سکس با زن داداش فاطمه

1394/02/20

سلام . من مسعود هستم هجده ساله. داستان اصلش واسه همین پریروزه . اما قبلش باید یه سری چیزا رو بگم. من جودوکار هستم . خب طبعا اندامم خوبه . قدرت بدنی من بالاست. زیاد قید و بند دینی ندارم .برعکس من داداشم حمیده که حزب اللهی و بسیجیه . زنش فاطمه هم همینطور. داداشم بیست و هشت سالشه فاطمه بیست و پنج سال ، و پنج سال میشه ازدواج کردن. یه بچه دوسال و نیمه پسر هم دارن که اسمش علیرضاست و یه بچه دیگه هم تازه به دنیا آوردن که اسمش رو گذاشتن نازلی . زن داداشم به چشمم خیلی مقید بود. چادری بود . امایه سری کارایی میکرد که داغ میشدم. فکر کنم حودش اوایل خبر نداشت . ناخن بلند میکرد، به صورتش خوب میرسید اما آرایش نمیکرد. جوراباش اکثرا رنگ پا بود و چندتا جوراب راه راه هم داشت . سفید با بودن اکثرا با راه راه های صورتی یا بنفش و … منم که فوت فتیشم شدید . حرکت پاهاش منو دیوونه میکرد. صداش خیلی قشنگه . بامن زیاد شوخی میکرد و وقت شوخی صداشو بچه گونه درمیآورد.داداشم این شوخی هارو طبیعی میدونست و فکر میکرد جای زنش تو خانواده ما محکمتر میشه (کلا دوتا داداشیم با پدر و مادرمون). دندوناش مثل یه رشته مروارید سفیده و دوتا دندون پیشش بزرگترن . وقتی میخنده خیلی سکسی میشه، علی الخصوص که دهنش تقریبا کشیده ست و لباش هم خوش فرمه و اکثرا قرمز ملایمه. دستاش … سفید با انگشتای باریک . حلقه نقره ایش هم خیلی بهش میومد . مادرم میگفت موهاش خرمایی و بلنده و تا کمرش میرسه. شلواراش همه دمپا گشاد بودن و تا روی پاشو وقتی کفش میپوشید میگرفتن . کفشاش هم اکثرا روش تا پنجه بازه .
من خیلی حشری میشدم وقتی میدیمش و حسابی تو کف بودم. جقی هم نیستم . چون تو خواب خیلی بیشتر بهم حال میده. واسه همین توی خوابای سکسیم همش با فاطمه سکس میکردم . اینقدر راجع بهش فکر کردم و فکر کردم تا تصمیم گرفتم یه روز بکنمش. امانه نقشه ای داشتم نه تخم داشتم بهش بگم.
گذشت و گدشت تا قبل عید رفتیم شمال . حدود دو هفته قبل عید بود . من رفتم تو ماشین داداشم اینا و به بهانه اینکه جلو گرمه ، رفتم عقب . فاطمه حواسش نبود به من و میخواست علیرضا رو شیر بده. آروم دکمه های بالای مانتو رو باز کرد و مقنعه شو انداخت رو سینه ش. من واسه اینگه داداشم نبینه تو آینه ، سرمو چسبوندم به پشتی صندلیش ، و نگاهمو دوختم به سینه فاطمه : سفید بود و نوکش از شیر متورم بود. یه مانتوی قرمز تیره تنگ پوشیده بود . چادرش هم تو ماشین درآورده بود . سینه ش خوش فرم به نظر می اومد . شروع کردم آروم لبم رو لیسیدن که فاطمه برگشت و نگام کرد … با خنده گفت :

  • چیه؟ من هم سریع و با هول گفتم :

