سر به رسوایی (۳)

1396/08/06

…قسمت قبل

کنار کاناپه ای که من دراز کشیده بودم ایستاد و آروم گوشیشو جواب داد ؛ داداش دمت گرم…
دقیقا به موقع زنگ زدی اگه یکم دیگه لفت میدادی کار از کار گذشته بود…
گوشیو قطع کرد و با صدا زدن دنیا سمت اتاق خوابشون رفت ؛ دنیا؟!
من باید برم یه کاری واسم پیش اومده
از خوشحالی ته دلم قنج رفت
مشخص بود داره فیلم بازی میکنه اونم جلوی من
از جام بلند شدمو سمت اتاقشون رفتم
دنیا لخت روی تخت دراز کشیده بود كه با دیدن من ملحفه رو روی سینه هاش گرفت ؛ بفرمایید؟!
نگاهی به پدرام انداختم که مشغول پوشیدن شلوارش بود ؛ اگه دیگه نمیری سرکار من برم دنبال کارای خودم
از وجناتش قشنگ معلوم بود که بد ضد حال خورده
روشو ازم گرفت و گفت ؛ نه شما بری بیرون منم آماده میشم که برم
زنگ اولو که از دست دادم مرخصی هام پره
ایشی کردمو از اتاق بیرون رفتم تا خانوم لباس تن کنه
چند دقیقه بعد پدرام بدون هیچ حرفی از خونه بیرون زد و دنیا هم پشت سرش…
پوفی کردمو ته دلم به کارای پدرام پوزخند زدم
ولی حال دنیا بدجور گرفته بود
معلوم بود حسابی تو خماری مونده
پدرامِ لعنتی فقط دلش می خواست منو حرصم بده
قدم زنان سمت اتاق خوابشون رفتمو از کنجکاوی در کمد لباساى دنیا رو باز

‍ چشمم به خیل عظیم لباس خوابای سکسیش افتاد
کمی براندازشون کردم
کلی لباس خواب که حتی بعضیاشون کاملا دست نخورده بودن
لباس قرمزی بدجور چشممو گرفت
از چوب رختی درش آوردمو پشت و رو کردم
عالی بود
با چشکمی لباسامو کندمو مشغول پوشیدنش شدم…
دست آخر سینه هامو بیرون انداختمو تو آینه محو تماشای خودم شدم
که یهو نگاهم رو پدرام ثابت موند
این مگه نرفته بود؟!
دستمو رو نوک سینه هام که کاملا بیرون بود گذاشتمو عقب کردم ؛ تو اینجا چیکار داری؟!
مگه نرفته بودی؟!!!
آروم نزدیکم شد ؛ لباس خواب خواهرت تو تن تو قشنگتره…
خواستم حرفی بزنم که انگشتشو رو لبم گذاشت و پاپیون بالای سینمو باز کرد که سینم شالاپی بیرون افتاد
بند های شورت لامبادامو جوری بالا کشید که حس کردم دارم جر میخورم ؛
میدونی چیه دنیز؟!
ازت سیر نمیشم خواهر زن عزیزم…
دستشو پس زدم ؛ بکش کنار پدرام
یادت که نرفته پریودم…
نوک سینمو بین انگشتاش گرفت و بیرون کشید ؛ ولی من بدجور هوس بدنتو کردم
آخی از لبام بیرون اومد ؛ آخ پدرام آروم چه خبرته داری می کنیش…
پوزخندی زد ؛ امروز چه پوزیشنی دوست داری عشق من؟!
رومو ازش گرفتم ؛ گمشو چند دقیقه پیش داشتی دنیارو می مالیدی…
انتخاب کن یا من یا دنیا
نمیتونی جفتمونو داشته باشی…
باسنمو گرفت و به پایین تنش چسبوند ؛ دنیا فقط زن شناسنامه ای و مادر دخترمه
اینو خودتم خوب میدونی
ببینم اینم میدونی که از آخرین رابطه ام باهاش چقدر میگذره؟!
7ماه…
دقیقا یک ماه کمتر از ازدواجمون…




لباس خوابی که دنیز تن کرده بود???

