سنگ صبور

1393/04/20

سلام اسمم بارانه اگه مخواین یک داستان سکسی بخونید باید بگم که این داستان سکسی نیست و داستان زندگیه منه.دختر مهربون و خوشگلی هستم البته همه میگن که خوشگلم و تو مدرسه و فامیلا تک بودم و همه چششون رو منه.چشم و ابرو مشکی موهام خرمایی قدم 165 اندامم هم توپره

حوصله کلاسو نداشتم استاد واسه خودش فقط حرف میزد و من تو عالم خودم بودم وهیچی نمیشنیدم. با خودم گفتم که برم اخه فایده ای به نشستن و درس گوش دادن نبود دردئ سنگینی و رو سینم حس میکردم از سر کلاس بلند شدم و او مدم بیرون راه افتادم تو خیابون فقط میخواستم قدم بزنم و سیگارمو بکشم تا شاید کمی ارومشم هوا سرد و ابری بود بارون نم نم میبارید همون بارونی که عاشقش بودم رفتم تو فکر کاش میتونستم خودمو از این زندگی راحت کنم کاش جرات داشتم خیابونا خلوت بود از جیب پالتوم هنزفیمو در اوردم و زدم رو پخش گوشیم ک فقط و فقط اهنگ های دو خواننده بودن داریوش اقبالی و شاهین نجفی اولین اهنگ شاهین بود دلم به هوای شاهین پر میکشید و فریاد میزد
سیگار با مشروب با طعم هم اغوشی یعنی فراموشی فراموشی فراموشی /بعد از تو الکل خورد من را مست خوابیدم/بعد از تو با هرکس که بود و هست خوابیدم/بعد از تو لای زخم هایم استخوان کردم/با هرکه میسد هرچه میشد امتحان کردم …
یهو متوجه شدم که پالتوم داره کشیده میشه برگشتم دیدم دو تا پسر بچه کوچولی التماس میکنن که ازشون ادامس بخرم منم قبول کردم و از هر کدوم یکی خریدم بهشون گفتم اگه بخواین میتونیم بریم یه رستوران با هم شام بخوریم اونا هم به هم نیگا کردن و یعد چند دقیقه یکیشون اروم گفت باشه بریم.یه اژانس گرفتم و با هم رفتیم یه رستوران که غذا هاش عالی بود با هم غذا خوردیم یکم از شرایطشون سوال کردم و اونا هم کلی ازم سوال پرسیدن غذا که تموم شد اژانس گرفتم و رسوندمشون همون جا که دیده بودمشون در اخر هم شمارمو به یکیشون دادم و گفتم هر وقت مشکلی داشتن میتونن باهام تماس بگیرن تشکر کردن و رفتن منم تا خونه پیاده اومدم قبل خونه هم یک کیلو ادکلن رو خودم خالی کردم که مامان بو سیگارمو متوجه نشه اخه مامان فوق العاده زن تیزیه تکون میخوری میفهمه. همیشه یه برچسب خنده رو لبام بود تا کسی متوجه حال و روزم نشه خونوادم واسم خیلی مهم بود نمیخواستم ناراحتشون کنم ساعت های 12 بود که رو تختم دراز کشیدم تا بخوابم یهو یاد قرصام افتادم که باید میخوردمشون قرصارو از تو کیفم در اوردم و خوردم مامان میدونست قرص میخورم اما نمیدونست واسه جیه گفتم که ویتامینه اونم قبول کرده بود و هیجوقت به وسایلم دست نمیزد از این جهت هم خیالم راحت بود که نمیفهمه قرصه اعصاب میخورم. داداشم اومد تو اتاقم و کمی از درس هام پرسید البته میدونستم که کارش پیشم گیره گفتم کارتو بگو گفت راستش فردا یه قراری دارم میشه بگی چی بپوشم؟ کمکش کردم تا یک لباس انتخاب کنه و مدل موهاشم گفتم که موهاشو یه تنوع بده و خلاصه یه مدل توپ واسش درست کردم میگفتم میترسم بخوابم خرابشه گفتم خب مدلشو یاد بگیر فردا خودت درست کن اونم با کمی غرغر که شاید نتونه خوب درست کنه گفت باشه بعدشم یکمی ازم پول گرفت و گفت که به مامان نگم منم فبول کردم و اومدم تو اتاقم.
.هرکاری میکردم خوابم نمیبرد صدای 2تا بچه همش تو گوشم بود صدای خنده ها و گریه ها گریه دختری که من بودم و خنده پسری که بهترین همبازیم بود و یه جورایی عشقم بود از کوچیکی با هم بزرگ شدیم و همیشه همدیگرو دوست داشتیم یادمه بابا واسم یه دوجرخه خریده بود که یکمی واسم بزرگ بود اما من خیلی دوسش داشتم.شاهین از من کمی بزرگتر بود وقتی میومدن خونمون با هم سوار دوچرخه میشدیم او روی ترک دوچرخه مینشست و من روی اون اهنی ک از زیر ترک به جلوی دوچرخه وصل بود سرم از عقب میخورد ب سینش گاهی گوشامو نزدیک قلبش میکردم که صدا قلبشو بشنوم حس خوبی بود شاهین خیلی به من عادت کرده بود منم واقعا دوسش داشتم یادمه مامانش وقتی میگفت بیا باید بریم بازار اونم میگفت تا باران نیاد منم نمیام منم عاشق همین دیونه بازیاش بودم درسته کوچولو بودم اما واقعا معنای عشقو میفهمیدم .
تو فامیلمون یک دختری بود به اسم مارال که هم سن و سال خودم بود هر وقت شاهین اینا میومدن خونمون مارال اینا هم میومدن منو شاهین با مارال ابمون توی یه جوب نمیرفت مارال هم حسودی از چشاش میبارید چند سالی گذشت و من شدم 14 ساله خونه ما و مارال زیاد از هم دور نبود و چون تو یه مدرسه درس میخوندیم من مجبور بود برم دنبالش و با هم بریم مدرسه.یه روز که شیفت بعدازظهر بودیم رفتم دنبال مارال زنگشونو زدم مارال برداشت گفت بیا بالا هنوز اماده نیستم منم تو دلم فحشش میدادم که دیوث بازم اماه نیست میدونه من رو ساعت حساسم و همیشه باشد سر وقت برسم دار باز اذیت میکنه رفتم بالا دیدیم کسی خونه نیست مارال هم داره با یکی تلفنی حرف میزنه اولش واسم مهم نبود ولی وقتی دیدیم صدای خنده هاش خونه و پرکرده شک کردم که اره طرف حتما پسره که این اینجوری داره بال بال میزنه رفتم جلو و گوشمو کذاشتم جا گوشی دیدم بله صدا پسره اما چرا اینقد صدا اشناست؟؟؟؟؟ قضیه چیه؟ شاهین؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ خوب گوش کردم یهو قلبم شروع کرد به تند تر تپیدن دنیا درو سرم چرخید یاهام شل شد نمیتونستم رو پاهام وایستم از یه طرف هم میخواستم جوری نشون بدم که انگار واسم مهم نیست رفتم سمت کیفم و برشداشتم به مارال اشاره کردم که دیر میشه تو خودت بیا من میرم از خونه زدم بیرون نمیدونم چطوری رسیدم مدرسه اصلا تو حال خودم نبودم چند روزی گذشت و مارال گفت که با شاهین چند وقتیه که دوسته.دلم بدجوری گرفته بود دلم میخواست شب تا صبمو گریه کنم.دلم میخواست از اون شهر برم برم یه جای دور کاش میشد. اونا بعد یه مدت از هم جدا شدن واقعیتشو نمیدونم اما مارال گفت که جدا شدن.سال بعدی مدرسمو عوض کردم رفتم غیرانتفاهی وضع مالیمون خوب بود واسه همین کسی اعتراضی نکرد که چرا دارم مدرسه عوض میکنم. شاهین وقتی میومد خونمون با سنگینی باهام برخورد میکرد نمیدونم از داداشام روش نمیشد (اخه مثل داداش بزرگم شدیدن غیرتی بود) یا واقعا حسی بهم نداشت.چند سالی گذشته اما من هنوز نتونستم با خودم کنار بیام که شاهینم دیگه اون شاهین قدیم نیست.

خوابم نمیبرد اما همه خواب بودن صدا خروپف بابا از اتاقشون میومد در اتاقمو قفل کردم و اروم پنجره و باز کردم و لبه پنجره نشستم شهر خواب بود چراغا خاموش بودن سیگارمو روشن کردم وشروع کردم به کام گرفتن دلم شکسته بود اما من هم مارال و هم شاهینو بخشیده بودم شاید هر کس دیگ ای بود مارال و نمیبخشید اما من بخشیدمش چون میدونستم از سر حسودی این کارو کرده.
تولد امسالم ک همین چند ماه پیش بود یه اتفاق عجیب افتاد شاهین تولدمو بهم تبریک گفت این یک معجره بود سال ها بود که منتظر همچین حرفی بودم همین واسم کافی بود.تولد شاهین هم که همین چند روز پیش بود و من منتظر بودم که حتما بهش تبریک بگم:
باران:تولدت مبارک شاهین سال خوبی باشه واست
ش:مرسی باران ممنونم ازت
ب:قربونت
ش:تو بهترینی
ب:توام بهترینی. شاهین…چرا گغتی من بهترینم؟
ش:چون اخلاقتو دوست دارم معرفت داری
ب:ممنونم اولین باره که ازم تعریف کردی یکمی تعجب کردم
ش:واسه چی؟
ب:فک میکردم از من خوشت نمیاد
ش:جرا این فکرو کردی؟
ب: اخه خیلی کم باهام حرف میزنی حس میکنم خودتو از من دور میکنی
ش:نه خودت که میدونی من همیشه دوست داشتم
ب:فک میکردم فراموشم کردی دیگه دوسم نداری.منم دوست دارم
ش:واقعا دوسم داری؟
ب:من از کوچیکی دوست داشتمو دارم هنوز که هنوزه شبا با یاده تو میخوابم
ش:جدی میگی؟جقدر خوب
ب:اره.چرا این همه سال بهم نگفتی؟
ش: تو دلم نگهش داشتم
.
.
.
اون شب خدا دنیامو به من داد همه اون سنگینی از روی قلبم برداشته شد اولین شبی بود که اروم خوابیدم فرداش بهش پیام دادم و یکم حرف زدیم حتی بهش گفتم که من فقط به خاطره دیدنش میرم خونشون اینکه فقط بتونم ببینمش ارومم میکنه اونم کلی خوشحال شد.احساس سبکی میکردم شبش بهش گفتم که منو چطوری دوسم داره؟ اونم گفت من تورو به چشم خواهری دوست دارم. دنیا دور سرم چرخید اخه لعنتی منی که دیوونه وار دوست دارم میخوام همیشه مال خودم بشی حالا میگی به چشم خواهری؟؟؟؟؟؟؟؟؟ فقط نوشتم باشه و فرستادم واسش
خدایا چرا اخه؟چرا غصه هامو زیاد میکنی؟ اشک از چشام مثل یارون میریخت خیلی عصبی بودم بدتر از همیشه با خودم گفتم که دیکه فایده نداره باید هرچی تو دلمه و بهش بگم شروع کردم به تایپ کردن:
شاهین…
کاش اینقد جرات داشتم که بتونم خودمو از این زندگی راحت کنم.وقتی گفتی دوسم داری خوشحال شدم که میتونم واسه همیشه داشته باشمت اما تو اینو نمیخوای.اشکالی نداره چه با من باشی یا نباشی خوشبختیت ارزوی منه.اینا تقصیر تو نیست من زیادی دیوونتم شایدم تقصیر تو بود که منو عاشق خودت کردی.بخواب خوب بخوابی شاهینم بخواب دنیا همینه عشقه من. دنیا همینه

شاهین:چی داری میگی باران حالت خوبه؟
ب:اره از این بهتر نمیشم
ش:من بد کردم گفتم به چشم خواهری؟
ب:نه بد نکردی تو هیچ تقصیری نداری مشکل از منه
ش:باران من نمیخوام به دادشات که مثل داداشم میمونن خیانت کنم
ب:باشه تو خوبی

جواب نداد .خدا چون چه زندگی بود که به من دادی.دیگه اشکی نداشتم که واسش بریزم کاش میتونستم از همین پنجره خودمو بندازم پایین حس میکردم غم هام دو برابر شدم 2سال پیش با یه پسر به اجبار یکی از هم کلاسیام دوست شدم اما اصلا دوسش نداشتم و فقط به خاطر همکلاسیم باهاش بودم که پویا توی یه تصادف وحشتناک فوت شد و غم من 10 برابر شد با اینکه دوسش نداشتم اما دوستم بود. این قضیش مفصله اگه خواستین بگید تا بنویسم واستون.
هیچکس جای شاهینو واسم پر نکرده و نمیکنه در قلبم بستست و فقط روی شاهین باز میشه

نوشته: باران


👍 0
👎 0
24917 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

426813
2014-07-12 02:08:24 +0430 +0430
NA

موفق باش انشالله به عشقت برسی

0 ❤️

426814
2014-07-12 02:51:22 +0430 +0430
NA

من ک درکی از عشق ندارم -___-
خوب بود…

0 ❤️

426815
2014-07-12 06:53:33 +0430 +0430
NA

دردای قدیمی تازه شدند

0 ❤️

426817
2014-07-12 08:47:11 +0430 +0430
NA

maroofe ke hamishe ma pesara khianat mikonim vali man khianati az mohem tarin shakhse zendegim keshidam ke ke karam 2 mah be bimarestan keshid

0 ❤️

426818
2014-07-12 11:18:38 +0430 +0430
NA

عجب!
پاراگراف اول رو نمینوشتی اتفاقی می افتاد ؟ :|
خوب نوشتی

0 ❤️

426819
2014-07-12 18:12:45 +0430 +0430

چی بگم. دردام تازه شدن. تمام خاطرات…
با دلت نوشته بودی، اولش که شروع کردی دقیقا یاد دوستم افتادم… پالتو، شاهین، سیگار، عشق بارون، قدم زدن، ناراحت شدن و کمک کردن به کودکان خیابانی…
میفهمم چی میگی…
اونم منو ترک کرد…

0 ❤️

426820
2014-07-12 22:41:59 +0430 +0430

از اونجایی ک من هیچوقت قسمتای سکسی داستانارو نمیخونم واقعن خوشم اومد از این داستان.
فقط امیدوارم قکر خود کشیو از سرت بیرون کنی ک خود کشی واسه ضعیف ترین آدمه
اگه دوست داشتی یازم بنویس من لذت بردم

0 ❤️

426821
2014-07-13 02:42:29 +0430 +0430
NA

من نمی دونم این کارا چیه؟ واقعا به نظر شما کسی که خوشگل باشه و همه چشا دنبالش باشن باز دلش کسی و می خواد که رفته با کس دیگه ؟ واقعا به نظر من هیچ عشقی وجود نداره که بخوای اینجوری واسش فنا بشی. اون رفته با مارال بعد تو نشستی زار زار گریه می کنی؟ آخه چی بگم.

0 ❤️

426822
2014-07-13 22:09:55 +0430 +0430
NA

داستانتو خوندمو ازش خوشم اومد.
میشه یه ایمیلی چیزی بهم بدی تا باهات در ارتباط باشم.چون طرز فکرت مث منه.فقط به عنوان یه خواهر میخوام ازت چنتا سوال بپرسم.(به چشم خواهری)

0 ❤️

426823
2014-09-10 08:07:26 +0430 +0430
NA

فقط میتونم بگم متاسفم
-_-

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها