سرنوشت (۱)

1396/10/07

روز اول مدرسه بود بعد کلی ولگردیداشتم بر می گشتم به مدرسه؛مدرسه رو دوست داشتم به خاطر دوستام اذیتایی که می کردیم جو عالی که با همدیگه ساخته بودیم. بعد پنج سال دوستی بازم کنار هم توی یه کلاس بودیم و مثل همیشه چند تا بچه ی جدید هم بهمون اضافه شدن و مثل همه ی بچه های جدید یه قیافه ی دفاعی به خودشون گرفته بودن که خندم گرفت.منم که همیشه ی بچه ی گرم و صمیمی بودم رفتم پیششون و یکم باهاشون حرف زدم.
وسطای زنگ اول که زدن مدیر اومد و بچه ی جدیدی که دیر اومده بود رو اورد سر کلاس.نشست روی تنها صندلی خالی که مونده بود که پشت ردیف من بود قد بلندی داشت خیلی لاغر بود با موهای فر نارنجی که خیلی ازشون خوشم می یومد ظاهرش کاملا با من که تو پر قدی متوسط و اندام یکم چاق ولی چهار شونه چون چند سال تکواندو می رفتم کاملا فرق داشت چشای او قهوه ای ولی کوچیک بود مال من ابی و یکمی سبز ولی گرد کلا به هم نمی خوردیم ولی از تریپش خوشم می یومد.
بعد یه مدت با هم دوست شدیم ولی مثل دوستای اصلی خودم نمی شد با اونها خیلی صمیمی تر بودم و زیاد با این پسره نمی چرخیدم.
اون سال با کلی شیرینی و تلخی گذشت کلا سال عالی بود و مثل یک چشم به هم زدن یک سال گذشت و من رفتم سوم دبیرستان باز روز اول مدرسه انتظار نداشتم بهرود رو ببینم چون سال پیش گفت می خوام برم خارج ولی بازم داشت از در مدرسه وارد می شد دوستم محمد داد زد پوریا ببین کی اومده بعد داد زد بهرود و اونم دوید سمت ما…
اون سال دوستی ما خیلی قوی شد که بعد چند ماه ما از هم جدا نمی شدیم و همیشه با هم بودیم و هر روز رابطمون قوی تر می شد تا اینکه یک روز اومدم مدرسه دیدیم بهرود با یکی از بچه ها داره بحث می کنه تعجب کردم چون همیشه او با همه خوب بود فکر نمی کردم خیلی جدی باشه و چیزی نمی گفتم تا اینکه بچه با مشت کوبید تو دل رفیقم و هلش داد زد و گفت چوب کبریت از وسط می شکونمتا بعد اون لحظه تنها چیزی که می دیدم خون بود.
پوریا؟ بله عشقم خندید و گفت همیشه هواتو دارم جونمو هم برات می دیدم من لبخندی زدم و گفتم منم همینطور و با هم دست دادیم بهرود خندید و گفت واقعا؟ گفتم همیشه خندید و گفت منم همینطور انتظار نداشتم اینها فقط یه مشت حرف پوچ بود که از زبون چند تا بچه دبی ستانی د. می یومد که فقط دو سال به هم بودن.
یه هفته گذشته بود بابام با فوش منو از تخت خواب کشید بیرون و کثل همیشه غر زد منم سریع اماده شدم و رفتم سوار سرویسمون که مردی بسیار خوب بود شدم مثل همیشه جمله ای که بعد از سلام کردن می گفت رو گفت بازم که دیر اومدی پوریا خان.سرمو گذاشتم رو صندلی و خوابیدم با تکون بچه ها از خواب بیدار شدم تن لشتو جمع کن.ازش بدم میو مد چون دو سال از نظر سنی از من بزرگتر بود قد و هیکلشم سه برابر همهمون بود اذیتمون می کرد مثل همیشه با نگاهی سرد نگاهش کردم و کیفمو برداشتم و رفتم سر کلاس…
