ساسان و مهتاب

1390/03/29

سلام من ساسان هستم 17 سال داشتم الان که دارم اینو براتون میگم 21 سالمه.

داستان از اینجا شروع میشه که من داشتم به خونه یکی از
نزدیکانم میرفتم در قیطریه,من زیاد به اون جا میرفتم اما اتفاق خاصی تا حالا نیفتاده بود اما اون روز شنیدم برای دختر عموی کس من خواستگار اومده بله من به خونه عموم میرفتم خلاصه برای اولین بار به فاصله یک قدمی دختر عموم رفتم که باهاش حرف بزنم نزارم بره خونه شوهر اما فایده نداشت اون تصمیم خودش رو گرفته بود راستی دختر عموم مهتاب 2 ماه از من کوچیک تر بود اما من مونده بودم حیرون که اینا با این فرهنگ بالا چه وقت شوهر بود,بدا" فهمیدم خانم خیلی زده بالا دیگه نمیتونه تحمل کنه تصمیم گرفتم یه حال مشتی بهش بدم اما چه طوریش رو نمیدونستم 1 هفته از اون موضوع گذشت و من در طول این 1 هفته خودم رو ارضاء نکردم تا جم شه یک دفه تقدیم کنم به کس و کونه مهتاب جون راستش من تا اون موقع هیچ دختری رو نکرده بودم ولی از این حرفا خیلی سرم میشد.اگه بگم الان سیخ نکردم دروغ گفتم.من به گوشی مهتاب زنگ زدم بعد احوال پرسی پرسیدم خونه اید گفت فقط من خونه ام مامانم اینا بیرونن میخوای بیا یه سرمنم خدا حافظی کردم با سر به خونه عموم رفتم البته با اسپره ی بی حس کننده و کاندم مدت دار رسیدم دم خونه و زنگ درو زدم کمی طول کشید تا در باز شد و من به داخل رفتم وقتی از پله بالا میرفتم به این فکر بودم چه طور به مهتاب بگم و بهش نزدیک شم وقتی از در رفتم تو حس کردم کسی در خانه نیست و این رو هم نمیدونستم اونی که تو خونست کیه تا چشمم افتاد به مهتاب زبونم گیر کرد نتونستم سلام کنم چقدر زیبا و کس شده بود با زور سلام کردم اونم همین طور که داشت جواب میداد می اومد جلو تا رسید درست رو در روی من. میتونم با جرات بگم بین صورتامون پنج سانت فاصله بود چند لحظه به هم نگاه کردیم و بعد به من با یک لحن سکسی گفت شروع کن دیگههههه.

منم نامردی نکردم صورتمو بردم جلو شروع کردم لباشو خوردن اونم دستشو برد طرف کیرم شروع کرد باز کردن کمربندمو زیپ شلوارمو کشید پایین من دستشو گرقتم گفتم:اینجا؟اونم گفت ببخشید عزیزم یه لحظه نفهمیدم دارم چی کار میکنم ودستمو گرفت منو برد تو اتاقش و خوابید رو تخت وداشت سینه هاشو میمالوند تو همین حین من بهش گفتم مامانت اینا کجان نرسن یه دفه گقت نترس شروع کن من رفتم روش رو تخت بعد آروم آروم شلوارکشو در آوردم دیدم شرت پاش نیست بهش با خنده نگاه کردم گقت خواستم راحت باشی پام نکردم خندیدمو بلند شدم شلوارمو کامل در آوردم تا اومد کیرمو بگیره دستشو گرفتم و دوباره خوابوندمش تاپش رو هم در آوردم واز زیر گردنش شروع کردم بوسیدن و زبون زدن تا رسیدم به معدن انرژی همون کسسسسسس یه طرحی با پشماش بالای کسش در آورده بود کسش یه کم تپلو صورتی در کل رو فرم بود.

