ساک مسافرتی (۲)

1397/12/27

…قسمت قبل

با سلام.قبل از این خاطره ی “ساک مسافرتی” رو نوشته بودم که بعد تقریبا دو سال،خاطره با همین دوس دختر عزیزم تکرار شد که شماره ۲ شده و امیدوارم که به ۱۰ هم برسه،چون نسبت به قبل از بار دوم، خیلی ارتباطمون بیشتر شده،قبلش فقط مناسبتی به هم پیام میدادیم،اما الان هفته ای چند بار و حتی گاهی تو پیام ها خودش دلتنگی میکنه.
قضیه ازین قرار بود که بعد اتمام خدمتم،رفتم اصل مدرکمو از ساری بگیرم و در حین انجام مراحلش یه پیام به شخص مربوطه دادم و گفتم شاید حال و وقت داشت که ببینتم.چون ارتباطمون خیلی کم بود،انتظار نداشتم استقبال کنه،اما گفت سر کارم،اما اواخر کارات بود،بگو میام جلو دانشگاه دنبالت که فهمیدم تغییراتی کرده و ماشین خریده و تو یه دفتر فنی کار میکنه.
منم همین کارو کردم و بعد اینکه چند دقیقه ای منتظرش وایسادم،دیدم که با یه ۱۳۲ اومد،یه عینک طبی هم گذاشته بود که قبلا نداشت یا استفاده نمیکرد.
بعد از چند دقیقه سلام و احوال پرسی و گفتن دیگه چه خبر،
گفت میخوای بریم کافه سنتی ای جایی بشینیم؟البته منکه قلیونی نیستم،بریم تو بکش،که گفتم منم خوشم نمیاد،بارونم هست جای غیر مسقفم نمیشه رفت،گفت راستشو بگو هدفت چیه ؟ گفتم منظورت چیه ازین حرف؟من مسیرم به اینور افتاد معرفتشو داشتم بهت سر زدم که رفع دلتنگی بشه،کار بدی کردم؟
یکم فکر کرد و لبخندی زد،گفت خب اگه میخوایم فقط صحبت کنیم تو ماشینم میشه،فقط از دور زدن بی هدف بیزارم،اینجوریم باید حواسم به رانندگیم باشه،میزنم کناره این پارکه که صحبت کنیم.
منم استقبال کردم،یه ربعی از اوضاع کاریمون صحبت کردیم که دیدم به آینه خیره شده، و حواسش به من نیس،برگشتم دیدم ۲۰۰ متر قبل تر یه سمند کلانتری داره آروم آروم میاد و ازون سر به همه گیر میده و دنبال سوژه میگرده، برگشت گفت اصلا حوصله ی جواب پس دادن به این حرومزاده ها رو ندارم،ذلیل شده ها،استارت زدو راه افتاد.
ساعت نزدیکه ۵ بود و زمستونم که اون حوالی تاریک میشه،گفتم اینا هم که نمیذارن دو کلام اختلاط کنیم،گفت حواسم با توئه بگو. ولی مشخص بود چون به تازگی رانندگی میکرد به صورت تک بُعدی فقط حواسش به خیابونه.
گفتم مشخصه که حواست هست،من بدون مخاطب دارم حرف میزنم. با چند ثانیه تاخیر گفت خب چی کنم من ،وایمیستم اون آشغالا گیر میدن،حرکتم میکنم،تاریک شده،بارونم هست،بخاریه اینم که قربونش برم بخار شیشه رو هم پاک نمیکنه.راستم میگفت،دایره دایره شیشه رو بخار گرفته بود و دید خوبی نداشت.
به شوخی گفتم منو دعوت کن خونتون. گفت آره،اتفاقا بابام منتظرته و خندیدیم.
بعدش گفت،یه کاره دیگه میکنم،الان اکثر واحد های ساختمون محل کارمون رفتن،بریم تو پارکینگش توقف کنیمو صحبت کنیم.
