سوسک و مستاجر (۲)

1396/11/03

…قسمت قبل

از خونه فریبا که اومدم بیرون هوا دیگه تاریک شده بود همینطور تو خودم بودم که گوشی زنگ خورد مامانم بود بهم گفت کجایی؟رفتی که رفتی گفتم خونه ام یه دوش بگیرم الان میام منم صریع دوش گرفتم و اومدم پیش مامان و یک میوه ای خوردم و مامان گفت کجا رفتی ؟ منم گفتم شیر طبقه بالا خراب شد منم رفتم درستش کردم اگر خرابتر میشد سقف اینجا آب میگرفت اون هم با لبخند بهم گفت خیر بده حالا شوهرش چکاره است؟ منم گفتم فکرکنم تو کار برق باشه بعد مامانم گفت این مردی رفته مسافرت چرا زنش رو نبرد اینقدر مرد بی خیال ندیده بودم ، منم با خنده گفتم مسافرت چیه مامان رفته ماموریت کاری اصفهان با خونواده که نمیفرستن ماموریت که تازه ماموریتهاشون دو سه روز بیشتر نیست که .مامان گفت شب چی ؟ حالا شبم میخواد تنها بگذارش من گفتم چی میشه مگه دو یا سه شب میخواد تنها باشه معلوم نیست شاید اقوامشون کسی باشه بیاد پیشش بعد مامان با قاطعیت گفت فقط یک خواهرش هست که اونهم دو سه تا بچه داره منم گفتم آپارتمان که مشکل نداره دزد که نمیاد منم از امشب در پایین رو هم قفل میکنم خیالت راحت بشه بعد گوشی تلفن بی سیم رو بهم داد و گفت شماره اش رو بگیر منم براش گرفتم تلفن رو گرفت و منتظر شد …سلام دخترم خوبی…حالت چطوره؟…میگم شب نمیترسی؟ چه میدونم گفتم شاید بترسی
خوب دخترم پاشو بیا پیش خودم امشب شام مهمون ما…نه بابا زحمتی نیست میگم بیا دیگه منتظرم …باشه حاضری درست میکنم زود بیا…باشه چشم…خداحافظ…گوشی رو قطع کرد و گفت مازیار بپر برو نونوایی دو تا نون گرم بگیر…منم گفتم مامان دیروز شش تا خریدم گفت اونارو گذاشتم فریزر نون گرم برا مهمون منم بهش گفتم با رضایت و لبخند گفتم امشب ؟ باشه پس یک کاری من نون نمیگیرم میرم کباب میگیرم شما هم زحمت نیفتید اون هم قبول کرد و منم سوئیچ رو گرفتم و اومدم سوار ماشین شدم و شماره فریبا رو‌گرفتم سلام خوبی ؟ فریبا : سلام خوبم ممنون ٬ …چکار میکنی؟ -نشستم دارم فیلم میبینم گفتم میای بریم بیرون؟ با شادی گفت از خدامه الان حاضر میشم منم گفتم نمیخواد شیک و پیک کنی با ماشین میریم یک گشتی میزنیم زود برمیگردیم آخه امشب مهمون مخصوصی دارم
خنده ای کرد و گفت فدای اون میزبان بشم با اون پسر کیر کلفتش منم خنده ای کردم و گقتم زود باش من پایین تو ماشینم سه چهار دقیقه ای طول کشید تا دیدم در باز شد و فریبا با چادر گل گلی که گاهی میدیدمش اومد سوار شد و تا جابجا شد بهش گفتم چقدر طول دادی گفتم نمیخواد شیک و پیک کنی اون هم گفت من کاری نکردم و چادرش رو جلوم کنار کشید و دیدم یک مانتو تیره که همه دکمه هاش باز و سینه های خوشگل و خوش فرمش نمایان بود
و پائین تر که نگاه کردم دیدم لااقل شورت پاشه خنده ای کردم و از روی چادر یک فشاری به سینه هاش آوردم و اون هم گفت لوس دست نزن به سینه هام طلاهاش میریزه و بادهم خندهدای کردیم و دنده عقب گرفتم تا از کوچه بیام بیرون گفت خواستم با مانتو بیام پایین دیدم مامانت جلودرساختمون ایستاده منم چادر رو گرفتم بهش رسیدم سلام علیک کرد گفتم برم تا سر کوچه خرازی بعد بهم گفت شب تاریکه یکم تتد تر برو به مازار برسی در همین اوصاف تلفنم زنگ خورد …مامان بود سلام کردم بعد گفت مازیار همسایه بالایی داره میره سر کوچه صبر کن اون رو برسون تا سرکوچه ببین اگه کارش طول میکشه صبر کن به کارش برسه بیارش بعد برو منم گفتم چشم مامان ببینم اگه کاری نداشت میبرمش تا رستوران غذا رو میگیرم بعد بیارمش گفت سختش نباشه اشکال نداره مواظبش باش من گفتم چشم مامان خوب و مهربونم خداحافظ …بعد رو کردم به فریبا و‌بادهنده گفتم اجازه ات رو‌گرفتم که ببرمت ترتیبت رو بدم فریبا یک فشاری با دستش به کیرم داد و گفت این بلا گرفته یک ساعت پیش داشت ترتیب یکی روومیداد هنوز سیر نشده منم گفتم وقتی یک حوری پیشش باشه سیر شدنی نیست
دیگه وارد خیابون شدیم گفتم کحا بریم گفت بریم دور دور هر جا شد منم گفتم به شرطی که اون هم گفت من هیچ شرطی رو‌نمیپذیرم نمیخوای پیاده میشم منم با خنده گفتم با این وضع کجا میخوای پیاده شی و اون هم خنده ای کرد و تسلیم و چشمکی بهم زد و‌برام از دور بوس فرستاد منم گفتم این چه بدرد میخوره واقعی دوس دارم بعد گفت تو خیابون ؟ نمیگی دوس دخترات ببینن…
! منم گفت دوس دختر کجا بود…گفت راست میگی هر دختری کیرت رو ببینه فرار میکنه …خنده ه ای کردیم و .ضبط رو روشن کردم و با صدای موسیقی و لب خونی ترانه به دور زدنها ادامه دادیم چقدر بهمون هوش گذشت از اینگه فریبا اینقدر شاد بود ازش خوشم اومده بود رسیدیم جلو بستنی فروشی توقف کردم و گفتم یک بستنی بزنیم گفت اینطوری بیام بیرون گفتم نه میگیرم تو ماشین بخوریم و رفتم دو تا بستنی قیفی مخصوص گرفتم و اومدم همونجا خوردیم در حین خوردن نیم نگاهی هم به اطراف میکردم خیابون اون قسمت خلوت بود بستنی فریبا که تموم شد بهم گفت دستت ذرد نکنه منم گفتم نوش جون و همونطور که نگاش میکردم نگاههامپن بهم قفل شد ناخودآگاه صورتهامون به هم نزدیک شد و یک بوس با طعم بستنی از فریبا گرفتم همونطور که لباش رو‌میمکیدم دستی هم به سینه هاش بردم اون هم دستش رو بطرف کیر راست شده ام برد و به زور یکم باانگشتش از روی شلوار مالوندش باصدای چند غابر از هم حدا شدیم و چشمکی بهدفریبا زدم گفتم بقیه اش امشب…فریبا گفت امشب چه خبره مگه کوس من گاراژه هی فرت فرت بکنی توش ؟ بعد خنده بلندی کرد و…منم بادخنده ماشین رو بحرکت درآوردم تا رسیدیم جلو رستوران بهش گفتم نوشابه میخوری یا دلستریا دوغ گفت من فقط کیر تو رو میخورم و با خنده گفتم هر کی نخوره جلو مامانم اون هم لبش رو گاز گرفت و گفت وای وای وای مامانت اگه بدونه…منم با خنده اومدم بیرون و رفتم رستوران سفارشم رو گرفتم و اومدیم بطرف خونه من به فریبا گفتم الان میای پایین یا میری برمیگردی فریبا گفت نه اولدباید برم خونه حاضر شم اینطوری بده بعد جلو گل فروشی بهم گفت یک لحظه صبر میکنی بعد گلفروشی رو بمن اشاره کرد گفت یک دسته گل بحساب من برا مامانت میخری اومدم خونه بهت پولش رو میدم منم گفتم چشم ولی حرف پول رو نمیزنی…منم یکدسته گل مریم گرفتم و اومدم بهش دادم و اومدیم خونه من جلو در خونه مامان رسیدم باهاش خداحافظی کردم و گفتم زود بیا گفت چشم یک لب کوچولو بهم داد و رفتدبالا منم وارد خونه شدم مامان داشت با خواهرم صحبت میکرد و یک چیزهایی میگفت در صحبتهاش هم اسم من رو میبرد و میختدید و