اول یه لیس سر تا سری زدم بعد زبونمو لوله کدرم کردم تو کسشو تکون میدارد و این کارو سریع تر میکردم و انگشت دستمم وارد عمل کردم دیگه اه و نالش اتاق رو برداشته بود.حدود ده دقیقه ای این کارو میکدرم سینه هاشم میمالیدم یه دفه دیدم کسش داره خیس تر میشه من سرمو کشیدم اون طرف دیدم یه جیغ بلند زدو بدنشم میلدزید.دست منم گرفته بود محکم فشار میداد من سریع بولوزمو در آوردم خوابیدم روش لباشو میخوردم اونم هنوز تو همون حالت بودو چشماش قیلی ویلی میرفت کم کم با خوردن من اونم داشت دیوونه میشد سعی میکرد کیر نازنینمو بگیره بخوره
من این اجازه رو بهش دادم و خوابیدم رو تخت و دستامو باز کردم اون حمله کرد به کیرم بعد یه دفه یادم اومد اسپری تاخیری تو جیب شلوارمه سریع بلندش کردم از جیبم در آوردم سر تا سر کیرم زدم چند لحظه تحمل کرد تا کم کم اسپری عمل کرد.
مهتاب شروع کرد با وله خوردن انگار خیلی از این کار خوشش میومد انقد خورد تا کیرم شد قد تیر برق بعد کیزم رو تو دستش گرفت خوابید رو تخت پاهاشو برد بالا گفت یه جوری بکن که صدام خونرو برداره من یه نیش خند زدمو دو زانو زدم کیرم گذاشتم در سوراخ کونش و داشتم آروم بازی بازی میکردم که بکنم تو گفت میشه بزاری تو کسم من جا خوردم گفتم مگه پرده نداری؟گفت میخوام برام بزنیش منم خیلی دلم ملخواست ولی بعد برای خودش درد سر میشد بش گفتم تو مطمعنی گفت آره عزیزم بکن دیگه من کیرم گذاشتم دم سوراخ کسش بازی بازی کردم آروم حل دادم تو انگار کیرم به یه دیوار گوشتی خورد و یه اه ملایم از مهتاب شنیدم گفتم حاضری گفت یس بکن بکن بید با ترس و لرز کیرمو دور خیز کردم یه دفه فشار یه کم محکم دادم تو دوبار کیرم خورد به دیوار گوشتی ولی این بار یه کم تو تر مهتاب ام یه ذره دردش اومد ولی حال کرد دوباره این کارو محکم انجام دادم کیرم تا ته رفت تو مهتاب جیق بلندی کشید من ترسیدم کیرمو در آوردم بهش گفتم زنده ای خنده ای کرد و گفت اره بکن بزار دردم کم شه اومدم بکنم دیدم کیرم یه کم خونیه کس مهتاب ام پر خون بود با دست پاک کدرم کیرمو گذاشتم توش شروع کردم به کردن یه 15 دقیقه ای همون شکلی کردم اون قد تند میکردم که باورم نمیشه بد مهتاب گقت داره میاد بکش بیرووووون کیرمو در آوردم دیدم کسش فوران کرد و از دفه قبل شدید تر داشت میلرزید یه2دقیقه ای همون طوری بودو من محکم بغلش کرده بودم بهتر که شد خوابیدم رو تخت مهتاب اومد نشست رو کیرم و بالا پایین میشد خیلی حال میکردم مهتاب ام انگار تو فضا بود بعد این کار مهتاب رو بلند کردم برگردوندمش دستو زانو هاشو گذاشت رو تخت منم دو زانو اومدم پشتش کیرمو گذاشتم دم سوراخ باسن قشنگش میخواستم بکنم تو گفت آخ جوووون بزار تو کونم میخوام پاره بشما منم فرو کردم تو اه کشید و درد تحمل کرد منم شروع کردم به گاییدن وافتادم روش سینه هاشو از زیر گرفتم میمالیدم پشت گردنشم بوس میکردم و میمکیدم کم کم داشتم فوران میکردم کیرمو در آودم مهتاب رو به پشت خوابوندم نشستم رو سینش کیرمو گذاشتم لای سینه هاش البته خیلی سینه های بزرگی نبود ولی حال میداد یه کم این کارو کرد داشت آبم میومد بهش گفتم داره میااااااااد اونم دهنشو آورد جلوی کیرم منم خودمو ول کردم هر چی تو کمرم بود خالی کردم تو دهنش خیلی حال کردم.
با بدن شل بی حالم افتادم رو تخت کنار مهتاب بهش گفتم مرسی خیلی عالی بود اونم همه آبمو قورت داد گفت کیر تو درد نکنه که کس و کون مارو پاره کرد وقتی کسم رو اون طوری میخوردی میخواستم پرواز کنم گفتم قابلی نداشت عزیز من.
مهتاب داشت میرفت حمام دستم رو گرفت منم ببره گفتم نه من نمیام موهام خیس باشه برم خونه تابلوه حالتشم تغییر میکنه گفت حد اقل بیا کمکم کن خودمو بشورم الان مامانم اینا میرسن منم قبول کردم باهاش رفتم سمت حموم
رفتیم تو مهتاب رفت زیر دوش من وایسادم اون ور تا خیس نشم کل بدنشو با آب داشت میشست من دوباره پسرم داشت بیدار میشد مهتاب فهمید نگام کرد گفت ای شیطون دوباره:گفتم دلم میخواد ولی دارم از خستگی میمیرم ولش کن مهتاب بی خیال نشد شیرو بست اومد جلوی من زانو زد کیرم گرفت تو دستش من گفتم نهههههه خواهش مهتاب دارم میمیرم مهتاب گفت فقط می خوام بخورم اجازه هست؟به مهتاب نگاه کردم التماسو تو چشماش دیدم لبخند زدم گفتم مگه راه دیگه ای هم جز قبول کردن دارم مهتاب خندید و چشماشو بست کیرمو کرد تا نزدیکای تخمم دهنش منم دیگه نفهمیدم چی داره میشه فقط حال میکردم تا بالاخره آبم اومد از دهنش کشیدم بیرون آبم رو ریختم رو صورتو بدنش اونم دوباره کیرمو کرد دهنش تا قطره آخرشو کشید بیرون گفت حال کردی عزیزم گفتم عالی بود حالا اجازه مرخصی میدید گفت نه باید تو ام کسمو بوخوری منم که از خدام بود ولی دیگه حال نداشتم داشتم به مهتاب نگاه میکردم یه دفه خندید و گفت انگار بدت نمیاد ولی من شوخی کردم همون یه بار واسه هفت پشتم بسه منم خندیدم و کیرمو شستم به مهتاب گفتم من میرم لباس بپوشم تو ام زود بیا بیرونا باشه؟سداش اومد گفت باشههههه قر قرو لباسامو پوشیدم رفتم نشستم رو مبل چشمامو بستم انگار بی هوش شدم یه دفه حس کردم یه دست سرد رو صورتمه چشمامو باز کردم مهتاب لخت جلوم بود گفتم بورو لباساتو بپوش میمیریا گفت باید تو تنم کنی دستشو گرفتم بردم تو اتاق لباساش رو زمین بود داشتم تنش میکردم گفت میری از کشوم یه شرت بیاری گفتم باشه الان میارم آوردم داشتم پاش میکردم تا بالا که کشیدم یه لیس و یه بوس کردم کسشو بعد شلوارشم پاش کردم واسادم رو به روش اومد جلو یه لب غلیزم ازش گرفتمو با هم از اتاق رفتیم بیرون نشستیم رو مبل من گفتم نگران نیستی پردت زدم گفت نه برای چی تو قراره بیای منو بگیری آخرش مال همیم جا خوردم از خدام بود گفتم پس قضیه شوهر کردنت چی گفت به همه میگم الکی میگفتم میخواستم شوخی کنم بد رفت از تو یخچال 2 تا رد بول آورد خوردیم من گفتم پس من میرم کاری نداری گفت امشب اینجا باش خندیدم گفتم بورو بابا دیوونه داشتم کفشامو میپوشیدم گفتم حالا جدی عمو اینا کجان گفت رفتن لواسون 2 روز دیگه میان منم یه نگاهی به مهتاب انداختمو خوش حال بهش گفتم میرم خونه به بابام اینا یه خالی میبندم میگم میرم خونه رفیقم مامانش اینا مسافرتن میام پیشت باشه؟گفت باشه پس منتظرم خدافظی کردم رفتم خونه یه سری کس شر به خونه تحویل دادم اونا ام موافقت کردن من برگشتم پیشه مهتاب دیدم دوستشم اونجاست سلام کردیم به هم دیگه من نشستم مهتاب گفت چون پسر خوبی بودی برگشتی این 2 شبو میخوایم 2 تای بهت حال بدیم منم تو کوووونم عروسی بود قبول کردم (چه حالی داد اون 2 شب )

