سلام دوستان حوبین سلامتید؟
این داستان،، داستان یه حال و هوله ک با دختر عموم داشتم. سکس نیست و فقط باهم به رضایت خودش حال کردیم.
من پارسا هستم 22سالمه دانشجو ام. 183قد و 74وزنمه. خدایی توی صحت این داستان شک نکنین چون بخدا راسته.
دختر عموم اسمش نازنینه و16سالشه و الان کلاس سوم راهنماییه. یه دختر ناز و با نمک و البته حشری.
از دانشگاه برگشته بودم ک همون مرکز استان خودمونه و من خونمون شهرستانه. برگشتم. دقیقا یادمه واسه فرجه امتحان ها بود. تقریبا 2ماهی بود نیومده بودم خونه. از بعد عید ک رفتم همش دانشگاه بودم دیگه. آقا برگشتم شهرمون. یه سر رفتم خونه فک و فامیل. و دوستامم ک میشن پسر عمو ها و پسر دایی و عمه رو هم دیدم. رفتم خونه عمو کوچیکم. شب ساعت 10بود تقریبا. آقا نشستم زن عموم چایی آورد و عموم رفت بیرون میوه آورد و آجیل و خلاصه پذیرایی عالی. گرم صحبت بودیم که نازنین با یه کتاب علوم اومد کنارم و یادمه همش کتابشو ورق میزد منم گرم صحبت با عموم بودم اصلا توجهم روش نبود. یه لحظه نازنین گفت پارسا دانشگاه سخته یا مدرسه. گفتم دانشگاه سخته عزیزم مدرسه همش پایست و چرت و پرت. دیدم روی یه صفحه وایساده بود که عکس رحم زن تدی اون صفحه بود. خواستم بخندم گفتم زشته. اونم فهمید ک من شکل رو دیدم و متوجه شدم ک اون شکل چیه. دیدم چند تا ورق دیگه زد. بعد یه ده دقیقه دوباره گفت که اگه بخوام دکتر بشم باید معدلم چند باشه؟ و فلان و بهمان… زن عمومم همش تحسینش میکرد. یه لحظه چشمم خورد کتابش ک شکل بیضه مرد توشه. عکس العملی نشون ندادم و جوابشو داذم و دیگه چیزی نگفتم. آقا از کنارم بلند شد و رفت یه 5دقیقه ای ندیدمش. اومد دوباره با همون کتاب. دیگه با عموم حرف نمیزدم و داشتیم تلویزیون فیلم مستند میدیدیم. آقا این دختر دقیقا نزدیک و یکم پاهاش به پاهام چسبیده بود نشسته بود. داشت نقاشی میکشید. سرم توی گوشیم بود. یه لحظع بخدا اتفاقی چشمم افتاد به نقاشیش. دیدم عکس یه زن و مرد کشده بود. بالای سر مردِ نوشته بود پارسا. بالای سر زنه نوشته بود نازنین. بعد نفهمیده بود ک من دیدمش. همش داشت دورش خط میکشید تا من ببینمش. جوری ک بفهمه نگاش کردم. دیدم روی کتابش نوشت پارسا دوست دارم. ?آقا گفتم این چشه و دیوانست. یه نیم ساعت موندم و رفتم خونمون ولی همش داشتم به اون فکر میکردم. فرداش من و خواهر کوچیکم خونه بودیم. آیفون خونمون زنگ خورد برداشتم دیدم نازنینه. گفتم ای بابا این اینجا چیکار میکنه. اومد داخل نشست روی مبل و گفت پس مامانت اینا کجان گفتم رفتن بیرون. گفت کی میان گفتم الان رفتن یه ساعت دیگه فوقش برگردن. چیزی نگفت و داشت باخواهر کدجیکم بازی میکرد و سرشو گرم میکرد. منم پای لبتاپ داشتم چند تا پاور مینوشتم. اومد کنارم نشست و پامو میمالوند. گفتم عزیزم حواسمو پرت نکن دترم درس میخونم. گفت باشه. یه چند دقیقه ای گذشت. من منظورشو کامل فهمیده بودم. از طرفی گفتم گناهه چون دختر عمومه. دوم ابنکه یکم بچست واسه سکس و این چیزا. ولی حشری بودم و راست کردم وقتی دستمو مالوند به همین خاطر گفتم نکن.یه دو دقیقه بعد گفت میشه شکممو ماساژ بدی یکم درد میکنه. گفتم باشه بزار درسم تموم شه. گفت چشم. آقا بد جور زده بود بالا حشرمو. کیرم مثل فولاد بود. گفتم درسم تموم شد حالا چی شده. الکی گفت دلم درد میکنع. گفتم دراز شو. خودش تیشرتشو داد بالا یکم با نک انگشت میاوردم روی شکنش تا بیشتر حشریش کنم. دیدم گفت ماساژش بده. یکم مالومدم. یه فکرایی تو ذهنم بود. عملیشون کردم. گفتم نازنین میخوای خوب شی گفت آره. گفتم من یه روش هایی بلدم میتونم زود خوبت کنم. گفت خو انجام بده. گفتم ولی یکم بده ها. گفت اشکالی نداره. گفتم شلوارتو درار. گفت به کسی نمیگی گفتم نه بابا خیالت راحت. آروم با یکم اضطراب شلوارشو دراورد. واییییی خدا. داشتم میمردم براش یه کس بی مو سفید و کوچیک داشت که اطرافش یکم تیره بود. آروم دست میاوردم روشو انگشتمو لای لبای کسش حرکت میدادم و اون هیچی نمیگفت.