منم با اینکه یه فکرای پلیدی تو ذهنم چرخید خیلی عادی گفتم،خود دانی،اگه خوبه بریم. و حرکت کردیم و یه ربع بعد رسیدیم،یه ساختمون نسبتا قدیمی که پارکینگش با یه شیب میرفت پایین و کلی ستون داشت،رفت و اون آخراش پارک کرد،لامپی که بالا سرش بود هی چشمک میزد،روشن میشد،یه دقیقه بعد خاموش میشد واسه چند دقیقه.
وایسادیم و یه ساعتی حرف زدیم و زدیم تا دیگه حرفی به ذهنمون نمیرسید و هی میپرسیدیم دیگه چه خبر؟تو اون مدت فقط یه نفر از راه پله اومد و از همون جلوی پارکینگ ماشینش رو روشن کرد و رفت و ما رو هم ندید.یه چند ثانیه سکوت شد.گفت کافه هم میرفتیم بد نبودا،۴ تا آدم میدیدیم،اگه قلیونم میگرفتی شاید منم تست میکردم.گفتم بیخود،قلیونیهاش میخوان بذارن کنار،تو تازه میخوای شروع کنی؟
قدر فرصت رو دونستم ببینم میتونم یه ساک دیگه ازش زنده کنم، گفتم تازه اگه قلیون میخوای دارم،گفت تو که گفتی خوشت نمیاد ؟ گفتم خب واسه تو میگم،۲ تا ذغال بذاری رو سرم شلنگو میدم دستت و خندیدم و به حالت فرار دستگیره ی در و گرفتم.اونم از حرفم خندش گرفته بودو با خنده ی آرومی یه مشت به بازوم زدو گفت آشغال عوضی خجالت نمیکشی؟گفتم نه،اون ضرر داره،این ضرری هم نداره.گفت ضررم نداره؟ها؟ بعد روشو متمایل به بیرون کرد و با انگشت اشاره‌ی دست چپش با اون قطعه ی تنظیم آینه بغل ور رفت و سکوت کرد. پرسیدم به چی فکر میکنی؟گفت اینکه تو راجع به من چی فکر میکنی؟
_چطور مگه؟
_پیش خودت گفتی تا اینجا که اومدم،طرفو میبینم یه حالیم باهاش میکنم و برمیگردم؟
_باز اینجور افکار مریض سراغت اومد؟چه حرفیه میزنی آخه تو؟من اگه به این نیت میومدم،تو این چند ساعت یه پیشنهاد مکانی چیزی،یا حد اقل پیشنهاد یه جای خلوت میدادم دیگه،خوبه اینجا رو هم خودت گفتی!
_ولی من با هدف خاصی نگفتم.
_منم با هدف خاصی نیومدم ببینمت،دلم تنگ شده بود،گفتم تا اینجا اومدم ببینمت،خب الان شرایطش رو محیا دیدم،گفتم یه پیشنهاد بدم شاید تو هم دوست داشته باشی.
_ساک رو دوس داشته باشم؟
_عشق بازیه دیگه،من که شرایطت رو درک میکنم و برعکس خیلیا انتظار سکس رو ندارم ازت.
سکوت کرد و دوباره با آینه سرگرم شد و من آروم رفتم سمتش و لپشو بوسیدم.هولم داد عقب،دوباره لپشو بوسیدم،برگشتو نگام کرد،یه لبخند رو لب داشت،معطل نکردمو لبامو چسبوندم به لباشو شروع کردم به مکیدنو به سمت خودم میکشوندمش،یه دو دقیقه ای لب گرفتیمو من سینه هاشو میمالوندم که لبو جدا کردم و خوابوندمش رو پاهام.ساعدش مونده بود رو کیرم که شق شده بود،چند ثانیه ای سکوت بینمون بود و من موهاشو نوازش میکردم که گفت:شلنگ قلیونت چه بزرگ شده.
_
با اکراه یکم پاشد و گفت ببینمش.تو صدم ثانیه کمربندو وا کردمو شلوارو شرت و تا بالای زانو دادم پایین،همزمانم چراغ بالا سرمون رو پارکینگ نوبت روشن شدنش بود،خندیدم و گفتم دیدی به احترامش چراغم روشن شد،جفتمون خندیدیم.دوباره سرشو گذاشت رو پامو کیرمو تو مشتش گرفتو بالا پایین میکرد،یه دستیم به تخمام کشید و نگاشون کرد و گفت:یه تار مو روش پیدا نمیشه،بعد اتفاقی الان تو دسته منه ؟
