شده بود، اما کاملشو برای تینا توضیح دادمو گفتم: اینجا منتظرت بودیم کلاست تموم بشه. وقتی داشتی به سمت من و منصور می اومدی برگشت گفت: سوژه جق زدن های من داره میاد…
به تینا که نگاه کردم دیدم سرشو گذاشته روی میز کامپیوتر داره هم می خنده، هم به منصور فحش میده…
دیگه در مورد جریان اصلی و طریقه ضبط فایل های صوتی از من سوال نکرد و فقط یکی یکی همشون رو باز میکرد و به صدای اونها گوش میداد.
امیر یکی از بچه های ترم گذشته هم تو یه فایل دیگه گفته بود: به کیرم که شوهر کرده.شوهرم کرده باشه بازم میخوام بکنمش…
تینا با گفتن گو خورده واکنش نشون داد؛ برگشت سمت من تا چیزی بگه اما یه لحظه حرفشو خورد. داشت می خندید و صفحه مانیتور رو نگاه میکرد. چند لحظه بعد دوباره برگشت منو نگاه کرد و با خنده گفت: این چرا اینطوری شده؟ گفتم چی؟ با چشماش به پایین اشاره کرد. نگاه کردم دیدم کیرم از لای پام و زیر شلوار اسلش طوسی رنگم بالا اومده و بیرون زده…چون پاهامو دراز کرده بودم، شق شدنش تابلو شده بود. اصلا حواسم به کیرم که از لاپام بیرون زده نبود.
جلوی تینا بد جوری ضایع کرده بودم. خیلی بی موقع شق کرده بودم. میدونستم دلیلش حرف هایی هست که تینا داره گوش میکنه. داشتم کیرمو لای پام پنهان میکردم که دوباره همون سوالو در حال خنده پرسید و گفت: نگفتی این چرا بالا اومده؟
یک چیزی سر هم کردم و گفتم: خشتک شلوارم کمی تنگه.
دوباره خندید و در حالی که فایل بعدی رو باز میکرد گفت: باور کردم.
سه تا فایل بعدی برای سیامک بود. از بین حرف هایی که زده بود، اونهایی را انتخاب کرده بودم که سیامک را جلوی تینا داغون میکرد. به تینا گفتم: سیامک این حرف ها رو مستقیما به من و وقتی صحبت از تو شده بود گفته…
تو اولین فایل صوتی که تینا گوش کرد، گفته بود بعید میدونم تو این سه سال دانشگاه کسی پلمپ کونشو باز نکرده باشه…
تینا با شنیدن این حرف و با گفتن خاک تو سرش واکنش نشون داد و فایل بعدی رو باز کرد. تو فایل صوتی دومی گفته بود، پویان رستمی میگه تا حالا دو سه بار تو محوطه دانشکده یواشکی به کون تینا مالیدم.
بدون حرف بلافاصله فایل سوم رو هم باز کرد. تو فایل سوم هم گفته بود این دختره تینا زود ازدواج کرده راه کسشو باز کنه…
داشتم کیر شق شدمو که باز سفت شده بود لای پام پنهان میکردم که برگشت به من گفت: واقعا دیگه از سیامک انتظار نداشتم چنین چرت و پرت هایی پشت سرم به تو بگه. پویان رستمی دیگه کدوم خریه؟ کی به من مالیده که من خودم خبر ندارم؟
تو اون لحظاتی که تینا داشت علیه سیامک حرف میزد، یک دستم لای پام بود تا کیر شق شدمو پنهان کنم. موقع حرف زدن چند لحظه تو صورتم نگاه میکرد و چند لحظه هم رد نگاهش به سمت پایین و دستم که لای پام بود می رفت.
قشنگ معلوم بود از حرفایی که سیامک زده ناراحت شده. فایل بعدی که گوش کرد دوباره از سعید بود. گفته بود دارم یه آمار میگیرم ببینم کیا کردنش و به کیا داده.
آخرین فایل صوتی مال امیر بود که گفته بود برای من فرقی نداره شوهر کرده ، پا بده میکنمش…
تینا برگشت سمت من و گفت همشون گو زیادی خوردن. بعد بازم نگاهش به سمت کیرم رفت.
از اون موقعی که فهمیده بود شق کردم هر بار منو نگاه میکرد یه جورایی گذری لای پامم نگاه میکرد.
خودش کامپیوتر رو خاموش کرد. صندلیشو سمت من چرخوند و در حالیکه منو نگاه میکرد و گاهی هم نگاهش یواشکی سمت لای پام میرفت گفت: اصلا یه سوال، تو چرا این آدم های بی شعور و نکبت، وقتی پشت سرم این همه تهمت ،فحش و چرت و پرت گفتن، هیچ کاری نکردی؟ نه دعوایی، نه بحثی؟
بعد هم بلند شد رفت سمت درب اتاقم…
احساس کردم شاید ازم ناراحت شده؛ منم بلند شدم رفتم جلوش ایستادمو گفتم: قبل از اینکه با هم ازدواج کنیم از این حرف ها پشت سرت زیاد میزدن، حرفاشون برای من جدید نیست. با این حال خیلی خود خوری میکردم؛ خیلی اعصابم خورد میشد؛ خیلی داغون میشدم؛ اما خودمو کنترل میکردم. اگه باهاشون درگیر میشدم، اولا همه چی لو می رفت، دوما دیگه کسی پشت سرت پیش من حرفی نمیزد که من ضبط کنم.
تینا بعد از کمی مکس نوک بینی منو گرفت و گفت: مرسی که آدم های لش و لوش و رفیق نما رو به من نشون دادی. همه رو می ریزم تو توالت دانشگاه سیفون هم می کشم روی سرشون.بعد هم مثل اون چند دقیقه سرشو کمی پایین گرفت. بازم رد نگاهشو روی کیرم حس کردم ، اما وانمود میکرد داره دکمه یقه تی شرتمو می بنده. بدبختی کیرم همچنان شق بود و به صورت افقی از زیر شلوار تنگ اسلش تو پام معلوم شده بود.
تینا در حالیکه سعی میکرد جلو خندیدنش رو بگیره منو نگاه کرد و گفت: میرم پایین به مامانت کمک کنم.
جلوی تینا بدجوری ضایع شده بودم. از اون لحظه ای که فهمید کیرم شق شده، قشنگ هفت، هشت بار رد نگاهشو موقع حرف زدن روی کیرم حس کرده بودم‌.
نیاز داشتم خودمو خالی کنم نمیدونم چه بلایی سرم اومده بود رفتم تو توالت کف دستی زدم تا آبم اومد.
اواخر اسفند ماه بود. فقط چند روز دیگه تا عید نوروز سال ۹۶ باقی مونده بود. تینا رفاقتشو با امیر، سعید و منصور به صورت یک طرفه کات کرده بود و با اونها صحبت نمیکرد. اما به من گفته بود با سیامک به خاطر صمیمیت قبلی و کارهای خوبی که قبل ازدواجم برام کرده فقط سلام و احوالپرسی داره…
اما من نمیدونم چه مرگم شده بود همچنان با منصور ، سعید ، امیر و سیامک رفاقتم ادامه داشت. انگاری به حرفهای ناجوری که پشت سر تینا می زدن معتاد شده بودم. عجیب بود که سعی میکردم تینا منو با این چند نفر نبینه…
طبیعی بود بعد از ازدواجمون تینا بیشتر از گذشته پیش من بیاد و یا کنار من باشه و این برای پسرهای خوشتیپ اطرافش مثل سیامک اصلاً خوشایند نبود. با حرف‌هایی هم که جلوی من پشت سر تینا زده بودند و می زدند نمی‌شد دیگه موضوع ازدواجمون رو علنی کنیم. حالا که تینا تو دانشکده بیشتر از قبل به سمت من می‌آمد و با من بود، همون آدم‌هایی که بعد از ازدواجش بازهم درصد زدن مخش بودن، حرفها و کارهای خودشون یادشون رفته بود. پیش من می اومدن؛ اعتراض می‌کردند که تینا شوهر داره درست نیست داری مخشو میزنی به خصوص سیامک که همچنان دور و اطراف تینا و فرانک می دیدمش…
با این وجود دوست نداشتم تینا رو محدود کنم.در این صورت باید زیر قول هایی می زدم که زمان خواستگاری بهش داده بودم. از همه مهمتر اینکه دوست نداشتم اول زندگیمون دچار اختلاف بشیم. دلم به عید نوروز خوش بود که حداقل دو هفته از دست آدمهایی مثل سیامک و بقیه راحت میشم.
رابطه ام با آرشام برادر ۱۰ ساله تینا هم فوق العاده شده بود. برای آرشام اسکیت، کلاه ایمنی و یه تبلت به عنوان کادوی عید خریده بودم که به خاطر ناشی بودن تینا تو نصب بازی و برنامه هاش خودم زحمتشو کشیدم. همین باعث شد آرشام وقتی خونشون هستم، بابت نصب برنامه هاش زیاد به پر و پای من بپیچه و نتونم با تینا راحت باشم…
تینا هم که از اسکیت سواری آرشام خوشش اومده بود قبل از عید یه اسکیت رولر بلید از تو یک سایت اینترنتی برای خودش خرید.
عید نوروز شد. تینا که کنارم بود بهترین نوروز عمرم شد. هفته اول نوروز من و تینا به همراه خانوادهامون واسه تفریح به کیش رفتیم. خیلی خوش گذشت. تو هفته اول نوروز که مسافرت بودیم نتونستم با تینا حال کنم. چند روز قبل نوروز هم آرشام هی مانع شده بود. تو هفته دوم نوروز هم خونه شلوغ بود و پشت سر هم مهمون میومد. ناچار تینا رو تو آپارتمانی که پدرم برامون خریده بود می کردمش.
از فردای روزی که از مسافرت برگشتیم، چند روزی بود صبح ها پاتوقمون واسه تمرین اسکیت تینا پارک ملت بود. پارک ملت رو خیلی دوست داشت. قبل از عید هم چند باری به این پارک اومده بودیم. خیلی از دختر و پسرها این پارک رو به خاطر مسیرهای آسفالته و صاف و طولانیش واسه تمرین و اسکیت سواری انتخاب میکردن.
فکر کنم یازدهم یا دوازدهم فروردین ماه بود. اون روز هم مثل چند روز قبل ساعت ۷صبح با تینا جلوی یکی از درب های پارک ملت قرار داشتم. برنامه این بود مثل روزهای گذشته اول اسکیت تمرین کنه،بعد هم دوتایی بدمینتون بازی کنیم.
از خونه با شلوار و پیرهن ورزشی قرمز رنگ سوار بر ماشینم بیرون اومده بودم. اما تینا یه شلوار جین سفید تو پاش و یه سویشرت صورتی تنگ هم تو تنش بود.
مثل اون چند روز رفتیم همون جای همیشگی که تمرین میکرد. من روی صندلی کنار مسیر تمرینش نشستمو با گوشیم مشغول شدم. تینا هم که کاملا تو اسکیت کردن آماتور بود، مشغول جفتک انداختن و تمرین شد. مسیر مستقیمو تا انتها می‌رفت و برمی‌گشت.
