یه مدته که دارم خاطرات و داستانهای این سایت را می خونم برام جالب بود که بعضیها می تونن کارهاشون را چه درست یا غلط برای بقیه تعریف کنند… بعد از مدتی من هم تصمیم گرفتم خاطرات خودم را برای شما تعریف کنم داستان من مربوط به سه سال پیشه که مادرم مریض شده بود و من مجبور شدم اونو از شهرستان ببرم شیراز دکتر. مامان من مریضی گرفته بود که شکمش به شدت درد می گرفت و پاهاش کرخت میشد به حدی که به نوعی فلج میشد و اصلا نمی تونست تا 1 ساعت حتی پاهاشو تکون بده. راستی من نوید و الان 24 سالمه و اختلاف سنی من و مادرم 14 ساله!!! چون در شهر ما دخترها را زود شوهر میدن مادر من هم توی سن 13 سالگی شوهر کرد و هووی خاله اش شد. البته خاله اش چون دختردار میشد و 3 تا دختر زاییده بود دختر خواهر خودش رو که مادر من باشه را برای شوهرش عروس کرده بود تا بابام پسردار بشه که از قضای روزگار هم من و برادرم که بعد از دو دختر دیگه نصیب بابام شدیم. در این بین خاله خانم که ما بهش ننه خاتون میگیم هم دو تا دختر دیگه زاییده که دوتاش هم سن خواهرهای تنی خودم هستند. اسم مامان من ماه گل بوده که توی خونه ما گلی صداش میکنن و ما هم مامان گلی . خوب بریم سر اصل داستان. مامان من مریض شد و دکترای شهرستان ما هم براش تجویز کردند که باید به شیراز بره و اونجا درمان بشه و چون بابای من هم کمی سنش بالا رفته بود و هم با شهر کمتر اشنایی داشت از من خواستند که مامانمو به دکتر شیراز ببرم. ما با اتوبوس به شیراز رفتیم که در حین راه به دلیل خستگی از نشستن توی اتوبوس پاهای مامانم خیلی گرفته بود و دردش هم کمی بیشتر اذیتش می کرد. اوایل حرکت و گرفتگی پاهاش به دلیل شرمی که داشتم به پاهاش دست نمی زدم ولی وقتی دردش بیشتر شد ناخواسته دستم طرف پاهاش رفت و ارام براش از ران تا زیر زانوهاشو شروع با مالاندن کردم. اولش اصلا به هیچ مسئله سکسی فکر نمی کردم چون اون را برای خودم زشت فرض می کردم. ولی قضیه تحریک من از زمانی شروع شد که فیلمی را در اتوبوس برامون گذاشتند که در در آن یک زن خارجی با موی باز و خوشگل بازی می کرد اون موقع برای من تازه جوان و ندید بدید دیدن این صحنه خیلی با حال بود( البته نخدید ها دیگه منطقه محروم بود و بدبختیهاش) احساس کردم چیزی در وجودم شعله ور شده و توی تموم تار و پودم رفته و اصلا متوجه اطرافم نبودم و کلا محو فیلم و همش منتظر بودم تا دوباره زنه را نشون بده. یه لحظه به خودم اومدم دیدم با چه حرص و ولعی دارم ران مامانمو می مالم. وقتی متوجه شدم یهویی خجالت کشیدم و فشار دستمو کم کردم ولی اونو برنداشتم چون توی یه لحظه فکر کردم اگر دستمو کاملا بکشم شاید مامانم شک کنه و بفهمه که مالوندنش از روی شهوت بوده. دستم را از روی پاهاش برنداشتم ولی مالش پاهاش را اینبار ارامتر انجام می دادم. اینکارو تا رسیدن به شیراز هر بار که پاهاش درد می گرفت براش انجام می دادم و با این کار کمی از درد پاهاش بهتر میشد. وقتی به شیراز رسیدیم ظهر شده بود ماشین