سکس با دخترعمه هام

1389/05/28

همه چیز از یه اس ام اس شروع شد. آنا و سمیرا دختر عمه های من بودند. آنا دو سال و سمیرا یک ماه از من بزرگتر بودن و همه می دونستن که من چقدر سمیرا رو دوستش دارم. دیگه تو کل فامیل همه ما دو تا رو واسه هم میدونستند. خانواده عمه ام هر چی خواستگار که برای سمیرا رفته بودن رو با این حرف که سمیرا قراره با پسر دائیش ازدواج کنه رد کرده بودن و خانواده من هم کاملا با این ازدواج راضی بودن اما همه چیز یهو بهم خورد.

سمیرا خواستگاری من رو قبول نکرد و گفت کیانوش مث برادر من میمونه و من هم فعلا قصد ازدواج ندارم. این ماجرا تا یک سال ادامه داشت و من هر روز داغون تر میشدم.تا اینکه یه روز سمیرا حرفی رو که نباید میزد و زد و با گفتن این حرف که من نمیخوام با یه بچه ازدواج کنم و بعد از ازدواج بچه داری کنم بزرگترین توهین رو به من کرد و من هم همه چی رو تموم کردم ولی این پایان شروع ماجراهای دیگه توی زندگی من شد. بعد از اون ماجرا دیگه سمیرا با بقیه دخترا برای من فرقی نداشت و بعد از یه مدت دوباره روابط عادی شد، البته این در ظاهر بود و من از سمیرا کینه ای به دل گرفته بودم که نمیتونستم فراموشش کنم و میخواستم ازش انتقام بگیرم ولی نه میدونستم چه جوری و نه اینکه دلم میومد.28 سالم شده بود و خانواده روم فشار می آوردن که زودتر ازدواج کنم من هم برای فراموش کردن قضیه سمیرا بی میل به ازدواج نبودم .مث بقیه دوستام با سمیرا هم اس ام اس بازی میکردم ولی مودبانه. تا اینکه یک روز یه اس ام اس نیمه سکسی برام فرستاد بعد از اینکه بهش جواب دادم که این چیه فرستادی سریع ازم عذر خواهی کرد که اشتباهی فرستاده هر چند بعدا فهمیدم که عمدا برام فرستاده بود. ولی این شد دلیل یه رابطه جدیدتر که با فرستادن اس ام اس های سکسی برای همدیگه شروع شد.تا اینکه یه روز یه اس ام اس برام فرستاد که کون عضو پرکاریه و چند تا دلیل هم آورده بود و آخرین دلیل هم گفته بود که وقتی از عقب میدی کون گنده میشه. من هم تو جواب براش نوشتم: پس واسه همینه که مال تو هم گنده شده. سریع بهم جواب داد که: نه عزیزم هنوز این افتخار نصیب کسی نشده که بخواد بهش دست بزنه. من هم تو جوابش نوشتم: پس من میتونم این افتخار رو نصیب خودم کنم. که جواب داد : تو این غلطا ، بچه دهنت هنوز بوی شیر میده، برو هر وقت بزرگ شدی بیا. باز هم برجکم رو زد و من دیگه نتونستم ادامه بدم.

این قضیه گذشت تا چند شب بعد توی خونه عموم اینا دیدمش. از دور یه نیشخندی به من زد و رفت. منم دلم رو به دریا زدم و رفتم یواشی بهش گفتم: من هنوز سر حرفم هستم و آروم طوری که کسی نفهمه یه دستی روی کونش کشیدم دوباره گفتم: که خودت باید امتحان کنی که دهنم بوی شیر میده یا نه. یهو مث برق گرفته ها صاف شد و گفت: گمشو خجالت بکش. اما این بار من بودم که بهش خندیدم و رفتم تا آخر شب چند بار دیگه هم این حرفا رو بهش گفتم و حسابی اعصابش رو بهم ریختم. بعد از اون شب تا یه هفته هر روز بهش اس ام اس میزدم که کی و کجا قرار بزاریم تا من کونت رو گنده کنم و از این حرفا. تا اینکه یه روز بهم زنگ زد که: تو از جون من چی میخوای؟ و من هم بدون رودربایستی گفتم : اون باسن خوشگلت رو. بعدش گفت: بعدش میخوای چکارش کنی ؟ منم دیدم فرصت خوبی بدست اومده و اگه بخوام این فرصت رو هم از دست بدم شاید دیگه هیچوقت نتونم کاری کنم گفتم: کار خاصی انجام نمیدم و شاید یه کم نوازشش کنم و دستی به روش بکشم و یه کم باهاش بازی کنم. برگشت گفت: خیلی پررو شدی قدیما اینطور بی حیا نبودی. گفتم قدیما رو ول کن، کی میتونی بیای پیشم و خندیدم و اونم گوشی رو قطع کرد.کم کم داشتم به منظورم نزدیک میشدم.

اواسط تابستون بود چند روز بعد از اون ماجرا خانواده ام رفتن مسافرت و من هم به بهانه اینکه نتونستم مرخصی بگیرم موندم تهران. میدونستم پنج شنبه ها سر کار نمیره واسه همین پنج شنبه روبیرون نرفتم و موندم خونه. حدود ساعت ده زنگ زدم خونه عمه ام. عمه ام گوشی رو برداشت و بعد از احوالپرسی گفت کجایی؟ گفتم اضافه کار سرکار هستم و با سمیرا کار دارم خونه هست؟ عمه گفت:سمیرا تازه از حموم در اومده داره لباساش رو میپوشه و میخواد با دوستاش برن بیرون چند لحظه صبر کن و گوشی رو گذاشت و به سمیرا گفت: سمیرابیا کیانوش پشت خطه؟ چند دقیقه بعد گوشی رو برداشت و بعد از احوالپرسی گفتم : الوعده وفا من امرزو رو بیرون نرفتم و خونه موندم که تو بیای پیش من و تو هم که مثل اینکه از قبل میدونستی و رفتی حموم خلاصه صفایی دادی به خودت و زدم زیر خنده. کفرش در اومده بود و آروم گفت: زهر مار و من با دوستم قرار داریم و داریم میریم بیرون، اصلا تو از جون من چی میخوای؟ گفتم: هیچی ولی منتظرم بیای و بهم بگی چرا اون حرفا رو بهم زدی؟ خواست خداحافظی کنه که عمه گوشی رو گرفت و گفت کیا نوش جان عمه شام بیا خونه ما؟ منم گفتم: باشه عمه من تا عصری سر کار هستم بعدشم زنگ میزنم اگه سمیرابیرون بود با هم میایم. عمه هم گفت : باشه رو به سمیراکرد و گفت: سمیراعصری کیانوش از محل کارش بهت زنگ میزنه اگه بیرون بودید با هم بیاین و اگه هم که زودتر اومدی که هیچ و بعدش با من خداحافظی کرد. همه چیز روبراه بود ولی مطمئن نبودم که سمیرابیاد ولی همین که حرصش رو در آورده بودم برام کافی بود و اصلا قصدم از زنگ زدن این بود که روزش رو خراب کنم.

