سوسک و مستاجر (۱)

1396/11/24

راستش من این خاطره ام رو بکماه پیش ارسال کردم و بعد قسمت دومش را بعد سه چهار روز نمیدونم دوستای در سایت چطوری قسمت دوم رو قبل از اول چاپ کردن و خوانندگان یا خاطره ام رو نمیخوانن یا براشون جذاب نیست منم دوباره قسمت اول رو ارسال میکنم خواهشمندم فحش و ناسزا ندید چون این برام اتفاق افتاده حالا یکم رنگ و لعابش رو زیاد کردن برا جذابیت داستانه حالا اگه این قسمت رو چاپ نکنن مجبورم قسمت سوم و پایانیش رو دیگه بی خیال بشم نام خاطره ام : سوسک و مستاجر (قسمت اول)

من اسمم مازیاره و با مادرم در یک آپارتمان سه واحده زندگی میکنیم کل ساختمان مال ماست و مامانم بخاطر کهولت سن در طبقه اول زندگی میکنه و منم در طبقه سوم و طبقه وسط اجاره میدهیم من سنم ۲۸ ساله با قد حدود ۱۶۰ و معلم هستم راستش داستانمون از اونجایی شروع شد که مادرم گفت من دیگه خونه رو به مستاجری که بچه داره نمیدم از بس شلوغ میکنن و نمیگذارن استراحت کنم و بهم گفت به بنگاهی بگو فقط به زن و شوهر اجاره میدم و من هم این موضوع رو به بنگاه سر کوچه مون گفتم و متذکر شدم بخاطر اذیتی که مادرم از مستاجر قبلی داش خونه رو به زن و شوهر ی که بچه دارن نشون نده.
چند روزی گذشت تا یکروز تلفنم زنگ خورد و از صداش معلوم بود خانم جوانی باشه با حالت خاص زنانه بهم گفت سلام آقا مازیار منم با کمی تعجب گفتم بله بفرمایید شما! و ادامه داد شماره شما رو آقا مهدی بنگاهی دادن برا اجاره کی خونه تشریف داریدمیخوام خونه رو ببینم منم گفتم الان که سرکارم باشه برا ساعت ۵ عصر بعد خانمه با ناز و یکم بی طاقتی گفت آخه اون موقع همسرم نیست لااقل یکوقتی بگید که اون هم باشه من گفتم قبلش خونه نیستم وگرنه اگر مشکلیه باشه برا دو روز دیگه خانم انگار از بنگاهی تعریف خونه ما رو شنیده بود و نمیخواست خونه مون رو از دست بده قبول کرد و منم بعد کلاس و خرید خونه و صرف چای نشستم خونه و منتظر .

راس ساعت ۵زنگ خونه بصدا در اومد آیفون رو برداشتم و بفرمایید گفتم و رفتم جلوی در طبقه پایین که خالی بود در رو باز کردم و صدای کفش از راه پله توجه ام رو به پایین جلب کرد و انتظار داشتم آقا مهدی بنگاه دار همراهش باشه ولی در کمال تعجب خانم تنها بود . خانمی بود با قد کشیده حدود ۳۰ ساله و قد حدود ۱۷۰ لاغرسینه هاش به جلو کشیده و مانتو قرمز با شالی که نصف موهای پشتش رو پوشونده بود بطرف من اومد یکم عرق بر چهره داشت که معلوم بود از اومدن از پله ها بر صورت سفید و بدون لکش برق میزد جلو اومد سلامی کرد و گفت من فریبا هستم منم با لبخندی گفتم خوشوقتم و با لبخند خانم رو بطرف درب آپارتمان همراهی کردم با کمی تاخیر گفت راستش آقام بخاطر شرایط کاریش نتونست بیاد و بمن گفت اگه خونه مورد موافقتت بود قولنامه کن منم گفتم انشالله که مورد رضایتتون قرار میگیره

