قبل از اینکه بخوام این داستانو شروع کنم باید بگم تمام داستان ایده ی ذهن خودمه پس خواننده ی محترم اگه چیزی خارج از باور شما بود سخت نگیرید…چون روند داستان یه مقدار طولانیه برای ایــــنکه شما دوستان عزیز خسه نشیــــد داستانو به دو قسمت تقسیم کردم…امیدوارم بتونید با این داستان ارتباط بر قرار کنـــید…
شیراز_1391
حوله سفیدم را که تا زیر زانوام بود را به تن کردم و جلوی اینه ایستادم! صورتم خسته و رنگ پریده بود…چشمانم بی فروغ ! موهایم کدر و بی حالت! دلم برای خودم سوخت …
این دفعه تموم میشه…نوشین اروم باش…اخرشه…می خواستم داد بزنم …اما بغض تو گلوم مثل یه حصار نمیذاشت صدامو ازاد کنــــم…
چشمامو بستم… با یاداوری خاطرات موهای بدنم سیخ میشد…ولی باید مرور میکردم تا از تصمیمی که گرفته بودم پشیمون نشم…
شیراز_1389
دامنم رو برانداز کردم، یه دامن کوتاه مخمل، تازه خریده بودم! چقدر قشنگ بود، بالاخره پولامو جمع کردم و تونستم بخرمش! …دختر بودم دیگه ، دوست داشتم بعضی اوقات هم به جای شلوار دامن بپوشم،
می دونستم اگه کسی اینو توی تنم ببینه حسابم پاکه، برای همین باید وقتایی می پوشیدمش که تو خونه تنها بودم، الان هم که تنها هستم، کسی قرار نیست بیاد! رفتم جلوی آینه ، لباسامو تند تند در آوردم، یه تاپ رنگ و رو رفته از توی وسایل مامانم برام باقی مونده بود، زرشکی بود و تنگ، تاپ رو پوشیدم، بعد هم دامن مخمل کوتاه رو، سیاهی لباسم رفته بود به جنگ با پوست سفیدم …
هوس کردم یه کم هم قر بدم! حالا که کسی نبود خونه، تلوزیون رو روشن کردم و مشغول شدم، جلوی آینه برای خودم دلبری می کردم و می خندیدم، زیر چشمم کبود بود، همه تنم درد می کرد، اما رقصیدن با اون لباسا آرومم می کرد. با شنیدن صدای مسعود درست پشت سرم مو به تنم راست شد، یه دفعه به التماس افتادم:
. منو به پشت خوابوند … لباسام رو توی تنم جر داد و مشغول کار خودش شد … سینه هام از فشاری که منو به دیوار میداد در حال له شدن بود…دستش که به بدنم میخورد چندشم میشد…
محکم روی باسنم میزد…ضربه هاش از شلاق بدتر بود
با دستاش باسنمو از هم باز کرد…
قلبم مثل یه گنجیشک میزد…یه چیز گرمو وسط پام حس کردم…
صداش گوشمو ازار میداد
شل کــــن جنده…نکنی جـــــرت میدم
خودمو شل نکردم…موهامو کشید سرم عقب رفت لباشو نزدیک گوشم کرد
شل نمیکنی …؟اها دوست داری خانمـــــت کنم…زودتر میگفــــــتی!
