نـزدیک بـه دوسـال بـود کـه با مـهران دوست بودم در طول این مدت یک دوستی بدون رابطه ی جنسی داشتیم به قول هم اتاقی هام ما فقط دوست اجتماعی بودیم از نظر اونا دوست پسر و دوست دختر فقط مخصوص کسایی بود که باهم سکس داشته باشند (شیـراز دانشجو بودم)
نمیشه گفت عاشق هم بودیم ولی دوستای خوبی واسه هم بودیم که وابستگی شدیدی بینمون بود
از روی ظاهر هیچ کدوم از ما نمیشه تشخیص داد چه جور ادمایی هستیم شاید بدون شناخت و فقط قضاوت از روی قیافه هرکسی بگه تا به حال دست از پا خطا نکردیم و نخواهیم کرد تو رابطمون واسه همین همیشه تو بیرون رفتنامون ترس از مامور نداشتیم درصورتی که واسه دوتا از هم خوابگاهی ها پیش اومده بود . بگذریم با تعریف اینا خیلی از موضوع دور نشم
بعدازظهر روز پنج شنبه بود که مهـران زنگ زد و ازم خواهش کرد برم خونشون (اینم بگم دوستی بین مـا به قصد ازدواج بود ولی خب همه ی ما میدونیم که خیلی از این حرفا فقط حرف کمتر دختر و پسری پیدا میشند که باکسی ازدواج کنند که قبلا با یکی دیگه رابطه داشته و… خودتون بهتر میدونید ) باشنیدن خواسته اش ترسیدم میدونستم اگه برم ممکنه دیگه پاکی رابطمون از بین بره .مثل همیشه نتوستم خواهشش رو رد کنم و کوتاه اومدم . حـالا که دارم مینویسم میبینم کـرم از خود درخت که میگن راسته شاید منم بدم نمیومد که بینمون ی چیزی باشه هرچند اون شب که داشتم واسه رفتن حاضر میشدم به خودم قول دادم که نذارم بینمون اتفاقی بیوفته که بعدا پشیمون بشم .
جای همیشگی منتظرم بود بادیدن چهر ه اش تمام ترس و اظطرابم ریخت دوباره همون حس اعتماد همیشگی رو که نسبت بهش داشتم رو تو وجودم حس کردم . باباش بوتیک داشت ،پدر ومادرش واسه خرید جنس رفته بودند و تا دو روز دیگه هم برنمیگشتند . واسه اولین بار بود که رفته بودم خونه اشون اول خونه و اتاق خودش رو بهم نشون داد و بعد هم قرارشد باهم شام درست کنیم و شام بخوریم بعداز شام یکم حرف زدیم و آلبوم عکسای خانوادگی رو دیدم دیگه ذره ای اظطراب نداشتم خیالم راحت شده بود که قرارنیست اتفاقی بیوفته قبل از خواب رفتم مسواک بزنم وقتی برگشتم باکمال تعجب دیدم روی زمین کنار هم جا پهن کرده تمام تنم یخ زد بارفتاری که از اول شب ازش دیده بودم دیگه کلا این موضوع رو فراموش کرده بودم، سعی کردم خونسرد برخورد کنم رفتم درازکشیدم و پتو رو تا زیر چونه ام بالا کشیدم بدون اینکه برق رو خاموش کنه امد کنارم دراز کشید ازش خواستم برق رو خاموش کنه گفتم نمیتونم اینطوری بخوابم ولی قبول نکرد، داشتم دیونه میشدم همش کلیپای سکسی که مخفیانه گرفته شده بودتاحالا دیده بودم میومد جلوچشمام و به خودم لعنت میفرستادم که چرا اومدم اگه طوری بشه چیکار کنم اگه قصدِ بدی داشته باشه اگه جای دوربین کارگذاشته باشه چی؟
سعی کردم بخوابم و به هیچی فکر نکنم حدودا پنج دقیقه میگذشت که سرش رو گذاشت روی سینم و
گفت میخوای بخوابی؟ - نـخوابـم ؟ نـه ،نخواب همین امشب رو باهمیم نخواب - باشه - خب برام حرف بزن - چی بگم ؛راستش خوابم میاد و مغزم یاری نمیکنه نمیدونم چی بگم تو حرف بزن - ساغر یک چیزی میگم قول میدی ناراحت نشی - تا ندونم چیه که نمیتونم قول بدم
بعداز اون شب فک میکردم که مهران ازم بدش بیاد چون شنیده بودم وقتی پسری با دوست دخترش سکس کنه از چشمش میافته ولی اینطوری نشد دلیلش رو نمیدونم شاید هنوزم میخواست ازم استفاده کنه شایدم به قول خودش واقعا دوستم داشت. هرچی بود من نمیدونم ولی از اون شب به بعد من نسبت به مهران سرد شدم و ازش بدم اومد اون تمام ذهنیت من رو نسبت به خودش از بین برده بود دیگه نمیتونستم مثل قبل باهاش صمیمی باشم و دوسش داشته باشم ،همیشه ابراز علاقه هاش، وعاشقونه هاش رو میذاشتم به پای اینکه میخواد خـرم کنه و بازم برام خواب دیده .این شده که بعد از دوماه رابطم رو باهاش بکلی قطع کردم
اگـه اون توقعی که شمـا از یـک داستان سـکسـی داشتین رو بـراورده نکـرد باید ببخشی ، چون هم نگـارشم تو نوشتن اینجور چیزا خوب نیست و هم اینکـه یک داستان تخیلی نبود که چاشنی اش رو زیاد کنم ، یک داستان " بـد ِ" واقعی بود.