داخل شد و یک نگاهی به ورودی کرد و منم پشت سرش مست بوی عطر دل نشینش منو یکم از هوش برد بعد گفت آقا مهدی خیلی از خونه تون تعریف میکرد امیدوارم اینطور باشه ، بعد برگشت بطرف من و گفت این دهمین خونه ای است که…در همون حال که برگشت و داشت حرف میزد و متم منگ شده بود تا بخودم اومدم یهو صورت خانم رو جلوم دیدم تا بخودم اومدم تنم بهش خورد و یکم‌عقب رفت منم ناراحت از اتفاق افتاده ازش پوزش خواستم و برای اینکه ضایع نشم گفتم ببخشید امروز سرم خیلی درد یکنه شرمنده خواسم نبود با لبخند رضایت گفت نه بابا این چه حرفیه پیش میاد باز خدا رو شکر خودتون رو کشیدید وگرنه می افتادید روی من و خنده نرمی کرد و کیفش را در همون صحبتاش باز کرد و بعد گشتن داخل کیفش یک قرص بهم داد و گفت بفرمایید بخورید تا حالتون خوب بشه و منم بدون معطلی قرص را گرفتم و رفتم سر شیر آب و قرص را خوردم و اومدم بطرفش و متوجه شدم خانم داره اطاقها رو نگاه میکنه خونه خوب و خوش ساختی بود هشتاد متر و دو خوابه که حمامش داخل اطاق خواب بود خانم داشت همه جا رو ورانداز میکرد و از نگاهش معلوم بود رضایت کامل داره من رو نگاه کرد و گفت خوبه بریم برا نوشتن اجاره نامه منم گفتم باشه ولی آقا مهدی گفتن خونه رو فقط اجاره میدیم و رهن نمیخواهیم .خانم گفت آره یک چیزایی گفته ماهی ششصد با دو میلیون جلو حالا با ما راه بیایید…راستش از صدای ناز اون خانم و موهای افشانش رضایت دادم سه میلیون با پانصد و پنجاه خونه رو بهشون اجاره بدم خانم هم راضی از من‌تشکر کرد و گفت بریم برا اجاره نامه گفتم باشه پس اجازه بدید برم لباس بپوشم و ازش دور شدم راستش از اون چهره ملوسش خیلی به شوهرش خسودیم شد که چطور میتونه این خانم به این خوشگلی رو هر وقت اراده کنه ترتیبش رو بده در این رویاها بودم که وارد آپارتمان خودم شدم و برای اینکه یکم توجه خانم رو بخودم جلب کرده باشم گفتم تا من حاضر شم بفرمایید چای بخورید اخانم با چهره خندون و خجالتی گفت نه ممنون و منم گفتم بفرمایید تعارف نکنید امروز مهمون ما هستید و از فردا ناسلامتی همسایه مون خواهید شد خانم گفت مادر تشریف ندارن؟گفتم مادر طبقه اوله و بخاطر پله ها بالا نمیاد و من‌بیشتر پیشش هستم چای رو ریختم داخل استکان و با یک بسته بیسکویت بطرفش اومدم هنوز تو اون کف بودم که پام خورد به لبه قالی و کم‌مونده بود زمین بخورم خانم با لبخند گفت مواظب باش چکار میکنی؟منم با خجالت گفتم راستش تاکنون تااین حد با یک خانمی حرف نزدم گفت انشالله به مرور پس بهتر خواهی شد منم گفتم انشالله و چای رو روی میز گذاشتم و رفتم داخل اتاق که پیراهنم را عوض کنم پیراهنم رو در آوردم و شلوار لی که پام بود بخاطر دراز شدن کیرم کمی کشیدم پایین که پیراهنم رو تنم کنم کیرم سیخ شده بود و در این حال و هوای اون خانم بودم که خانمه یک صدای جیغی کشیدو اومد توی اطاق من‌…‌تصور کنید صحنه رو من کیرم سیخ و خایه هام ازکنار شورت افتاده و بدون پیراهن با دیدن اون خانم یکه خوردم و اون خانم با دیدن شورت باد کرده من لبخند ریزی کرد و منم در همون لحظه ناخودآگاه دستم را جلوی شورت گرفتم و گفتم چی شده اون خانم گفت وای ببخشید سوسک دیدم گفتم سوسک؟ گفت آره منم گفتم اشتباه میکنی خونه مون اصلا سوسک نداره تا اومد بهم نشون بده و منم دستام را برای پیراهن تن کردن از جلوی شورتم برداشتم به شورتم نگاه خاصی کرد و گفت ایناهاش…و تازه متوجه شده بودم دیروز خواهر زاده ام با خودش سوسک پلاستیکی آورده بود و منم بخاطر اذیتی که کرده بود اون رو پرتاب کرده بودم گوشه ای و اون خانم دیده بود و ترسیده بودخانم که داشت به اون سوسک نگاه میکرد و بعد صدای نیش خنده من رو شنید یک‌نگاهی بمن کرد و بعد بطرف دست اشاره اش کرد و تازه متوجه شده بود که اشتباه کرده همونجا نشست و با خنده هم من رو ورانداز میکرد که داشتم دکنه های لباسم رو میبستم و هم به کیرم که اون هم بهتش زده بود خلاصه چای روصرف کرد و رفتیم بنگاه…