  • هیچی … هیچی … فاطمه هم آروم گفت : “منحرف ! …” بعد سینه شو پوشوند. قلبمتو سینه ریخت . یعنی فهمیده بود سینه هاشو دید میزنم؟
    تو کل مدت سفر ، کلی باهام شوخی کرد. تو ماشین وقتی بهم آجیل تعارف میکرد ، دستمو میکشیدم کف دست سفید و نازش بعد میگرفتم . پاهاشو جفت میکرد و انگشتای کشیدشو تکون میداد. چند باری که جوراب پاش نبود ، پاهاشو دید زده بودم. سفید سفید بود ، با ناخن های منظم و صاف . نه عجق وجق . شصت پاش ، خیلی ظریف بود. اینو یادم میومد کاملا سیخ میکردم. حس کردم اونم یه احساسی نسبت بهم داره اما بازم تخم نکردم چیزی بهش بگم از ترس داداشم .
    گذشت و گذشت تا بعد عید. خاطرات سفر شمال حسابی داغم کرده بود . توی عید کلی آجیل و شکلات خورده بودم . کلی آب تو کمرم جمع شده بود. صبح ها میدویدم تا به جق زدن نیفتم . دیگه نمیدونستم چکار کنم . دیگه صبح روز پنجم عید تصمیم خودم رو گرفتم . هفتم عید بود که من مطمئن شدم داداشم سر کاره. به بهانه عید دیدنی رفتم خونه شون. کل راه تو فکر این بودم که چکار کنم … رسیدم به خونه و زنگ زدم . درو زد . قلبم داشت میومد تو دهنم … رفتم بالا. در باز شد و فاطمه رو دیدم: همون مانتوی آلبالویی ، با یه شلوار زنونه مشکی دمپا گشاد ، با یه چادر سفید گل درشت و جوراب سفید با راه راه بنفش . صورتش هم سفید تر شده بود و خال گوشه چونه ش هم پر رنگ کرده بود . لباش رنگ قرمز ملایمی داشت و ناخون های دستش هم لاک اکلیلی مشکی زده بود.

  • سلام مسعود… چه عجب … بیا تو ، خوش اومدی. منکیرم سریع شق شد. به زور زیر شلوارم یه جوری گم و گورش کردم تا تابلو نشه و رفتم تو.

  • سلام… داداش حمیدم کو؟ فاطمه رفت توی آشپزخونه و گفت :

  • ساعت شیش میاد . گفت نگهت دارم . ناهار همینجایی. شلوار راحتی میخوای؟ تا گفت شلوار تپش قلبم بالاتر گرفت .

  • آره … لطف میکنی؟ فاطمه رفت تو اتاق و یه شلوار برام آورد .

  • بیا. من رفتم تو اتاق علیرضا. خواب خواب بود. طفل معصوم … میخواستم مادرش رو بکنم تا چند دقیقه دیگه… یه لحظه با خودم گفتم : کارم درسته؟… نکنه یه وقت … اما سریع کل اجزای سکسی فاطمه اومد تو ذهنم … از همه چیز گذشتم. انگار شیطون بهم میگفت چه کار کنم. شلوار راحتی رو انداختم زمین ، زیپ شلوارم رو باز کردم و کیرم رو درآوردم… هجده سانت ناقابل. نوازشش کردم و دلمو زدم به دریا. درو باز کردم. فاطمه رو مبل ، پشت به من نشسته بود. آروم رفتم جلوش. داشت میخندید که لبخند از روی لبای سکسیش محو شد.

  • چه … غلطی … پاهاشو بلند کردم و گذاشتم دور کیر داغم :

  • فاطمه … خفه شو . فقط خفه شو و بذار امروز خوب تموم بشه. من خیلی وقته عاشقتم. نفهمیدی؟ پس اون کارا چی بود تو شمال میکردی؟ من آخر خطم . اگه کسی بفهمه ، حکمم اعدامه . پس جیغ نزن وگرنه قبل اینکه اتفاقی بیفته گردنت رو میشکونم.
    فاطمه بهتش زده بود. نمیدونتست چیکار کنه . منم آروم پاهاشو رو کیرم میمالیدم. کیر خیلی سنگین شده بود. یکم هول داشتم ، چون بار اولم بود… اما میدونستم چکار کنم . فاطمه زد زیر گریه:

  • مسعود … چه غلطی میکنی … مسعود … داداشت میکشمون … مسعود نکن…

  • خفه شو !