تاکسی گرفتیم و به بیمارستان رفتیم ولی در آنجا گفتند که دکتر مورد نظر ما رفته و ما باید به مطبش بریم. خلاصه تا رفتیم مطب پیدا کردیم و نوبت زدیم و دکتر اونو دید شب شده بود. بناچار داروها را از داروخانه گرفتیم و نشون دکتر دادیم. دکتر به ما گفت باید امشب قرصهاشو که نوشته بخوره و یک پمادش را هم مالش کنه و چون از سفر اومده باید دو روز استراحت کامل کنه یعنی پیاده روی نکنه تا براش ازمایش بنویسه و بعد ادامه درمانهاش. دکتر گفته بود که یکی از پمادها را باید به ماهیچه های پاهاش و یکی را هم به کمرش بماله. مجبور بودیم یکی دو روز توی مسافرخانه ای یا هتلی را کرایه کنیم. ساعت حدود 9 تا 9:30 بود که رفتیم یک هتل و اتاق گرفتیم. البته مجبور شدیم بریم هتل چون مسافرخانه ها همه پر شده بودند و جا گیرمون نیومد. توی هتل مامانمو فرستادم حموم و گفتم طبق دستور دکتر قبل از پماد زدن باید خودشو را تمیز کنه. هم خستگیت درمیاد هم جای پماد تمیز میشه. اونم قبول کرد و رفت حموم. حموم کردنش یکم طولانی شد و من فکر کردم مشکلی براش پیش اومده به همین خاطر رفتم پشت در حموم و صداش کردم؛
-مامان مامان خوبی بعد چند لحظه گفت: خوبم هیچیم نیست دارم تموم میکنم. بعدش هم گفت حوله نیاوردیم حوله هتل را بهم بده حوله را براش بردم و وقتی در را باز کرد که حوله را بگیره یه دفعه در حین دادن حوله چشمام به سینه های مامانم افتاد. خودشم متوجه شد ولی به روی خودش نیاورد. اما من تصویر اون دوتا سینه خوشگل و سفید و تپل همش جلوم بازی میکرد حتی تکونی که خورده بودند جلوی چشمام بود. دوباره همون حسی شهوتی که توی اتوبوس سراغم اومده بود سراغم اومد… برگشتم روی تخت هتل نشستم ولی همش دوتا سینه مامانم توی ذهنم بازی میکرد. هرچی به خودم فشار میاوردم که اینکار بده و نباید به اونها فکر کنم نمیشد که نمیشد. شیتون بدجوری توی جلدم رفته بود. پا شدم و لباسهای عوضی مامانو بردم پشت درب حموم که فکری به ذهنم خطور کرد. در زدم و گفتم لباس عوضیهاتو آوردم. اونم گفت: دستت درد نکنه الان میگیرم. وقتی درب را نیمباز کرد از قصد یکی یکی اونها را بهش دادم و هربار در را با دستم هم هل میدادم تا بتونم بیشتر بدنش و سینه هاشو ببینم. عجب صحنه ای شده بود تقریبا در باز شده بود و من می تونستم کل بدن مامانمو ببینم. سفید سفید مثل برف. مامانم تقریبا پشتش را به در کرده بود ولی هربار برای گرفتم لباساش برمیگشت و با هربار برگشتن وقتی سینه هاش تکون میخورد شهوت من هم بیشتر میشد. نمیدونستم باید چیکار کنم لباساشو پوشید و اومد بیرون. برای اولین بار بود که وقتی جلوم راه میرفت فقط بدن سکسیشو برام زنده میشد. هرکاری میکردم نمیتونستم اون تصاویرو از توی ذهنم پاک کنم و به اون فکر نکنم. تمام وجودم را شهوت گرفته بود ولی خوب یادمه که یه چیزی بین ما بود که نمیذاشت من دست از پا خطا کنم. بعد ساعتی که خوابم گرفته بود دیدم مامانم پماداشو برداشت و اورد گفت کدوم یکی باید به پام بزنم و کدوم یکی به کمرم. منم