نوشته: ساسان


👍 0
👎 0
28240 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

287239
2011-06-19 23:48:03 +0430 +0430
NA

چي بگم بهت ها؟
شرط ميبندم الان 17سالته و الکي گفتي که 21سالته که زياد فحش نخوري.
خيلي تخيلي بود.
کير کانگارو تو کونت بالا پايين بره

0 ❤️

287240
2011-06-20 00:11:51 +0430 +0430
NA

چون داستانای امروز تخمی بود داستان تو هم تا چند خط اول چنگی به دل نمی زد بدا" فهمیدم خانم خیلی زده بالا دیگه نمیتونه تحمل کنه حالا بماند بعدا رو اشتباه نوشتی ولی چطور فهمیدی به قول خودت زده بالا و دیگه ادامشو نمی خونم که امروزم تولدمه <:P اعصابم خورد نشه :D

0 ❤️

287241
2011-06-20 00:13:12 +0430 +0430
NA

تولد مبارک ساینا…صد ساله شی. <:P <:P <:P <:P =D> =D> =D> =D> :D

0 ❤️

287242
2011-06-20 00:41:32 +0430 +0430
NA

Tavalode ! Akhey davatam ke nemikoni !
Dastanet base jagh zadan khobe ! .B-)

0 ❤️

287243
2011-06-20 01:03:26 +0430 +0430
NA

خداوندگارا چرا جوانهای ما باید اینقدر تو کف باشن که همه تراوشات کیری مغزشون رو باور کنن و بیان اینجا بنویسن.
ساسان جون تو هم قرص هاتو بشور بخور امیدوارم زود خوب بشی.
هر کسی تو عمرش یه بار با یه دختر خوابیده باشه میفهمه همه داستانت کس شعره محضه.
واسه خودم متاسفم که میام اینجا…!!!