باز خرفاش رو ادامه میداد…تلویزیون روشن بود و صداش کم منم نشستم و با همون صدای کم به تصاویر مستند حیات وحش نگاه میکردم خداحافظی کرد و نگاهی کرد بمن کرد و گفت سهیلا سلام رسوند . منم گفتم سلامت باشی دیشب باهاش یکم صحبت کردم بعد گفت فردا عقد پسر دائی دعوتم کردن شام هم اونجام گفتم من که دعوت نیستم بعد گفت دائی به سهیلا گفت به مامان زنگ زدم جواب نداده بمن زنگ زده گفته فردا پنجشنبه بعدازظهر عقد محسنه و فرداشبم بزرگا رو شام رستوران از طرف خونواده عروس دعوتن سهیلا و من …با گفتن این حمله پایانی مامان نمیدونم چرا یکدفعه فریاد زدم جانمی جان…یهو نامان گفت چه خبره؟ یهو برق گرفتت؟ منم یهو بخودم اومدم گفتم بلاخره محسن هم پرید…حالا ننیدونست قضیه از چه قراره…منم گفتم فردا صبح با بریم یک کادو بخریم پس گفت انشالله عروسی تو…منم گفتم انشالله توی این حرفها و بگو بخندا بودیم که یهو زنگ خونه بصدا در اومد…رفتم در رو باز کردم فریبا رو دیدم درست عین عروسها با چادر سفید گلدار و گونه های خوشگل و عطر زنونه و ملایم چشمکی بمن زد و گفتدسلام و وارد شد منم با چشمک از جلوی در اومدم کنار…سلام صاحبخونه…مامان بلند شد و‌گفت سلام دختر گلم خوبی؟صاحبخونه چیه شما خودتون صاحب خونه اید و روبوسی باهم کردن و دسته گل رو به مامان داد و …مامان بلند شد بره آشپزخونه چای بریزه من بلند شدم گفتم بشین من میارم سه تا چای ریختم تادبرگشتم اولین نگاهم به فریبا خورد چادرش پایین افتاده بود و یک پیراهن گلدار با دامن سرخ و برجستگی اون سینه های نازش کیرم رو به وول وول انداخت چای رو کنارشون روی میز گذاشتم و روی مبل روبروی فریبا نشستم مامان بمن نگاهی کرد و‌گفت مازیار خونه کاری نداری؟ برو به کارات برس وقت شام شد صدات میکنم منم نگاهی بهش کردم و گفتم چشم بلند شدم که فریبا به مامان گفت چکارش داری بگذار بشینه خوب مامان گفت نامحرمه زشته …منم گفتم باشه برم گلدونهام رو آب بدم میام رفتم خونه و نیمساعتی با گلها ور رفتم که تلفن زنگ زد مامان گفت خواستی بیایی پایین برو در ساختمان رو هم قفل کن بعد بیا منم گفتم کی بیام گفت هر وقت آمدی منم گوشی رو گرفتم و یک چرخی توی اینستا زدم و شلوار گرمکن پوشیدم که اگه اونجا کیرم راست کرد دیده نشه و سفارش مامان رو انجام دادم و اومدم جلوی در و یواش در زدم دیدم فریبا اومد در و باز کرد یک چشمکی بهش زدم و اون هم یکدفعه کیرم رو گرفت و فشار داد و منم دردم گرفت ولی جرات نکردم دادبزنم فریبا چشمکی بهم زد و گفت مامان رفته دستشویی و میخواهیم سفره رو آماده کنیم منم دستی به سینه اش کشیدم و گفتم دستت درد نکنه شام رو خوردیم و نیم نگاهی به تلویزیون و سریال شبانه اش کردیم و گاهی نگاهمون بهم قفل میشد و اگر فرصت بود یک چشمکی رد و بدل میکردیم و منم کیرم رو میمالیدم که بدونه هوس کوست رو کرده اون هم با لبخند ناز همیشگیش منو دیوونه میکرد