روزها میگذشت و من همچنان در کف این کوسی بودم که خونه مون اومده بود و من کاری باهاش نکردم بودم و بعد بخودم میگفتم بلاخره یک روز به تورم میفتی حتی چند باری اون خانم را در راه پله میدیدم که با سلام و احوالپرسی کمی به شدت شهوتم می افزود ولی اون‌خانم هم بخاطر اون اتفاق با لبخند و نیم نگاهی به جلوی شلوارم با لبخند از هم دور میشدید…‌‌
چند ماهی از این اتفاق گذشت تا اینکه یکروز عصر داشتم حاضر میشدم برم با دوستام بیرون زنگ خونه بصدا در اومد صدای شوهر فریبا بود پشت در گفت آقا مازیار…منم اومدم جلوی در با لبخند و سلام و احوالپرسی بهم گفت راستش از طرف شرکت ماموریت بهم خورده یک هفته برم اصفهان یک زحمتی براتون دارم راستش امشب و فردا شب خانمم تنهاست و پس فردا آبجی فریبا قراره بیاد پیشش اگر زحمتی نیست اگر خانمم چیزی لازم داشت زحمتش رو بکشید اومدم باهات حساب میکنم منم بالبخند که این چه حرفیه بابا فریبا خانم عین آبحی ام میمونه باهام روبوسی کردم و خداحافظی کرد و رفت.
منم‌خوشحال بخاطر گیرآوردن موقعیت برا گائیدن فریبا برنامه رفتن بیرون رو کنسل کردم و رفتم داروخونه سر خیابان یک بسته کاندوم و اسپری تاخیری گرفتم و امدم خونه
راه پله ها رو دو تایکی رد کردم تا نزدیکیای آپارتمان فریبا دیدم در باز شد و شوهر فریبا با یک لب از فریبا در حال خداحافظی بود که تا من رو دیدن نصغه کاره بوسشون رو قطع کردن و بطرف من توجه شون جلب شد منم ازشون عذرخواهی کردم و همون موقع که شوهر فریبا هم بمن نگاه میکرد فریبا که با بک تاپ و شلوارک سبز خوش رنگ با موهای فر شده بمن لبخندی زد و یک چشمک هوس انگیزی بمن کرد و همانطور که لباش رو گاز میگرفت با تکون دادن سرش بمن و بعد به کیرم نگاهی کرد و معلوم بود در کف کیرم مونده منم صریع رفتم حمام خودم رو ترو تمیز کردم و داشتم خودم رو خشک میکردم زنگ خونه بصدا در اومد منم با شتاب هر چه تمام تر با همون حوله بطرف در جهشی کردم و در افکار عشق بازی و گائیدن فریبا بودم که در رو باز کردم وبه خیال اومدن فریبا که چقدر در کف کیرم مونده که هنوز نیم ساعت از رفتن شوهرش نگذشته اومده ترتیبش رو بدم … دیدم شوهر فریبا پشت در بود بهم‌گفت معذرت ، راستش خواستم اطلاع بدم ماشین شرکت خراب شده و بردنش تعمیرگاه و تا یکی دو روز دیگه درست نمیشه خواستم اطلاع بدم دیگه تا موفع رفتن من خواهرش میاد و همه چی مرتبه…با گفتن این حرفش کیرم یک سکته ناقص کرد و منم مات و مبهوت همونطور روی مبل نشستم و داشتم در دلم بخودم و بد اقبالیم فحش میدادم…دیگه بی خیال شدم و بخودم گفتم این گائیدن این خوشگله رو فراموش کنم…و لباس پوشیدم رفتم پیش بچه ها دو روز گذشت و شبها در کف فریبا تا صبح خوابم نمیبرد و همش میگفتم یعنی اینقدر بد شانس من الان میبایست تو بغل فریبا میبودم و حالا باید بالش بغل کنم…