پوزخندی زدمو خواستم از کنارش رد شم که بند شورت و سمت خودش کشید
با صدای پاره شدن بند شورت سرجام خشکم زد ؛ داری چیکار میکنی وحشی
پارش کردی
لباشو به گوشه ی لبم چسبوند ؛ خودت که میدونی سکس خشن پوزیشن مورد علاقه ی منه…
دوتا بند سوتین لباسو تو دستش گرفت و سمت خودش کشید که با صدای زنگ در جفتمون میخ کوب شدیم…
زیر لب گفتم ؛ نکنه دنیا باشه…
هلم داد رو تخت و سنگینیشو روم انداخت ؛ مهم نیست کیه
پدرام کوچولو بلند شده الان اصلا نمی تونم ازت دل بکنم…
با دست هلش دادم ؛ پاشو پدرام ببین کیه تو که نمیخوای این آخرین رابطت باشه…
پوفی کرد و از جاش بلند شد خواست بیرون بره که از جام بلند شدمو سمتش رفتم ؛ وایسا…
دستی به مردونگیش کشیدمو کمی جابه جاش کردم ؛ حالا برو خیلی بد وایساده بود
با کف دست محکم رو باسنم کوبید که شپلق صدا داد
لرزش باسنم حتی خودمو تحریک میکرد…
با رفتن پدرام در اتاق و بستمو گوشمو به در چسبوندم
پدرام مشغول حرف زدن شد که از اونور صدای آرین تو خونه پیچید ؛ پدرام تو نمیخوای دست از سر دنیز برداری؟!
عقب گرد کردمو لبمو به دندون گرفتم
خدا جون نکنه تعقیبم کرده فهمیده من اینجام
پدرام با صدایی که مشخص بود کمی ترسیده گفت ؛ من با دنیز چیکار دارم
دارم زندگیمو میکنم
با زنم با بچه ام…

آرین صداشو بالا گرفت ؛ پس چرا هنوز اون لعنتی میخوادت؟!
پدرام مثل اینکه خیالش راحت شده باشه بی تفاوت گفت ؛ میتونی از خودش بپرسی
آرین فریاد کشید ؛ یعنی تو هیچ رابطه ای با دنیز نداری دیگه پدرام آره؟!
در عرض چند روز اون عشق آتیشیتون ته کشید و خواهر عشقتو گرفتی هان؟!
من که باورم نمیشه
یعنی هیچ کس باورش نمیشه
اومده بودم مردونه باهات حرف بزنم که بکشی کنار ولی قسم میخورم رسواتون میکنم
عشقتون که سر به رسوایی کشید این دفعه من رابطه ی پنهونیتونو رسوا میکنم
روی تخت افتادمو سرمو تو دستام گرفتم ؛ ای بابا این دیگه از کجاش پیداش شد…
فقط همینم کم بود
با شنیدن صدای پدرام لبخند رضایتی رو لبم نشست و به تاج تخت لم دادم…
_ ببین آرین پسرم خالمی جای خود
ولی اگه بخوای این وسط موش بدوونی
بخوای واسه منو دنیز درد سر درست کنی با من طرفی
آره دوسش دارم
هنوزم دوسش دارمو میخوامش
هنوزم فراموشش نکردم حرف حسابت چیه؟!
نیشمو به عرض صورتم باز کردمو از لذت دستمو لای پاهام کشیدم
با حرفای پدرام به اوج شهوت میرسیدم
واژنمو از رو نوار بهداشتی میمالیدمو آروم ناله میکردم
با باز شدن در اتاق و ظاهر شدن قامت پدرام تو چهارچوب در زبونمو رو لبام کشیدمو با دست دیگه ام نوک سینه مو بازی دادم
نگاهش بین سینه ها و لای پام تو گردش بود
آهی ریزی کشیدم که چشماشو بست و لبشو به دندون گرفت
با آه بعدی که دهنم در رفت سمتم هجوم آورد و روم خیمه زد
لاله ی گوشمو به دندون گرفت و با شهوت گفت ؛ هیچوقت نمی تونم ولت کنم بانو الکسیسِ من…

