سمیرا و دارا (شعر)

1390/09/07

یکی از روزها در سالها پیش
که بودم یک جوان خام و بی ریش
که کیرم بود در کون جوانی
به کون تنگ و سفت نوجوانی
به فکر کردن کون دگر بود
که از دوری کس بس خون جگر بود
همان کیری که در شورتم کمین داشت
هوس در کردن کسّ شهین داشت !
ولی کس قحط بود و آن زمانه
درون کس نزد کیرم نشانه


شبی در خانه ی همسایه رفتم
پر از شور وشر و پر مایه رفتم
کنارم آمد آن ده ساله دختر
به دور از چشم مامان و برادر
به من گفت او معمّا دارم از تو
نه فردا اینک اینجا دارم از تو
چه باشد آنکه تا خیسش نکردی
به آب کام خود لیسش نکردی
نگردد سفت و سخت و محکم و سیخ
نباشد شقّ و رقّ و آهن و میخ ،
روانه کردنش عاجز بمانی
به آنجا بردنش عاجز بمانی
نباشد بهر تو آسان و ساده
اگر با تو نباشد آن اراده


به او گفتم که این دیگر نگو تو
جواب این معمّا را نجو تو
بداند مادرت گر این سخن را
بپاشد خانه و این انجمن را
به صورت ناخن و سیلی زند او
دم از این ننگ فامیلی زند او
به رویش ناخن از خرچنگ گیرد
به جیغ و داد او آهنگ گیرد


جوابم داد آن دختر نگو مفت
خود مادر به خاله این سخن گفت !
جوابش هر چه بوده خنده بوده
که با آن خاله جان سر زنده بوده
بخندیدند آنان خنده ای مست
که شیرین تر از آن حلوا مگر هست ؟
جوابش هر چه بوده خوب بوده
گمانم آهن و از چوب بوده
نباشد بهر من این بی حیایی
جوابش را بگو با من خدایی


بگفتم باشه اما شب بیا تو
زمانی ساکت و بی لب بیا تو
بیا با من اطاق خوب و خالی
تو را با این معمّا کرده حالی
شب آمد جملگی در خواب رفتند
به شهر روشن مهتاب رفتند
به شادی آمد او آنجا به خلوت :
" بگو با من نباشی در خجالت "
گرفتم دست دختر را که حالا
بیا از پلّه های خانه بالا
ببینی آنچه را کنجکاو بودی
بدانی این معمّا را به زودی
به من گفت او که آنجا هست خاموش
پدر با مادرم گشته همآغوش
پدر با مادرم در رخت خواب اند
به او گفتم که نه … در پیچ و تاب اند
به پاور چین رفتیم از کناره
ز لای در شدیم آنجا نظاره
ز حیرت مخفیانه یک نطر کرد
که مادر در کس اش دسته تبر کرد !
همان دسته تبر از بید مجنون
همان آب خوش از ابر بهارون
تن اش ماسیده از آن آب تا ناف
برهنه بوده و بیرون ز لاحاف


به لبهای سمیرا لرزشی بود
پر از تاب و تب و ، تن خواهشی بود
ز حیرت بر دهان انگشت می زد
به صورت پشت هم هی مشت می زد
فشرده سینه و در تب فتاده
به گیسوی سیاهش شب فتاده
گرفتم دست دختر هر دو رفتیم
به او گفتم گمانم " هشت و هفتیم "
بگفتم این سخن را بر در گوش
به من گفت: ای پسر جان رفتم از هوش !


به پایین آمدیم و خلوت خود
نگاهی کردم اندر حالت خود
که دیدم اندرونم یک خبر هست
زمان بارش “عضو دگر” هست
به خود گفتم خودت را کنترل کن
خودت را خود به خود از خایه شل کن
نباشد جای آن فعلا در اینجا
نترسد دختر کوچک "سمیرا "
نگاهی هم به آن لرزیده دختر
رُخش سرخ و تنش پُر تب سراسر
به من گفت او : تو هم آن چیز داری ؟
چو بابایم همان را نیز داری ؟
بگفتم جان من آن چیز کیر است
چو حلوا چون کره مثل پنیر است
درونش شیر و شربت هست شیرین
دو تیله دارد آن چون گوی زرّین
چو گفتم این سخن گفتا ببینم
مرا در باوری … اما ببینم !
دو دست کوچکش بر کار می رفت
به زیپ و دگمه ی شلوار می رفت
درون سینه ی ما هر دو کم کم
هوس بود و تمنا شد فراهم
چو آن دروازه ی شلوار وا شد
دو دست نازکش در شورت جا شد
گرفته دول من آورده بیرون
مثال یک اسیر از کنج زندون
سمیرا گفت اما این چه ریزه !!!
ولی پُر مو نباشه این تمیزه !!!
چه خوب و خوشگل و نرم و کوچولوست
ولی مال پدر دول نیست … لولوست !
بیا من هم مثال مادر خود
زنم این تیر و تیله بر در خود
ببینیم آن دو آیا ، در چه کارند ؟
چرا چیزی چنین در کس بکارند ؟


