ماجرا كاملا واقعيه و اون موقع من توي بنگاه ملكي داييم كار ميكردم يك روز طرفهاي ظهر بود كه ديگه ميخواستيم تعطيل كنيم كه يك خانمي حدود سي ساله خوش هيكل وزيبا اومد تو بنگاه ويه خونه اجاره اي ميخواست همون طور كه با داييم حرف ميزد كليدي كه دستش بود افتاد دولا شد كليدو برداره من هم ميز روبروي ميز داييم نشسته بودم كه ديدم عجب كوني داره اين خانم خلاصه داييم كليد اون خون رو داد تا من برم نشونش بدم وچون ديگه ظهر بود قرار شد من ديگ بنگاه نيام از همون طرف برم خونه با هم اومديم بيرون يه ماشين 206 نقره داشت سوار شديم تا بريم خون رو ببينه داييم ازش پرسيده بود كه چكار ميكنه واون هم گفت كه شوهرش مرده خودش با دوتا دخترش زندگي ميكنند وكارش هم آرايشگريه توي راه سر صحبتو باهاش باز كردم و از كار وزندگيش سول كردم تا رسيديم به محل خونه خونه كاملا تخليه بود ومالكش منتقل شده بود يك شهرديگه خون رو هم گذاشته بود كه ما براش بديم خونه دو طبقه بود كه طبقه پايينش قبلا اجاره بود وطبقه بالا خالي بو د با تعارفات من خانوم اول رفت داخل ومن هم پشت سرش بودم تو پله ها كه ميرفتيم بالا با خودم گفتم خيلي بي عر ضه اي اگه اينو نكني هرچي از خوشكلي اين كون بگم كم گفتم با خودم گفتم اين حالا از زير مانتو ببين لختش چيه خلاصه رفتيم داخل ساختمون اتاقهارو نشونش دادم پنجره يكي از اتاقهارو ميخواست باز كنه يه كم گير داشت باز نميشد سريع دستم رو گذاشتم روي دستش كه پنجر ه رو باز كنم همون طور كه پشت سرش بودم خودم رو چسبوندم بهش وبه دستگيره پنجره فشار مياوردم بلا خره پنجره رو باز كردم اما كنار نرفتم همون طور كه از پشت بهش چسبيده بودم گفتم نماي قشنگي داره ها گفت اره قشنگه ديگه پر رو شده بودم حسابي بهش چسبيدم پنجره رو به حياط بود كسي هم توي حياط نبود يه چند لحضه همين طور بهش چسبيده بودم كه خودش رو كشيد كنار و گفت حمم كجاست فوري درب حمام رو باز كردم وگفتم حمامش خيلي عاليه ببين وان هم داره خودش اومد توي حمام ديگه معطل نكردم چسبيدم بهش ودستم رو از روي لباسش ميماليدم روي كسش گفت بريم بيرون اومديم توي حال از صاحب خونه چند تا خرت پرت همونجا بود كه همچين چيزهاي بدرد بخوري نبودن يه كاناپه رنگ رو رفته هم اونجا بود مانتشو دراورد وشلوارشو خودم اوردم پايين شرتشم رو فوري دراوردم به به عجب كسي گفتم دوست داري برات بخورمش گفت خيلي گفنم بريم بشوريمش رفتيم تو حمام كسو شستيم واومد روي كاناپه دراز كشيد نميدونم ده دقيقه بيست دقيقه چقدر داشتم كس ميخوردم كه گفتم تو هم مال منو بخور كفت برو بشورش سريع شستمش كرد توي دهنش يه چند دقيقه خوردش گفتم ميگذاري بكنم تو كونت كفت نه گفتم فقط دمش ميمالم اونقدر اصرار كردم تا كذاشت يك كم دمه كونش بمالم همينكه ميخواستم بكنم توش نميكذاشت ميگفت درد ميگيره خلاصه چند دقيقه اي دم كون ماليدم بعد هم كس طلا يرو توجيگرم گرفتم وكيرمو تا اخر كردم تو كسش وبهش گفتم اب مو بريزم توش گفت اره من ديگه حامله نميشم واي كه چي كسي بود فردا هم اومد بنگاه خونرو خودم براش جور كردم و اجارش كرد خلاصه يك سالي كه اونجا بود بقول معروف كير ما تو روغن بود البته كم كم بلا خره تونستم از كون هم بكنمش ديگه وقتي از كون ميكردمش ميگفت از كون بيشتر از كس حال ميكنه عجب دوره اي بود يادش بخير
نوشته: سامان
میپذیریم!!!
