سعید طوسی و مِتُدهایش (طنز)

1396/10/16

به بهانه ی شروع ثبت نام دوره های آموزشی سعید طوسی . مکالمه یک داوطلب و پدرش با سعید طوسی برای ثبت نام .

پدر : سلام استاد طوسی
استاد : السلام علیکم و رحمت الله ِ و برکاته
پدر : خدمت رسیدیم برای ثبت نام پسرمان در کلاسهای پربار جنابعالی. خواستیم ببینیم شرایط ثبت نام چگونه است ؟ این پسر ما ۳ جزء قرآن رو حفظه و ۲ جزء دیگه رو هم به زودی تمام میکنه
استاد : اینا رو ولش. آقازاده ایشون هستند ؟ فتبارک الله

(استاد نگاه پرمعنایی به پسر میکند و پسر با احتیاط قدمی به سمت جلو بر میدارد )
پدر : یعنی اینا مهم نیست ؟
استاد : هست اما نه به اندازه ی اونا
پدر : کدوما ؟

استاد : خیلی دیگه وارد جزئیات نشین . تخصصیه اونا .

پدر : البته ما زیاد در وصف سبک آموزش و فنون شما شنیدیم . به همین دلیل هم اصرار داشتیم فقط خدمت شما برسیم .

استاد : بله , بله . شیوه ی من طوری هست که هر دو طرف در حین آموزش لذت میبرند . البته من که خیلی لذت میبرم . شاگردها هم تا الان خیلی اعتراض نداشتن . فقط چند تایی بودن که اونها هم از سخت گیری ! ( سفت گیری ) خودشون بوده . شل میگرفتن برای اونها هم آسون میشد .
پدر ( در حالی که چیزی متوجه نشده ) : بله . حتما همینجور است که میفرمایید . شما برای پذیرش داوطلبین آزمون و گزینش خاصی دارید ؟
استاد : داریم یه چیزهایی . اما برای آقازاده ی شما فرق میکنه ( استاد همچنان نگاه خود را به پسرک دوخته و لبخند بر لبانش دارد ) . یک سوال خیلی آسون میدم باید آقازاده پشت کنه به من و جواب بده .
پدر : حالا چرا پشت کنه به شما استاد .بی ادبیه
استاد : به هر حال بنده هم معیارهایی دارم برای قبولی افراد .باید متقاضیان را از ابعاد و جهات مختلف بپسندم .
پدر : بپسندید ؟
استاد : یعنی ببینم …
پسر ( با کمی خجالت ) : حالا سوالات در چه موضوع و چه سطحیه استاد ؟
استاد :موضوعی نداره . خیلی سطحیه. اصلا سوال فرمالیتست. اصل خود شمایید عزیز دل ( استاد چشمکی حواله ی پسرک میکند ) . البته بنده بر اساس معیارهایی که دارم داوطلبین را در سطوح مختلف طبقه بندی و آموزش میدم . معمولی ها رو در همین کلاسها و گاهی توی راهرو آموزش میدم . خوبها رو گاهی در منزل و گاهی هم در جاهای خصوصی آموزش میدم . عالی ها رو , که شما هم ماشالله با این بر و رو حتما از عالی ها هستید , رو میبرم مسافرت و در حمام هتل آموزش میدم .

پسر ( در حالی که جا خورده است و به پدرش نگاهی می اندازد ) : حمام ؟ هتل ؟

استاد : بله . این آخرین متد آموزش هست عزیزم . در این متد قرآن آموز علاوه بر شستشوی تن و بیرون خود , با آموزش هم زمان قرآن دل خود را نیز پاک و تمیز میکند . یعنی هم زمان پاکیزه کردن بیرون و درون تا تعالیم آسمانی بهتر و بیشتر بر نهاد داوطلب بنشیند .

پسر : استاد جسارتا این متد تا الان خوب جواب داده ؟ این تعالیم بر نهاد قرآن آموزان نشسته ؟

استاد : یقینا . شاید باورتان نشه ولی گاهی پیش آمده که تعالیم چنان بر وجودشان نشسته که بعضی ها همانجا در حمام جیغی از نهادشان کنده شده .

