بعد از لب گرفتن از زهرا و ذوق کردنش میدونستم که یه روز مجبورم براش داستانم رو تعریف کنم و نوع برخوردش و حتی دردسرهایی که میتونه برام به وجود بیاره ترسم رو صدچندان میکرد برای همین سعی میکردم همچنان کم حرف و ماخوذ به حیا باشم و فاصلهام رو با زهرا حفظ کنم اما این کارم باعث میشد زهرا بیشتر تحریک بشه و به هر بهونهای خودش رو بیشتر بهم نزدیک کنه از مدل دست دادنش که تاخیر و لمس بیشتری پیدا کرده بود تا برق نگاه و لبخندهای شهوتیش میشد فهمید که زهرا دیگه اون زهرای سابق نبود و هر روز رابطهاش صمیمی تر و بی پروا تر میشد ، فردای اون روز پیام داد که سعیده جان اگه میتونی تا خونه ما بیا چون یه خیری کلی بسته معیشتی آورده که باید برای نیازمندها آماده کنیمش و من دست تنهام ، با اینکه تابستون بودو با لباس عادی هم آدم خیس عرق میشد یه گن خیلی کلفت پوشیدم که کیرم رو مخفی کنه و چادرم رو برداشتم و با کلی استرس رفتم خونه زهرا ، در رو که باز کرد با دیدن بیبی که زن مسنی و محترمی بود کمی خیالم راحت شد ، بیبی هم سید بود و هم مادر شهید به همین خاطر تو مسجد و محل همه بهش احترام میذاشتن و زهرا هم خیلی رعایت میکرد اما با دیدن من بازهم گل از گلش شکفت و با لبخند منو بغل کرد و یه ماچ آبدار از گونهام کرد و منو پیش بیبی برد و کلی از حجب و حیام براش تعریف کرد و منم کلی سرخ و سفید شدم ، بعد از نیم ساعت از اومدن من بیبی بخاطر پادردش بلند شد و خداحافظی کرد و من و با زهرا تنها گذاشت، به محض بیرون رفتن بیبی، زهرا چادرش رو درآورد و با چادرش خودش رو باد میزد و برای گرمای هوا کلی شاکی بود و رو کرد به من که؛ پاشو دختر خودت رو راحت کن بیبی رفت کسی نیست ، داری از گرما میپزی، منم که به خاطر گنم واقعا در حالت تبخیر بودم چادرم رو درآوردم اما زهرا به کمتر از تاپ و شلوارک رضایت نمیداد و همچنان اصرار داشت که دربیار اون لباساتو بعدا بوی عرق میگیره ،و قتی دیدم چاره ای نیست مانتوم رو درآوردم و با تیشرت شدم و اونم یه تاپ صورتی با یه شلوارک نخی سفید چسب که شورت قرمزش از زیرش دیده میشد پوشیده بود و بدن سفیدش توی اون تاپ میدرخشید ، وقتی بیبی بود هر کدومشون یک جای اتاق مشغول یک کاری بودیم اما وقتی تنها شدیم زهرا روش کار رو تغییر داد و میگفت اگه باهم کار کنیم سریعتر تموم میشه، برای همین اومد کنار من که مثلا تو بسته بندی قندها بهم کمک کنه و طوری نشست که بازوی هاش به بازوهام چسبید و منم باز سرخ و سفید شدم، زهرا که فهمید حالم عوض شده گفت چی شده عزیز دلم فشارت افتاده میخوای برات آبقند درست کنم اصلا بیا یه دونه از این قندها بذار دهنت آبم میارم برات، یه دستش رو گذاشت پشتم و با اون یکی دست یه حبه قند گذاشت دهنم و طوری این کارو کرد که با انگشتاش برای چند ثانیه لبهام رو نوازش کنه و من که سرم از خجالت و بیشتر ترس پایین بود یه بوسی هم از سرم کردم و با دستش گونهام رو نوازش کرد که ای جانم دخترم امروز حال نداره نکنه پریود شدی عزیز دلم ، من که یه راه نجات پیدا کرده بودم همنطور که سرم به شونه زهرا چسبیده بود و سینههای بزرگ و سفید زهرا توچشم بود گفتم اره ، روزهای