چند دقیقه ای بود که داشتم با گوشیم فوتبال بازی میکردم. چند تا دختر و پسر اسکیت سوار هم اومدن و از کنار ما رد شدند؛ اما یه پسره که هم سن و سال خودمون هم بود هی مسیری که تینا توش تمرین میکرد رو بالا و پایین میکرد؛ طوری که منو به خودش حساس کرد. حسابی هم وانمود می کرد که حرفه ای هست و کلی تکنیک با اسکیت هاش اجرا میکرد. چند باری کنار تینا ایستاد. باهاش حرف زد. داشت یک چیزهایی با پاهاش براش توضیح می داد. فاصله من با تینا و اون پسره تقریباً ۴۰ تا ۵۰ متر بود. حرفاشون رو نمی شنیدم؛ اما معلوم بود داره به تینا یه چیزهایی یاد میده. چند دقیقه که گذشت و پسره نرفت، فهمیدم فکر کرده تینا تنهاست و هدفش مخ زنیه.
نمیدونم چرا اصلاً به تینا آشنایی ندادم،ولی نگاهشون میکردم. حین‌تمرین، شال روی سرش به زمین افتاد. وقتی پسره شال رو برداشت به تینا پس نداد؛ همونطور تو دستش نگه داشته بود و به تینا با حرکات پاهاش آموزش میداد.
برام عجیب بود که با دیدن شال تینا تو دست پسره، کیرم تو شلوارم در حال شق شدن بود. یکی دو دقیقه بعد که پیش من اومد، شالش هنوز دست پسره بود. سریع کیرمو لای پام پنهان کردم. به من که رسید برگشت گفت: این پسره می‌گه برای تمرین باید لباس ورزشی می پوشیدی؛ سویشرتت اجازه مانور به پاهات نمیده، بعد هم سویشرتشو از تنش در آورد کنار من روی تکیه گاه صندلی قرارداد و دوباره از من دور شد.
حالا دیگه فقط یک تیشرت سفید رنگ تو تنش بود و شلوار جین سفید و تنگش، کون برجسته و لرزونشو موقع حرکت کردن تو دید پسره قرار داده بود.
دیگه کاملاً شق شق بودم. اصلاً نمی دونستم این حالت های عجیب که تو موقعیت هایی شبیه به این به سراغم میاد و باعث شق شدن کیرم میشه دلیلش چیه…
پسره داشت حین آموزش و صحبت کردن، با چشم هاش سینه ها و کون لرزون تینا رو میخورد. چند دقیقه بعد تینا دوباره پیش من اومد. بالا سرم ایستاد و خوشحالی خودشو از یاد گرفتن یکی دوتا تکنیک نشون داد. همون لحظه هم یهو زد زیر خنده… با چشماش به کیرم اشاره کرد و گفت: اینکه دوباره بالا اومده؟
این دومین بار بود که پیش تینا چنین سوتی هایی می دادم. برای اینکه ذهنشو منحرف کنم گفتم: این پسره بیشتر از اینکه بهت چیزی یاد بده ، داشت کون و سینه ها تو دید میزد. چشماش چهار تا شد و گفت: جدی؟. ولی من اینطور فکر نمیکنما!. میخوای دیگه باهاش ادامه ندم؟.
نمیدونم چرا دوست داشتم این حس خوب تحریک کنندگی من ادامه داشته باشه؛ برای همین وقتی گفتم مشکلی نیست، دوباره به سمت پسره برگشت.
کیرم همچنان شق شق مونده بود. هر بار تینا به سمت من می اومد و از من عبور می کرد، دستامو روی کیرم می گذاشتم تا شق بودنش معلوم نشه. پسره زیاد سمت من نمی اومد. بیشتر یکجا می ایستاد و اسکیت سواری تینا را تماشا می کرد.
یک بار که تینا از من عبور کرده بود،وقتی داشت برمی‌گشت،اومد کنار من نشست. یهو یه دستمو از روی کیرم برداشت، به سمت قلبش برد و گفت: ببین چقدر تند تند میزنه!. با این کارش کیرم یهو مثل فنر از کنار اون یکی دستم بیرون زد.
چند لحظه نگاه تینا روی کیرم خیره موند، اما این بار چیزی نگفت. دستمو از روی قلبش برداشت و گفت: دیگه خسته شدم برای امروز بسه.
این دومین بار بود که توی یک روز چنین سوتی جلوی تینا می دادم.
عید نوروز با همه خوشی ها و لذت هاش تموم شد. دوباره درس ،تحصیل و دانشگاه شروع شد. همچنان موضوع ازدواجمون رو فقط فرانک میدونست. عجیب بود که همچنان با امیر ،سعید و منصور با وجود حرف هایی که پشت سر تینا زده بودند و می زدند، به دور از چشمان تینا، کم و بیش رفاقت داشتم و از حسرتی که در قبال تینا میخوردن لذت می بردم. اما بر عکس این سه نفر رفاقتم با سیامک از اون زمانی که تینا به خاطر ازدواجمون بیشتر تو دانشکده به سمت من می اومد سرد تر میشد. البته این کم محلی ها و سردی تو رفاقتمون بیشتر از جانب سیامک بود.
یه روز که صبح و عصر کلاس داشتیم،بعد از پایان کلاس صبح، پایین اومدم. کلاس تینا نیم ساعت زودتر از ما آغاز و نیم ساعت زودتر تموم میشد.
تو این جور مواقع که کلاسمون غیر مشترک اما همزمان بود، همیشه یک جای مشخصی تو دانشکده خودمون برای دیدن همدیگه داشتیم. اما اون روز با وجود اینکه کلاس تینا نیم ساعت زودتر از من تموم شده بود، سر قرار نیومده بود. زنگ زدم جواب نداد. ناچار به سمت محل تشکیل کلاسش حرکت کردم. جلوی درب ورودی دانشکده الهیات با سیامک دیدمش. تو محوطه فضای سبز دانشکده یه گوشه ایستاده و حسابی مشغول بگو بخند بودن. رفتارشون نشون میداد هنوز منو ندیدن. سریع خودمو از دیدشون پنهان کردم.حسابی حالم گرفته شده بود.
بودن سیامک جلوی درب ورودی دانشکده الهیات، کنار تینا تو روزی که اصلا کلاسی نداشت و نباید به دانشگاه می اومد، باعث تعجب و ناراحتی من شده بود. ناراحتی من زمانی بیشتر شد که وقتی دوباره به تینا زنگ زدم، باز جواب نداد، اما به من پیامک داد با فرانک تو کتابخونه اصلی دانشگاست و از من خواست همون جای همیشگی منتظرش باشم.
از شدت ناراحتی دندون هامو روی هم فشار میدادم. اعصابم حسابی داغون شده بود. تو مخ من نمیرفت که تینا داره منو به خاطر سیامک می پیچونه. هی به خودم می گفتم چطور ممکنه حرف های پر از تهمت سیامک روی تینا اثر نکرده باشه؟
اونجا بود که فهمیدم برخلاف چیزی که تینا می‌گه ریخت و قیافه خیلی براش مهمه.
برگشتمو تقریبا ده پانزده دقیقه ای کلافه و سرگردان تو جایی که محل قرارمون بود پرسه زدم و منتظرش بودم؛ تا اینکه بالاخره سر و کلش پیدا شد.
بعید میدونستم بتونم چنین اتفاقاتی رو تا زمانیکه تینا لیسانس می گیره تحمل کنم. هنوز سه ماه نبود که عقد کرده بودیم.
سعی میکردم آروم باشم. بابت تاخیرش معذرت خواهی کرد و همه چیز رو به گردن فرانک انداخت. تا به خونه رسوندمش حسابی عصبی بودم، اما جلوش بروز نمیدادم.
اون شب تصمیم گرفتم در مورد دروغی که تینا به من گفته بود، فعلا چیزی بهش نگم. اصلا کار درستی نبود، دو سه ماه بعد از عقدمون باهاش وارد بحث بشم. در عوض تصمیم گرفتم بدون اینکه خودش بفهمه کنترلش کنم. اولین اقدامم کنترل کردن گوشی موبایلش بود.
از اون زمانیکه عقد کرده بودیم، به هیچ وجه تو گوشی موبایلش سرک نکشیده بودم چون همون روزهای اولی که ازش خواستگاری کرده بودم، بهش گفته بودم توی اون چند ماه کاملا شناختمت و بهت اطمینان کامل دارم.با این حال گوشی موبایلش با الگوی ترسیمی محافظت شده بود.
چند روزی بود هر بار فرصت میکردم چه تو خونه خودشون و چه تو خونه خودمون، یواشکی گوشی موبایلشو برمیداشتم و درصدد باز کردن الگو ترسیمیش بودم؛ اما لامصب الگوی سختی انتخاب کرده بود که هیچ وقت نتونستم بازش کنم. دنبال یه راه حل بودم تا بدون اینکه متوجه بشه الگوی گوشیش رو باز کنم. سرانجام یه فکری به ذهنم رسید. یه دوربین فیلمبرداری دیجیتال پاناسونیک داشتم که داشت توی کمد وسایل و کتابام خاک میخورد. تینا بارها دوربین رو تو قفسه کمدم دیده بود. حتی بررسیش هم کرده بود و کلی از هم فیلم گرفته بودیم. فقط کافی بود دوربین رو از قفسه پایین به قفسه بالاتر منتقل و سر دوربین رو به طرف پایین کج و میز کامپیوترمو دو سه متر به عقب تر بیارم تا دقیقا زیر قفسه کتاب ها قرار بگیره. همون لحظه که این فکر به ذهنم رسید سریع همه چیز رو بررسی کردم. حتی دوربینو روشن کردمو خودم روی صندلی جای تینا نشستم و همه کاری که تینا باید میکرد رو انجام دادم. بسیار عالی و امیدوار کننده بود. همه چیز از جمله زاویه دوربین رو تنظیم کردم. حتی حافظه دوربین فیلمبرداریو خالی کردم تا فضا به اندازه کافی برای ضبط کردن باشه.
چند روزی بود تینا رو بیشتر از همیشه به خونمون می آوردم تا شرایط برای برنامه ای که دنبالش بودم فراهم بشه. دو سه باری به بهانه های مختلف تینا رو پشت کامپیوترم نشونده بودم و هی سعی میکردم کاری کنم که گوشی موبایلشو برداره و الگو گوشیش رو ترسیم کنه. بالاخره تلاشم تو یکی از شب ها نتیجه داد و موفق شدم. خیلی دوست داشتم تا نتیجه کارمو بعد از اینکه تینا رو به خونشون رسوندم ببینم. آخر شب وقتی به خونه برگشتمو دوربین رو دیدم، حسابی ذوق زده شدم. چند بار الگوی ترسیمیشو کشیده بود که فقط یکیشون کاملا توسط دوربین ضبط و معلوم شده بود. بلافاصله بعد از رویت الگو، فیلم رو پاک کردم. منتظر بودم دفعه بعد که تینا به خونه ما میاد ،کارمو با گوشیش شروع کنم.
فردای اون روز که من دنبال کشوندن تینا به خونمون بودم، تو دانشکده بعد از کلاس معماری کامپیوتر، تینا و فرانک پیش من اومدن و صحبت از رفتن تینا به تولد فرانک شد. تینا به من گفت پنج روز دیگه تولد فرانکه، این بار میخواد تو ویلاشون، تو لواسون جشن تولد بگیره، من ، میترا ریحانه و دو سه تا از دوستاشم دعوت کرده اونجا؛ همه دخترن و جشن دخترونس؛ ازم بابت رفتنش اجازه میخواست.