خللاصه وقت خواب, شدو مامان بهم گفت مازیار امشب برو خونه خودت بخواب فریبا پیش من میمونه امشب, یهو فریبا گفت نه مادر , من اصلا نمی ترسم گفت امشب پیش من میمونی فردا, شب نیستم میری پیش آبجیت خیال منم راحت میشه که تنها نیستی تا آقات بیاد نگاهی بمن کرد که داشتم از خنده میمردم مامان منو دید و گفت تو چرا میخندی من برا اینکه لج فریبا رو درآرم گفتم پس میخوای خرو پف شما رو هم فریبا خانم بشنوه؟ مامان گفت اینطور هم نیست من کجا خروپف میکنم؟ فریبا گفت مادر باور کن من نمیترسم صدای تلفن اومد تلفن فریبا بود سلام دا… سلام چطوری خوبی… آره خوبم نه خونه مادر آقا مازیارم امشب مامانش زخمت کشیدن دعوتم کردن تنها نباشم… سلام میرسونن… باشه باشه بعد بلند شد رفت اطاق کناری… دو دقیقه بعد… مواظب خودت باش کار نداری؟ سلام برسون. گوشی رو قطع کرد و یه نگاهی بما کرد و گفت سلام رسوند
مامان گفت سلامت باشی دخترم من دیگه باهات کار ندارم میخوای باشی باش میخوای بری هم خود دانی فریبا گفت ممنون همینقدر زحمتتون دادم ازتون ممنون و خداحافظی کرد و رفت منم میدونستم دیگه وقت خواب مامانه پیش دستی میوه. رو جمع کردم و شستم و به مامان گفتم کار نداری برم به کارام برسم گفت نه مادر برو به کارات برس اومدم بالا و اسپری بی حس کننده به کیرم زدم و دو سه تا کاندوم گذاشتم تو جیب لباسم و دراز کشیدم رو مبل اس دادم به فریبا که خونه ام بیا بالا در رو بازگذاشتم و ده دقیقه ای گذشت تا پیام داد اومدم منم حاضر شدم ببینم اینبار چه سوپرایزی داره برام رفتم دو تا قهوه ریختم و گذاشتم روی میز و کتابی که قبلا با میل و رغبت میخوندمش رو الکی برداشتم که دارم مطالعه میکنم در باز بود و قلبم تند تند میزد که یهو در باز شدفریبا اینبار با چادر بود اطراف رو نگاه کرد تا منو دید, به طرفم تند تند دوید تا رسید به من چادرش افتاد و با یک لباس خواب خیلی زیبا و نازک که سینه های ناز و سفتش مشخص بود و یک شورت صورتی نازک و گره ای که دیوونه کننده شده بود پرید رو من یک لب جانانه از, من گرفت و منم همراهیش کردم لبهای شهوت انگیزش همون لحظه آنتنم رو راست کرد, به طرز فجیح و اونم با عشوه دست برد به کیرم و در همون حال بهم گفت کیر میخوام و دستش رو برد تو شورتم و مالوندش و شلوارم رو کشید پایین و منم نشستم رو مبل و پام رو بازتر کردم و در همون حال لباس خوابش رو در آوردم. فریبا به طرز واقعا فجیح کیرم رو میخورد انگار مدتی از خوردنش منع بود و یکدفعه رسیده بود برا من, منم در همون حال نوک سینه هاش رو میمالیدم و خوشحال بودم که امشب و فردا شب فریبا دربست در اختیار من بود و از شهوت بی پایانش سرخوش بودم کیرم رو از دهانش در آورد و گفت عجب کیری داری مازیار فقط میخوام بخورمش منم گفت بخورش عزیزم بخورش همش مال تو… از بی حس بودن کیرم خوشحال بودم و میدونستم حالا حالاها از ارضا خبری نیست منم در همون حال قهوه ام رو خوردم و به فریبا گفتم قهوه ات رو بخور اون هم نگاهی بمن کرد و گفت کیرت بهتره منم گفتم خوشگل من حالا برا خوردنش وقت زیاده سپس بلند شد و رو مبل کنارم نشست و خنده ای, کرد و قهوه رو میل کرد.منم گفتم بریم تو اطاق خواب که صدات بیرون نره اونهم بلند شد و رفت منم از, پشت کیرم رو به کونش مالوندم و دستام رو به سینه هاش و از, پشت هولش میدادم تا رسیدیم به تخت کنار تخت نشست و منم کنارش بدون شورت و با زیرپوش که همون لحظه از, تن درآوردم و یک لب با طعم قهوه ازش گرفتم و با هم روی تخت درازش دادم با انگشتم کوس خیسش رو مالوندم و گاهی, نوک سینه هاش رو بعد بهش گفتم حالا نوبت کوس خوردن منه منم از, بالا شروع کردم تا سینه هاش و یواش یواش تا رسیدم با کوسش چقدر برام لذت بخش بود و با زبون