بلند شدم رفتم حموم و یه کم خودم رو تر و تمیز کردم و بعدش لباس پوشیم رفتم بیرون و یه کم برای ناهار خرید کردم و برگشتم. نشسته بودم داشتم آهنگ گوش میدادم و ساعت نزدیک 1 بود و کم کم میخواستم یه چیز درست کنم تا برای ناهار بخورم که صدای زنگ اومد.بی خیال رفتم سراغ آیفون و با شنیدن صدای سمیرا که از پشت آیفون گفت: منم سمیرادر رو باز کن، سر جام خشکم زد. در رو باز کردم و چند لحظه بعد سمیرااومد توخونه. یه شلوار لی و یه مانتو که تا زانوش بود و یه شال که دور سرش پیچیده بود. مثل همیشه یه آرایش کم که خوشگلش کرده بود. سمیراحدود 165 سانت قدش بود و حدود 57 کیلو هم وزنش، نه زیاد چاق و نه زیاد لاغر. ولی خیلی سفید بود و گرمای تابستون باعث شده بود حسابی صورتش قرمز بشه.یه سلام داد و رفت سمت دستشویی که دست و صورتش رو بشوره. بعد از چند دقیه دیدم برگشت تو اتاق، در حالیکه مانتوو شالش رو در آورده بود و فقظ شلوار لی و یه دونه تاپ بندی که تا بالای نافش بود تنش بود. اومد نشست روی مبل و در حالیکه هی سعی میکرد با پایین تاپش روی نافش رو بپوشونه بی مقدمه گفت: تو از جون من چی میخوای هان؟ چرا دست از سر من بر نمیداری؟ اگه بگم غلط کردم راحت میشی؟ تو این چند ساله اخلاقش دستم اومده بودو میدونستم زود جوش میاره وبعدش آروم میشه و گفتم: صبر کن بابا بذار به چیز بیارم بخوری بعد دعوا کن و بعدش در حالیکه سینی شربت دستم بود اومدم تو اتاق. ولی یه حسی میگفت که سمیرابیخودی نیومده اینجا. براش شربت ریختم و رفتم کولر رو زدم رو دور تند و اومدم لیوانم رو برداشتم و رفتم کنارش نشستم. تا من برم و برگردم لیوانش رو خورده بوده تکیه داده بود به مبل و سرش رو داده بود عقب تا باد بهش بخوره.خط سینه اش از زیر تاپش زده بود بیرون و همین باعث شد کیرم توی شورتم جابجا بشه. دستم رو از پشت انداختم و شروع کردم با موهاش بازی کردن و یه کم خودم رو بهش نزدیک کردم. زیر چشی یه نگاهی کرد و گفت کیا خودت رو بهم نچسبون گرممه و بعد همونطوری آروم ادامه داد آخه پسر تو چی میخوای از من؟ گفتم: تو داغونم کردی یادت رفته؟گفت: کیا شروع نکن اون یه قضیه بود و تموم شد و رفت پی کارش. کله ام داغ شده بود، سمیراپیشم بود و من کاری نمیتونستم بکنم. یه کم از شربت رو خوردم که سمیراگقت برای من هم بریز من تشنمه هنوز. لیوان خودم رو بردم سمت لبش و تا اومد بخوره یه کم بیشتر کج کردم و یه کم از شربت ریخت روی لپش و گردنش و تا وسط سینه هاش رفت. یه دفعه تو جاش نشست و گفت: چیکار میکنی دیونه و خواست بلند شه که نذاشتم و صورتم رو بردم سمتش و گفتم: دیوونتم دیونه. انگار که شهوت رو توی چشمام دیده باشه گفت: نکن کیا هوا گرمه تازه از بیرون اومدم گرممه ، اذیتم نکن و خواست دوباره بلند شه که لیوان رو گذاشتم رو میز و دو دستی گرفتمش خوابوندمش رو مبل.