اول پرسودی خیلی بیحالم، میدونستم اگه پریودم احتمال درآوردن شلوار و لو رفتن کیرم خیلی میاد پایین، زهرا با همون دستش که پشتم بود کمی پشتم رو نوازش کرد و گفت پاشو عزیزم بریم رو مبل دراز بکش یخورده حالت جا بیاد عصر میگم چندتا از خواهران پایگاه بیان بسته هارو درست میکنیم ، پاشو عشقم ، پاشو برای امروز بسه با این حالت نمیخواد کار کنی، برای اولین بار نبود که بهم میگفت عشقم اما اینبار واقعا احساس کردم عشقشم و حال زهرا دگرگون شده و داره ازش میره!! زیر بغلم رو گرفت که بلندم کنه اما دستش از زیر بغلم اومده بود زیر سینه ام و همنطور که داشتم بلند میشدم زهرا هم داشت از موقعیت سواستفاده میکرد برای مالیدن سینهام ، سینه هام با اینکه زیاد بزرگ نبودن اما از حالت سینه مردونه خارج شده بود و باید حتما سوتین میبستم ، من که میتونستم درست بایستم اما هر دومون طوری رفتار میکردیم که انگار من تیر خوردم و زهرا هم پرستاره و باید از من مراقبت کنه! وقتی روی مبل دراز کشیدم زهرا کنارم نشست و با چشمای خمارش به من نگاه میکرد و لبخند میزد و با دستش گردن و صورتم رو نوازش میکرد و با لحن بچه گونه که بیشتر عشوهگرانه بود ازم میپرسید الان بهتری عزیزم ؟ دورت بگردم من که انقدر زحمت میکشی، زهرا همینطور که داشت قوربون صدقه من میرفت صورتش رو آورد نزدیک صورتم و یه بوس خیلی سکسی از کنار لبم کرد ، وقتی روم خم شده بود فشار سینه های نرم و درشتش با اون بوس و لحن سکسیش باعث شده بود دوباره کیرم سیخ بشه و داشت گن رو پاره میکرد ، چشمهای منم خمار شده بود و سرم رو کمی بالاتر آورده بودم و منتظر لب گرفتن از زهرا جونم بودم زهرا هم از خدا خواسته سریع لبش رو گذاشت روی لبم و با یکدستش که زیر سرم برده بود داشت سرم رو محکم به سمت خودش فشار میداد و اون یکی دستش رو اول گذاشت روی سنهام و بعد از چند بار فشار سینهام دستش رو سریع برد لای پام، من که ترسیده بودم سریع پاهام رو بهم فشار دادم و با دستم دست زهرا رو گرفتم و لبم رو از لبش جدا کردم و گفتم پریودم عزیزم میشه به اونجام دست نزنی، تو همون حالت که نفس مون تو دهن هم بود چشماش رو خمار کرد و گفت باشه عشقم و دستش رو برد سمت کونم و کون نرم و بزرگم رو چند بار مالید و سرش رو آورد بالا و گفت تو این گرما گن پوشیدی!!! من هاج وآج بهش خیره شدم و گفتم اینجوری راحتم! به شوخی یکی سیلی آروم زد تو گوشم و گفت توام دیوانهای دختر ، سعی کردم بلند بشم که زهرا تسلط کمتری به بدن من داشته باشه اما اون زورش بیشتر بود و بهم فهموند که باید همچنان دراز بکشم و خودش رو کامل آورد روی من و کونش رو گذاشت روی شکمم تا بتونه سینه های سفید و خوش تراشش رو بذاره تو دهن من، منم با دوتا دستم کون نرم و تپل زهرا رو فشار میدادم و سینه هاشو رو که فقط نوکش توی تاپ صورتیش بودن رو براش میخوردم از بوی عطر تنش معلوم بود که تازه حمام بوده از صبح منتظر اومدنم بوده ، کمی از من فاصله گرفت و یکی از سینه هاش رو درآورد و کرد تو دهنم و صدای نفس هاش داشت بلند و بلند تر میشد ، منم که از روی شهوت کیرم کلی پس آب به گنم پس داده بود و داشت منفجر میشد با دستام کمی