می شکونمت مر دیکه ی کیری…بچه ها سعی می کردن جلوشون رو بگیرن ولی اون بچه خیلی عصبانی بود و کسی جرعت نمی کرد بره سمتش و محکم هول بهرود داد.کنترل خودمو از دست دادم.پوریا ولش کن فقط یه دعوای بچه گونست.ول کن پوریا هلش دادم کنار و فقط دویدم یه نقطه ی باز پیدا کردم و از بین بچه ها رد شدم و با تمام زوری که داشتم کوبیدم تو صورتش محکم خورد زمین و صدای بچه ها بلند شد با پام کوبیدم تو کمش می دونستم که اگه بلند شه می زنتم افتادم روش و با مشت هی میزدمش یه لحظه دیدم هیچی نمی گه و داره می لرزه تعجب کردم بلند شدم دیدم اشک تو چشاش جمع شده ولی بروز نمی داد همون لحظه بود که معاونمو اومد و پرتمون کرد بیرون و …
پوریا؟ بله؟؟ دستت درد نکنه. خندیدم و گفتم همیشه و رومو کردم به دیوار بعد چند دقیقه مدیر اومد و شروع به داد بیداد کرد که از تو بعید بود تو تا حالا کاری نکرده بودی و …
پوریا بیا. چته تو باز؟ ببین چی گرفتم. دو تا انگشتر تو دستش بود گفت این پیمان برادریمون هست خندیدم و ازش گرفتمو گقتم من انگشتر دستم نمی کنم اونم گفت می دونم واسه همین زنجیر گرفتم که بندازیم دور گردنمون.لبخندی زدم و بقلش کردم.نمید ونم چرا اون بین همی دوستام علایقمون کلا با هم تفاوت داشت و اصلا به هم نمی یومدیم ولی بازم توی یه مدت کوتاه بهترین دوستای هم بودیم.مد سه تموم شد و رفتم دانشگاه دولتی شیراز ولی اون رفت تهران درسش از من بهتر بود و من همیشه بهش میگ فتم که تو نابغه هستی و او همیشه انکارش می کرد و می گفت فقز زیاد می خونم در طول دانشگاه رابطمون مثل قبل نبود ولی هر روز من اون انگشتر رو می کردم گردنم بعد یه مدت کوتاه رابطمون کاملا قطع شد و دیگه ندیدمش.
سه سال گذشته بود داشتم تو خیابون راه می رفتم یک جا ایستادم
گردنبندمو در اوردم و نگاش کردمو گفتم بهرود الان کجایی چی شد که یه لحظه هر چی زنگت زدم جواب ندادی.
روزا می گذشت و خیلی دوست داشتم پیداش کنم و یک روز وقتی رفته بودم تو یکی از مهمونی های توی تهر ون دیدم یه ادمی با موهای فر نارنجی کنار یه دختری ایستاده باورم نمی شد داشتم می مردم از خوش حالی بهرود تویی؟؟؟؟؟ برگشت و نکام کرد گفت اقا اشتباه گرفتی نگاش کردم و اعصابم به هم ریخت گفتم ببخشید شما رو با یکی دیگه اشتباه گرفتم.رفتم کنار دوست دخترم که باهاش اومده بودم و شروع کردیم به نوشیندن مشروب و سکس فردا صبحش که بیدار شدم سرم به شدت درد می کرد و زهرا کنارن خوابیده بود خیلی ناز بود وستش داشتم با تمام دوست دخترایی که تا حالا داشتم فرق می کرد عاشقش بودم و حاظر بودم به خاطرش همه چیزو بزارم کنار بلند شدم و رفتم صبحونه رو اماده کردم روی تخت خیلی ناز خوابیده بود دلم نمی یومد بیدارش کنم نشتم کنارش و فقط نگاش می کردم و یواش موهاشو نوازش می کردم عاشق چشماش بودم منو تو خودش غرق می کرد از هر لذتی بالا تر بود…
از سر کار برگشتم درو که باز کردم دیدم رو کاناپه لم داده و داره تلویزیون می خوره گفتم به به خوشکل خانوم می بینم هنوز که تشریف دارید. خندید و گفت نمی تونم دو یتو تحمل کنم اصلا تو چرا می ری سر کار تو که خیلی پولداری گفتم من پول خوانوادمو نمی خوام می خوام خودم زندگیمو بسازم نگام کردو و با خنده گفت منم عضوشم؟ خندیدمو گفتم مگه همین الان نیستی گوشیمو پرت کردم رو میز و بوسش کردم و همراه باهاش مو هاشو نوازش می کردم بلندم گفتم چیزی خوردی گفت نه. گشنت نیست؟؟ چرا خیللییی گفتم جی می خوای؟
اشاره کرد به شلوارم خندیدمو گفتم نه بزار اول یه چیزی بخوریم بعدشم من برم حموم.
