سارا ساپورتی

1392/11/23

سلام من محمد هستم .22ساله خداییش خوشگلم هستم بلند قدو ورزشکارتاحالا خیلی از این داستان ها خوندم که راست ودروغش رو نمیدونم.
اما به قران این داستان من راسته اگرم الان دارم میگمش می خوام سبک شم.این داستان مربوط به یک سال پیش چند وقتی میشد که یک پراید132 خریدم خیلی خوشگل بود سوارشدم و رفتم ساندویچی دوستم که ساندویچ بخورم کارم تموم شداومدم که برگردم خونه دیدم 2تا خانوم دارن از پیاده رو رد میشن 2تا بچه هم باهاشون بود.خداییش خیلی زیبا بودن.یکیشون ساپورت پوشیده بودکه اسمش سارا بودرنگ پوست سفیدو جذاب.ماشین رو روشن کردم و دنبالشون رفتمبوق زدم نگاه نکرد گاز زدم ماشین بازم نگاه نکرد.اخرسر نگاهی انداخت ولی خیلی سرد.رفتن تو یه کوچه منم رفتم با ماشینم افتادم جلوشون و شمارم رو حاظر کردم اومد کنارم که رد بشه دیدم خودش دست اوردو شماره رو برد.منم خوشحال شدم وکلی هم مغروررفتم منتظر تماسش شدم ولی خبری نشد .روز بعد از دوستم پرسیدم که اون زنه کی بود گفت اسمش سارا هستش و از شوهرش جدا شده.ظهر دوباره همون سر کوچه منتظر شدم بیاد که اومد صداش زدم گفتم چرا تماس نگرفتی گفت دوست نداشتم گفتم پس چرا شماره گرفتی گفت تا شرت کم میشد.دلم شکست.چند روزی اومدم .لی بی فایدهتا یک روز دادم دوستم با دست خط قشنگ حرفای دلم رو نوشت.بردم و دادم بهش .حقیقتش من اون رو فقط واسه سکس می خواستم.نامه رو خوند من تو راه دانشگاه بودم که بهم تک زد.خلاصه باهم حرف زدیم و قرارشد هم رو ببینیم .یه شب قرار گذاشتیم که ببینمش ولی کاری بهش نداشته باشم.منم قبول کردم.اون وقت من در یه پروزه مسکن مهر کارمیکردم که مربوط به نظامی ها بود.با نگهباناش که سربتز بودن خیلی جور بودم.بهشون گفتم اگه اومدیم اونجا بهم بگن مهندس وکلی احترام بزارن.خلاصه روز شدو حدود ساعت6غروب رفتم وسوارش کردم گفت کجا بریم گفتم بریم سرکار من. گفتم پدرم ساخت وساز میکنه با شراکت ارتسش منم شریکم بیا بریم می خوام یکیشون رو سر سفره عقد بنامت کنم بریم ببین اونم خوشحال شد.رسیدیم اونجا همه رفته بودن فقط نگهبان ها مونده بودن.همون طور که خواستم کلی احترام گذاشتن و منم گفتم اومدم با خانومم خونه رو ببینیم ساراهم دیگه بتور کرد.از اون 700واحد یکیش کامل حاظر شده بود تا اعضا ببینن من بردمش اونجا.کمی حرف زدیم و سارا مانتوش رو دراورد.بعدش گفت چقدر سرده منم گفتم می خوای گرمت کنم خندید رفتم و بغلش کردم و لباساش رو دراوردم خوابوندمش رو مبل و کردمش واقعا کس خیلی تنگی داشت . زیاد دوام نیاوردم وبعد 20دقیقه ارضا شدم. بعدش رفتیم.تو راه ازم پرسید که اگه من انقدر پول دارم پس چرا پراید دارم.منم گفتم حقیقتش زن دارم و می خواد طلاق بگیره به خاطر اینکه مهرش رو قسطی کنن همه چیزم رو کردم اسم مادرم و ماشینمم که سانتافه بود فروختم تا دیگه قاضی شک نکنه اونم باور کرد .وتاحدود چند ماه این روند ادامه داشت و سکس های خیلی با حال تا دیگه وقتش شده بود ترکش کنم کردم.