نگاهشون کردم و اونا را نشونش دادم. بعدش هم بازشون کردم و دادم دستش. همینطور که حواسم به اون بود متوجه شدم که نمیتونه پماد کمرش را درست بمالونه پس پا پیش گذاشتم و گفتم: بزار خودم برات بزنم. اولش یه خورده من من کردو گفت خودش میتونه ولی بعد چند لحظه فهمید که کار اون نیست باید بده دست خودم. تا لحظه ای که دستم به پشت مامانم نخورده بود شهوتم هم نگرفته بود ولی به محض اینکه شروع کردم به مالاندن پماد و چشمم به پشت مامانم خورد دوباره شهوتی شدم. بعد یکی دو دقیقه که مقداری از پماد را مالوندم یه فکر به ذهنم رسید. پیش خودم گفتم به بهانه همین پماد لباساشو در میارم و دوباره سینه هاشو میبینم. به همین خاطر هربار دستم را بالاتر پشتش بردم و بیشتر پماد میزدم. توی همین حین گفتم:
-مامان بهتره پیرهنتو دربیاری تا کثیف نشه گفت: نه فقط بکشش بالا آخه زشته دیگه تو بزرگ شدی هرچند مادرتم ولی خب… حرفشو قطع کردم و گفتم: ولی خب نداره تو الان مریضی باید درمون بشی پس مسئله ای نیست تازه خودت هم که میگی من بچتم پس مسئله ای نداره درثانی الان هم دوتایی تنهای تنهاییم و توی محلمون هم نیستیم که یه آشنایی ببینه با هر ترفندی بود رام شد و من هم پماد میمالوندم. گفتم خوب پماد پاهات را هم بده. گفت بسه اونا را دیگه خودش میزنه گفتم: عیب نداره تا دستم پمادیه برات میمالم دیگه دستاتو پمادی نکن تازه فکر کنم پماد پا را باید زیر زانو بزنیم نه کامل
چندتا نکته ظریف!!!
چقدر جالب که تو سه سال از شهرستان و دوری از تکنولوژی و بی خبری از دنیا به این حد رسیدی که بعد از سه سال تایپ یاد گرفتی و نیم فاصله رو رعایت میکنی!!! تایپیست ها میدونن منظورم چیه تو متن رو دقت کنید متوجه میشید، و اینکه هرچقدر هم که حشری باشی بعد از اومدن آبت!!! آقا پسر!!! از خودت هم بدت میاد چه برسه یه اینکه بخوای لاله گوش مادرت رو بخوری براش و از دیدن بدن لختش موقع راه رفتن لذت ببری، در ضمن مگه تو دهات شما زنا شورت نمیپوشن که مادر گرامیت از همون اول شورت نداشت و وقتی پا رو بلند کردی جزئیات کسش رو دیدی؟ بعدش هم عزیزم چطور ماساژ میدادی؟من آخرش نفهمیدم یه پاش تو بغلت بوده یا زیر پهلوت بوده چطوری هم پاش تو بغلت بوده و کیرت به کسش چسبیده بوده هم داشتی پشت روش رو ماساژ میدادی هم شکمت رو شکمش بوده
واقعا دمت گرمه ها، تو سه سال از هیچ انقدر پیشرفت کردی که هم تو سایت های اینجوری کس چرخ بزنی بدتر از ما، هم انقدر با تکنولوژی آشنا بشی که استفاده از نیم فاصله برات شده باشه عادت و حتی تو تایپ داستان سکسی رعایتش کنی biggrin
diablo مامانت که انقد پا درد داشته من نمی دونم چه جوری یه دفه انقد فرز شده که اینجوری پاهاشو برات میداد بالا
این پماد تمومی نداشت؟تو که مامانتو و ننتو و کل خاندانتو باهاش پمادی کردی کونی
آخه بچه کونی، تو میگی انقد وضعتون خوب نبوده که تلویزیون نداشتید و با دیدن یه زن مو بلند تو تلویزیون حشری شدی، چطور به این قشنگی و فانتزی می تونستی سکس کنی؟!