یه اهی کشید و اومد سمتم گفت می دونی که من باید برم این همه منتظرت موندم دیگه نمی تونم منم گفتم کلید خونمو که داری هر موقع خواستی بیا گفت همین الان منم بقلش کردم اونم پاهاشو دور کمرم حلقه زد و انداختمش روی تخت و شروع کردم بوسش کردن از لباش کم کم اومدم پایین گردنشو خوردم رفتم سراغ لاله گوشش،قرمز شده بود،گازش گرفتم.با مشت زدم و گفت پوریاااا لباساشو در اوردم و کم کم. رفتم پایین
می بوسیدمش شرتشو دادم پایین و حمله ور شدم پاهاشو دور سرم حلقه زد منم با تمام فشار می خوردمش بهد لباسامو در اوردمش یواش فشار دادم داخل کمرشو داد بالا منم هی بوسش می کردم و گفتم ذلت تنگ شده بود همین چند ساعتی گفت ارههههه پوریا اره می خوامت و شروع کردم ضرباتو یواش زدن با صدای قلبمون یکی شده بود چسبیدم بهش و ازش و لبش رو می خوردم مو هاشو نوازش می کردم کم کم شروع کردم ضرباتو تند تر کردن همزمان با ضربات من صدای اه دوتامون هم بلند تر شده بود و…
پوریا؟بله؟ چرا اون گردنبندو می کنی گردنت چیز خواصی که نیست اصلانم هم که گرون نیست؟بعضی وقتا قیمت مهم نیست یه معنی دیگه می ده.
توی خیابون داشتم راه می رفتم همیشه واسه رفتن به سر کار پیاده می رفتم چون پیاده روی رو دوست داشتم و همجنین محل کارم زیاد دور نبود تو سن بیست و هفت سالگی همه جیزی داشتم به خاطر ثروت خوانوادگیمون و تلاش خودم ولی می خواستم هر چیزو که بابام بهم داده بود بهش بر گردونم و از وقتی که ازدواج کردم خودم از نو شروع کنم
محکم به یه ادمی که داشت با عجله می دویید خوردم، خوردم محکم به دیوار وسایلم از دستم افتاده بود نگاش کردم قدش از من بلند تر بود مو های فر نارنجی رنگی داشت گفتم حاجی حواست کجاست؟ خیلی ببخشید دیرم شده باید برم ببخشید و سریع رفت سمت تاکسی و سوار شد وسایلمو جمع کردم گفتم مردیکه ی وحشی دو سه قدم که ور داشتم یه لحظه خشکم زد،غیر ممکنه، نه نمی شه خودش نبود ولی از ته قلبم فهمیده بودم اون صدا فرق کرده بود ولی نه زیاد توی یه لحظه اتیش گرفتم از سردرگمی و فقط می دوییدم سمت تاکسیه دیدم که بهش نمی رسم سریع جلوی یک ماشینو گرفتم داد زدم فقط برو دنبالش با یه لحن شکه شده ای گفت چی؟ در ماشینو باز مردم و سوار شدم گفتم فقط برو دنبال اون تاکسیه داد زد تو کدوم خری هستی دیگه گمشو از ماشین من بیرون نگاش کردم گفتم حاجی التماست می کنم فقط برو دنبالش کیف پولمو در اوردم دو تاپنجایی که داشتم رو گذاشتم روی کاپوتش و بهش گفتم ده برابرشو بهت می دم فقط برو دنبالش اونم پاشو گذاشت روی گاز.

ادامه دارد.

نوشته: پوریا


👍 3
👎 5
886 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

667220
2017-12-28 23:33:12 +0330 +0330

عجبا،وامصیبتا

0 ❤️

667257
2017-12-29 09:08:24 +0330 +0330

من اصلا نفهمیدم :( خیلی نگارشت بد بود غلط املایی بیداد میکرد خیلی موضوعات بی ربطی کنار هم چیده شده بود (dash)

0 ❤️

667275
2017-12-29 11:48:37 +0330 +0330

فک کنم دکمه های تایپ گوشیت خوب کار نمیکنن، کلمات غلط زیاد داری. محتوی هم سروته ش معلوم نبود

0 ❤️

667375
2017-12-30 10:06:13 +0330 +0330

ta injash khoob neveshti
like

0 ❤️