اصلا توقع این کار رو حداقل به این زودی نداشت ( این رو بعدا خودش بهم گفت) و صورتم رو نزدیک صورتش کردم. یه کم اخم کرد و گفت کیا تو رو خدا اذیتم نکن و روش رو برگردوند. با دستام سرش رو برگردوندم و گفتم سمیراکاری باهات ندارم و لبم رو روی لبش گذاشتم، فشارشون دادم.اولش یه کم سر سختی میکرد ولی بعد از یکی دو دقیقه اون هم یواش یواش شروع کرد به لب گرفتن. لبامون رو هم گره خورده بود و داشتیم لب میگرفتیم ولی جامون مناسب نبود. لبم رو جدا کردم و دستش رو گرفتم تا بلندش کنم. گفت: چیه؟ گفتم: هیچ بریم تو اتاق رو تخت من. گفت : نه همینجا خوبه. ولی چشاش چیز دیگه ای میگفتن و وقتی دستش رو کشیدم با بی میلی بلند شد و باهام اومد. رو تخت نشوندمش و گفتم : تاپت رو در نمیاری؟ گفت قرارمون این نبودا. گفتم :نترس کاریت ندارم و گفت: من حوصله ندارم و رو تخت دراز کشید. روش دراز کشیدم و لبام رو دوباره گذاشتم روی لباش و انگار که منتظر باشه سریع زبونش رو کرد توی دهنم.آروم لبم رو از لباش جدا کردم و اومدم سمت گردنش و زیر گلوش که از شربتی که ریخته بودم شیرین شده بود و شروع کردم به لیس زدنش و با دستام هم شروع کردم به بازی کردن با سینه هاش. کم کم صدای آه و ناله اش بلند شده بود و بعد از چند دقیقه حس کردم که سینه هاش دارن سفت میشن. برش گردوندم رو خودم و تاپش رو از تنش در آوردم و از پشت گره سوتین آبیش رو در آوردم و سینه هاش رو آزاد کردم. خیلی شهوت انگیز شده بودن وشروع کردم به خوردن و لیسیدن سینه هاش. یک دفعه بهم گفت تو نمیخوای لباست رو در بیاری. نگاه کردم دیدم هنوز لباسام تنمه. از زیرش خودم رو کشیدم بیرون و سریع پیرهن و شلوارم رو در آوردم و با یه شورت دوباره روش دراز کشیدم.تنم که یه تنش خورد انگار که به یه تنور چسبیده باشم بدنم داغ شد. مچ دستاش رو گرفتم و بردم به سمت بالا و شروع کردم به لیسدن سینه هاش و زیر بغلش و زیر گلوش.سینه هاش کاملا سفت شده بودن و نوک سینه هاش که بیرون زده بود رو با لبام گاز گرفتم که صداش رفت به آسمون. دیگه کاملا حشری شده بود، دستم رو بردم روی کسش و آروم شروع کردم به فشار دادن از روی شلوار. دیگه کاملا در اختیار من بود. یه کم دیگه با سینه هاش بازی کردم وکم کم رفتم سمت شلوارش و با کمک خودش شلوارش رو از تنش در آوردم که یک دفعه چشمم برای اولین بار افتاد به بدنش. یه بدن سفید و بدون مو که فقط یه شورت سفید تنش بود که اونم جلوش خیس شده بود. واقعا کنترلم رو از دست داده بودم. سرم رو بردم لای پاهاش و شروع کردم به لیسیدن رون هاش و آروم رفتم سمت کسش. از بس که حشری بودم همونطوری کسش رو با شورتش کردم توی دهنم. صدای سمیرااتاق رو برداشته بود و اگه صدای موزیک نبود همه میفهمیدن چه خبره. شورتش رو هم از پاش کشیدم بیرون و اون کس بی موش که از شدت حشر هم قرمز شده بود و هم کمی هم باد کرده بود از لای پاش زد بیرون. سرم رو بردم سمت کسش که گفت کیا فقط مواظب باش و دیگه چیزی نتونست بگه. وقتی که داشتم کسش رو لیس میزدم دستاش رو روی سرم احساس کردم که داشت سرم رو روی کسش فشارش میداد و داد میزد و میگفت: کیا بخور، بخورش، همش مال خودته بخورش، که یه دفعه دیدم ماهیچه های شکمش دارن تکون میخورن و با چند تا تکون شدید آروم شد. تازه یادم افتاد که بابا یه کیری هم توی شورت ما هست که بادکرده که تا حالا اونقدر بزرگ ندیده بودمش. برش گردوندم که با ناله گفت کیا چکار میکنی؟ گفتم: مگه قرار نبود کونت رو گنده کنم که یه دفعه خواست بلند شه که نذاشتم هر چند هودش هم جونی نداشت. گفت کیا جون من نکن من تا حالا سکس نداشتم. گفتم میدونم و به زور برش گردوندم. گفتم سمیرااگه درد داشت نمی کنم و کامل برش گردوندم. از توی کمد کنار تختم یه کرم در آوردم و مالیدم روی سوراخ کونش. راست میگفت: سوراخش تنگ تنگ بود و همین منو حریص تر میکرد. خودش رو سفت کرده بود که یه دستم رو بردم سمت کسش و آروم شروع کردم به مالوندن که دوباره صداش در اومد و شل شد و منم یه انگشتم رو تا بند اول کردم توی سوراخ کونش.

اومد و شل شد و منم یه انگشتم رو تا بند اول کردم توی سوراخ کونش. داشت حال میکرد و من هم یواش یواش دومین انگشتم رو کردم تو سوراخ کونش که آهش بلند شد. بازم حشرش زده بود بالا و منم داشتم انگشتام رو توی کونش میچرخوندم. دوباره کاملا حشری شده بود و منم انگشتام رو در آوردم و دوباره سوراخ کونش رو چرب کردم و یه کم هم به کیرم مالیدم و رفتم پشتش. نوک کیرم رو گذاشتم دم سوراخش و بعد از یه کم بازی کردن یه دفعه سر کیرم رو تا ختنه گاه کردم تو کونش. مث برق گرفته ها پرید جلو که شونه هاش رو گرفتم و دو باره یه کم کیرم رو فشار دادم که دیگه صداش در اومد. شهوت از سرش پریده بود و داشت درد میکشید و هی میگفت: کیا تو رو خدا بکش بیرون، جون من بکش بیرون، سوختم کیا، آی مامان سوختم. ولی من دیگه گوشم به این حرفا بدهکار نبود تموم اون چند سال گذشته داشت از جلوی چشام رد میشد و یه حس بدی رو تو وجود من بیدار میکرد و این دیگه برای من فقط یه سکس نبود، بلکه بیشتر شبیه انتقام بود. میخواست از زیرم در بیاد که سنگینی تنم رو انداختم رو تنش و این دفعه کیرم رو تا آخر کردم توی کونش. دیگه ناله نمیکرد و صداش بیشتر شبیه گریه شده بود. یه کم به خودم اومدم و دلم براش سوخت ولی میخواستم که ارضا بشم. دو سه دقیقه کیرم رو توی کونش نگه داشتم و بعدش شروع کردم به عقب و جلو کردن. سمیراهم از دردش کم شده بود و کم کم داشت حال میکرد ولی همچنان ناله هم میکرد.دوباره حشرم زده بود بالا و شروع کردم به محکم کردن و دوباره صدای سمیرابلند شده بودکه: کیا یه کم یواش تر دارم پاره میشم ولی من توجهی بهش نمیکردم و همونجور عقب جلو میکردم و با دستام هم سینه هاش رو فشار میدادم که احساس کردم تمام ستون فقراتم داره تیر میکشه و ابم میخواد بیاد. کیرم رو کشیدم بیرون و همه آبم رو روی کمرش خالی کردم و افتادم کنار سمیراروی تخت. سمیراهم مث اونایی که زخم خورده باشن روی تخت دراز کشید و شروع کرد به ناله کردن. سوراخ کونش گشاد شده بود و یه مقدار از آبم هم تو سوراخش بود.صورتم رو بردم نزدیک صورتش که دیدم از بس اشک ریخته متکای زیر سرش خیس خیس شده و بعدش روش رو برگردوند یه طرف دیگه. با لباسم بدنش رو تمیز کردم و ملافه رو کشیدم روش تا یه کم دراز بکشه و خودم رفتم حموم و وقتی برگشتم دیدم همونجور لخت نشسته و ملافه رو دور خودش پیچونده. یه نگاه بهم کردو بهم گفت خیلی نامردی، تو که داشتی حال میکردی پس چرا اینجوری؟ بی توجه به من ملافه رو انداخت زمین وهمونجور لخت آروم آروم رفت سمت حموم.