نوشته:‌ محمد (معروف به کابوس)


👍 0
👎 0
109414 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

412593
2014-02-12 13:18:32 +0330 +0330
NA
0 ❤️

412594
2014-02-12 13:41:16 +0330 +0330
NA

خاک بر سر احمقت کنن بیوفا. انقدر متنفرم از حیوونایی مثل تو .کارشون که تموم میشه دیگه از حرفای عاشقونشون خبری نیست. گه سگ توی مغز نداشتت.

0 ❤️

412595
2014-02-12 14:42:43 +0330 +0330
NA

تو دانشگاه هم میری پفیوز و املا انشات اینه ؟ چه گهی می خوردی تو اون مدرسه ان آقا ؟

ریدم تو مرام و معرفت نداشتت. نون چی دادن به شما ها خوردین ‌؟ سر سفره کدوم کس کش مال حروم خور شما ها بزرگ شدین که همچین قرمساق هایی از کار دراومدین ؟ از یه زن شکست خورده ساده استفاده کردن هنر نیست ، آخر دیوثی و پفیوزی هست . ته مادر جندگیه .

0 ❤️

412596
2014-02-12 14:54:38 +0330 +0330
NA

خاک تو کله پوكت تو اون ذات خرابت تو يه اشغالی لجنی از کثافتهای مثل تو متنفرم تو و بيشرف های امثال تو اين جامعه رو به لجن کشيدين

0 ❤️

412597
2014-02-12 16:47:40 +0330 +0330

اين جزو معدود داستاناي واقعي اين سايت هست.
هر كي هم بگه تا حالا اين كارا رو نكرده و با دروغ طرفش رو خر نكرده مثل سگ خالي ميبنده. فرقي نميكنه. دختر و ژسر همه كونشون گهيه فقط بعضيهاشون اداي تنگا رو در ميارن.