پدر : حالا استاد بفرمایید شهریه ی کلاسهای شما چقدر است؟ البته بنده واقف هستم که برای هنر و کار شما هیچ قیمتی رو نمیشود تعیین کرد .اما فقط من باب رسوم و عادت عرض میکنم.
استاد : هزینه ها بستگی به شرایط و اندازه و سایز داوطلبین داره و همچنین اینکه داوطلبین چقدر پا بده .

پسر : پا بدهند؟

استاد ( مِن و مِن کنان ) : یعنی اینکه تا چه اندازه مشتاق و حریص یاد گرفتن باشند .

پدر : احست بر شما استاد

استاد : سپاسگذارم . شما نگران هزینه ها ی آقا زاده نباشید .در نظر اول بنده تشخیص دادم که ایشان باید در میان داوطلبین خاص بنده باشند ( چشمان کمی خمار شده اش را روی چشمان رنگی و موهای روشن و پاهای گوشت آلود پسر میکشد ) . ماشالله اقا زاده شما تمام شرایط رو دارن . شما لازم نیست چیزی بپردازید . خودم خورد خورد با اقازادتون حساب میکنم.
پدر : چطوری ؟ این که درآمد و پولی نداره.
استاد : اون مهم نیست . به لطف خدا یک چیزایی داره که خیلی قیمتیه. به درد من هم میخوره .
پدر : والا بنده که متوجه کلام فصیح شما نمیشوم . به هر حال این فرزند ما در اختیار شما . امیدوارم زیر دست شما و به برکت حضور شما بتونه آدم ارزشمندی بشه .

استاد : حتما

پدر : خوب اگر اجازه بدهید ما کم کم رفع زحمت کنیم . فقط بفرمایید از کی آموزش را آغاز میکنید ؟

استاد : مراحم هستید . والا هر چه من بیشتر به آقازاده نگاه میکنم به این نتیجه میرسم جایز نیست تاخیر کنیم . خودم هم طاقت ندارم راستش . از همین الان شروع میکنیم .

پسر : الان ؟ آخه من چیزی همراهم نیست استاد

استاد : چیزی لازم نداری . همه چیز هست عزیزم . تو فقط خودت لازمی .

( پدر تشکر کرده و میرود )

پسر : استاد جلسه ی اول را همینجا تشکیل میدید ؟

استاد ( در حالی که به پسر نزدیک شده و در حال نوازش کردن او است ) : نه عزیزم . داشتم فکر میکردم باید جشن بگیریم . میریم هتل …

نوشته: ؟


👍 13
👎 1
2076 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

668228
2018-01-06 21:51:08 +0330 +0330

خخخخخخ جالب بود ولی انتهاشو خوب در نیاوردی

1 ❤️

668229
2018-01-06 22:00:18 +0330 +0330

سوم

0 ❤️

668295
2018-01-07 10:07:44 +0330 +0330

قشنگ بود ولی خیلی جای ادامه داشت
لایک ۶ تقدیمت

0 ❤️

668302
2018-01-07 10:53:36 +0330 +0330

اگه قسمت دوم داشت خیلی خوب میشد حیف خخخ

0 ❤️

668306
2018-01-07 11:36:56 +0330 +0330

پسرا شل کنید،و قرآن بیاموزید!که شما از بهترین بندگانین خخخخ خخخ ?

1 ❤️

668311
2018-01-07 12:36:06 +0330 +0330
NA

نظر شما چیه؟من در ایند شغل شریف استادقران بودن را بر عهد خوام گرفت…باشد که شاگرد شوید

0 ❤️

668316
2018-01-07 14:04:16 +0330 +0330

احتمال حقیقت داشتن و نداشتن قضیه طوسی برابره.
اما به هر حال من خوشحالم از این اتفاق. چون برای آینده سیاسی مملکت مفید خواهد بود.

0 ❤️

668642
2018-01-09 10:07:34 +0330 +0330

من ناجی استخرم اینقددیدم ازاین بسیجیهاومربیهایکه تاخوایه ریش دارن وبچهارومیارن استخربه بهانه بازی ورمیرن بااین بچهاازاون خوارکسهاهستن

0 ❤️

668693
2018-01-09 17:23:19 +0330 +0330

شخشژیاد شال شکردم شلی شرای شلاشت شایت شیدم

0 ❤️