میدیدم که داره به سختی راه میره ولی منظره اون بدن و اون کونش از پشت که داشت تکون میخورد دوباره کیرم رو بلند کرد ولی من انتقامم رو گرفته بودم.تقریبا از ماجرای اون روز من و سمیرا دو هفته میگذشت، و هنوز برای خودم غیر قابل باور بود که تونسته بودم با سمیرا سکس داشته باشم. بعد از اون روز چند بار با اس ام اس بهش تیکه انداخته بودم ولی از قرار معلوم اون هم بدش نیومده بود هر چند بابت اون جور وحشیانه کردنش همش بهم بدو بیراه میگفت. عصری که از سر کار برگشتم خونه دیدم موبایلم زنگ خورد. شماره شهرام پسر عمه ام بود.بعد از احوالپرسی بهم گفت که اون کتاب و سی دی رو که ازش خواسته بودم برام گرفته و قرار شد فردا بعد از ظهر برم خونشون و ازش بگیرم… روز بعد تقریبا بعد از ظهر رو بیکار بودم و واسه همین دو ساعتی زودتر از محل کارم اومدم بیرون و رفتم سمت خونه عمه ام تا کتاب و سی دی رو از شهرام بگیرم. حدود ساعت سه بود که رسیدم دم در خونشون و زنگ زدم و آنا در رو برام باز کرد. رفتم بالا و بعد از سلام و احوالپرسی گفتم: شهرام کجاست؟ گفت مگه خبر نداری؟ گفتم چی رو؟ گفت یکی از اقوام بابا دیروز فوت کردن و شهرام با مامان و بابا رفتن ختم و بعد از شام و میان. گفتم آخه قرار بود ازش کتاب و سی دی بگیرم. آنا گفت اتفاقا شهرام به ما گفت که اگه تو اومدی کتاب و سی دی رو بهت بدیم. گفتم به ما؟ مگه شما چند نفرید؟ آنا گفت : من و سمیرا دیگه. گفتم مگه سمیراخونه اس؟ گفت: آره رفته حموم، بشین تا من کتاب و سی دی رو برات بیارم. با گفتن این حرف انگار که بهم شوک وارد شده باشه یه لحظه موندم و یک دفعه یاد چند رو قبل و سکسی که با سمیراداشتم افتادم و همین باعث شد که کیرم بلند شه. زیاد ضایع نکردم و سریع نشستم رو مبل. ولی فکر سمیراو اون بدن سفیدش از ذهنم بیرون نمیرفت. تو فکر سمیرابودم که آنا با یه کتاب و یه سی دی اومد و بهم داد و گفت بیا اینا رو بگیر تا من یه چیز بیارم بخوری. کتاب و سی دی رو گرفتم و رو صندلی جابجا شدم و شروع کردم با صفحات کتاب بازی کردن ولی فکر و ذهنم پیش سمیرابود که یه دفعه آنا با یه لیوان شربت اومد جلوم. ازش تشکر کردم و لیوان رو ازش گرفتم و آنا رفت سمت اتاق خودشون. یه لحظه سرم رو بالا کردم و توی اتاق رو نگاه کردم و یه دفعه موندم. آنا داشت لباس عوض میکرد و دامنش رو در آورده بود و میخواست شلوار بپوشه و بدون اطلاع از اینکه من دارم از تو شیشه کتاب خونه اونو دید میزنم، شلوارش رو پوشید و بعدش هم پیرهنش رو در آورد یه دونه تاپ تنش کرد و مانتوش رو از روش پوشید. حسابی داغ کرده بودم، از یه طرف سمیراکه تو حموم بود و از اینطرف هم آنا که موقع عوض کردن لباساش اون تن و بدنش رو دید زده بود.دهنم خشک شده بود و لیوان رو برداشتم و یه کم از شربت خوردم. یه دفعه آنا اومد تو بهم گفت: کیا تو هستی اینجا؟ گفتم چطور مگه؟ گفت من دارم میرم بیرون یه کم خرید کنم و برگردم. اگه هستی من برم و نیم ساعته برگردم. مثل اینکه دنیا رو بهم داده باشن گفتم: آره آره ، هوا بیرون خیلی گرمه و منم عجله ای واسه رفتن ندارم، یه کم میمونم تا هوا کمی خنک بشه و بعد میرم. با گفتن این حرف آنا هم حرف من رو تائید کرد و گفت پس من برم و زود بیام و رفت سمت در کفشاش رو پوشیدو رفت بیرون. باورم نمیشد که من دوباره با سمیراتو خونه تنها هستم، اونم سمیرای که میخواست از حموم در بیاد و همین فکر کاملا دیونه ام کرده بود. از رفتن آنا چند دقیقه میگذشت و من همش داشتم به سمیرافکر میکردم و با کیرم بازی میکردم و همین باعث شده بود دیگه کاملا راست بشه و از زیر شلوار بزنه بیرون.