از تولد فرانک خبر داشتم. از یکی دو روز قبلش داشت تو گروه تلگرامی بچه های کلاسمون حرفشو میزد و از همه کادو میخواست.
وقتی با رفتن تینا موافقت کردم، خودمم شب دعوتش کردم خونمون تا هم یه دل سیر از کون بکنمش، هم شرایط به دست گرفتن کنترل گوشیشو واسه خودم فراهم کنم.
اون روز تا شب، دلمو برای کردن کونش صابون میزدم. کمرمو با خوردن موز و انواع آبمیوه تقویت کردم. میدونستم کون تنگش جوری آبمو بیرون میکشه که مثل جنازه بی حال و بی رمق میشم. اون شب نیم ساعت قبل از کردنش یه قرص داپوکستین هم برای نیومدن آبم خوردم. هیجاناتم هم بابت سکس، هم بابت کنترل گوشی موبایلش چند برابر شده بود.
همیشه اول تینا رو ارضا میکردمو بعد نوبت خودم میشد. اون شب با وجود اینکه قصدم کردن کون ناز و تنگش بود ، اما نامردی نکردمو اول از جلو زدم تا ارضا شد؛ بعد در حالیکه حسابی ناتوان و بی حال شده بود. با هزار ناز و نوازش و قربون صدقه رفتن، از کون هم کردمش… از اینکه تو کونش می ریختم خیلی خوشش می اومد. میگفت به من اعتماد به نفس میده…
اون شب تینا بازم گوشی موبایلشو مثل اون وقت هایی که شب تو تخت خواب من می خوابید، بالای سرش روی لبه چوبی تخت خوابم گذاشته بود و بی خبر از همه جا زودتر از من به خواب ناز رفته بود.
تصمیم داشتم وقتی خوابش سنگین شده گوشی موبایلشو از بالای سرش بردارم. نمیدونم چه مدت بود تو تختخوابم کنار تینا به چپ و راست غلت میزدم. با وجود اینکه حسابی خسته بودم اما خوابم نمی اومد. پر از هیجان بودم و بدنم بدجوری می لرزید. با وجود اینکه یه دور کرده بودمش، ولی باز شق شق بودم و این شق بودنم به خاطر این بود که میخواستم به خصوصی ترین حرف های تینا تو تلگرامش دسترسی پیدا کنم. تینا بیشتر با تلگرام کار میکرد. زیاد ندیده بودم با اینستاگرام و یا واتساپ کار کنه. برای منم دسترسی به تلگرامش کافی بود.
تو تخت خوابم صورتش سمت من بود و تو خواب نازی بود. گوشی خودمو برداشتم و تو جیب شلوارکم گذاشتم. تو همون حالتی که خوابیده بودم، دستمو بالای سرم قرار دادمو، بدون سر و صدا گوشی موبایلشو برداشتم. آروم از تخت خوابم پایین اومدم. روی پنجه پا به دستشویی رفتم. دعا میکردم الگوی ترسیمی گوشیشو عوض نکرده باشه. الگو رو همونطوری که در فیلم دیده بودم ترسیم کردم. بلافاصله صفحه گوشیش روشن شد. حسابی ذوق زده شدم.ناخودآگاه یه دستم سمت کیرم رفت و مالیدمش. اصلا نمیدونم چه بلایی سرم اومده بود و دنبال چی بودم. سریع اینترنت هر دو تا گوشیو روشن کردم. تو گوشی خودم علاوه بر تلگرام که مال خودم بود، یه تلگرام غیر رسمی که فکر کنم “آیگرام” بود نصب کردم. وقتی شماره تلفن خواست، خط تینا رو دادم.کد رو که به خط وگوشی تینا پیامک کرد، بلافاصله تو آیگرام گوشی خودم وارد کردم . تلگرامش برای من باز شد. کلی حال کردم. سریع پیامک فرستاده شده رو از تو گوشیش پاک کردمو، رفتم تو تلگرامش و اونجا هم کد احراز هویت جدید رو پاک کردم. خوبی این کار این بود که تینا زیاد از امنیت تلگرام سر در نمی آورد. اینو از سوال هایی که گاهی وقت ها در مورد ساخت گروه یا بک آب گرفتن از پیام هاش و… میکرد فهمیده بودم. البته آدم های اطرافش هم گیر نبودن. آرشام هم خیلی کوچیک بود و آقا بالاسر نداشت. من هم که تو خونشون زندگی نمیکردم؛ واسه همین فقط روی گوشیش الگو داشت. شاید همون رو بس میدونست. مطمئن بودم تو ذهنش حتی فکرشم نمیکنه من چنین کاری با گوشی موبایلش کرده باشم.
تو یکی دو دقیقه کل گوشیش رو بررسی کردم. با واتساپ و اینستاگرامش کاری نداشتم.خیلی دوست داشتم پیامک های گوشیشو بخونم، اما ترسیدم بیدار بشه . خیالم که از بابت نصب تلگرامش تو گوشی خودم راحت شد، از دستشویی بیرون اومدم و رفتم گوشیشو همون جایی که گذشته بود جا دادم. نفس راحتی کشیدمو کنارش خوابیدم. تا خود صبح خوابم نبرد. یه حس نگرانی و شهوت در من وجود داشت که اجازه نمیداد خوابم ببره.بالاخره صبح شد اون روز هیچکدوم کلاس نداشتیم.
بعد از رسوندن تینا داشتم برمیگشتم خونه که کنجکاوی اجازه نداد. کیرمم یکسره شق بود هی می مالیدمش. داشتم زیر پل صدر رانندگی میکردم که تو یه فرعی پیچیدمو نگه داشتم. اون زمان هنوز تلگرام فیلتر نشده بود. گوشیمو درآوردمو به اینترنت وصل شدمو تلگرامشو باز کردم.

ادامه دارد…

نوشته: shayan.278


👍 58
👎 4
119401 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

832304
2021-09-15 01:03:23 +0430 +0430

خوب فضاسازی میکنی و جمله بندی و جزئیات پرداز خوبی داری
موفق باشی

3 ❤️

832329
2021-09-15 01:50:25 +0430 +0430

خیلی طولش میدی.

2 ❤️

832333
2021-09-15 02:06:04 +0430 +0430

ای کیر خر چخبره اینهنه طولش دادی آخرم هیچ به هیچی

1 ❤️

832339
2021-09-15 02:39:48 +0430 +0430

بابا دیگه کص ننتون روزی 20 تا داستان بی غیرتی اپلود میکنید قبلا سایت نویسنده های عالی داشت روز های اوج سایت رفت واقعا

0 ❤️

832348
2021-09-15 03:39:49 +0430 +0430

اولا که هیچ دختری به همیچین پسر هول و بدبختی پا نمیده چ برسه به ازدواج اون طوری که تو التماس کردی دختره اگ عاشقتم بود میپرید قشنگ معلومه هیچی از مخ زنی سرت نمیشه
دوما با ویس ها فقط دختره به پسره علاقه مند تر شد اگ نمیدونی بدون دخترا پسرای بد رو به هول هایی مثل تو ترجیح میدن
سوم اینکه این خانوم پرده نداشت؟خون نیومد؟نفهمیدی یا میخوای تو قسمت بعد بگی؟

2 ❤️

832357
2021-09-15 05:01:01 +0430 +0430

منم دقیقا اینجوری تلگرام‌زنم رو روی گوشی خودم نصب کردم و فهمیدم دوس پسر داره و بهش کون میده

2 ❤️

832367
2021-09-15 06:37:13 +0430 +0430

عالی

0 ❤️

832372
2021-09-15 07:53:01 +0430 +0430

نویسنده همون مهران توی داستان مهران و مهرانا است. جزییات، علاقه ها و رفتارها همونها است حتا عبارتها حتا تکه تکه شرح دادن موارد سکسی یا بیغیرتی
فوران احساسات و نگرانی ناشی از مشکلاتی مثل خود کم بینی کاملا واضحه در رفتار پسره
بهترین کار برای ما ایرانیها بهره گیری از روان شناسه

به قول اون دوستمون که کامنت گذاشته روزی ۲۰ تا داستان بیغیرتی آپلود می‌ کنید

کاملا پیدا است که ما همه با این داستانها یا حتا در دنیای واقعی این کارها فقط احساساتی پیدا می کنیم که جالبه و شناخته شده نیست و تحریک کننده است
ولی بی فایده و توخالیه یعنی وقتی به سکس رسید ناراحتی و افسوس داره
ادم دوست دختر داشته و از سکس لذت ببره بهتره که هی مغزش درگیر لذت های پیچیده عجیب بشه و بعدش هم هیچی حتا بدبختی
مثلاً مهران تو داستان مهرانا درس نمی خونه و دیپلم نمیگیره و زندگیش به فنا میره ولی هنوز تو کف مهرانا است. بیشتر این به هم ریختگی مغزیه تا هوس و سکس
اونجا هم تو داستان مهران خیلی تاکید داشتی که واقعی و اموزنده است و‌… این جا هم میگی واقعی و جالبه

3 ❤️

832379
2021-09-15 08:38:07 +0430 +0430

wiz_2003
ذهن پریشان شما چون هنوز تو دهه ۶۰ سیر میکنه و عوض شدن ذهنیت جامعه و گرایشات ممنوعه رو بر نمی تابه، وقتی می بینه نمیتونه ایرادی از ماجرا بگیره و نکته منفی پیدا نمیکنه ناچار میشه برای القا خالی بندی بودن این ماجرا بگه اینو فلان نویسنده نوشته.
ببین داستان اون نویسنده ای که ازش حرف میزنی چقدر تو روح و روان تو تاثیر گذاشته که نکته به نکتش تو ذهنت مونده و احتمالا با کلمه به کلمش جق زدی.
من هیچ اصراری بر دروغ و یا واقعی بودن این ماجرا ندارم. خواننده خودش فهم داره. ولی اینو بفهم آخوند جان یه سر به گروهای تلگرامی که چند ساله به عنوان گروه های متاهلین و مجردین ساخته شده بزن. ببین اونجا چه خبر شده. دوره شما که ویدئو ممنوع بود دیگه تمام شده.

1 ❤️

832381
2021-09-15 08:48:34 +0430 +0430

داستانت خیلی قشنگه لطفا سریعتر بنویس فضا سازیت عالیه تو کارت رو بکن این کسکشایی که میان فحش میدن رو به کیرتم نگیر اینا کلا هرچی بخونن فحش میدند اهمیت نده پس پس کار خودت رو بکن زود بنویس منتظریم دمتگرم

2 ❤️

832389
2021-09-15 09:55:39 +0430 +0430

اخرش معلومه چی میخاد بشه تینا خانمت با همه دوستای دانشگاهیش سکس میکنه و تو هم با بیغیرتیت لذت میبری ولی اخرش پشیمون میشی این دیگه آسمون ریسمون بافتن نداره .

0 ❤️

832396
2021-09-15 10:36:14 +0430 +0430

با وجود اینکه بارها گفتم با دقت بخونین تا جایی براتون سوال پیش نیاد ولی باز می بینم یک سریا که البته افکار طالبانی دارن میان الکی سوال در میارن
انتقاد میشه چرا طولانیه. همین الان یه بابایی اومده کامنت گذاشته زیر داستان که چرا پردشو زدی خون نیومد؟ پرده نداشت؟
توقع دارن نوع پرده بکارت و مقدار خونی که اومده هم تو متن نوشته بشه… اینها انتقاد نیست کس خل بازی یک سری آخوند زادست که میخوان مثل صدا و سیما مملکت رو پر از گل و بلبل نشون بدن.

2 ❤️

832407
2021-09-15 12:50:07 +0430 +0430

شایان جان مرسی که داستان خوبی نوشتی و توضیحات خوبی هم میدادی که سپاسگزارم . لایک تقدیمی کمترین کاری هست که میتونم انجام بدهم و باز هم تشکر از متن خوبی که منتشر کردی .