خندیدم.
لامپ بالا سرمون خاموش شد و گفتم تاریک شده،الان میخوابه ها،خندیدو سرشو گذاشت دهنش و دستشم انتهاشو تو مشتش داشت،جوری که ۳ تا انگشتش رو تخمام بود و سردی دستش بهم حال میداد.
بخاطر تحریکی که شده بودم،چندقطره ای اون مایع تحریک قبل منی رو سر و داخل مجرای کیرم بود که با اولین میک محکم خارج شد، چشاش رو به هم فشار داد و گفت چقدر تلخه.
_به آب شیرینشم میرسی عشقم.
_اتفاقا اون دفعه اونم تلخ بود،قبل اینکه بیاد حتما بهم بگو درش بیارماا.و با بی میلی ادامه داد.
من که خیلی تو ذوقم خورده بود سعی میکردم دیگه چیزی وسط خوردنش ازم خارج نشه تا موقع آبش،ولی نمیخواستمم قبل اومدن بش بگم.
یه ده دقیقه ای خورد که دیگه خودشم با بی میلی نمیخورد،منم دستم رو از زیر مانتو و تاپش به سینه هاش رسونده بودم و بازی میکردم،مثل سری قبل صیقلی بود.
گفتم مگه تو میدونستی من دستم به اینا میرسه که انقدر سمباده کشیدی صیقل دادی ؟ از دهنش در آورد و گفت اینا خدادادی صیقلین و خندید و یکی یکی تخمام رو یکم میک زد. بعدش گفت:بس نیس ؟
گفتم آخراشه عشقم،دستشو دراز کرد و ۳ برگ دستمال از بسته ی رو داشبورد برداشتو داد بهم،و دوباره انداخت دهنش و با سرعت دست و دهن خیلی بیشتر و فرو بردن بیشتر ادامه داد.یک دقیقه بعد لذت بالایی داشتم میبردم و دوستم نداشتم اوج این لذت به تاخیر بیفته،با دست چپم سینه هاشو گرفتم تو مشتم و سمت نگاهم رو به پایین و سرش قرار دادم و شروع به خالی شدن کردم،با پرتاب اول،یه مکث کرد،یه نفسی کشیدو فقط با دست ادامه داد،دوس داشتم هرچی دارم خالی بشه. تموم که شد میک آخرم زدو بلند شد ،با دستمالا که تو دست راستم بود دور لباشو خشک کردمو خندیدم،اونم گفت،تو آدم نمیشی،ولی خیلی عصبی نشده بود ازینکه بر خلاف خواستش بیرون نکشیده بودم.
حال نداشتم شلوارمو بکشم بالا که گفت:بکش بالا دیگه اون بی صاحابیو،دیرت میشه،کارتو که کردی زهر ماریتم که به خورد من دادی،دیگه برو به کارت برس.
از حرفش ناراحت شدم،با همون وضعیت باهاش حرف زدم و میخواستم قانعش کنم،میگفت:من بیام اونجا،من باید بخورم،تو میای اینجا من باید بخورم،این که خیلی یه طرفست،جنده گیر نیاوردی که.
_تو اومده بودی من واست ویلا و امکانات فراهم کردم،خودت نیومدی، اونجا نوبت خوردن من بود دیگه،تو اتوبوس و ماشینم که من نمیتونم مال تو رو بخورم.
_چطور من باید بتونم؟
_یعنی واقعا نمیدونی و نمیبینی که مال من لای پام نیستو دم دسته؟
_چرا چرا ،میبینم.
سرشو تکون میداد و میگفت تو که درس میگی،من احمقم.و دوباره سکوت.تو این مدتم من داشتم خودمو جمع و جور میکردم،کیرم خوابیده بود و یه قطره زده بود ازش بیرون،با دستمال پاکش کردم که دوباره بهم پرید،حیفت نیاد؟اونم بریز دهن من.