تو همین فکرا بودم که یه دفعه با صدای سمیرابه خودم اومدم که داشت میومد سمت پذیرایی و میگفت: آنا اون حوله بزرگه کجاست؟ تا از جام بلند شدم اون هم رسید به دم در پذیرایی و یه دفعه چشمامون تو هم گره خورد و چند لحظه وایستادیم ، نمیتونستم باور کنم. سمیرایه حوله کوچیک دور سرش بود و یه حوله هم دور سینه هاش که تا یه کم زیر کسش رو پوشونده بود و وقتی قدم بر میداشت کس سفیدش از زیر حوله معلوم میشد. تا منو دید گفت: تو، تو اینجا چکار میکنی؟ یه نگاه به شلوار من که کیرم از زیرش باد کرده بود انداخت ویه دفعه حواسش رفت به لباس خودش و سریع رفت سمت اتاق خودشون. منم مث دیونه ها معطل نکردم و دنبالش دویدم و تو لحظه آخر که میخواست در رو ببنده، بهش رسیدم، کاملا غیر قابل باور بود. سمیرایه دستش روی حوله بود و یه دستش روی در تا در رو ببنده ولی خوب من زورم بیشتر بود و با یه فشار در رو باز کردم. سمیرامث اینکه ترسیده باشه گفت : کیا چکار میکنی؟ برو بیرون میخوام لباس عوض کنم و بعدش داد زد: آنا آنا کجایی؟. گفتم آنا نیست رفته بیرون و نیم ساعت دیگه بر میگرده و من و تو الان تنها هستیم. مث اینکه آب روی آتیش ریخته باشی یه دفعه گفت: کیا جون من برو بیرون بزار لباسم رو بپوشم ، حالم خوب نیست. بعد میام پیشت. گفتم به همین راحتی، برو بیرون من حالم خوب نیست؟ هولش دادم تو رفتم سمتش که گفت: کیا اینکار رو نکن و رفت روی تختش. رفتم سمتش و چسبوندمش به دیوار. کنترلم رو از دست داده بودم، سمیرالخت لخت و فقط با یه حوله جلوی من وایستاده بود و هی تقلا میکرد که از دستم در بره. دستاش رو گرفتم به دیوار چسبوندم و لبم رو گذاشتم روی لبش. باز داشت مث دفعه قبل سر سختی میکرد که جفت دستاش رو از بالای سرش با یه دستم گرفتم و با اون یکی دستم حوله رو شل کردم که یکدفعه حوله افتاد. خواست جیغ بکشه که لبم رو روی لبش فشار دادم و با دستم شروع کردم به مالوندن کسش. از دستش کاری بر نمیومد و کم کم داشت ناله میکرد. کیا تو رو خدا بسه. کیا الان نه بزار یه فرصت دیگه ، کیا الان آنا میاد. ولی من گوشم با این حرفا بدهکار نبود.سمیرابا اون بدن مث بلورش لخت و خیس جلوی من وایستاده بود هیچ کاری هم از دستش بر نمیومد. کسش رو ول کردم و حوله رو یه دستی رو تخت پهن کردم وخواست در بره که دوباره دستش رو گرفتم و سمیرارو خوابوندم روی تخت. خودم هم رو پاش نشستم تا نتونه تکون بخوره. سریع لباسم رو در آوردم و کمربند شلوار و رو هم شل کردم و همون جور که دستای سمیرارو با یه دستم نگه داشته بودو شلوار و شورتم رو از پام در آوردم. سمیراانگار که میدونست دیگه راهی نیست خودش کم کم آروم شد و وقتی روش خوابیدم و بدنامون با هم تماس پیدا کرد، یه آه بلند کشید واین بار خودش لباش رو گذاشت روی لبم و شروع کردیم به لب گرفتن. یه کم که گذشت سمیراهم کم کم داغ شد و شروع کرد به آه و ناله کردن. تمام بدن سمیرابوی صابون و شامپو میداد و همین منو دیونه تر میکرد و با شدت هر چه تمام تر شروع کردم به خوردن سینه هاش و لیسیدن بدنش. چند دقیقه ای تو همین حال بودیم و سمیراهم دیگه صداش بلند شده بود که یه دفعه دست سمیرارو روی کیرم احساس کردم که داشت باهاش بازی میکرد و فشارش میداد. خودم رو جابجا کردم تا تو حالت 69 بتونیم قرار بگیریم واون با کیرم بازی کنه و دوباره شروع کردم به لیسیدن کسش که یکدفعه داغی یه چیز رو روی کیرم احساس کردم. برگشتم نگاه کردم دیدم سمیراکیرم رو کرده توی دهنش میخواد برام ساک بزنه.

لذتی بهم دست داده بود که تا به حال تجربه نکرده بودم و همین باعث میشد من هم با شدت بیشتری کسش رو بلیسم. یه چند دقیقه ای که گذشت احساس کردم که آبم میخواد بیاد و کیرم رو از دهن سمیرادر آوردم و خواستم سمیرارو برگردونم که گفت چیکار میخوای بکنی کیا؟ گفتم:هیچی میخوام برم سر اصل ماجرا. سمیراگفت : نه کیا این دفعه رو نه، دفعه قبل که کردی تا یه هفته نمیتونستم بشینم، نه دیگه نمیزارم از کون منو بکنی. گفتم: بچه نشو سمیرااون بار، بار اول بود و منم کمی کنترلم رو از دست دادم ولی الان با اون دفعه خیلی فرق میکنه و خلاصه با حرفام راضیش کردم که برگرده. با حالتی که نمیدونم از سر نارضایتی بود یا ترس سمیراروی تختش به حالت سجده خوابید و منم رفتم سمت پشتش. دست انداختم و از روی میز توالت اتاقشون یه دونه کرم برداشتم و شروع کردم به مالیدن دور سوراخ کون پری. کرم کمی سرد بود و سمیراهم خوشش اومده بود و بعد از یه کم کرم مالیدن یکی ازانگشتام رو تا بند دومش کردم تو کونش. سمیراخودش رو تکون میداد و حال میکرد و صدای آه و ناله اش بلند شده بود و منم کم کم دومین انگشتم رو هم توی کون سمیراکردم. سمیرابه اوج لذت رسیده بود و هی میگفت : کیا بکن توش، کیا جرم بده، کیا من کیرت رو میخوام و با همین حرفاش منو بیشتر حشری میکرد. بلند شدم وایستادم و سر کیرم رو چرب کردم و اروم گذاشتم دم سوراخ کون پری. ولی ایندفعه بر خلاف دفعه قبل فشار ندادم و این خود سمیرابود که کونش رو به عقب فشار میداد و کیر من هم کم کم میرفت توی کونش. یکی دو دقیقه طول کشید تا کیرم کاملا رفت تو کون سمیراو بعد از چند لحظه دیگه صدای هر دومون کل اتاق رو پر کرده بود و این بار هردومون داشتیم لذت میبردیم.شروع کردم به عقب و جلو کردن و با دستام هم اون سینه هاش رو که از شدت شهوت سفت سفت شده بودن تو دستم گرفته بودم و فشارشون میدادم. پنج دقیقه ای به همین منوال کارمون رو ادامه دادیم با حرفهای سکسی همدیگرو بیشتر تحریک میکردیم که دوباره احساس کردم ستون فقراتم داره تیر میکشه و این یعنی آبم میخواست بیاد برای همین یه کم بیشتر فشار دادم و همین کارم باعث شد سمیراهم تکونهای بدنش شروع بشه. دو تایی داشتیم با هم ارضا میشدیم و لحظه ای که احساس کردم آبم میخواد بیاد کیرم رو تا نصفه کشیدم بیرون و بعد بافشار همه ابم رو تو کون سمیراخالی کردم و ناله سمیراهم دیگه تبدیل به فریاد شده بود و همزمان سمیرابطور کامل به اورگاسم رسید و ارضا شد. کیرم رو از توی کونش در نیاوردم و مث دو تا جنازه افتادیم روی تخت و که یک دفعه از لای در چشمم به آنا افتاد و اونم تا منو دید سریع رفت تو یه اتاق دیگه.