  • مسعود … حمید همینجوری هم دوستم نداره … بهم محل نمیذاره … خدایا نجاتم بده… اینو که گفت ترسیدم. دیگه اینقدر هم بی اعتقاد نبودم.

  • حمید همینجوریش هم کتکم میزنه. مسعود بس کن. اگه بفهمه… پاشو ول کردم و رفتم جلو تو صورتش:

  • عزیزم اگه تو چیزی نگی ، اون که علم غیب نداره. ساعت 6 میاد. تا اون موقع منم کام خودمو گرفتم. فاطمه تو چشمام زل زد. نگاهش عمیق بود . منم سریع لبای داغشو بوسیدم:

  • فاطمه … اینکارو نکن. هر چقدر حمید دوست نداره من دارم.

  • واقعا؟

  • باور کن… همینطور نگام میکرد… نمیتونستم جنب بخورم … حمید دوستش نداشت؟! یهو زد زیر خنده.

  • آره. تو نمیدونی . نمیفهمی. داداشت … آره . منو دوست نداره . سهیلا. برق از سه فازم پرید.
    -سهیلا … دختر عمه م؟!!

  • آره. قبل من رفتید خواستگاریش اما جواب رد داد . نه ؟ اون بی شرف شوهرمو دزدید. جواب ردش الان برگشته. قیافه فاطمه جدی شد:

  • وقتی داداش بی غیرتت دوستم نداره منم بهش وفادار نیستم. باشه مسعود . بذار ببینم تو چقدر منو دوست داری. من مال توام. باورم نمیشد. نه میتونستم چیزایی که گفت رو هضم کنم نه فاز حشرم پریده بود.

  • بجنب عتقم … داداشت ماهی دوبار وقتی حوصله ش سر میره منو میکنه . منم شهوت دارم … صداشو بچه گونه کرده بود. دیگه تحمل نداشتم. پاهاشو دوباره گرفتم: جوراباشو آروم درآوردم . ناخونهای پاشم لاک اکلیلی مشکی زده بود. پاش سرد بود. دوباره چسبوندمشون به کیر داغم …

  • میدونم … چکارت کنم … مسعود … آخ … پاشو میکشید دور کیرم . حس کردم کیرم داره به شدت میزنه …

  • فاط … مه … داره میاد… یهو آب کیرم پاشید رو پای خوش فرمش و صورتش و همه مانتوش. دوباره زد زیر خنده:

  • چقدر آب داری! داداشتم آبش زیاده . الان یه نینی دیگه تو شمکمه … دو ماهشه … دیگه جدا حشرم زد بالا. کیرم نخوابید. فاطمه یه دستمال از روی میز کناری برداشت و صورتشو پاک کرد .
    -خب ، دیگه وقتشه یکم لباسامون رو سبک کنیم. من سریع گفتم :

  • نه . دوست ندارم لخت بشی.

  • با لباس؟!

  • آره.

  • باشه. فاطمه چادرشو گذاشت کنار . روسری مشکیش هم باز کرد : موهای بلند و خرماییش تاکمرش میرسید .

  • فاطمه … شلوارتو … باز کن. فاطمه یه نگاه بهم کرد:

  • بلد نیستی. پس من چی؟ یادم افتاد پستونش رو نخوردم. خودمو انداختم روش . یه آه کشید…

  • پس مانتوت رو باز کن . شیر میخوام. فاطمه هم شروع کرد دکمه هاشو باز کردن. تو باز کردن آخری خودم کمکش کردم و بعد ، تاپ قرمز تنگش رو دادم بالا. سینه ش تو سوتین شیردهی سفید بود. به جای کنار زدن روی پستونش ، دست بردم پشتش و کل سوتین رو شل کردم و زدم کنار.