دستمو سمت زیپ شلوارش بردمو پایین کشیدم
از جام بلند شدمو کمربندشو باز کردم
شلوارشو درآوردمو هلش دادم روی تخت
روی پاش نشستمو باسنمو روی مردونگیش گذاشتم
با حرکتای شهوت انگیز باسنمو تکون میدادمو به آلتش میمالیدم
نگاهمو به سینه هام دوختم که موازن با حرکات بدنم تکون میخوردن
دستمو زیر سینه هام گذاشتمو بالا گرفتمشون
به چشمای پدرام زل زدمو زبونمو نرم روی نوک سینه هام زدم
بزرگ شدن آلتشو زیر باسنم قشنگ احساسش میکردم
شورتش در حال پاره شدن بود که با نگاهی شیطانی از روی پاش بلند شدمو سمت کمد دنیا رفتم
با عشوه لباس خوابشو از تنم درآوردمو سرجاش گذاشتم
بعد هم مشغول پوشیدن لباس های خودم شدم
چشمای پدرام به دقت کارامو می پایید
خواستم از اتاق بیرون برم که داد زد ؛ کجا دنیز؟!
با عشوه گفتم ؛ میرم خونه کار دارم
تو هستی دیگه مواظب آرتمیس باش
از جاش بلند شد و سمتم هجوم آورد ؛ بچه بازی درنیار حالم اصلا خوب نیست
رو پنجه ی پاهام بلند شدمو زیر گردنشو بوسیدم
چشماشو که بست مطمئن شدم با این کارم حالشو بدتر کردم ؛ جایزه ی امروزته عزیزم
تا تو باشی با دم شیر بازی نکنی
کیفمو برداشتم که دستمو گرفت ؛ دنیز حالم بده
کمرم داره میشکنه لطفا
جلوتر رفتمو خودمو یکم بهش مالیدم ؛ آخی یه امروز و با فیلم سوپری جقی چیزی سر کن
عوضش یادت میمونه دیگه ازین غلطا نکنی
از در بیرون رفتم که صدای دادش از داخل اومد ؛ شق درد میکشتم دنیز برگرد…

تو دلم درکی نثارش کردمو از ساختمونشون بیرون زدم
هنوز پامو بیرون نذاشته بودم که با دیدن آرین خون تو رگام یخ بست
اوف شت این اینجا چیکار میکنه!!
کف دستاشو بهم مالید و نزدیکم شد
در و بستمو نگاهمو به آرین دوختم که خودشو بهم رسوند و یکی از دستاشو از کنارم رد کردو به دیوار چسبوند
لباشو نزدیک آورد و کنار گوشم زمزمه کرد ؛ دیدی گفتم تو و پدرام یه سر و سری باهم دارین؟!
دست به سینه وایسادمو خودمو بی تفاوت جلوه دادم ؛ خب که چی؟!
سَرو سِرِ منو پدرام چه ربطی به تو داره؟!
پوزخندی زد و روشو ازم گرفت ؛ به من که نه ولی به دنیا خانوم ربط داره
با آوردن اسم دنیا رنگ نگاهم عوض شد
اگه دنیا یک درصدم به ما شک میکرد بی برو برگرد منو تا پزشکیه قانونی هم میبرد
لبشو با زبون تر کردو گوشیشو از جیبش درآورد ؛ راستی دنیا 912 بود؟!
یقه ی پیرهن مردونشو گرفتمو سمت خودم کشیدم ؛ این وسط چی به تو میرسه؟!
انگشت شستشو آروم روی لبم کشید و زمزمه کرد ؛ تو…
باید یکم خرش میکردم تا به دنیا حرفی نزنه
دستمو رو سینه ش گذاشتمو با تمام توانم عقب هلش دادم ؛ داشتن من خایه میخواد که تو نداری…
خواستم از کنارش رد شم که بازومو سفت چسبید ؛ دارم دنیز دارم
اونم نه دوتا واسه داشتنت دوتام پیوند میزنم…