چوچولای کوسش رو بازی میکردم و فریبا با صدای شهوت بارش فقط میگفت مازیار بخورش که چقدر خوب میخوری منم آرام آرام اومدم بالاش و کیرم رو سر کوسش مالوندم و یک ضرب فرو کرذم تو کوسش یک آه بلندی کشید و گفت فشار بده بیشتر منم گفتم تا ته رفته با چشای بسته و خمارآلودش گفت میخوام میخوام منم با فشار هر چه تمام تر جلو عقب میکردم و صدای آخ و اوخش دیگه در اومده بود برگردونمش و از عقب کونش رو بسمت بالا آورد و منم با یک فشار جانانه کوسش رو در این مرحله کیرخورش کردم خیلی بهمون حال میداد و شدت عرقهامون بیشتر شده بود همونطور که داشتم کوسش رو میگائیدم سینه های ناز و حشریش آویزون بود از مالیدنش عقب نیفتادم اونقدر مالوندمش که دستام بی حس شده بود گفت دراز بکش من بیام روت منم دراز کشیدم و بسمت من نشست رو کیرم این حالت مورد علاقه من بوده و هست و همینطور که بالا پائین میرفت و کیرم داخل کوس نرمش جلو عقب میشد از حالت دراز کش کمرم رو بالا آوردم و بغلش کردم تنش خیس خیس بود و عرق روی بدنش نشون دهنده نهایت عشق بازی بود همونطوری بغلش کردم و میمالیدمش تا خسته شد من احساس کردم کیرم دیگه بی حسیش رو داره از دست میده باز درازش دادم و گفتم کاندوم بگذارم سریع کاندوم رو کشیدم سر کیرم و دوباره افتادم روش با شدت کیرم در کوس نازش جلو عقب میشد و احساس خوبی به هر دو تامون دست میداد و لحظات به شیرینی بهتر از عسل برامون میگذشت تا اینکه احساس کردم داره ارضا میشه و منم شدتم رو بیشتر کردم و آبم خیلی خوب و با قدرت از کیرم خارج شد و نفسی کشیدیم و راضی از عمل انچام شده کنار هم خوابیدیم و با نوازش همدیگه
رو نوازش میکردیم تا فکر کنم ساعت نزدیکای دو شده بود گفتم بریم حمام یه دوش با حال هم گرفتیم زیر دوش فریبا یک ساک دیگه زد و آبم رو برا بار دوم آورد و با بغل کردن هم و نوازش همدیگه و اومدیم بیرون بعد خشک کردن خودمون لباسهاش رو پوشید و داشت میرفت یک بوس ازش گرفتم و بهش گفتم فردا روز خاصیه برامون گفت چرا منم گفتم فردا مامانم از ظهر عروسی دعوته تا شب و احتمالا شب هم همونجا میمونه دیگه خودت رو آماده کن برا یک روز رویائی اون گفت جانمی جان باشه من هستم منم گفتم اول میریم گشت زنی گفت خیلی عالیه منم یواش در رو براش وا کردم و تا در آپارتمان راهنمائیش کردم دیدم خبری نیست در رو وا کرد و رفت داخل منم وسایلم رو مرتب کردم و اومدم خونه پیش مامان که اول صبح ببرمش خرید عروسی …

ادامه…

نوشته: مازیار


👍 7
👎 8
8942 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

670683
2018-01-23 23:45:50 +0330 +0330

پس قسمت قبلش کو؟

0 ❤️

670708
2018-01-24 02:17:08 +0330 +0330

جدیدا اول قسمت دوم آپ میشه بعد قسمت اول نخونیم بهتره

0 ❤️

670733
2018-01-24 09:31:15 +0330 +0330

ساختمون که نیست جینده خونست

0 ❤️

670736
2018-01-24 09:50:14 +0330 +0330

وطنم پاره طنم

0 ❤️

670737
2018-01-24 10:12:02 +0330 +0330

هر چی گشتم قسمت قبل ور پیدا نکردم

0 ❤️