جیغ زدم نه…نه…باشه …شل میکنــــــــم
یکم خودمو شل کردم با تـــــف سر کیرشو خیس کرد با زور می خواست کیرشو توی سوراخ تنگم جا بده…
نفسم بالا نمیومد…اخه چجوری تحمل کنم…
از اینکه کیرش جا نمیشد عصبانی شد بود …
شــــــل تر کن …حرومزاده…
با گریــــــه :جون عزِِِیـــــزت ولم کنم دارم میمیرم…
با خشم کیرشو تو سوراخ کونم کردوواز درد لبامو گاز گرفتم…
بعد از چند بار فشار دادن سرش رفت داخل…
چشمام سیاهی میرفت
بیحال شدم خواستم بیوفتم زمین که با یه دستش منو محکم به خودش فشار میداد با هر فشار صورتم از درد جمع میشد …دیگه جونی واسه جیغ زدن نداشتم الان دیگه کامل کیرش تو کونم بود…مثله یه گرگ گرسنه بود…
حس می کردم همه مفاصل تنم داره از هم جدا می شه … دستم داشت از جا کنده می شد … با ناله:
نوشته: s0rme
خدایا بس که تو خوش ذوق و مردی/ مرا از لطف خود شرمنده کردی
چو خلق این جهان را مینمودی/ به فکر بنده هایت نیز بودی
به هر گلبن گلی کردی نمایان/ ندارد بحر الطاف تو پایان
برای بلبلان گل آفریدی/ برای کود گلها نیز ریدی
نگیرد خشمت از این یک کلامم/ که من اظهار میدارم غلامم
بزودی گویمت ریدن کجا بود/ اگر یکدم به صبرت خواهی آسود
تو کسهای سفید و تنگ و بی مو/ به رامش در چمن مانند آهو
تو رانهای سفید گوشت آلود/ تو کون حوریان باغ نمرود
تو پستان نرم و خوش استیل و خوش خور/ تو در لای صدف همچون کُسی در
تو اینها بهر انسان خلق کردی / خدایا راست میگفتم که مردی
ز خوش ذوقی تو صدبار گویم/ نیابم عیبی ار در خلق جویم
به عنوان اشاره کون چطور است/ به چشم اهل دل افسون چطور است
ز پشت ساق پا تا پشت زانو/ اگر باشد سفید و صاف و بی مو
بسان چشمه ای در کوهسارست/ ویا بادی که از صبح بهار است
ز زانو گر روی بالاتر اینک/ رسی بر زیر لپ لمبر اینک
جوان گردی اگر صد سال پیری / اگر برنا بوی هرگز نمیری
ز بس نرم است و پرگوشت است این ران/ ز بس ذوقت در آن کردی نمایان
هزاران همچو من مجنون رانند/ هزاران دل برایش نیمه جانند
به بالایش دو لپ نرم لمبه/ سفید و سیمگون است و قلمبه
میانش تنگ سوراخی لطیف است/ به خوشرنگی و خوش فرمی ردیف است
برای صالحان در باغ جنت/ اگر حوری دهد کون هم به منت
بیان حسن کون بس صعب و سخت است/ که هرکه کون کند او نیکبخت است
که کون کردن ره مردان راد است/ سوسول را کردنش لاپا مراد است
داستان رو هنوز نخوندم ولی دمتگرم که همون اولش گفتی که
عجب بدبختی شده ها.یعنی از یک سکس عاشقانه ویا حتی معمولی نوشتن انقد براتون سخت شده؟
یعنی حتما باید بیاید این چرندیاتو به خورد ملت بدید؟ اینجوری که شما می نویسید ایران
شده باغ وحش.چرا می نویسید یک عده ابله تحریک شن؟ ادم با دیدن دامن تن خواهرش تحریک
می شه؟ اگه اینجوریه پس برادر من باید خیلی عزت نفس داشته باشه که به من تجاوز نکرده.
ادامه نده لطقا. X(
به جون داداش حشریت اگه نمینوشتی شیراز-89 فکر میکردم توی قندهار بوده داستانت.
حالا این داستان باز هم فلاش بک دار یا نه کاکو؟
شیراز-87 تازه 14 سالم بود داشتم شعر کفتر کاکل به سر رو زیر لب زمزمه میکردم بابام اومد رو کارم.
شیراز-85 یه دختر 12 ساله خل وضع بودم. داشتم جوراب قرمر نخی رو پام میکردم که پسر همسایه از رو دیفال پرید اینور حسابی از خجالت پشتم در اومد.
شیراز-81 تازه دندونای شیریم ریخته بود که احمد مولا سرکوچمون با 20 لیتری تف منو برد ته کوچه هواخوری…
از این نوع داستان متنفرم!هیچ جوری حالیم نمیشه خواهر و برادر به هم حس این مدلی داشته باشن یا واسه هم جاذیه ی جنسی داشته باشن!تازه برادری که سنش بالاست،یعنی حتی تو سن بلوغم نیست که باز بشه توجیهش کرد…ادامه ندی خیلی بهتره
داستانت جذاب نبود,توصیفاتت دلچسب نبود و هیچ تصویری رو در ذهن تجسم نمیکرد,توی این قسمت به هیچ چیز خاصي نرسیدی کم نوشتي چرا؟ادامه دادنش مشكلي ایجاد میکرد؟
بهتره اول خوب مطالعه کنی درمورد داستان نویسی و قالب بندی داستان بعد به نوشتن قسمت دوم دست بزنی,چون مطمئنا بی مطالعه قسمت دوم هم یه چيزي ميشه تو مایه های همين,بشدت کسل کننده و سرد
خوب تو که از تخیلاتت استفاده کردی واسه نوشتن داستان. چرا اینجوری نوشتی؟ چرا اینقد منفی و ظالمانه؟ زحمت کشیدی ولی من خوشم نیومد
:) سلام parvaziعزیزاگه دقت کرده باشی آخرش توضیح دادم که نمی خوام در مورد سکس با محارم بنویسم لطفا اگه نخوندی بی خودی نظر نده دعوا که نداریم !من تتو قسمت بعد حتما در مورد رابطه ی این دو توضیح می دادم…!به هر حال ممنون از نظر زیبات
خوب از همه ی کسایی که خونده و نخونده نظر دادن حالا چه مثبت چه منفی تشکر میکنم…من قصدم از نوشتن این داستان به هیچ وجه سکس با محارم نیست…!اگه از این مورد داستانا که چیزای مثبت درش نیست و دوست ندارید لطفا نخونید…!اگه اشتباه نکنم شما حق انتخاب دارید پس هیچ زور و اجباری در کار نیست!
با تشکر :ا
دمت گرم که خودت گفتی این داستان خیالی هست
البته اکثر داستانهایی که اینجا نوشته میشه متاسفانه خیالی هست و اصلا واقعیت نداره
من زیاد داستان نمیخونم و اگر هم میخونم خودم انتخاب میکنم و میخونم
مثلا داستانهایی مثل عشق پنهان که انصافا داستان زیبا و نابی هست
هرقدر که بخونی بازهم برات تازگی داره …نویسندش برای اولین بار فکر کنم داستان نوشته و دست خیلی ها رو از پشت بسته عزیز
داستانت رو نخوندم عزیز من …فقط از حرفی که زدی خوشم اومد …اینکه گفتی همه حق انتخاب دارن
پس من فعلا بین این همه داستان یکی رو انتخاب کردم …و اونم داستان …عشق پنهان می باشد …خلاص
موفق باشید دوست من
سرمه خانم فکر كنم مهمترین شرط نویسندگی رو داری زير پا میذاری و اونم سعه صدر داشتنه,كسي که داستان مینویسه پس با علم بر این داستان مینویسه که ممکنه به مذاق بعضیا خوش نیاد,یا قلمش گیرا نباشه بجای دعوا با خواننده هات و موضع گیری منفی از انتقادات در جهت بهبود نوشتنت سود ببر و اونا رو چراغ راه نویسندیگت کن,مثل نایریکا که به جای جنگ و جدال از پندها سود گرفت و نوشتنش روز به روز داره بهتر ميشه,بهتره دیدت رو باز کنی …
كلا ما ناآگاهانه راجع به اين مسائل موضع ميگيريم،اتفاقا در ايران تجاوز به بچه ها از طرف مردان درجه يك فاميل زياده
sepideh عزیز من اتفاقا از نظرات استفاده میکنم در ضمن من ادعای نویسندگی نکردم عزیز…!همینجوری نوشتم…!حالا ممکن این واسه شما جالب نباشه که اونم بسنگی به سلیقه داره من به هیچ وجه قصد توهین به هیچ خواننده ای رو ندارم…:x
احتمالا" تو قسمت بعدی داستان شفافیت بیشتری پیدا میکنه.