لبخند پسر کشی زدمو انگشتمو آروم زیر لبش کشیدم ؛ پس نشونم بده
لباشو جلو آورد که سری رومو ازش گرفتمو راهمو سمت خیابون اصلی کج کردم
از پشت داد زد ؛ فردا آموزشگاه منتظرتم
بدون هیچ حرف و یا عکس العملی لبخندی از روی غرور روی لبام نشوندمو عینکمو به چشمام زدم
زیر لب زمزمه کردم ؛ هه کجایی کاری بچه ، خودتو پسر خالتو کل خانداتتو تشنه میبرم لب چشمه برمیگردونم…
جلوتر سوار ماشین شدمو شیشه هارو پایین کشیدم
هوا خیلی گرم بود
با رسیدنم به خونه مامانو صدا زدم ولی جواب نداد
صدای آواز خوندن دانیال از حموم می اومد
با صدای زنگ گوشیش کنجکاو سمت گوشیش رفتم
با دیدن اسم ترمه رو گوشیش و عکس خوشگلی که رو صفحه گوشی بود نیشم تا بنا گوشم باز شد
دمت گرم بابا دانیال چه هلویی تور کردی
لباسامو که عوض کردم صدای زنگ در تو خونه پیچید
لابد مامان بود
در و باز کردمو سمت آشپزخونه رفتم شربتی واسه خودم درست کردمو مامان رو صدا زنان از آشپزخونه خارج شدم
با برخوردم به سینه ی عظیم الجثه ی مردی لیوانِ توی دستمو زمین انداختمو جیغ خفه ای کشیدم
بنده خدا مثل اینکه گرخیده باشه هل زده گفت ؛ ببخشید ببخشید
من دوست دانیالم نترسین
نگاهم به پیرهن سفیدش افتاد که حالا کاملا نارنجی شده بود
گوشه ی لبمو به دندون گرفتمو خودمو جمعو جور کردم
خاک تو سرت دنیز گند زدی
هم خودتو قهوه ای کردی هم طرف و
خواستم از زمین بلند شم که دستشو سمتم گرفت ؛ اجازه بدین کمکتون کنم
بدون هیچ حرف دیگه ای دستمو تو دستاش گرفت و سمت خودش کشید
چشماش برق عجیبی داشت
لب زدم ؛ لباستون کثیف شد
معذرت میخوام اجازه بدین تمیزش کنم
سری کج کرد و درحالی که دکمه های لباسشو باز میکرد گفت ؛ اسباب زحمتتون میشه ولی چاره ندارم
دانیال هنوز حمومه؟!
چشمم به بدن سیکس پکش افتاد که بدجوری وسوسه انگیز بود…

ولی با صدای دانیال جفتمون به خودمون اومدیمو خودمو جمعو جور کردم
پیرهنشو از دستش قاپیدمو سریع جیم فنگ زدم
دانیال با اسم کاوه خطابش کرد و قضیه ی لباسو ازش پرسید که اونم مشغول توضیح دادن شد
هنینطور که تو روشویی حموم مشغول شستن پیرهنش بودم زیر لب غرغر می کردم خاک تو سر ندید بدیدت کنن دنیز
الان تو دلش کلی بهت میخنده فهمید دست پاچه شدی
ریدی دختر ریدی
لباسو حسابی چلوندمو تو تراس پهنش کردم تا خشک شه
تو آینه نگاهی به خودم انداختم
تو میخوای چیکار کنی دنیز
تا کی میخوای رابطه ی پنهونی با پدرام داشته باشی
ولی آخه من دوسش داشتم
با صدای زنگ گوشیم نگاهی به صفحه انداختم
با دیدن اسم پدرام رو گوشی متعجب جواب دادم ؛ چی میگی واسه چی زنگ زدی؟!
با لحن سردی گفت ؛ رسیدی؟!
تو دلم دهنشو کج کردمو جواب دادم ؛ آره رسیدم
خواست خداحافظی کنه که با حرفم سکوت کرد ؛ نمیخوام باهم رابطه داشته باشیم دیگه به من زنگ نزن
همه چی تموم شد
دادی کشید که گوشی رو از گوشم فاصله دادم ؛ تو غلط میکنی تنهایی تصمیم میگیری
اگه میخواستم ولت کنم که هر روز این همه استرسو تحمل نمیکردم
من میخوامت دنیز