نوشته: tinajoooon
ااااوووول ای وای اشتباه شد ببخشید منم احساس همدردی میکنم باهاتون ایشالله غم آخرتون باشه ما پسرا تا میایم یک کم خودمون رو واسه یه دختر عزیز کنیم وقربون صدقه ش بریم میگه برام خواب دیده اگه قربون صدقه ش نریم میگه دوستم نداره حالا ما چیکار کنیم بیخیال.ااااوول
چی بود؟ دیگه ننویس . . . . . . . . . .
یعنی اون قسمتش فوقالعاده بود که به خاطر اینکه حشریتر نشه جلوش لخت شدی. واقعا گوساله پیش تو ابوعلیسیناست. کله کیری گاگول گیر آوردی؟ رفتی خونهاش مسواکتم با خودت بردی و میگی نمیدونستی که قراره کونت بذاره؟ واقعا تا کُسمغزهایی مثل تو پیدا میشه از تعداد جندهها کم نخواهد شد. الان دیگه با خیال راحت به دوست پسر جدیدت کُس میدی؟ داستانت هم اصلا سکسی نبود. دیگه ننویس.
آخی لخت شدی که شهوتش بخوابه؟؟؟آخی آخی چقد مهربان ودلسوز
واقعا حیف علاقه و احساسات دخترا که پسرا با سکس خرابش می کنن
2سال دوست بودی نمیتونستی ازش استفاده نکنی؟
کاش پسرا یکم خدا رو بالای سرشون میدیدن
نه حوصله دارم ونه تو و داستانت ارزششو دارید که نقل قول بزنم پس همینجوری چند تا ایراد از صدها هزار ایرادی را که داشت می گم:
1- ببینم تو اصلن در مورد چیزی به نام علائم سجاوندی ، پاراگراف بندی ؛روش نوشتن نقل قول و… مطلبی شنیدی؟؟؟ اصلن ندیدی تو کتابهای دوره ی دبستان هم ندیدی؟ که اینجوری نقل ها را می نویسند. مثال:
ساغر:مهران ازت خواهش کردم ، اذیت نکن دیگه
مهران:بااینکه دوست ندارم، باشه ولی باید برام ساک بزنی باید کیرم رو بخوری تا تهش باید بخوری
ساغر:ولی بدم میاد.
و…
دیدی ، ابله جان! باید یک سطر بینشون فاصله بگذاری و اول هر قسمت هم اسم گوینده را بنویسی با دو نقطه!!! نه مثل تو که اینجوری نوشتی:
[ مهران ازت خواهش کردم ، اذیت نکن دیگه -بااینکه دوست ندارم، باشه ولی باید برام ساک بزنی باید کیرم رو بخوری تا تهش باید بخوری . _ ولی بدم میاد.]
فهمیدی؟با خط فاصله نمی نویسند!!!
2-[ ولی چون ساک زدن یاد نداشتم ]!!!
این یعنی چی؟ آخه الاغ جون به قول یکی از دوستامون , تو نامه اداری هم که می نویسی با همین لهجه ی زیبا! می نویسی؟ درستش میشه:ولی چون ساک زدن بلد نبودم!
3-[ واینبار دوتا موتکا گذاشت زیرکسم وبا فشار سرکیرش رو داخل کرد]
تا حالا فکر کردی که با این حالتی که توضیح دادی اون دو تا موتکا!!! به چه درد می خورده؟ "زیر شکم " باید می گفتی الاغ جون!نه زیر ک…!!! در ضمن ابله ، اون “متکّا” است نه “موتکا”!!!
4-[ تا صبح دوباره دیگه هم از کون تو پوزیشنآیی مختلف کرد،]
"پوزیشنآیی "؟؟؟ ببین من یک دکتر جراح خوب سراغ دارم, برای عمل کردن لهجه!!!
“پوزیشن های” درسته
5-[ اگـه اون توقعی که شمـا از یـک داستان سـکسـی داشتین رو بـراورده نکـرد باید ببخشی ]
بابا، مؤدّب! اگه فعل جمع به کار می بری باید تا آخرش همونطور بگی نه اینکه نصفش فعل جمع داشته باشه و نصفش مفرد؟!!!
از من می شنوی استعدادت را در زمینه های دیگه امتحان کن ! حالا مگه مجبوری داستان بنویسی؟
کس تازه را باید گذاشت توش :| مثل هلو شیرینو آبداری میمونه که ازش استفاده نکنی :D
حکایتی تلخ بود گرچه ناراحت شدم ولی خوب نوشته بودی ; ایشاا… تجربه بشه برای دیگران