سمیراجون نداشت بلند شه وبعد از چند دقیقه منم کیرم رو که دیگه کوچیک شده بود از تو کونش کشیدم بیرون و برش گردوندم و شروع کردیم به لب گرفتن… سوراخ کون سمیراگشاد مونده بودو آب من هم از کونش زده بود بیرون. از روی میز کنار تخت چند تا دستمال کاغذی برداشتم و خودم و سمیرارو تمیز کردم و همونطور لخت رفتم سمت حموم که دیدم آنا با چشمایی که هم عصبانی به نظر میرسه و هم حشری داره منو نگاه میکنه و من هم بی اعتنا رفتم تو حموم و در رو بستم.با اینکه از سکس با سمیرالذت کافی برده بودم و ولی نمیدونم چرا وقتی زیر دوش رفتم و شروع کردم به شستن کیرم ناخودآگاه به یاد آنا و اون بدنش افتادم و همین باعث شد که بعد از یه مدت دوباره کیرم بلند شه. داشتم خودم رو میشستم که که یدفعه صدای آنا و سمیرا رو شنیدم.که آنا داشت سر سمیراداد میزد که: چرا اینکار رو کردید و شما که قرار نیست با هم ازدواج کنید پس چرا با هم خوابیدید. منم که دیدم اینطوریه برای اینکه زیاد بحثشون بالا نره سریع خودم رو شستم و با یه حوله که اونجا بود الکی خودم رو خشک کردم و لخت از توی حموم اومدم بیرون و رفتم سمت اتاق اونا. آنا با دیدن بدن لخت من و کیر راست شده من شوکه شد و سریع از اتاق رفت بیرون و سمیراهم که مث دفعه قبل یه ملافه دور خودش پیچیده بود و رو تختش نشسته بود، بهم خندید و گفت : بی حیا حداقل یه دادی بزن که آدم بفهمه داری میای تو.این چه وضعشه آخه. بعدشم خندید و بلند شد و ملافه رو از رو خودش انداخت زمین و گفت : خدا بگم چکارت نکنه که نزاشتی بدنم خشک بشه و دوباره باید برم حموم. خندیدم و گفتم : تو هم که بدت نیومد؟ و بعدش با سرم با آنا اشاره کردم و اونم با اشاره بهم گفت هیچی و همینه که اومد بره سمت حموم یه دفعه کیر من رو گرفت و چرخوند که آهم بلند شد و خوابیدم و تا بیام بگیرمش بدو بدو رفت تو حموم و در حموم رو از پشت بست. لباسم رو پوشیدم و رفتم تو پذیرایی که دیدم آنا رو یکی از مبل های تکی نشسته و مثل آدما عصبی هی داره ناخن هاش رو میجوه. یه نگاهی بهم کردو گفت : کیا از تو انتظار نداشتم، شما که نمیخواستید با هم ازدواج کنید پس چرا اینکار رو کردید؟ گفتم : خوب یه اتفاقی بود که افتاد و الان که چیزی نشده، سمیراهم هنوز دختره. عصبانی بودو تیکه تیکه حرف میزد ولی مثل این بود که تیکه تیکه حرف زدنش بیشتر از روی شهوت بود تا عصبانی.اومد بلند شه که دامنش تا بالای زانوش رفت کنار و من تا نزدیکیای رونش رو دیدم. کیرم دوباره بلند شده بود و از زیر شلوار معلوم بود آنا هم انگار این رو فهمیده بود.اومد از کنار رد شه بره که ناخودآگاه دستش رو محکم گرفتم.