چو دیدم آن سمیرا این هوس کرد
چو دیدم دامن از پاهاش پَس کرد
بهاو گفتم بزن شرم و حیا را
بکن آن کارها با من … دِ یالله
ولی اوّل تو باید لخت باشی
همان که مادرت آمُخت باشی
اگر خواهی تو هم آن کار مادر
لباس و دامنت از تن در آور
مرا هم چون پدر عریان کن آنوقت
بگو کُسّ مرا بریان کن آنوقت
منم ماننداو سرمست می شم
دو پستان تو را در دست می شم
بیا دختر بیا کُسّ لذیذم
برو در زیر کیر من عزیزم
بیا دختر بیا کونت چو قنده
هدف کوچیک ولی تیرم بلنده
به بشکن بشکن افتادم من آنجا
ز شادی الکن افتادم من آنجا
به بشکن گفتمش پستون بلرزون
چو لرزون کرد پستون گفتم آخ جووووون !
بیا دختر بیا کونت چغندر
بکن آن کارها را همچو مادر
از آنجایت بنوش این شربتم را
ببینی شور و حال و شهوتم را
بیا امشب مرا در حال آور
به قُل قُل آور و در قال آور
اگر چون مادرت تآثیر خواهی
شراب و شربت و این شیر خواهی
برو در زیر من خواهی نخواهی
که در تُنگ ات کنم کیرم چو ماهی
بیا تُنگ بلورین تو الماس
بیا کُسِ تو چون جام مربّاس
بیا قربون پستون تو باشُم
به قربون دبستون تو باشُم
دبستونت کجایه یار جونی ؟
بیا پیشُم بیا تا تو بدونی…
بدونی اون معمّا چیه جونّم
شرابُم شربتُم ، آب رَونُم


دو چشمم بر دو پستان تیز می شد
نگاهم لای پای اش حیز می شد
کماکم طاقتم لبریز می شد
که آب از شیر من لبریز می شد
گرفت و شورت از پای ام درآورد
ز قدّ کیر رعنا یم در آورد
به او گفتم سمیرا کیر این است
جواب آن معمّا هم همین است
که تا خیس و که تا لیزو نکردی
توانا بر درون و توو نگردی
به من گفت چون به تو من نو عروسم
اجازه می دهی کیرت ببوسم ؟
چه ناز و خوشگل و خوش آب و رنگه
ببین … ! این تیله هات خیلی قشنگه !!
ببین دولِت مثال بادکنک شد
مثال بامیا مثل پُفک شد
مثال اون عروسکهای نازُم
بیا دول تو رو امشب بسازُم
ببین دولِت چو " آ " یِ با کُلایه
بیا اینجا بزا جاش لای پایه
چه مَرده ، قلچماقه با بخاره
مث لام و الف ، طا دسته داره
عجب گنده شده کیرت وَرَم کرد
دو دستم خیس شد خاک بر سرم کرد
اِوا این کابله یا چون سیمه جونُم؟
اِوا این نوشمکه یا کیمه جونُم؟
ببین دیگه توو دستم جا نمی شه
اِوا این دگمه از تن وا نمی شه
به اینجام دست نزن ، اینجام لطیفه
یه دسمال در بیار جاش توی کیفه !!!
چشات درویش کن چشمات چه حیزه
برو اون ور بشین جونُم که جیزّه !