تا اینکه بوقتش صبح که داشتم میرفتم از کنار آپارتمان فریبا که رد شدم و در نیمه باز بود شوهره داشت به فریبا میگفت حالا چکار کنم میخوای نرم؟ فریبا گفت چرا نری برو من تنها که نیستم آقا مازیار که هست منم کاری که ندارم برم بیرون اگر کاری داشتم بهش میوم شوهرش گفت من دیگه روم‌نمیشه بهش بگم تو خودت بگو و اومد سمت در و منم تند تر پله ها رو رد کردم که باز دوباره من رو نبینه و من رو توی کف بگذاره از ساختمون زدم بیرون…عصر بعد از مدرسه و خرید یک سری پیش مامان زدم و چای میخوردم زنگ‌ موبایلم بصدا در اومد فریبا بود با شتاب گفت آقا مازیار صریع خودتون رو برسونید بالا شیر آب آشپزخونه هرز شده داره اینجا رو آب میگیره منم شتابان بدون هیچ فکری صریع خودم رو به خونشون رسوندم بوی عطر دل نشین و سر لختی و لباسهای کوتاه فریبا توجه ام رو جلب نکرد فقط بخاطر شیر آب خودم رو به آشپزخونه رسوندم که نکنه آب به پایین سرایت کنه به فریبا گفتم فلکه رو ببند و خیلی آروم بطرف فلکه کنار آبگرمکن رفت و منم بخاطر شل رفتنش خودم‌هم تند تر به طرف فلکه آب رفتم و در یک زمان به فلکه رسیدیم و در یک لحظه تنم بهش خورد و گرمای بدنش رو احساس کردم خنده ای کرد و‌منم با گفتن ببخشید دستم رو روی دستش گذاشتم در صریع بستن فلکه اصلی آب و شیر را با آچار باز کردم و مغزی آب رو عوض کردم و با لباس خیس از کنار فریبا گذشتم و با خداحافظی و بوئیدن عطر بدنش به سمت در رفتم صدای فریبا توجه من رو جلب کرد …کجا آقا مازیار …تشریف داشته باشید یک شربت مهمون مون باشید منم گفتم‌ممنون الانه که یهو آبجی تون میاد بد میشه انشالله یه وقت دیگه…فریبا لبخند رضایتمندی زد و بهم گفت نمیخواد نگران باشی مادر شوهر آبجی ام حالش بد شده بردنش بیمارستان نمیتونه بیاد و برق نگاه شهوت انگیز فریبا رو از چشاش احساس کردم بعد رفت بطرف یخچال تا برام شربت بیاره منم خیلی راضی از موقعیت انجام شده گفتم پس بگذار برم لباس عوض کنم خیسه میترسم سرما بخورم فریبا با لبخند گفت باشه پس در رو نبند بی زحمت میخوام یرم حمام دوش بگیرم شربتتون رو میگذارم رو میز …منم خیلی صریع رفتم خونه دستشویی و بعد اسپری بی حس کننده رو اونقدر به کیرم مالیدم که دیگه احساسش نمیکردم بعد با شتاب اومدم بالا و روی مبل نشستم