خواست دستش رو از دستم دربیاره که نتونست و گفت : کیا ولم کن بزار برم. ولی من دوباره داغ شده بودم و آنا رو کشیدم سمت خودم و افتاد رو پام. وقتی افتاد رو پام یه ناله کرد و بعدش تو صورتم نگاه کرد، چشم تو چشم، دیگه مطمئن شده بودم که اونم حشری شده ولی نمیخواد نشون بده.برای همین با دست زد روصورتم و خواست بلند شه که اون یکی دستش رو هم گرفتم و انداختمش تو بغل خودم. صورتامون بهم نزدیک شده بود و هر دو تامون داشتیم تند نفس میکشیدیم.نفهمیدم چی شد که یکدفعه احساس کردم لبام روی لبهای آناه و داریم از هم لب میگیریم.آنا هم معلوم بود که خیلی حشری شده چون به محض اینکه دستش رو ول کردم یه دستش رو گذاشت پشت سرم و اون یکی دستش رو اززیر لباس رسوند به پشتم و شروع کرد به مالیدن پشتم. آنا چند سانتی از سمیرا کوچیکتر بود و از سمیراهم سبکتر بود. یکی از دستام رو از زیر لباساش رسوندم به سینه هاش و اون یکی دستم رو بردم زیر دامنش. سینه هاش با اینکه کوچیک بودن ولی سفت سفت شده بود و شورتش هم کاملا خیس شده بود و چون میدونستم که آنا سکس من و سمیرارو هم دیده فهمیدم که با خودش ور رفته بوده. صدای آنا خیلی زود در اومد و آه و اوهش بلند شده بود. بلند شدم و آنا رو گرفتم تو بغلم و دوباره رفتم سمت تخت سمیراکه حوله و ملافه روش بود.به اتاق که رسیدیم از فاصله نزدیک تخت آنا رو انداختم روی تخت و خودم دوباره لخت شدم. آنا داشت به خودش میپیچید و دستش روی کسش بود که دامن و شورتش رو با هم کشیدم پایین. بعدش هم نشوندمش و لباسش رو با کمک خودش در آوردم. از بس حول بود و عصبی، سوتینش رو نتونست در بیاره و من خودم سوتینش رو در آوردم.رو تخت خوابوندمش و با دامنش که کنار تخت افتاده بود کسش رو که خیس خیس شده بود رو خشک کردم و مثل وحشیها بهش حمله کردم. کسش از کس سمیراکوچیکتر بود و کلا جثه آنا از جثه سمیراکوچیکتر بود.صدای آنا بلند شده بود و همونطور که سرم لای پاهاش بود و داشتم کسش رو میخوردم دستام رو هم به سینه هاش رسوندم و شروع کردم به مالوندن سینه هاش که دیگه سفت شده بودن. آنا روی تخت بود و من زانوهام روی زمین بود و تو همین حین که صدای هر دو تا مون بلند شده بود یک دفعه احساس کردم کیرم گرم شد.برگشتم و این دفعه دیگه کم آوردم. سمیرابا صدای من و آناهمونجور لخت دوباره از توی حموم بیرون اومده بود و با دیدن ما تو اون وضع دوباره حشرش زده بود بالا و اومده بود زیر پای من خوابیده بود و کیر من رو تو دهنش کرده بود. دیگه از این شهوت انگیز تر نمیشد که من داشتم کس آنا رو میخوردم و سمیرا هم داشت کیر من رو میخورد. یه کم که گذشت آنا رو کشیدم به سمت پایین تخت و رو زمین خوابوندمش و آنا هم شروع کرد به خوردن کس سمیرا. دیگه هر سه تامون تو اوج شهوت بودیم و که سمیرا دوباره ارضا شد و با تکونهای شدید که به بدنش داد از دور خارج شد. من هم چون یک بار آبم اومده بود به این زودی های آبم نمیومد و آنا هم که هنوز ارضا نشده بود. دیگه وقتش بود که کون آنا رو هم فتح کنم.ولی تصمیم داشتم یه جور دیگه کار کنم. سرم رو از روی کس آنا برداشتم و بلند شدم وایستادم و نگاه شهوت انگیز آنا رو که دیدم دستش رو گرفتم و بلندش کردم.متعجب وایستاده بود و نگاهم میکرد که بغلش کردم و از روی زمین بلندش کرد.دستش رو انداختم دور گردنم و اونم پاهاش رو دور کمرم حلقه کرد. برای اینکه تعادلم رو از دست ندم به دیوار تکیه دادم و سمیرا رو که تازه یه کم به خودش اومده بود رو صدا زدم تا بیاد با کرم سوراخ کون آنا و کیر من رو چرب کنه. سمیرا بلند شدو اول با کرم کون سمیرا رو چرب کرد و بعدش دوباره زیر پای من نشست و شروع کرد به بازی کردن با کیر من و چرب کردنش. تو همون حال دو تا از انگشتام رو به زور کردم توی کون آنا و شروع کردم به چرخوندن.

آنا دیگه تو آسمونا بود و صداش همه جا رو برداشته بود. یه دفعه احساس کردم که سمیراداره سر کیرم رو به کون آنا میماله.انگشتام رو از کون آنا در آوردم و سرکیر من رو با سوراخ کون آنا یکی کرد و من هم یه کم آنا رو شل کردم تا بیاد پایین تر.شل شدن آنا همان و کیر من تا نیمه رفتن تو کون آنا همانا. آنا همچین جیغی کشید که یه آن احساس کردم پرده گوشم داره پاره میشه.ولی یه کم که گذشت آناساکت شد و بعد از یکی دو دقیقه آنا رو کاملا شل کردم و کیرم تا ته رفت تو کون آنا.آنا دیگه نای حرف زدن نداشت و همونجا سر پایی یه کم بالا پایین کردمش ولی خیلی زود خسته شدم. دیگه جونی نداشتم و میخواستم که کارم با آنا رو هم تموم کنم. یکی از قشنگترین صحنه هایی که من تو فیلمهای دیده بود وقتی بود که زن روی میز میخوابید و مرد از جلو میرکد توی کسش و با هر عقب جلو سینه زن بالا و پایین میرفت. همیشه با دیدن این صحنه ها تو فیلم ارضا میشدم. میخواستم با آنا هم همین کار رو کنم و با اشاره به سمیرافهموندم که روی میز بغل تختش رو خالی کنه. سمیرابا دستش همه چیز رو ریخت روی تخت و حوله اش رو که از سکس با خودش اونجا مونده بود رو انداخت روی میز. منم آنا رو خوابوندم روی میز و خودم همونجور که کیرم توی کونش بود جلوش وایستادم.آنا دیگه حرفی نمیزد و فقط و آه و ناله میکرد.پاهای آنا رو آوردم بالا و شروع کردم به عقب و جلو کردن و با هر ضربه ای که به کون آنا میخورد اون سینه های کوچیکش که حالا سفت سفت شده بودن بالا پایین میپرید و همین منو بیشتر حشری تر میکرد ضربه هام رو محکمتر بزنم تا سینه های آنا بیشتر بالا و پایین بپره.آه و ناله آنا دیگه تبدیل به جیغ شده بود و بعد از یه مدت بدنش شروع کرد به لرزیدن و لرزش بدن آنا و دیدن بالا و پایین رفتم سینه هاش منو رو هم به مرز انفجار رسوند و چند لحظه بعد از اینکه آنا به اورگاسم رسید و من هم ارضا شدم و این بار دیگه ابم رو تو کون آنا خالی نکردم وهمونجور که پاهای آنا بالا بود کیرم رو در آوردم و گذاشتم روی کس آنا و پاهاش رو به هم چسبوندم به یه عقب جلو من هم ابم اومد که تا صورت آنا پرت شد.دیگه نمیتونستم وایستم و پاهام شل شده بودن. به زور آنا رو روی زمین خوابوندم و خودم هم کنارش افتادم. فقط حس کردم که سمیراداره من و آنا رو تمیز میکنه و چشمام رو بستم و حدود ده دقیقه بعد چشمام رو باز کردم که دیدم سمیراکنارم نشسته و داره بدنم رو میماله.واقعا از حال رفته بودم و یه کم که گذشت از جام بلند شدم. دیدم آنا رفته حموم و سمیراهم همونجور لخت کنارم نشسته. بعد از چند دقیقه آنا از حموم در اومد و سمیرادوباره رفت حموم. من اصلا حال نداشتم و دوباره دراز کشیدم. ده دقیقه بعد سمیراهم از حموم در اومد و منم که حالم یه ذره سر جاش اومده بود بلند شدم و رفتم حموم یه دوش گرفتم اومدم بیرون که دیدم آنا و سمیرا فقط با یه شورت روی مبل نشستن. من هم بدنم رو خشک کردم و شورتم رو پوشیدم و رفتم بین شون نشستم. ساعت رو نگاه کردم دیدم نزدیک 7. تلفن رو برداشتم و زنگ زدم خونه به مامان گفتم من بعد از شام میام و تلفن رو که قطع کردم سرم رو به مبل تکیه دادم و پاهام رو گذاشتم روی میز که دیدم آنا و سمیرا هم سراشون رو کج کردن و گذاشتن روی شونه هام. مثل اینکه هر سه تامون از کاری که کرده بودیم راضی بودیم و بعدش آنا بلند شد و زنگ زد برای شام سفارش غذا داد. بعد از شام قبل از اینکه عمه ام اینا بیان لباسامون روپوشیدیم و من با یه بوسه از جفتشون خداحافظی کردم و رفتم سمت خونه. ولی هنوز برام باور نکردنی بود.