  • اووووووف!
    سینه های سفیدی که تو ماشین دیده بودم. نوکشون از شیر ورم داشت. سرم رو بردم جلو و نوکشو گذاشتم تو دهنم و شروع کردم مکیدن … شیر تازه بود که میومد تو دهنم. با ولع میخوردم … دستش رو گرفتم و برم دور کیرم . اونم شروع کرد مالوندنش . اون یکی سینه ش هم یکم خوردم و حس کردم نوک سینه ش داره سفت میشه.

  • آآآآخ مسعود … عاشقتم … آآآآه …
    من شلوارشو پایینتر کشیدم . شرت نازک قرمزشو کشیدم پایینتر : کس تپلش معلوم شد. وااااای که چه لحظه ای بود. دستمو بردم جلو و انگشت وسطمو کردم تو … داغ داغ …

  • آخ … مسعود … کیرت … کیر … منم از خدا خواسته کیرمو گذاشتم درش … یکم فشار دادم … تا ته کردم تو . شروع کردم تلنبه زدن.

  • آه مسعود … آآآآییییی … آه …
    منم دیگه آخ و اوخم بلند شده بود … صدای گریه علیرضا هم یه دفعه بلند شد… فاطمه جشمشو باز کرد و سرشو چرخ کرد:

  • حواست … به من باشه … جنده ! فاطمه سرشو چرخوند و همونطور که نگاه میکرد و آخ و اوخ گفت :

  • بچه …

  • به کیرم .
    تلنبه رو تند تر کردم : جیغای ممتد فاطمه هنوز تو گوشمه …

  • آه … آآآآه… داره میاد …

  • بریز توووووش … آآآی … آه … آه …
    آبم ، دوباره پر فشار اومد بیرون . همون وقت فاطمه هم ارضا شد… یه تکون آروم خورد و صورت نازش رو کشید تو هم… نمیدونم چقدر آب ازم رفت … حس کردم تمام وجودم منقبض شده و داره با آب کیرم خارج میشه …
    خودمو انداختم رو فاطمه . دستم رو بردم تو موهاش و گفتم:

  • اگه حمید دوستت نداره … من شوهرت میشم… البته … غیر رسمی !
    فاطمه که آروم شده بود، لبخندی زد و گفت :

  • باشه عزیزم . هر وقت خواستی بیا و منو بکن. من جنده تو ام. خیلی خوب میکنی.
    مزه اون روز هنوز زیر زبونمه . هر چند که تا الان فاطمه رو وقت و بی وقت کردم . جاتون خالی همین امشب ، اومد تو اتاقم و با حجاب کامل ! برام یه ساک زد و همه آبمو خورد. الان هر موقع تو خنوشون حتی خم میشه من میمالم درش و اون لذت میبره، چون نون داداش بی غیرتم رو میخوره و منم بهش عشق میدم … اونم خیلی منو دوست داره.
    ممنون که وقت گذاشتید، اگه خواستید بگید باز هم داستان از فاطمه جونم بذارم.

نوشته: مسعود


👍 4
👎 3
400273 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

461800
2015-05-10 15:41:42 +0430 +0430

اصلا دوس نداشتم

2 ❤️

461801
2015-05-10 15:49:37 +0430 +0430
NA

کس شعر-اول

0 ❤️

461802
2015-05-10 15:50:04 +0430 +0430
NA

احسان هات فرمود:

تا جودوکار خوندم.

1 ❤️

461803
2015-05-10 16:11:34 +0430 +0430

مسخرهه dirol

1 ❤️

461804
2015-05-10 16:27:46 +0430 +0430
NA

ازین ور مذهبی
ازون ور لاکه اکلیلی؟
اصا اونجای آدمه دوروغ گو آلته اورانگوتانه جغیه اچ آی وی مثبت
خوب؟!!!
فوت فتیشه کوس مغز!