0 ❤️

287244
2011-06-20 01:34:09 +0430 +0430
NA

Tavallodet mobarak azizam.inam kadoye tavallodet:booooooooos

0 ❤️

287245
2011-06-20 02:29:11 +0430 +0430
NA

تولدت مبارک ساینا جون.ایشاالله همیشه و هر روز تولدت باشه.

0 ❤️

287246
2011-06-20 02:40:04 +0430 +0430
NA

ساینا جون کیر خودم تو کیک نولدت

0 ❤️

287247
2011-06-20 02:59:33 +0430 +0430
NA

چرا فکر ميکني آب دختر فوران ميکنه؟يه چيزي شنيدي به معنيش نرسيدي عزيزم،خاک تو سر خنگت…

0 ❤️

287248
2011-06-20 03:33:16 +0430 +0430
NA

آدم هی میخواد جلو خودشو بگیره چیزی نگه نمیزارن
آخه کیرم تو اون فطرتت چرا آخه چرا تا این حد تخیل کس شعر
کسی مجبورت کرده داستان بنویسی
ننویس لاشی کون ننویس OBبرو جقتو بزن به این مسائلم دیگه فکر نکن

0 ❤️

287249
2011-06-20 06:18:48 +0430 +0430
NA

khoobe dg hala pesara naz mikonan 2khtara ham be pesare eltemas mikonan pesare pardashoono bezane pesara negaranan khoobe vala
nanevisi nemimiri

0 ❤️

287250
2011-06-20 08:58:06 +0430 +0430
NA

بعله! يه دختره بود كه خيلى كس بود. از اونجايى كه خيلى كس بود وهيكلش رديف و سكسى بود دلش مىخواست شوهر كنه، اما من دلم نيومد گفتم برم يه حالى بهش بدم كه يكهو ديدم شرتش پاش نيست لبش روى لبمه گفتم نكنه مامانت اينا بيان كونمون بزارن؟
گفت نه! تو خايمالى نكن.
)تا همين جا خوندم خيلى جالب بود(
جييييييييييگر!

0 ❤️

287251
2011-06-20 12:27:54 +0430 +0430
NA

برای اولین بار به فاصله یک قدمی دختر عموم رفتم که باهاش حرف بزنم نزارم بره خونه شوهر اما فایده نداشت اون تصمیم خودش رو گرفته بود راستی دختر عموم مهتاب 2 ماه از من کوچیک تر بود اما من مونده بودم حیرون که اینا با این فرهنگ بالا چه وقت شوهر بود,بدا" فهمیدم خانم خیلی زده بالا دیگه نمیتونه تحمل کنه تصمیم گرفتم یه حال مشتی بهش بدم اما چه طوریش رو نمیدونستم!!!
سوالات:
1-شما چکاره ای که نزاری بره خونه شوهر؟
2-شما از کجا فهمیدی که خانم زده بالا؟
3-از کجا فهمیدی نمیتونه تحمل کنه؟
خاک بر سرت با اون توصیفاتت

0 ❤️

287253
2011-06-20 17:43:13 +0430 +0430
NA

man kar be durugho rastesh nadaram vali hadaghal kalameharo dorost benevis adam too zoghesh nakhore!

0 ❤️

287254
2011-06-20 18:09:55 +0430 +0430

ساینا جان تولدت مبارک انشالله 120سال زنده باشی ودرخدمت دوستان شهوانی

0 ❤️

287255
2011-06-21 03:37:17 +0430 +0430
NA

ممنون از همه دوستای گلی که تولدمه تبریک گفتن

0 ❤️

287256
2011-06-21 08:20:42 +0430 +0430
NA

akhe mimiri begi 17 salete?
dorogh nagoo plz.
are chan khate avalesh tokhmi boood ama badesh khoob shod.dar kol khoob bood.
SAINA JOON TAVALODET MOBARAK AZIZ…

0 ❤️

287257
2011-06-21 09:44:51 +0430 +0430
NA

llvllaMaD.007 ممنون عزیزم از لطفت

0 ❤️