1 ❤️

832410
2021-09-15 13:07:48 +0430 +0430

خیلی قشنگ بود. مرسی. البته امیدوارم کاری باهاش نداشته باشی. اونم دل داره خوب

1 ❤️

832437
2021-09-15 18:55:32 +0430 +0430

Dokhtar.hiz
من نمیدونم چرا همه میان این ماجرا رو شبیه یه داستان یا ماجرای یه نفر دیگه میدونن. من نمیدونم کدومو میگی ولی میخوام بگم این ماجرا قبلا نوشته شده همه جملاتش به هم ربط داره. اگه کم می نوشتم خیلی جاهاش براتون سوال میشد.

1 ❤️

832497
2021-09-16 01:48:14 +0430 +0430

درک نمیکنم چرا کارهایی مثل ساک زدن رو بعضی ها بد میدونن!
زن و شوهر باید هرکاری برای هم بکنن، حالا دخول از عقب رو میشه درک کرد ولی خوردن آلت رو حتی اسلام هم مشکلی نداره باهاش.
درضمن برام سوال شد چطور تو واس اونو خوردی ولی اون تماس دهنش با آلت تورو بد می دونست!!

1 ❤️

832511
2021-09-16 02:41:36 +0430 +0430

Artin_farahani
یه دلیل
وجود بکارت

1 ❤️

832571
2021-09-16 10:55:14 +0430 +0430

daremokafat
وات د فاز؟

1 ❤️

832577
2021-09-16 11:12:14 +0430 +0430

آقای شایان
منم با برخی نظرات Wiz_2003 موافقم.
در اینکه نویسنده مهران و مهرانا با این داستان یکی هست شکی وجود نداره، چون بیس داستان، جزئیات و علایق و شرح تک تک موارد کاملا منطبق هست.
اما من کاری به این گرایش ندارم و کسایی که این جور علایق رو دنبال میکنند، حتما براشون جذاب هست.
اما بهتره به نظر مخاطب هات احترام بذاری و انگ ذهن پریشان دهه ۶۰ و جقی رو بهشون نچسبونی، خود شما هم متولد نیمه دوم دهه پنجاه هستی و تو این چند سالی که تو سایت شهوانی بودی با اکانت های مختلف داستان آپلود کردی ، تاپیک گذاشتی و ….
منم خوب میشناسی
میدونم الان میای پیام میذاری من توهم زدم و فلان و بهمان و اینم از خصلت های دنیای مجازیه
مهم نیست، مهم اینه با خودت روراست باشی
شما داستان مینویسی و وقت میذاری، دستت درد نکنه، و داستان های اینجا بیشتر از ۹۰ درصدشون زاییده ذهن هستن نه واقعیت
اصرار به واقعیت، لزوما قبول واقعیت نیست، خواننده خودش باید به این باور برسه که داستان واقعیه یا نه

0 ❤️

832578
2021-09-16 11:23:36 +0430 +0430

عالی نوشتی
به نظر من تمام داستان هایی که تابو شکن و در مورد بی غیرتی هستن همه یه جور نوشته میشه یعنی یکی روی دیگری کراش داره و در موردش مطلب می نویسه.حالا ممکنه یکی بتونه بنویسه یکی نتونه. به نظر من به نوشتنت ادامه بده و توجه به کسانی که زنا زاده هستند مثل حکومتشون ریا کارن گوش نده.

0 ❤️

832583
2021-09-16 11:49:38 +0430 +0430

منم میگم آقای diter همون wiz_2003 هستند. که یه اکانت اصلی به نام wiz2003 دارن و یه اکانت فیک که diter که با یکی دو سال اختلاف این اکانت ها رو ساخته… سن و سالتم نزدیکه به هم … چیه بهت برخورد؟ رفتی با اون یکی اکانت اومدی؟ از wiz دفاع کنی؟ فقط تنها شما هستی که تو زیر این ماجرا چرت و پرت می نویسه.
من نمیدونم هدفت چیه؟ بیکار نیستم مثل تو این آخرین جواب منه. پسر جان، من تو نوشتن این قدر قدرت دارم که بتونم یک چیز متفاوت از این بنویسم. مطمئنم تو از اون دسته از آدمها هستی که در طول روز پای منبر منع گناه میکنی و در طول شب دستت تو شلوارته با وجب به وجب این داستانها جق میزنی. واقعی یا غیر واقعی بودن این ماجرا چه نفعی برای من داره؟ یک عده آدم کج فهم هستند تو این سایت که عادت دارن زیر ماجراهای ملت چه دروغ چه راست فحش می نویسن اما چون تو این یکی چیزی پیدا نمیکنن رو آوردن به این که نویسنده همه داستان های تابو شکن سایت از جمله این ماجرا یکی هست.

1 ❤️

832587
2021-09-16 12:15:33 +0430 +0430

قشنگ بود

0 ❤️

832623
2021-09-16 15:04:39 +0430 +0430

خوب ، باید بگم که داستانت بدک نیست چون داستانه نمیشه بهش خرده گرفت که چرا آب و تاب میدی.
نکته بعدی اینکه شما که میگی آمادست قسمت بعدیش خوب همین که این منتشر شد بعدی رو آپلود کن دیگه
در اینکه بیغیرتی شیوع وحشتناکی پیدا کرده شکی توش نیست و نیازی به کتمان این موضوع نداریم.
همین که یه موتوری زنشو با شلوار کوتاه تا ساق با شال از سر افتاده با مانتوی باز و موهای از پشت شال بیرون اومده میبره تو انظار یا همین خیابونا زن و شوهرایی که با اون وضع ناف معلوم میان قدم زنی
خوب اینا هم نمونه هایی از بیغیرتی هست.
بیغیرتی که نباید فقط برای سکس باشه.
پس فقط به ماهایی که دوست داریم سکس همسرمون رو ببینیم نگین بی غیرت.
خیلیا با این حرکاتی که کیر مردا و جوونا رو راست میکنه دارن حس بیغیرتیشونو تخلیه میکنن.
زنها خاصیتشون خودنماییه دوست دارن خودشونو عرضه کنن در صورتی که شاید هیچ غریزه ی جنسی ای توش نباشه ولی غریزه ی فطریشونه
خوبه عزیز جان تند به تند آپلود کن
خسته نباشی