0 ❤️

412603
2014-02-12 22:43:03 +0330 +0330
NA

بدرد نخوره و چرت
دوستان درست گفتن

0 ❤️

412598
2014-02-12 23:00:52 +0330 +0330

سلام به همگی
میخوام یک حکایتی روکه شنیدم وبه نظرم خیلی هم قشنگه،امامنبعش رونمیدونم،برای همه ومخصوصانویسندهءداستان تعریف کنم وازخوانندگانش خواهش میکنم درباره اش کمی فکرکنند:
روزی یک مرد،سواربراسبش ازبیابانی بی آب وعلف میگذشته،که میبینه یکمردی که ازخودش کمی جوانتره،بیهوش روی زمین افتاده.ازاسبش پیاده میشه وکناراون جوان میشینه ومتوجه میشه که هنوززنده هست وداره نفس میکشه،سریع کمی آب ازمشکی که همراه داشته به صورت جوان میزنه وجوان کمی به هوش میادوتاچشمشوبازمیکنه ومردومیبینه اول آب میخوادوبعدازنوشیدن آب کمی حالش جامیادومیپرسه که آیاچیزی برای خوردن داری؟اون نیکمردهم دوسه قرص نان وخلاصه هرچیزی که به عنوان آذوقهءسفرچندروزه اش به همراه داشته،یعنی همهءآب وغذاش رودراختیاراون جوان میگذاره،وبرای اینکه اون جوان احساس شرمندگی نکنه،اون نیکمردخودش هم همراه اون جوان شروع به خوردن میکنه.وقتی هردوسیرشدن دریک لحظه جوان به طرف اسب میره وازخورجین اسب شمشیری که چنددقیقه قبل دیده برمیداره وبطرف اون نیکمردمیادودرحالی که تعجب کرده که چراحتی این مردبرنمیگرده وبه پشت سرش نگاه نمیکنه،اولین ضربهءشمشیرروازپشت سربه اون مردمیزنه.ضربات رویکی پس ازدیگری برجای جای بدن نیکمردفرودمیاره وزمانی که فکرمیکنه نجات دهندهءخودش از مرگ روکشته همون مقدارآب وغذاکه باقی موندهروبرمیداره وبه طرف اسب میره،بقچهءحاوی غذاومشک آب روتوی خورجین اسب میگذاره وبعدخودش سوارمیشه وحرکت میکنه.وقتی داره ازکنارجنازهءاون نیکمردمیگذره،ناگهان اون جسدحرکت میکنه،جوان اسب رونگه میداره ونگاه میکنه،نیکمردبه سختی روی زمین میغلطه وقتی کمرش روی زمین میادصورتش روبه بالاست وناگهان چشم خونیش به جوان میفته ولحظه ای چشم درچشم یکدیگرمیدوزند.نیکمردباصدائی که بیشترشبیه ناله هست به جوان میگه:منکه تاچنددقیقه دیگه میمیرم،میشه ازتوخواهشی کنم؟جوان که ازشرمساری به پیرمردنگاه هم نمیکندجواب میدهد:بله،بگو،اگربتونم حتمااین آخرین خواستهءتوروانجام میدم.پیرمردمیگه:من کارسختی ازت نمیخواهم،فقط ازتومیخوام این کاریوکه بامن کردی برای هیچکسی ودرهیچ جائی تعریف نکنی وکلامی دراینباره نگی،فکرنمیکنم کارسختی باشه؟جوان میگه:باشه خیالت راحت باشه بخاطرخودمم که شده جائی بازگونمیکنم که باتوچه معامله ای کردم،امانمیفهمم دلیلت واسهءاینکارچیه؟آخه برای توکه درحال مرگی چه فرقی داره؟پیرمردجواب میده:برای من فرقی نداره،اما توالان یک جوانمردروکشتی،جوانمردی که بادادن آب وغذای خودش به توازمرگ حتمی نجاتت داد،امااگراین جریان روبرای دیگران تعریف کنی،اونوقت مردم ازترس اینکه مبادامثل من براشون پیش بیادبرای کمک به دیگری نمی ایستن،دیگه اگرکسی مثل توروی زمین بیهوش افتاده باشه وهزاران نفرازکنارش بگذرند؛ازترس اینکه مبادامثل من سرشون بیادنمی ایستن ومیرن ودراصل مروت وجوانمردی دربین مردم کشته میشه.امروزتویک جوانمردروکشتی واگرجائی بازگوکنی اونوقت جوانمردی ومردی ومردونگی روکشتی وازبین بردی.اون جوانمردبعدازگفتن این حرفهاساکت شدچشمهایش روبست واون جوان نامردهم به راه خودش ادامه داددرحالی که نمیتونست جلوی گریهءخودشوبگیره.
باتشکرازهمهءکسانی که وقت باارزششون روصرف خواندن این حکایت کردندوازتمام بزرگان واساتیدنویسندگی هم پوزش میخواهم وخواهش میکنم اگرنقص وعیبی دراین متن میبینن صمن تصحیح متن بندهءحقیرراهم عفوبفرمایند.یاحق.

0 ❤️

412599
2014-02-13 03:21:55 +0330 +0330

خوشگل بود، دیگه ننویس . . . . . . . . . . . . . . .
من محمد هستم، خداییش خیلی خوشگلم، با هیکل ورزشکاری و خدایی خیلی خوشگل. به قران، خداییش این داستان واقعیه. یک پراید 132 خریدم که خداییش خیلی خوشگل بود و دنبال یک خانم افتادم که خداییش خیلی خوشگل و زیبا بود و یک بچه خیلی خوشگل هم همراهش بود. اولش سرد بود ولی توسط دوستم که خداییش دستخط خیلی خوشگلی داشت براش نامه نوشتم که قبول کرد و بردمش تو یک ساختمان خرابه که خداییش خیلی خوشگل بود لباس‌های خیلی خوشگلش رو در آوردم و خیلی خوشگل کردمش. بهش گفتم که چون من خداییش خیلی خوشگل هستم پس قبول کن که مهندس هم هستم. خداییش دیگه کار ما شده بود که هر شب خیلی خوشگل می‌کردمش . بعدش هم رفتم خونه خیلی خوشگل گرفتم خوابیدم.
کله کیری، شاشیدم تو خوشگلیات، دیگه ننویس.

0 ❤️

412604
2014-02-13 06:52:13 +0330 +0330

wowwwwwwwwwww

0 ❤️

412600
2014-02-13 08:07:34 +0330 +0330
NA

کسکش حرومزاده دنبال زنی راه میفتی که بچه داره بعد هزارتا دروغ و کسشعر بهش میگی تا بکنیش…

0 ❤️

412602
2014-02-13 09:26:43 +0330 +0330
NA

=)) دلكوى پرايدت تو كونت,يه گاز ديگه به ماشينت بزن سير شى از كس شر بافى…

0 ❤️