سفر عمره دانشجویی (۱)

1396/07/17

بيست و سه ساله بودم كه قرار شد برم سفر عمره دانشجويي، اولين سفر خارج از كشور من كه خب تنها هم بودم با يه سري پسر و مرداي ديگه، من خب از اول زندگيم كه يادم مياد به مردها بيشتر از زن ها علاقمند بودم، اونم اغلب به مرداي ريشوي جوان. از يه طرف خوشحال بودم و از يه طرف ناراحت، قرار گرفتن در اين فضاها اغلب منو ناراحت ميكرد، چون وقتي از يكي خوشت مياد و نميتوني بهش ابراز علاقه بكني خيلي سخته. مخصوصا در يك سني كه هم اوج تهييج غرايز جنسيست و هم غرايز عاطفي. به هر حال همه چي سريع جفت و جور شد و موعد سفر فرا رسيد. از قبل توي مراسمات اشنايي ابتدايي چند نفر رو ديده بودم از همسفرام ولي واقعا نمي خواستم خودم پيشقدم بسم و كسي رو انتخاب كنم براي هم اتاق بودن چون واقعا مي ترسيدم سفر رو تا اخر برا خودم زهر مار كنم.
اون روز اخري كه نفرات رو تقسيم ميكردن من با توجه به اينكه كسي رو انتخاب نكرده بودم موندم و يكي ديگه كه علي الظاهر اونم مثل من هم اتاقي هاي خودشو انتخاب نكرده بود. ناچارا من و اونو بر خلاف بقيه كه توي اسوئيت هاي چهار تخته(دو اتاق خوابه) جا دادن، به يك اتاق دو تخته جا داده شديم. يه پسر اصالتا جنوبي سبزه، ظاهرا چند سال بزرگتر از من كه ريش پر و مرتبي داشت و بدن تقريبا متعادل با قد حدود صد و هشتاد و نسبتا لاغر ولي متناسب. يك خنده مليحي روي لبهاش بود هميشه و صداي گرفته اش موقع صحبت كردن بر جذابيت چهره اش مي افزود. نمي دونستم بايد خوشحال باشم از هم اتاقيم يا ناراحت. من يك پسر قد بلند حدودا يك صد و هشتاد و يك سانت قد و تقريبا لاغر با هفتاد و سه كيلو وزن و با قيافه با نمك تقريبا سبزه متمايل به سفيد چهره زيبايي داشتم توي اون سن.
يادم مياد از همون روز اول شروع كرديم به صميمي شدن. همه جا باهم بوديم تقريبا، حرم ها، گشت و گذار ها، بازار و خريد، غذا خوردن ها و موقع خواب هم كه شب ها توي يك اتاق بوديم. پسر راحتي بود و اصلا تعارفي نبود. از حموم كه در ميومد معمولا حوله ي خودش رو دورش ميپيچيد و يكي هم مينداخت رو شونه هاش،، اصولا نبايد هيچ مشكلي در اين مورد وجود ميداشت چون قرار بود كه همديگه رو چند روز بعد به شكل رسمي موقع احرام اينجوري ببينيم. نا خدا گاه بعضي وقتا چشمام دزدكي روانه سمت جلوي حوله اش و سينه هاش ميشد طوري كه متوجه نشه دقيقا با لذت چشم چروني ميكردم.
تو چند روز اول كه باهم ميرفتيم همه جا، خب براي اينكه حوصله مون سر نره از همه جا و همه چي باهم صحبت ميكرديم. بعدا ها صحبت هامون به جاهاي باريكتر كشيده شد و بحث بر سر احكام اسلامي بود كه چطور ميشه در اين دنياي مدرن اونا رو جاري كرد. يكبار من يادم مياد راجع به موضوع همجنسگرايي صحبت كردم و اون با تعجب زياد من شروع كرد به دفاع از حقوق اونا و اينكه اياتي كه در قران راجع به اين موضوع هست شامل حال اين افراد نميشه و اصلا يه مطلب ديگه اي كه هست اينه كه پرده دري در هر نوع ارتباطي كار پسنديده اي نيست ولي خب علاقه دروني و احساسات انسانها يك موضوع ديگريست. با اين صحبتاش بسيار ارام شدم و راحت ميتونستم نظرات خودمو بگم. واقعا داشتم لذت ميبردم ، بر خلاف بقيه كه معمولا در اين نوع سفرها دچار يه سري احساسات جديد و شايد كاذب ميشن ما دو تا داشتيم هم از فضاي معنوي اونجا كه اون موقع هر دو بهش علاقمند بوديم استفاده ميكرديم و هم بحث هاي گرم لذتبخشي داشتيم كه براي خود من قابل استفاده بود.

ادامه…

نوشته: سینا


👍 3
👎 2
4715 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

657263
2017-10-09 20:34:43 +0330 +0330

همین؟
همه پسرا حداقل یبار باید کون بدن ;)

0 ❤️

657285
2017-10-09 20:49:49 +0330 +0330

عاشقانه های دو برادر بسیجی ?

2 ❤️

657293
2017-10-09 20:52:17 +0330 +0330

جقي ها به خونه خدا هم رحم نميكنن :|

از زامبي بيشتر و بدتر شدن :|

حالا برم ببينم چي نوشته :))

0 ❤️

657340
2017-10-09 21:54:18 +0330 +0330

یعنی نکردین همو

0 ❤️

657345
2017-10-09 21:59:45 +0330 +0330

اخه مادر … این همه موضوع باید خانه خدا و حج رو ربط میدادی به این چیزا؟؟ من مذهبی نیستم اما حرمت سرم میشه

0 ❤️

657399
2017-10-10 07:07:58 +0330 +0330
NA

رفتی حج که بر حسب اتفاق تو فرودگاه جده کونت بذارن…خوب همین جا به برو بچه ها میگفتی این همه راه هم نمیرفتی .والا کیر این بچه های خودمون چیزی از عربا کم نداره .تو اراده کن کیر میدن تحویلت بقدر سرو ابرکوه .به بلندای برج میلاد به کلفتی قاعده برج آزادی…ایرانی کالای ایرانی مصرف کن…

2 ❤️

657430
2017-10-10 11:24:16 +0330 +0330

چرا داستانت مثل اين فيلما با پايان بازه؟! :-)

0 ❤️

657715
2017-10-12 12:34:03 +0330 +0330

فکر کنم همین دوتا بودن که بهشون تو فرودگاه جده تجاوز شده ? ? ?

1 ❤️