متقابل داد کشیدم ؛ تا کی قراره اینجوری پیش بره
تکلیف منو روشن کن پدرام
من دیگه نمیتونم اینجوری ادامه بدم
خسته شدم
حالم دیگه داره بهم میخوره
میخوای چه غلطی کنی
میخوای دنیارو طلاقش بدی؟! آره؟!
یا میخوای هوویه خواهرم شم
فکری بکن پدرام جدی با این وضعیت نمیتونم ادامه بدم حالیته؟!
کلافه گفت ؛ بهم فرصت بده دنیز
عصبی گفتم ؛ زیاد بهت وقت دادم
خیلی زیاد
دیگه بسه
جواب منو بده چیکار میخوای بکنی؟!
آروم گفت ؛ فعلا هیچکاری نمیتونم بکنم
نمیتونم از آرتمیس بگذرم
دنیا مادرشه
هنوز داره شیر دنیارو میخوره من چکارش کنم
بدون هیچ حرفی تلفن رو قطع کردمو روی تخت پرتش کردم
این رابطه هیچوقت نمیتونه سرانجامی داشته باشه
کل روزم با فکر به پدرام و تصمیمی که داشتم سپری شد
نمیدونستم دارم درست تصمیم میگیرم یا نه
ولی صبح که از ماشین سمت آموزشگاه پیاده شدم عزممو جزم کرده بودم
میخواستم زندگی خودمو بسازم
پدرام زن داشت بچه داشت
این وسط کسی که بازنده میشد من بودم
آرین طبق معمول جلوی پنجره ی سراسریه اتاقش ایستاده بودم
با دیدنش جلوی در توقف کردم که ناپدید شد
هنوز گیج تصمیمم بودم که جلوی درب ورودی ظاهر شد ؛ میدونستم میای دنیز
سرمو پایین گرفتمو آروم گفتم ؛ هنوز دوسم داری؟!
چشمامش برقی زد ؛ معلومه که دارم
با تردید گفتم ؛ پس بیا خواستگاریم…

نوشته: Amirtic


👍 14
👎 0
3657 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

659927
2017-10-28 20:51:14 +0330 +0330
NA

احسنت…!

0 ❤️

659929
2017-10-28 20:56:15 +0330 +0330
NA

متنو داستان قشنگه ارتمیس جون…خسته هم نباشی…ولی تو هر قسمت چیز خاصی پیش نمیره…کلیت داستان امروز یه خط بود ک فقط کش داده شده بود…کاشکی یه اتفاقا یا یه صحنه های بیشتری وسط میاوردی…هزار درصد مطمئنم ک تواناییشو داری وگرن اینو نمیگفتم…اگه جسارت کردم ببخش عزیزم!ارزوی بهترینااا

0 ❤️

659951
2017-10-28 21:28:40 +0330 +0330

امیروو، داستان زیبا با پایان خوبی نوشتی، لذت بردم.
آفرين 3

0 ❤️

659972
2017-10-28 23:53:16 +0330 +0330

قسمت دوم و سوم رو با هم خوندم،خوب بود.
حالم از خودخواهی و وقاحت پدرام بهم میخوره. دنیز هم زیاد حالش خوب نیست که اونجوری آویزونش شده…
مایلم ادامشو بخونم
لایک

0 ❤️

659993
2017-10-29 05:34:04 +0330 +0330

خیانت پدرام و دنیز اصلا قابل درک نیست.اعصا آدمو واقعا بهم میزنه.
به نظرم در هرصورت خیانت خیانته.توجیحی هم نداره!دلم واقعا برا دنیا میسوزه.
نگارشت هم خوبه ولی جاداره که قوی تر هم باشه.ادامه داستانم زودتر بذار هرسری باید برگردم قسمت قبلو بخونم که یادم بیاد چی بود!
لایک تا قسمت بعد!

0 ❤️

670984
2018-01-26 02:25:20 +0330 +0330

عالی بود واقعا خوب نوشتی ممنون

0 ❤️

674353
2018-02-19 23:06:57 +0330 +0330

چرا قسمت بعد رو نمی فرستید:(

0 ❤️