نوشته: پرند


👍 2
👎 1
253645 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

265861
2010-08-19 06:35:10 +0430 +0430
NA

dastanet khob bod yani bad nabod arzeshe khondan ro dasht.mesle bazi az dastan ha kossher nabod.
Albate ye moshkel toye dastanet dari onam entekhabe sene.sen haro ye chand sali biyar payin intori jazabiyatesh bishtar mishe akhe gofti ke ana 30 saleshe va to&samira 28 saletone.Ye chiz faramosh kardi onam ineke inja irane axaran dokhtara zod ezdevaj mikonan onam to ke injori gofti samira kheyli ghashang hast pas bad az inke beto javab rad dad mitonest zod tar ezdevaj kone badesham dokhtara ke koskhol nistan ke bikhod bemonan & torshi begiran.
Ba in hal age bishtar roye sen ha kar koni dastanet behtar mishe khod dani.

0 ❤️

265862
2010-08-20 09:17:00 +0430 +0430
NA

داستان قشنگي بود
ممنون
فقط يه سوتي داشته كه يه جا به جاي آنا گفته بودي ***!!!

0 ❤️

265863
2010-08-22 17:44:33 +0430 +0430
NA

وقتی خالی میبندی حداقل حواست باشه که سوتی ندی

داستانت تقریبا یه کس شعر تمام عیار بود

0 ❤️

265864
2011-09-05 01:47:21 +0430 +0430
NA

کون پری این وسط چیگار میکرد… فکر کنم خط رو خط افتاده بود… اشکال نداره دیگه تقصیر مخابراتمونه!!!
ولی جالب بود داستان قشنگی بود… دقت کن داستان قشنگ!!!

0 ❤️

265865
2012-07-23 09:33:06 +0430 +0430
NA

خیلی برام جالب بود ولی حیف واقعی نبود
لطفا کس و شعر نگو که واقعیه شاید اصل داستان واقعی باشه ولی…
در هرصورت ممنون

0 ❤️

265866
2012-08-13 07:12:26 +0430 +0430
NA

Dastan ba inke tolani bod vali ghashang bod
faght Man nafahmidam pari ki bod :S

0 ❤️

265867
2012-08-30 07:20:20 +0430 +0430
NA

دوست عزیز داستانت تخمی تخیلی بود. توهین نشه ولی حداقل بعد از نوشتن داستان سوتی های دروغهاتون را جمع و جور کنید!

0 ❤️

265868
2012-09-16 15:05:03 +0430 +0430
NA

داستانت خوب بود،خوب خالى ميبندى.

0 ❤️

265869
2012-09-16 20:09:13 +0430 +0430
NA

داستانا همش که نباید واقعی باشه مگه این همه داستان میگن واقعی هستن؟مهم قشنگ بودن داستانه
حتما شنگول منگول هم واقعیی بوده؟
چرا فوش میدی؟تو که میدونی واقعیه چرا میخونی؟
داداش داستانت عااااالی بود دمت گرم من که میگم خوب بود حالا واقعیش یا غیر واقعیش مهم نیس
موفق باشی داداش
شماهم یه کم جنبتون رو ببرید بالا

0 ❤️

265870
2012-10-18 09:29:28 +0330 +0330
NA

حس ميكنم سرت ب تنت اضافه است.
ولي خوب بود.

0 ❤️

265871
2013-03-08 17:22:51 +0330 +0330
NA

باهاش هال کردم قشنگ بود π$€£™

0 ❤️

265872
2014-03-15 07:29:30 +0330 +0330
NA

آقا دمت گرم.
وافعا لذت بردم.عجب انتقام شیرینی بود.ولی دیگه نکنشون تا توی خماری بمونن
اگرم خواستی بکنی فقط یکیشونو بکن
اونم… باشه.
خودت زحمت جای خالی رو بکش.

0 ❤️

582211
2017-03-05 06:32:22 +0330 +0330

کیر تو دهن //

0 ❤️

738670
2018-12-31 22:32:34 +0330 +0330

با هر چیزی که میدید رلست میکرد:/

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها