سلام تا خدا حافظی همه تو یه نصف روز

1397/08/23

سلام دوستان
داستانم بر میگرده به ی ماه پیش
تازه ماشین از کارواش گرفته بودم تو خیابون کس چرخ میزدم شهر ما خلوته زیاد عابر پیاده نداره که چراغ بزنی سوار شند همینطور داشتم چرخ میزدم دختر خالمو دیدم با دوستش منتظر تاکسی بودند تا من دیدمشون ترمز کوبیدمو گفتم برسونمتون با یکم تعارف تیکه پاره کردنن سوارشدن مسیر ازشون پرسیدم گفتند تا دانشگاه میریم منم تو همون مسیر راه واسه رسیدن به خونه داشتم اصلا تو فضای چش چرونی نبودم همش فکرم مشغول چک فردام بود که حدودسه ملیون کم داشت یهو سارا گفت هوووی چته چرا اینقد منگی . راستی یادم رفت بگم دختر خاله ام سارا سال سوم تربیت بدنی و دوستشم سیمین هم دانشگاهیش هیکل جفتشون یجورند اصلا انگار سیب از وسط دوتا شده اند کاملا به روز و سکسی … به خودم اومدم دیدم دوتا هلو سوار کردم عذر خواهی کردمو احوالپرسی کردیم سارا گفت چت شده منم براش گفتم از چک و بده کاری همینجور حرف میزدیم نگاهم به سیمین خورد از تو اینه داشت منو میدید نگاه تو نگاه افتاد وی لبخند زد تازه منم رفتم تو فاز مخ زنی دوست سارا ولی میترسیدم سارا سوتی بده زنم بفهمه به خاک سیاه بنشوندم چشمک زدم از تو اینه دید رسیدم دم دانشگاه سارا سریع پیاده شد اونم دنبالش . دیدم به سیمین میگه برو کتابخونه تا من برم آموزش بعد بیام . منم دیدم الان از هم جداامیشند سریع پیاده شدم رفتم عقبشون سیمین سمت کتابخونه میرفت منم سوال کردم پرسیدم کدوم وری برم و رفتم تا دید منو سلام کردیمو شماره ردو بدل شد من سریع اومدم تو ماشین تا سارا نبیندم نرسیده تو ماشین زنگ زد گفت وقت داری برسونیم منم از خداخواسته گفتم سارا پ چی گفت کار پیش اوموده میزنگمش میگم تنها رفتم اومد دم در سوارشد گفتم چی شده گفت تو اومدی گفتی بیا شماره دادی منم چیزی نگفتم قبول کردم بد شانسی مکانم که قحط بود رفتم کس چرخ ی آبمیوه گرفتم همینجور دور میزدیم و میلاسیدیم دوتامون حشری ولی دست از پا خطانمیکردیم فقط حرف … دل وزدم به دریا ی دستی کشیدم رو رونش واستارت زدم انگار از زندان آزاد شدیم شروع به لب خوری و دستمالی تو ماشین تقریبا30 کیلومتر از شهر سمت جاده خاکی بیابونی زدم پشت ی تپه خاکی ایستادم و رفتیمتو فضا ساک زدو منم خوردم براش … کفت بسمه لباشو گاز گرفت گف بکنم منم شروع به کردن تو محیط باز استرس هوای سرد زود ابم اومد ریختم رو خاکها و…سریع جمع کردیم رسوندمش نزدیک خونشون پیاده شد منم رفتم دنبال چک فردامم دیگه تماس نگرفت و یبارم زنگ زدم جواب نداد منم دیگه بیخیالش شدم ترسیدم سارا بفهمه به گا برم
ممنون خوندید

نوشته: علی


👍 3
👎 5
10698 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

730303
2018-11-14 21:20:18 +0330 +0330

حاجی وسط نوشتن جیشت میگیره میتونی بری رفع حاجت کنی بیای، مجبور نیستی با همون بیقراری ادامه بدی تا تهش.

2 ❤️

730318
2018-11-14 22:13:11 +0330 +0330

کیر تو سرعت نوشتنت، مگه عقبت کردن بذارنت که اینطوری مینویسی.
انقدر تند و کسپرت نوشتی نفهمیدیم اصلا لازم میشه عمو کاندومی بره تو کونت یا نه.
والااا با این نوشتناشون

1 ❤️

730372
2018-11-15 05:48:07 +0330 +0330

چرا یه دفعه رفت رو دور تند استرس گرفتم …
بابا مخ زن در نیمه. روز

0 ❤️

730395
2018-11-15 08:06:45 +0330 +0330

علی آغا،ترمز کن.

2 ❤️

730465
2018-11-15 15:51:42 +0330 +0330

مگه دنبالت کردن آرومتر بنویس

0 ❤️

730566
2018-11-15 23:25:21 +0330 +0330
NA

چک فردا چیشد خلاصه???

0 ❤️