سکوت کردمو حرفی نزدم،شلوارو کشیدم بالا،صورتش رو به شیشه و پشت به من بود.لبو بردم جلو و لاله گوشش رو لای لبام گرفتم.بی واکنش نسبت به رفتارم بود،ادامه دادم تا یکم خوشش اومد،دستامم رو گردنش میکشیدم،ادامه دادم و گردنش رو چند تا ماچ کردم و دستم رو گذاشتم لای پاش،دستم رو پس زد،ولی بلافاصله گذاشتم همونجا و مالیدم واسش،یکم بعد پاهاش و کامل باز کرد و بهش گفتم شلوارشو تا بالای زانو بکشه پایین،تو تاریکی نمیدیدم کسش چه رنگو مدلیه،اما خیس بود و کوچیک.انگشتمو رو درزش میکشیدمو با انگشت اشارم تند تند رو سوراخش بازی میکردم.چوچولشو دَوَرانی ماساژ میدادم و لبخند ر
ضایت رو رو لبش میدیدم،هی میخواس ازم لب بگیره ولی من اشتیاقی نداشتم تا بیشتر زمان بگذره تا بو و مزه ی آبم از دهنش بره.
قشنگ یه ربه واسش مالیدم و دیگه ازش لب هم میگرفتم و اونم هی خودش رو تکون میدادو شکمش به فرمون میخورد تا اینکه یهو پاهاشو بستو دستمو لای پاش قفل کرد.ترشح خاصی ازش خارج نشد ولی شل شده بودو آروم ،دو بارم خواستم بازم به چوچولش دست بزنم که بار اول با پاهاش دستمو فشار دادو دومین بارم کلا با دستش دستمو از لای پاش ورداشت.سرشو تکیه داد به شیشه و نگام کرد،یه لبخندی زدو دراز کشید سمتم و سرشو گذاشت رو پاهام.یه ربع همونجوری بودو منم خم شده بودم و شلوارشم تا جایی که تو اون حالت میرفت بالا داده بودم.در حینشم کلی لپای کونشو ورز داده بودم و به عبارتی انگشتش میکردم.
صورتش روی کیر خوابیدم بود و تغیرات ریز سایزشو حس میکرد و وقتی دید داره بزرگ میشه بیشتر روش دست کشید.
گفتم خودت داری بیدارش میکنیا،گفت:دیگه نمیخوای مگه؟
_نه عزیزم،همینجوریشم کلی خسته شدی.
_نگران من نباش،اگه میخوای، الان بگو.
_نیکی و پرسش ؟
_من عوضی خودمو میشناسم که. عجله کن نیم ساعت دیگه ۸ میشه،رئیسمون میاد ماشینو ور داره بره.
به سرعت دوباره شلوارو کشیدم پایینو اختیارو به دستش دادم.
سر کیرمو تو دهنش گرفته بودو با دستش سرعتی واسم جلق میزد ،چند دقیقه بعد گفتم داره میاد،داره میاد،توجهی نکرد و ادامه داد،منم از خدا خواسته،خالی شدم که دو سه قطره بیشتر نبود،پرسیدم پس چرا بیرون نکشیدی ؟ گفت سری اول یه استکان آبو به خورد ما دادی،الان این دو قطرش اضافی کرده بود؟
هر دو زدیم زیر خنده و حرکت کردیم به سمت ترمینال. . .

نوشته: Cat


👍 4
👎 1
14785 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

755372
2019-03-19 07:11:43 +0330 +0330

حالا تا شماره ده هم قراره برسه؟وا مصیبتا.
بدک نبود

1 ❤️

755509
2019-03-19 23:50:21 +0330 +0330

بعد ما یه دوس دختر داشتیم
بعد ۳ سه سال میگفتم دست کم اسمتو بهم بگو میگفت نه رابطه ما هنوز به اونجاها نرسیده=))))))

0 ❤️