گفتم حالا میخوای خوب شی. حالا رو یه جلو بخواب. دمرش کردم آروم کیرمو دراوردم میزاشتم روی نرمیه کونش و اینور اونورش میکردم. کیرمو میکردم لای پاش و داغیه کسشو حس میکردم. بعد با یه لحتی ک مثلا من من هیچی نمیدونم گفت این چیه میکنی لای پاهام. سریع بلند کرد خودشو از زیرم. گفت ایییین چیهههههه. گفتم این دودولمه. ?. گفت چرا اینقد بزرگه گفتم مال آدم بزرگا بزرگه. یکم ترس داشت ازش?. آقاا گفتم بیا باهم از این کارا بکنیم. گفت به یه شرطی ک بزاری فقط بوست کنم?(بخدا اینو گفت)… آقا منم قبول کردم. حالت داگی گذاشتمش و پاشو چسبوندم به هم و لاپایی میکردمش. به انواع روش ها میمالومدمش و میکردمش لاپایی. یکم ممه داشت ولی خیلی کوچیک بودن و حتی توی دهن هم نمیومدن. آقا از پشت محکم بغلش میکردم و کیرمو میکردم لای لمبر های کونش. و بغلم بود… لباشو بوس میکردم. بهش گفتم میشه با زبونت بیاری روی دودولم. گفت تو هنوز بهم بوس ندادی و نزاشتی ک منم بوست کنم. گفتم باشه بیا. میومد محکم صورتمو ولبامو ماچ میکرد. بخدا حتی پشت دستامم ماچ میکرد. میگفتم زشته شپت دستو ماچ نکن. آصا گفتم بزار چند تا عکسازت بگیرم. گفت نه فردا یکی میبینتشون. گفتم میندازمشون. توی گالری مخفی فقط خودم میبینمشون. گفت باشه. میگرفتمش بغل و عکس میگرفتم ازش. از کسش کونش و همه جاش با همه پوزیشنی. آقا دراز شدم اومد نشست با زبون میاورد روی کیرم. واااااااای خداااااااااااااا?یعن یبخ ا انگار رو ابرا بودم. یکم با زبون بازی کرد باهاشو هرکا ی کردم آبم نیومد. لاباساشو پوشبدم بهش و خودمم شلوارمو پوشیدم. نشست کنارم دوباره یه دستم توی شرتش بود یه دستمم روی موس. اونقدر مالوندم کسشو ک عرق کرده بود هر دو دقیقه یه بار چنان محکم و تند میمالوندم ک میخواست جیغ بزنه. محکم صورتشو بوس میکردم. دستام خیسه خیس بودن وقتی از شرتش کشیدم بیرون. اونم دستشو کرده بود تو شرتم و کیرمو گرفته بود ولی نمی مالوند. بلد نبود. آقا بعد اون روز یکی دوبار خونه خودشون و بابا بزرگم دیدمش و دوباره برگشتم دانشگاه. این یک ماهه ندیدمش ??♂️. یه بارم با تلفن عموم زنگ زد و باهاس یکم حرف زدم. ولی فقط در حد احوالپرسی. همش لحظه شماری میکنم ک کی برگردم شهرمون دوباره.
آقا شرمنده سرتون درد آوردم. انشالله همیشه کیرتون توی کس باشه?
نوشته: امیر
ای بابا اینم که رو ابرا بود. ابرا برن کنار و آسمون صاف بشه شما شق درد میمیرین.
قد و وزنت رو گفتی سایز دودلت چی؟؟
چرا نگفتی سی سانت
چرا به کستان خیانت کردی نازنین اومد خونتون چرا شربت ندادی بهش خائن
رو ابرا بودم رو رعایت کردی
اونجا که داشتی فایل پاور اماده میکردی کجا میخواستی سیو کنی؟
نکنه سامان فلش رو فروخته به تو ؟؟
بدبخت بیچاره اون فلش دزدیه صاحب داره عاقبت به خیر نمیشی گرچه همین الان هم کسخلی
شوشول سگ گر تو سر در اون دانشگاهی که تو درس میخونی
مالوندنی
اول از هرچی بگم که این چه مدلیه که داستانسراهای محترم اول داستان سلام و احوالپرسی میکنند. مگه اومدید مهمونی؟ همون اول شروع که به داستان نوشتن.
دوم اینکه نوش جونت ولی نامردی اگر بکنیش، بهتره فقط دوست باشید و دیگه لاس هم نزنی.
ها کـُکا
اینجور که از شواهد امر پیداست…
با یک پسر سن پایین و تقریبا هم میشه گفت کم سواد روبرو هستیم …
که حضور تو در سن کم اونهم در سایت شهوانی و ارسال داستان به سایت جهت بازدید عموم نشانگر ضعف ادمین ها در روانشناختی سن و سال نگارندگانه…
اینکه با این همه غلط املایی و دستپاچگی داشتی تلاش میکردی داستانت رو به خورد ملت بدی تحسین برانگیزه اما اینو بدون سیاست کودکانه در داستان نویسان زیر سن قانونی هیچگاه نامحسوس نبوده. و همیشه قلمشان در اینگونه موارد هویت سن و سالشان را آشکار ساخته…
پسرم عزیزم ، این مجموعه برای سن و سال تو خوب نیست تو هنوز به بلوغ جسمی و عقلی نرسیده ای ، و درک مفاهیم سکسی برای تو و امثال تو در سن کم مثل بارگیری چند تن بار به ماشین ژیان است…
احساس میکنم با داستانت به شخصیتم توهین کردی خرچنگ
دقیقاً مشخصه توهم زدی…
هزارتا غلط املایی هم داشتی
بالاست…خخخخ
کدوم دهاتی هستی ؟؟؟؟؟
قدیما که مردم با شتر و اسب و الاغ مسافرت میرفتن و چند ماه یا چند سال نبودن ، وقتی برمیگشتن میرفتن خونه اقوام برای تجدید دیدار
این شاسکول ۲ ماه دانشگاه بوده برگشته شهرشون ، خونه همه رفته !!! الاغ مگه عید دیدنی بوده ؟؟
از اونجا که نوشتی سوم راهنمایی کصشر بود. چرا؟ چون سوم راهنمایی دگ نداریم! :)
چی اومده به سرمون که یه مشت جقی بدبخت آرزو دارن دانشجو بشن، والا مملکت به چوپون و عمله هم نیاز داره…
اما کونی کس ندیده، دختر هجده ساله برای دیپلم درس میخونه اونوقت چجوری دختر شونزده ساله سوم راهنماییه؟ عوضی عاچقال، اینی که تو میگی احتمالا سیزده چهارده سالهس،بهت نصیحت میکنم مراقب باش عموت نفهمه راجع به دخترش اینجوری فکر میکنه والا میفرستت زیر همون خرش که باهاش میره سر زمین کشاورزی
خواهر کوچیکت چی شد؟
پیش خواهرکوچیکت رو ابرها پرواز کردی، کوچولو؟
توفعلا برو با دودولت بازی کن تا بزرگ بشه وتغییر اسم بده
اینی که شما تلاوت کردی کصتان بود ن داستان،دیس 15مال منه
ازیه جایی کاملا مشخص بودکه شروع کردی به جق زدن…توهنوزفرق دوست داشتن وحشری بودن یه دختررونمیفهمی…متاسفم واسه اون دخترکه پسرعموش تویی
کسکش خان نمیشد اینقد اقا اقا نکنی ؟!
گاییدی خودتو.تا اونجا ک نوشته بود عکس کس و کون و خایه رو تو کتابش دیدی چیزی نگفتی بیشتر نخوندم فهمید کسشری بیش نیست
سر در دانشگاهت ریدن ک کسخلی مث تو رو قبول کردن واسه درس خوندن
دانشگاه؟اونم اینجوری مینویسی؟یا خود خدا… اصلا حالا که اینجور شد “یا ابر فرض”! این به اون وقتی که برای خوندن این ملغمه گذاشتم در! (dash)
داستانت بد نبود منم عاشق دختر عمومم ولی نمیتونم بهش بگم