صدای دوش آب حمام تنها صدای سکوت اونجا رو میشکست و منم شربت رو نخوردم که نکنه باز شاشم بگیره همونجا نشستم تااینکه صدای فریبا اومد…آقا مازیار‌‌‌‌!منم گفتم بله گفت ببخشید یادم رفت حوله ام رو از روی تراس بردارم میتونی زحمتش رو بکشی گفتم چشم و رفتم از تراس حوله فریبا رو برداشتم و همانطور که قلبم تند تند میزد بطرف حمام رفتم اطاق لامپش خاموش بود و من پشت در در حالی که صورتم طرف دیگه بود گفتم کجا بگذارم گفت چشات درویشه گفتم آره و حوله رو که بهش دادم دستم را گرفت و بطرف خودش کشوند منم اولش یکه خوردم ولی بعد همراهیش کردم فریبا لخت جلوم ایستاده بود و من که تازه لباس خیسم رو عوض کرده بودم رو بخودش چسبوند و لبش را به لبم چسبوند و انقدر از دهانش شهد شیرین لباش رو خوردم تا ناخودآگاه احساس کردم کیرم داره از شلوارم میزنه بیرون نگاه فریبا بسمت کیرم و گفت نمیخوای من رو به مازیار کوچیکه معرفی کنی؟منم از خدا خواسته شلوارم رو کشیدم پایین و فریبا در حال باز کردن دکمه های پیراهنم بهم گفت مازیار میدونی چقدر تو کفت بودم و چقدر به امید خوردن کیرت با آقام عشق بازی میکردم خیلی میخوامت…منم گفتم عزیزم شما شوهر دارید نباید تو کف باشید به آقات بگو هر شب ترتبیت رو بده و فریبا هم پیراهنم رو انداخت کنار تخت و با دست دیگه اش شورتم که شیخ شده بود میمالید و گفت مرتضی اصلا عشق بازی بلد نیست و کیرش هم کوچیکه و تا کیرش رو میگذاره تو کسم آبش میاد …میدونی چقدر تو کف ارضا شدن موندم…منم دیگه شورتم رو کشیدم پایین و وقتی با نگاه فریبا مواجه شدم که میگفت وای دادام وای چه کیری.‌‌.! منم از شنیدن حرف فریبا خنده ام گرفت و با بوسه هولش دادم به عقب که بیفته روی تخت و منم افتادم روش و از بالای سرش تا لبش رو اونقدر لیس زدم که انگار از قحطی اومده بودم فریبا هم با صدای شهوت انگیزش آه آه میکرد و کیرم رو با دستاش میمالید …گرمی سینه های ناز و خوش فرمش من رو تو کف گذاشته بود و باز حسرت شوهرش رو خوردم که چرا نمیتونه این فرشته زیبا رو سیرآب کنه…من در جواب آه و آوه فریبا گفتم الان یکجوری میگائمت که خاطره اش فراموشت نشه فریبا گفت کیر میخوام بده بخورمش منم برعکس شدم و اون شروع کرد به خوردن کیرم و منم به خوردن کوس بی موش چقدر حال داد از داخل خیس بود و حرارت خاصی داشت و منم داشتم خیلی حال میکردم و خیالم راحت بود که این بی حسی نیم ساعتی طول میکشه دو دستام دو طرف کونش رو میمالیدم و زبانم هم باخوردن کوسش صحنه بسیار شهوت انگیزی رو از فریبا احساس میکردم اونقدر کسش رو خوردم که صداش در اومد که گفت بگذار تو کوسم خمارتم مازیار بگذار تو کوسم…منم چرخیدم و یک نگاهی به فریبا کردم که از شهوت کونش رو به تخت میمالید کیرم رو گذاشتم سر کوسش …فریبا گفت بگذار توش مازیار …منم با یک فشار نصف و بعد صدای جیغ فریبا و فشار دوم که جیغ بعدیش رو شنیدم و نا خودآگاه دستم رو بردم بطرف دهانش گفتم دردت اومد گفت یکم و خیلی خوشم اومد اونقدر با ملایمت بهم گفت