0 ❤️

461805
2015-05-10 16:34:48 +0430 +0430
NA

تحریکم نکرد

0 ❤️

461806
2015-05-10 16:50:04 +0430 +0430

بعضیا دروغ میگن از راست قشنگتر

0 ❤️

461808
2015-05-10 16:57:35 +0430 +0430
NA

نمیدونم چرا هر کی داستان مینویسه خانواده مذهبی داشته؟

0 ❤️

461810
2015-05-10 18:56:37 +0430 +0430
NA

Khak Be Zan Dawshetam Rahm NakrDi Martike :|

0 ❤️

461812
2015-05-10 19:24:12 +0430 +0430
NA

تا نصفه هاشو بیشتر نخوندم، دوست من جدای از اینکه مشخصأ دست به قلم هستی و داستانتو مغرضانه و هدفدار نوشتی، اما بازم با تمام این تفاسیر، روانشناس خوبی نیستی! چون فارغ از هدف داستانت، ناخواسته کودک درونت رو دخیل کردی و با جملات غیر محسوس از این قبیل )(. طفل معصوم … میخواستم مادرش رو بکنم تا چند دقیقه دیگه…)( خودتو لو دادی و هر آدم دقیقی میتونه براحتی پی ببره که در واقع نظیر این داستان [یا حداقل اتفاقی شبیه به داستانت]، در ایام طفولیتت رخ داده و خواسته یا ناخواسته، مشاهده این اتفاق در ضمیر ناخودآگاه تو (نویسنده داستان) نقش بسته و دچار عذابت شده!
بهرحال بهت پیشنهاد میکنم که افکار منفی رو از خودت دور کنی و اجازه ندی که ضمیرناخودآگاه (یا همون کودک درونت)، تر و خشک رو باهم بسوزونه یا بعبارت دیگه ای، نذار همه رو با یک چوب برونه…
میفهمی که چی میگم؟!!! ‎;-)‎

3 ❤️

461815
2015-05-10 22:28:32 +0430 +0430

من خودم آمار لباس های خودمو اینجوری ندارم که تو آمار لباس های زن داداشت رو داری . preved

1 ❤️

461816
2015-05-10 22:55:47 +0430 +0430
NA

خوب بود acute

0 ❤️

461817
2015-05-10 23:56:23 +0430 +0430
NA

يني جان خودم نظر نوشتن انرژي بيخود صرف کردن بود اما ريدي داداش.رييييدي

0 ❤️

461819
2015-05-11 00:51:33 +0430 +0430
NA

لاک مشکی اکلیلی با جورابای راه راه رنگ پا , یارو رسما پلنگه

2 ❤️

461821
2015-05-11 02:58:58 +0430 +0430
NA

بعد از خوندن داستان .تو در حال جلغ زدن . من اوووووق زدن … داداشت در حال کون دادن زن داداشتم زیر بچه های شهوانی

0 ❤️

461825
2015-05-11 06:20:44 +0430 +0430
NA

جق زدی خیر باشه

0 ❤️

461826
2015-05-11 06:52:12 +0430 +0430
NA

جقی هستی چیزی نمیگم

1 ❤️

461827
2015-05-11 07:26:29 +0430 +0430

خوب نبود sorry2

0 ❤️

461829
2015-05-11 07:37:01 +0430 +0430
NA

دروغ بود ولی باحال

0 ❤️

461830
2015-05-11 08:16:03 +0430 +0430

واقعاً

0 ❤️

461831
2015-05-11 08:17:11 +0430 +0430

نخوندم،فقط آمدم بگم خاک بر سرت

0 ❤️

461832
2015-05-11 11:54:41 +0430 +0430
NA

هی مسعود کله کیر نما یه حس خایه مالی بهم دست داده که میگه برو به علیرضا بگو mail1