من حدس میزنم مسعود برادرش نباشه و بخاطر یک رابطه نزدیک بهش میگه داداش! این هم ابهام سازی نویسنده است برای گمراه کردن موقتی خواننده! البته این فقط یک حدسه شاید هم اینجوری نباشه.
به هر حال الان نظری در خصوص داستان ندارم تا ببینیم چی پیش میاد!
موفق باشی خانم نویسنده.
Pentagon U.S.Army
(پژمان)
سپیده اینقدر به این بنده خدا گیر نده…
همه که مثل شما نویسنده نیستن!
هم از تیترش و هم از داستانش خوشم اومد ؛
فقط یه موضوعی که خیلی اذیتم میکنه اینه که متاسفانه گرایش به داستان های سنگین و سیاه تو سایت های ایرانی اعم از سکسی و غیر داره افزایش پیدا میکنه…
که باعث سرخوردگی و عدم اعتماد به نفس تو روحیه جوان ها میشه…
امید به زندگی و اینده داره کم کم تو دلاشون محو میشه…
استرس ناشی از تورم و گرانی و جو موجود بر فضای جامعه داره از پا میندازتشون…
این فشار های روانی و عقده های سینه های خالی از قلب داره منو به عمق مفهومی که “سقوط ازاد” داره ، سوق میده…
سقوط ازاد=…
ماهان! عزیز ! بنده ادعای نویسندگی ندارم,قصدم هم فقط راهنمایی در جهت سازندگی بود,همين و بس حالا به مذاق شماها خوش نیومده حرفیست جدا!
وقتی سرمه خانوم داستانش رو برای اولین بار واسه من فرستاد تا نظرم رو بهش بگم حدس میزدم که سوژه انتخابیش ممکنه خیلی چالش برانگیز باشه. با این حال طرز نوشتن و نگارشش منو مجاب کرده که منتظر قسمت دومش بمونم تا ببینم چه اتفاقی میخواد رخ بده. از نظر من این داستان در مذمت تجاوز نوشته شده نه سکس با محارم. چون نویسنده با تمام وجودش از ترسی نوشته که به خاطر رفتار متجاوزانه برادر ناتنیش رخ داده. اتفاقا برعکس کسانی که میگن بی روح بوده من معتقدم اون حس رو به خوبی منتقل کرده. هرچند تجاوز چیزی نیست که هرکسی به این عریانی تجربه کرده باشه. بنابراین نمیشه گفت که این توصیفات تاچه حد واقعی یا غیرواقعی بوده. دلیل مخالفت برخی دوستان رو میدونم ولی بی انصافیه که بخواهیم در همین ابتدای کار اینجور ناجوانمردانه به نویسنده داستان بتازیم. من معتقدم باید به هرکسی اجازه بدیم تا بتونه بهتر خودش رو نشون بده. برخی دوستان نویسنده عشق پنهان رو مثال زدن در حالیکه توی دو قسمت اول اصلا داستان خوبی ننوشته بود و تازه از قسمت سوم تونست خودش رو نشون بده. هرچند معتقدم نحوه برخورد ایشون خیلی بهتر از سرمه خانوم بوده که البته اقتضای سنی و تجربه رو هم باید در نظر بگیریم. به هرحال به هر دو طرف قضیه پیشنهاد میکنم تا بهم فرصت بیشتری بدن. هم خواننده هایی که ممکنه از اصل داستان خوششون نیومده باشه، هم نویسنده محترم که میدونم اینجور انتقادات تند و تیز کمی ناراحتشون کرده…
به امید قسمت بعد که مطمئنم پاسخ بیشتر ابهامات داده میشه…
كلا يكى از فانتزيام اينه يه بار يه داستان بنويسم بعد پاى داستانم دعوا بشه :D
ولی دقت کردی یه پای ثابت همه دعواهای داستانها،من هستم (: (: (:
آقای سیلور فاک زحمت آدرنالین خون ما افتاده گردن همون پای ثابت شما, خدا خیرتون بده :D
من هم سوقوط میکنم