کون زهرا رو به سمت کیرم پایین آوردم تا حداقل سر کیرم با فشار کون زهرا دردش کمتر بشه ، زهرا هم که کسش آب انداخته بود و داشت دیونه میشد خودش رو روی کیرم حل داد و دوباره لب هام رو مثل وحشی ها شروع کرد به خوردن ، چشمام بسته بود که احساس کردم زهرا وحشت کرده و با ترس سرش رو از روی صورتم بلند کرده ، چشمام رو که باز کردم دیدم چشمای زهرا گرد شده و هیچی نمیگه، دستش رو برد زیر کونش و کیرم رو گرفت و با دست دیگهاش یه کشیده محکم زد زیر گوشم و با داد گفت این چیه عوضی!!! هااااا این چیهههه!!! و باز سیلی و چک … نفهمیدم چطوری از روم بلند شد و با یه دستش جلوی سینههای خیس و سرخش رو گرفته بود و با دست دیگه از شدت ترس و استرس موهای بلند و مشکیش رو از دور گردنش جمع میکرد تا بتونه درست ببینم! بهت میگم این چیه عوضی تو شرتت!!! تو مردی بیشرف!؟ چرا با آبروی من بازی کردی!؟ پدرت رو در میارم بی پدرومادر… من که زبونم بند اومده بودو فقط با وحشت داشتم به افتضاح به وجود اومده نگاه میکردم سریع چادرم رو پیدا کردم و پا برهنه از خونه زهرا زدم بیرون.
دو روز تو خونه بودم و از ترسم بیرون نمیرفتم و منتظر واکنش ها و عواقبی که زهرا میتونست برام درست کنه بودم ، صدای گوشیم مثل آب سردی بود تو اون اوضاع با ترس گوشیم رو چک کردم ، زهرا بود ، خیلی خشک و کوتاه نوشته بود ؛ عصر بیا مسجد کارت دارم.
تمام راهها رو بهش فکر کردم از خودکشی تا فرار از خونه و شهر و … اما خیلی بی دست و پا تر از اونی بودم که بخوام از این حرکتها بزنم برای همین خودم رو سپرده بودم به دست تقدیر و عصر رفتم مسجد و طبق معمول بعد از نماز عصر خواهران پایگاه تو دفتر زهرا جمع بودن با خجالت و ترس سلام کوتاهی کردم و یک گوشه ایستادم و منتظر بودم دستگیرم کنن و تحویل پلیس بدنم، چند دقیقه گذشت و انگار کسی من رو ندیده بود بجز یکی دو نفر از دخترهای جون پایگاه که سلام نصفه و نیمهایه کرده بودن ،اما بقیه که همیشه به گرمی باهام احوال پرسی میکردن پشتشون به من بود و همه دور میز زهرا جمع شده بودن و در حال پچپچ کردن بودن ، زهرا از پشت میزش بلند شد و با صدای بلند گفت خانوم ها حاضر بشید تا ده دقیقه دیگه راه میفتیم ، حدود ده نفر خانوم چادری با قیافه های خیلی جدی بدون خداحافظی از دفتر خارج شدن و من که حیرت کرده بودم و از ترس گوشه دفتر زهرا ایستاده بودم با زهرا تنها شدیم، زهرا با مکس سرش رو بالا آورد و اومد سمتم و گفت ؛ امشب یه برنامه دستگیری جندههای رقصنده رو داریم گفتم بد نباشه یه مرد هم باهامون باشه سعید آقا!! من که زبونم گرفته بود با جون کندن بهش گفتم تورو خدا بذار بهت توضیح بدم اونطور که تو فکر میکنی نیست به خدا ، با آنتن بیسیمش به بازوم فشار آورد که راه بیفت بعدا به اون داستانت هم میرسیم…
نوشته: Viki
به عنوان شیمیل میتونی تو اینستاگرام پیج بزنی سکس پولی بکنی میسترس هم میتونی بشی الان هم کمتر از ۱۵۰۰ نمیگیرن شیمیل ها راحت درآمد میتونی داشته باشی تا اینستاگرام و فیلتر نکردن
جالبه برام بقیه اش را هم زودتر بزار لطفا
قسمت دوم کوتاه بود
تمومش کن کشش نده تو اوج تموم شه بهتره
بقیشم زود تر بزار