2 ❤️

832631
2021-09-16 15:59:33 +0430 +0430

بسیار عالی
کاش زود تر بقیش رو‌منتشر کنی و اعلام کنی قسمت بعدش چ تاریخایی میاد ❤️

0 ❤️

832653
2021-09-16 19:37:35 +0430 +0430

کافر همه را به کیش خود پندارد
تو اگه یه سری به پروفایل من زده بودی، میدیدی اکانت من سال ۹۲ ساخته شده و اکانت آقای wiz سال ۹۷ ساخته شده و اگه قرار بود اکانت فیک داشته باشم مثه شما، wiz اکانت فیکم بود، اما من مثه شما نیستم که چندتا اکانت فیک داشته باشم و با اکانت های فیکم یه سری داستان با یک خط سیر مشخص و ادبیات و کلی مشترکات بنویسم و یا تاپیک بسازم و خودم با اکانت های فیکم به تاپیکم پیام بدم و بالا بیارمش
شما حتی توانایی پاسخ به نقد و انتقاد از داستانت رو نداری و فقط مغلطه میکنی
در ضمن از پاسخی که به من دادی کاملا مشخصه به کی برخورد😂
جالبه اینجاست هر کسی که از داستانت انتقاد میکنه رو آخوند زاده خطاب میکنی، در صورتی که خودت آخوند زاده ای که چون منطقی نداری به همه توهین میکنی
به فرض حقیقت بودن داستان وجبیت(به ادعای خودت) اونی که جق میزنه تویی نه اونایی که ازت انتقاد میکنن
بچه جوون ساده ترین کار توهین کردنه، منم خیلی راحت میتونستم مثه خودت هر چیزی که لایقت بود رو نثارت کنم اما ادب و تربیت خونوادگیم این اجازه رو بهم نمیده.
من از سال ۹۲ عضو شهوانی هستم اگه فقط یه تاپیک یا یه داستان رو پیدا کردی که من به شخصی توهین کردم من همینجا ازت عذر خواهی میکنم، اما اگه پیدا نکردی هر چی که به دیگران نسبت دادی لایق خودته
شما فقط فرافکنی میکنی
در انتها، آقای داستان نویس قدرتمند آرزوی سلامتی برات میکنم و قلمت مانا

0 ❤️

832671
2021-09-16 23:37:31 +0430 +0430

بعد خوندن قسمت دوم داستان با خودم گفتم این داستانو نویسنده مهران و مهرانا نوشته…
انگاری خیلی از دوستان هم همین نظرو دارن
البته چیزی از خوب بودن داستان کم نمی کنه
اما بدیش اینه که حین خوندن ذهن آدم پرت میشه به اون داستان

0 ❤️

832744
2021-09-17 04:26:51 +0430 +0430

diter
من انتقادی در مورد داستان از شما ندیدم جز اینکه کل نوشته های بی غیرتی سایت رو به من نسبت دادی که روزی 20 تا داستان ارسال میکنم. والا شما منو بیکار فرض کردی. متاسفانه من قبلا هم تو متن داستان گفته بودم آدم هایی هستند که زیر داستان ها کامنت فحش میذارن یا اگه نتونستن انتقادی کنن الکی این نوشته رو به دیگران نسبت میدن. نوشتن در مورد بی غیرتی همه یه جوره فقط باید بلد بود و نوشت. در ضمن کسی که از سال 92 تو این سایته شک ندارم کلی اکانت فیک هم داره که به دلایل مختلف ساخته. حالا شما هی برو اکانت فیک بساز تاریخ ساخت هم حذف کن که مثلا ما نفهمیم شما هستی بعد هی بیا زیر متن من بنویس نویسنده فلان داستان که من باهاش کلی جق زدم شما هستی. 😀

1 ❤️

832765
2021-09-17 07:36:11 +0430 +0430

خیلی داستان خوب و پر کششیه

1 ❤️

832911
2021-09-18 06:57:11 +0430 +0430

قسمت سوم رو بنویس ببینیم سیامک چطور قراره به هفتاد روش سامورایی بکنه

0 ❤️

832920
2021-09-18 08:38:23 +0430 +0430

داستانش عالیه قدرت تخیلت خیلی خوبه دمت گرم فقط خیلی خیلی داری طولش میدی پیاز داغشو دیگ داری میسوزونی داش گلم زیادی طولش نده و جاهایی ک تکراری رو سعی کن حذف کنی
موفق باشی

0 ❤️

832922
2021-09-18 08:59:24 +0430 +0430

سلام آقا شایان اگه برات مقدور بود یه پیام ب من بده لطفا
داستانت هم خوبه ولی جای پیشرفت داره…

0 ❤️

832947
2021-09-18 12:17:30 +0430 +0430

Zojim27.23
شرمنده این داستان نیست که جای پیشرفت بخواد.
Javadkoloft47
تخیل نیست دوست عزیز

1 ❤️

833671
2021-09-23 01:37:03 +0330 +0330

عاشق خانم تپلم چرا قسمت من نمیشه

0 ❤️

835755
2021-10-04 09:21:06 +0330 +0330

عالیه

0 ❤️

836342
2021-10-08 07:35:34 +0330 +0330

من دوست دارم این داستان رو و از سبک و حجم داستان هم راضی ام. تبریک میگم نویسنده توانا. منتظر داستان باز هم از سمت شما هستم

0 ❤️

848960
2021-12-21 01:41:26 +0330 +0330

قلم شما خوبه
سکس نویسی را دنبال کنید و یازهم بنویسید

0 ❤️