لباسش را ز تن کم کم در آورد
ز پای اش شورت هم نم نم در آورد
چو دیدم آن کُسِ صاف و بلورین
به او گفتم بیا بر سینه بنشین
بیا بر سینه بنشین سینه از توست
چراغ و شمع و این آیینه از توست
اطاقی خلوت و آزاد بودیم
در آنجا لخت مادر زاد بودیم
نشسته از کُس او بر سینه ی من
من آهش بودم او آیینه ی من
کمی آمد جلو بر روی صورت
کمی هم بیش اما با خجالت
به روی صورتم بنشسته حالا
زبانم رفت تا سوراخ بالا
ز سوراخ کُس اش خوردم نهانی
همان آب حیات جاودانی
به من گفت ای پسر جون این چه کاره ؟
دو چشمونُم چرا حالا خُماره ؟
چه شور و حال و احوالُم غریبه
چه کارآ می کنی با من ، عجیبه !
چه سرخوش می شم اینجا با زبونت
بخور از کُس ، بخور کُس نوش جونت
به او گفتم بیا حالا تو آنی
بخور از کیر من تا می توانی


" از زبان سمیرا "

چو رفتنم لای پای اش جا گرفتم
چو طفلی در بغل مآوا گرفتم
گرفته کیر او بردم دهانم
سرش را خوردم و خرما گرفتم
زبانم لیس می زد از سر آن
ز کیرش بهترین قاقا گرفتم
ز چیزی مثل این بس دور بودم
ولی من کام خود حالا گرفتم
عجب خوشمزّه و کیری مقوّی
ضعیفی بودم اما ، پا گرفتم
به یک حرکت تمامش رفت تا حلق
تمامش را از این آقا گرفتم
چه تاریخی است امشب بر من اینجا
سکندر دادم و دارا گرفتم
بهاره در دبستان خوب می گفت
که کیری خوشگل از نیما گرفتم
ولی در حالتی ناباورانه
به او گفتم دروغت را گرفتم
اگر چیزی چنین باشد که گویی
چرا شانس از تو تنها گرفتم؟
چرا کیری چنین با من نباشد
… ولی حالا من از دارا گرفتم
چو دارا هست پیشم بی نیازم
عجب چیزی من از لا پا گرفتم !!
چه حال و لذتی داره پسر جون
چه چیزی یاد از بابا گرفتم !


سمیرا مست و عریان و غزل گو
همی خورد و همی بوسید کیرش
تو گویی آن عطش پایان ندارد
نمی شد آن شب از آن کیر سیرش

ولی دارا بغل زد باسنش را
کمی بالا گرفت آن سینه ها را
کمی لیسید از پستانک او
کمی هم خورد آن مادینه ها را

سمیرا از نفس افتاده پُر شور
ببوسید از لب دارا به خنده
بگفتش دوست داری کیر خود را
کنی در کُسّ خوب و تنگ بنده ؟

ولی دارا به او گفت باشه … اما
بدان این اندکی هم درد دارد
از آنجا خون بریزد … آخ گویی
رُخ ات را هم زمانی زرد دارد

سمیرا گفت خُب عیبی ندارد
بیا بر روی من امشب سر کار
بکن آن را درون من پسر جون
بیا این دختری از من تو بردار

دوباره گفت من بیهوش باشم
دلت بر حال و احوالم نسوزد
فرو کن پاره کن امشب تو اینجا
به دکتر می روم دکتر بدوزد !


    " از  زبان دارا "

گرفتم بر لب تخت اش نشاندم
ذو زانو بر زمین سینه لب آن
دو پایش را کمی هم باز کردم
سر کیرم به قاچ پُر تب آن

به بازی بودم آنجا با سر کیر
کنار آن کُس زیبا نهادم
مردد بودم از گاییدن او
کمی دیگر کُس اش را وا نهادم

سمیرا منتظر بر کیرم آنجا
ولی مدهوش بود و بی خبر بود
پس از آن قحط کُس آنجا کنارم
کُسی زیبا ، دَمَر ، بی دردسر بود

دلم دریا زدم ، گفتم من اما…
سر کیرم فقط داخل کنم من
به روغن اوّل آن مالش دهم تا
سرش را اندرون منزل کنم من

کمی از روغن مخصوص و خوبی
که با خود همره و همراه دارم
به اینجای سمیرا مالم اینک
که در بستر کُسی دلخواه دارم

به روغن دادم آنجا خوب مالش
ولی سوراخ از آن کُس وا نمی شد
کُس ده ساله ها تنگ است و کوچک
سر کیرم درون اش جا نمی شد

به روغن چرب کردم قامت کیر
سر کیرم نهادم بر در آن
کمی بر خود فشردم باسن اش را
که تا گردن فرو رفت از سر آن

عجب تنگ و چه کُسِّ نا نجیبی !
بگفت آخی بلند و باز بیهوش
برید از من نفس آن کُسِّ ناکث !
فشردم اندکی دیگر زدم توش

سمیرا آخ دیگر گفت بی حال
دلم از ما جرا پُر تاب می زد
کُس تنگش ز کردن روشنم کرد
تو گویی در کُس اش مهتاب می زد !

کُس تنگش سر کیرم گرفته
تمام آن درونش ره نمی رفت
به ثلثی کیر من داخل شذ اما
تمام کیر من تا ته نمی رفت

نه راه پیش بود از من ، نه از پس
کمی خون از کُس اش بیرون همی زد
به دسمالی کُس اش را پاک کردم
که کیرم در کسی پُر خون همی زد

در آن حالت که کیری تا میانه
درون کُسِ دختر داشتم من
به خود گفتم عجب کیر تمیزی
درون کُس دختر کاشتم من

سمیرا گفت در زیرم در آن حال
بکن دیگر … مگر تردید داری ؟
بکن تا ته بکن تا خایه هایت
گمانم لرزشی چون بید داری !

فشردم بار دیگر توش کردم
خرامان گشته و آهسته می رفت
نگاهی کردم و خوشحال گشتم
که کیرم در کُس اش تا دسته می رفت !

کُس دختر کمی آزاد می شد
به خوشحالی فشردم بار دیگر
درونش کیر من تا خایه ها رفت
زدم آن کیر را در کُس به آخر

نمی دانم که آن ده ساله دختر
چگونه زیر کیرم تاب آورد ؟
تحمل کرده کیرم را چگونه ؟
که تا از کیر من آن آب آورد

چه حالی کردم آن شب با کُس تنگ
درون او ز کیرم آب می ریخت
چه کیری کردم آن شب در کُس او
تو گویی آب من در خواب می ریخت

سمیرا گفت زیر کیرم آنجا
چو سیر و سرکه می جوشه دل من
چه درد و لذّتی داره خدا جون
چه کیری گشته امشب حاصل من !

سمیرا گفت بر من حال دادی
عجب کیری فرو کردی به تنگی !
جواب آن معما در عمل بود
نشانم دادی آن را با زرنگی !

به او گفتم هنوزم آب دارم
بیا تا من بگویم باقی اش را
اگر خواهی که تا آخر بدانی
جوابش را را ببین در مالی اش را

به روی تخت خواباندم تنش را
به پهلو پای او را جمع کردم
کنارش رفتم و من هم ز پهلو
به لای پای او این شمع کردم

لبش را بوسه دادم خوردم از آن
به دستی سینه ها را مشت کردم
به دستی دیگر از پشت سمیرا
درون کون او انگشت کردم

به ریتم کوچکی دادم به خود تاب
به کیرم کُسِّ او در مال کردم
به تندی پیکرش را تاب دادم
که بار دیگر آنجا حال کردم

به من گفت این سخن آن لحظه دختر
که کیر تو دگر مردی ندارد
دگر خوابیده و از او وَرَم رفت
اگر در کُس کنی دردی ندارد

بخواباندم به پشت و روش رفتم
به روی سینه ها و لای پای اش
زدم تیری دگر بر آن هدف تا
بلند از حلق او شد آخ و وای اش

به آخ و اوخ و اوف و اوف افتاد
به زودی کیر من تآثیر می کرد
به احوال قشنگی بود پُر تاب
که کیرم کُس او را سیر می کرد

کمر را تاب می داد و تن خود
به زیر من مرتب ناز می کرد
ز رانها بر دو پهلو ضربه می زد
گّهی می بست و گاهی باز می کرد

به روی سینه ام هی مشت می زد
ز دندان بر لب خود گاز می برد
سمیرا هم در آنجا حال می کرد
به کُسّ اش کیر را تا خایه می خورد

به پیچ و تاب خود آماده بودیم
که تا بار دگر پُر آب گردیم
زمان آن رسیده بود اینک
به اُرگاسمی دگر پرتاب گردیم

نوشته:‌ ایرج جبار


👍 1
👎 0
13028 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

305793
2011-11-29 00:31:43 +0330 +0330
NA
bahal bod damet garm
0 ❤️

305794
2011-11-29 07:26:44 +0330 +0330
NA

محشر بود … مرحبا …

0 ❤️

613311
2017-06-06 20:46:25 +0430 +0430
NA

حیف استعداد فوق العادت تو شاعری
خوشم اومد

0 ❤️