منم يه پماد دارم واسه اون مغز كيريت بمال شايد از پريودي در اومد بچه ابنه اي
فقط همین قدر بگم که توی افسانه های یونان، اودیپ وقتی متوجه می شه زنی که گرفته مادرشه، اینقدر براش سنگینه که خودش رو کور می کنه و مادرش خودش رو می کشه. حالا چه طور بعضی ها اینجور راحت می نویسن راجع بهش نمی دونم و هیچ وقت هم نفهمیدم فلسفه این فانتزی های سکسی کثیف راجع به سکس با محارم. این همه دختر برای اینکه باهاشون فانتزی داشته باشی اونوقت بعضی ها درست دست می ذارن روی مادر و خواهرشون.
این بدن مادر اینقدر عزیزه و اینقدر رابطه مادر و فرزندی قویه که هرچه قدر هم یه زنی خوشگل و خوش اندام باشه به چشم بچه هاش همیشه مادره. حتا اگه بخوای بهش ماساژ بدی، نمی بینی که این بدن یه زنه، اینو می بینی که این بدن مادرته که به خاطر رنج هایی که به خاطر خانواده کشیده اینجور شده.
بعدش هم، خانواده های شهرستانی خود به خود اینقدر سنتی هستن که این کاری که این جا نوشته شده که هیچ، حتا دست زدن به لباس زیر زن های خونه تنبیه های سختی رو به همراه داره.
به هر حال خدا شفای عاجل بده.
در ضمن، من نشانه ای از استفاده از نیم فاصله ندیدم. با اینحال، ساختگی بودن داستان کاملا مشخصه.
نخونده کیرم تو مغزت با این داستانت بیکارم بیام بخونم این رومانو
بازهم زارت و زورت ی ذهن خراب و یک مخ جلقی
کونی این نوشتن مال ی جقی بود
تو کونی هستی دیگرون رو خراب نکن بچه کونی
عقده سكس با محارم كشته شمارو
اَه… چه دروغ چه راست؛ خاك بر سرت
در تایید یکی از دوستان که نوشته بود :
این از اون دسته آدماییه که با برنامه کودک خاله شادونه جق میزنه.
دقیقا موافقم… nea
من که کامل نخوندم ولی کس مغز
جنسیت فرزند همیشه مربوط به نوع اسپرم های پدره
چون پدر دو نوع x و y
و مادر فقط x تولید میکنه که میشه
xx=دختر
وxy=پسر
نه خداییش این حرمت مادر کجا رفته
اصلا واقعا نمیشه آدم به مادرش همچین حسی داشته باشه
کاری به مسائل دینی و این حرفا ندارم نکبت تو چطوری میتونی فکر کنی راجع بهش در کل داستانت که کسشعره ولی فرق آدم با حیوون چیه ریدم تو دهنت آخه مگه میشه آدم احساسی که به مادرش داره رو با حس شهوت قاطی کنه
مامانت کسش درد میکرد یا پاش؟؟؟؟؟ به جای پماد کیر میخواسته.
خاطره که هیچ داستانتونم باور نمیشه کرد
سكس با مامان؟ يه داستان هم از سكست با بابات بذار. مطمئنم توووووووووووووو ميتوني biggrin
حالا این یک کس شعری گفت بابا شما چرا دارید ثابت میکنید که دروغه خب معلوم داستان دیگه در حد داستان بخونید بره بابا خودش که گفت من کس دهاتیم شما رحم کنید دیگه
روستا بودی این حرفها کُسشعر محض بود
ولی داستانت جالب بود،
ادامه بده…
کیرم تو کوچه پس کوچه های ذهنت پسورده زندگیتو گاییدم اخه ادم ب مادرش چشم داشته میشه خیلی کثثثثیییییفییییی
خاک بر سر مامنت اگه ی روز پسر دارشدم نگاه چپ بهم بکنه مرده و زنده یکی میکنم
چی بگم آخه ؟!
فقط میتونم بگم جای تاسف و تامل داره
fool
کس خول چطور مادرت تو 13 سالگی ازدواج کرده و بعد دو تا دختر تو رو ب دنیا آورده اون وقت اختلاف سنیتون 14 ساله؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
والا حتما تو دهاتتون معجزه هم زیاده
خفه شو … ! sad