0 ❤️

461833
2015-05-11 13:12:57 +0430 +0430

نه واقعا ما خريم؟ يکي نيست اينجا يه داستان واقعي بذاره؟ ادمين هم که هر کي هر گوهي ميخوره ميزاره تو سايت ، باو خداي ميام اينجا منتظره يه داستان واقعي نيستم

0 ❤️

461834
2015-05-11 18:06:44 +0430 +0430
NA

کسکشی هم اسمش بده
کارش خوبه
خو کسکش ادم با زنداداش
کیر تو اونجایی که پریدی بیرون بیاد

1 ❤️

461835
2015-05-11 19:35:36 +0430 +0430

در مورد راست یا دروغ بودن این داستان حرفی ندارم,
ولی در کل سکس با محارم زیاد شده,
همینطور سکسای فامیلی,
باور کنید دیدم که دارم میگم,
یه وقتایی از همین خانواده های مذهبی یه چیزایی در میاد که آدم شاخ در میاره !!!
یکی از آشناها آخوند بود,
دوتا دختر داشت,جفتشون جنده,
هردوشون به پسر عموشون میدادن!
الانم هر دو شوهر کردن باباشون فرستادشون خارج !
خبر کاملا حقیقت داره.
پس ممکنه خیییییلی از این داستانا که میخونید و ب نظرتون کس شعره,واقعیت داشته باشه …!
زمونه ی بدی شده …

0 ❤️

461836
2015-05-11 19:59:15 +0430 +0430
NA

مومن ریدی و اب هم قطعه

0 ❤️

461837
2015-05-12 03:51:43 +0430 +0430

جالب نبود ولی خیانت اون هم به برادر چیزی نمیتونم بگم …؟

0 ❤️

461838
2015-05-12 04:00:43 +0430 +0430

مغز كيرى
اول داستان ميگى مال ٢ روز قبله اخر داستان كيريت ميگى هر چند كه جنده خانوم رو وقط و بى وقط كردى.
كسكش همه كه مثل تو و خوانواده جندت خَر نيستن.
در اخر خودتو زنتو مادرتو و دخترتو تو شهوانى بكنيم.به داداش كونيتم بگو امين بگه چون خواهر كسه مذهبيه

1 ❤️

461839
2015-05-12 05:21:39 +0430 +0430
NA

کیر به مغز از کس شعر پر شده ات. سوتی هاتو دوستان گفتن دیگه من نمیگم خو بچه کونی هایی که داستان از مغز کتوهم به گا رفتشون میسازن خودشون یه بار داستان رو بخونن اینقدر سوتی ندن

0 ❤️

461840
2015-05-12 09:39:12 +0430 +0430

ما اين همه کوس کرديم هيچ کدومشون نگفتن جندتم منم اگه بهشون ميگفتم جنده ناراحت ميشدن.اما اين زن داداش مذهبيت چه کوسيه که ميگه جندس.ّنوزم اهل جغ نيستي با لمس پاش آبت اومده.خيلي کوس شعر گفتي اه اه

0 ❤️

461841
2015-05-13 15:31:17 +0430 +0430

اهل فحش دادن نیستم ولی فکرنکنم واقعی بودولی بازم برا سرگرمی خوب بود

0 ❤️

547855
2016-07-06 19:26:02 +0430 +0430
NA

کونتو بده کس کش کوس مخ تو چی میفهمی

0 ❤️

578094
2017-02-07 16:36:59 +0330 +0330

کسشعری بیش نبود. حتما توی خواب کردیش بچه جون برو جلقتو بزن

0 ❤️

650167
2017-09-06 20:12:03 +0430 +0430

خیانت قبول ندارم بهیچ وجه، دیسلایک اول

0 ❤️

699766
2018-07-05 19:46:30 +0430 +0430

یه متاهل واقعی برا چت در مورد خانومامون با عکس لباس زیرشون

0 ❤️