به مرحله نیمه نهایی صعود داده شود
امرکردیم
اجرا کنید
کاملا واقعی!
این داستانم واسه مامان جون نویسنده عزیز اتفاق افتاده که اینجا نقل شده
منتهی ایشون خودشو دخدر فرض کرده!
"خونه رو هم گذاشته بود كه ما براش بديم "
یعنی تو خونه می دادین و پولشو می دادین به یارو؟
کوچولو پسر بیا داستانهای کوس شعر رو بخون و جقتو بزن و برو…مجبوری بیائی لاطائلات تلاوت کنی و فحش بخوری…تو اصن میدونی سوراخ کس چه شکلیه…تا همون جاش که دائیت امر کرد خونه رو نشون بدی راست و درسته…بقیه اش تروشات دهن جقیته…تو حموم تو توالت رو تخت زیر رخت توی تشت…کون ادم دروغگو بواسیر بزنه نتونه برینه…زنه شاید بده ولی داستانش باید غلیظ تر باشه…
منم مشاور املاک دارم ننت بگو بیاد یه خونه نشونش بدم بیرون اومدنی لنگ بزنه چاخان
"ماجرا كاملا واقعيه ">>کماله تشکر رو از نویسنده دارم که در 3کلمه اول ما رو متوجه بدرد نخور بودن داستان کرد :|
بیشتر از داستان نظرات دوستان لذت داره خوندنش.
اینکه میگه کاملا واقعیه! یعنی اگه نگه ما متوجه نمیشیم؟
جالب نبود
آخه مخ طویله آدم اگه بخواد یه جنده تمام عیار و هم بکنه حداقل دو کلمه باهاش طی میکنه اون وقت شما رفتین تو حمام و یه راست کوسشو مالیدی؟ بابا تو دیگه کی هستی. البته اینکه رفتی حمام درسته ولی بذار بقیه شو من واست بگم : انگشتتو کردی تو کونت و جقتو زدی
واقعا نظرات این داستان خیلی باحال بود … کلی خندیدیم mosking
خدا خیرتون بده باعث شادی ما میشین wink
diablo الان باید باور کنیم یا بشینیم باهاش جلق بزنیم
منکه خوشم اومد. کوتاهو مختصر… مصلماً که این خلاصه ای از کل داستان بوده… قرارم نیست همیشه بیان کل داستانو با تمام جزییات بنویسن. این داستانم برا خیلیا همینجوری اتفاق افتاده . تازشم مهم نیست این داستان واقعی باشه یا غیر واقعی… مهم امکان اتفاق افتادنشه که هممون میدونیم امکان پذیره… خوشبحال اونایی که تونستن تو این موقعیت قرار بگیرن و ازش استفاده کنن… حالا ما که نتونستیم تو این شرایط قرار بگیریم که نباید همش ایراد بگیریم که؟؟!!..آقا سامان نوش جونت… :*
عجـــــــــــب خانوم دول نديدهاي بودن اوشون!
تا يه چيز راست پيدا کرده پريده روشو سفرشو شروع کرده به دور خونه در 80 روز!!
بعد شما که بخورش هستي، سعي کن با طعم و مزه اصيلش هم حال کني نه اينکه کُس پاستوريزه رو بخوري که!! biggrin
اگه کس میبردی تو خونه خالی اینقد زود پا نمیداد.خوبه مشتری بوده البته جنده ی 7موتوره بوده البته اگه داستانت راست باشه.
چقدر تو مملکت آزادیه و خبر نداشتیما…هی میگم برم بنگاه دار بشم هی میگین چرت نوشته…خخخخخخخخخ
… خلاصه و مفید ههه