که …چند دقیقه ای لنگاش رو بالا کردم و تلمبه میزدم و فریبا میگفت محکمتر فشار بده و خایه هام اونقدر به پایین کوسش خورده بود داشت درد میگرفت و برگرداندمش و شکمش رو بسمت تخت برگرداندم و کونش رو به بالا آوردم از پشت و دیدن کون به این نازی و کوس به این خوشگلی کیرم رو از عقب داخل کوسش فرو کردم و با دستام با سینه هاش بازی میکردم تا کنون کوس به این با حالی نزده بودم همانطور که میگائیدمش بهش گفتم چطور عاشق کیرم شدی فریبا؟ فریبا با همون حالت شهوت گفت همون روزکه اومدم خونه تون سوسک دیده بودم کیرت برام رویا شده بود همش بخودم میگفتم کی میشه کیر مازیار رو امتحان کنم و از این خماری بیرون بیام…دراز کشیدم و فریبا روی کیرم نشست و اومد تو بغلم از چشاش برق شهوت و لذت پیدا بود منم سینه هاش رو از بالا میمالیدم و با زبانم و دهانم گاز میگرفتم فریبا گفت مازیار دوست دارم این چند روز هر شب تا صبح پیشم باشی و کیرت رو در اختیار من بگذاری منم گفتم نمیشه که بعد با فشار من یک جیغی کشید و همینطور که سینه هاش بالا پایین میومد گفت :مگه به شوهرم نگفتی هر چی لازم داشت فقط بگه. منم کیرت رو میخوام منم گفتم چشم عزیزم تقدیمت میکنم کم کم شهوت فریبا بیشتر و بیشتر میشد و احساس کردم که الانه که ارضا بشه و منم خوشبختانه اون بی حسی کیرم رو از دست دادم و احساس منم در ارضا بود یهو در همون حالت فریبا رو درازش دادم و من افتادم روش و کیرم رو تاته ته در کوسش فرو میکردم تا صداهای آه آه خاصش فهمیدم داره آبش میاد و منم بخاطر اینکه آبم رو در کوسش خالی نکنم در آخرین لحظه درآوردم و ریختم روی شکمش اونقدر تلمبه اش شدت داشت که چند قطره ای روی صورت و دهان فریبا ریخته شد و فریبا با لذت تمام زبونش رو به دور لبش مالوند و آبم رو خورد و همینطور که باسنش رو به تخت میمالید گفت مازیار خیلی کیر خوش فرم و باحالی داری این بهترین روزی بود که گذروندم منم همانطور که کیرم رو با دستم به شکم فریبا میمالیدم با خستگی بعد یک لذت طولانی گفتم منم تا حالا اینقدر بهم خوش نگذشته بود و بعد با اون دستم دستمال رو به فریبا دادم و کنارش دراز کشیدم و در همان حال یک لب طوفانی ازش گرفتم…

نوشته: مازیار


👍 2
👎 5
2547 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

673593
2018-02-13 22:36:37 +0330 +0330

ناموسا معلمی که اتاق رو اطاق و سریع رو صریع مینویسی
برو جقتو بزن باو

0 ❤️

673599
2018-02-13 23:19:27 +0330 +0330

جق به مغزت اسیب زیادی زده.نزن

0 ❤️

673786
2018-02-15 13:22:38 +0330 +0330

احتمالا اسم اصلیت غلامه دیوث
کسکش توی معلم که وضعت اینه خدا به داد دانش آموزات برسه کسکش اونا دیگه چی میشن

0 ❤️