سلام داستانی که میخوام براتون بگم کاملا واقعیه من خودم کیر خرو واس اونایی که داستان الکی مینویسن میشمارم.بگذریم داستان ما برمیگرده به سال ۸۹اونموقع من تو شهرستان خودمان درس میخوندم سال اول متوسطه بودم خونه پدریم روستاهای اطراف شهرستان بود خونه مادربزرگم ینی مادر مامانم تو اون شهرستان بود. من در هفته شاید بگم ۶روزشو خونه مادربزرگم بودم .خونه مادربزرگم ۳ تا دایی هام بودن ک ۲تاش مجرد بودن ۱دونش متاهل بود اونی که متاهل بود زن و بچش که ۲ تا بچه داشت همون پیش مادربزرگم بودن ۳تا دایی هام بیشتر سال رو تهرون بودن بخاطر کار آخه شهرستان ما کوچیک بود و منبع در آمدی نداشت.بخاطر همون به من میگفتن که روستا نرم و پیش مادربزرگم و زنداییم باشم .من هم از خدا خواسته قبول میکردم بخاطر اینکه تو شهرستان رفیقای ول زیاد داشتم با اونا سر میکردم روزارو .
خلاصه سرتونو درد نیارم.تقریبا آخرای مدرسه بود که مادر بزرگم به رحمت خدا رفت. بعد از ۳ماه از مرگ مادر بزرگم که میگذشت اون داییم که زن داشت به خونمون زنگ زد گفت که میخواد بره شهرستان دنبال کار منو بفرسته که بیام پیش زن و بچش تنها نمونن کاری چیزی داشتن براشون انجام بدم.منم قبول کردمو وسایلمو برداشتم که شامل کامپیوتر و لباسام بود رفتم شهرستان داییم رفت شهرستان بعد ۱۵ روز خبر دادن که دایمو سر دعوایی که با یه کارگر داشته و به کتف اون کارگر چاقو زده بودو گرفتن.منم به زن داییم گفتم اگه میخوای بری شهرستان دنبال کارش باهات میام گفت ن ۲تا داداشاش اونجان گفتن تو نیا پیش بچه هات باش ما خودمون کاراشو انجام میدیم.
خلاصه گذشت داییم ۳ سال بهش دادن زندان رو میگم.از روزی که خبر زندان رو ب زنداییم داده بودن .یکی دو روز اولش ناراحت بود ولی بعدش با من راحتتر و صمیمیتر میشد روز ب روز همینجوری میگذشت .که یکروز بعد از ظهر که با کامپیوترم بازی میکردم زن داییم اومد بغل من دراز کشید شروع کرد به درد دل کردن من شانس ندارم و از این حرفا بعد سرشو آورد گذاشت رو سینه من .ولی در کل درد دل بهونه ای بود که سمت من بیاد منم از خدا خواسته نوازشش میکردمو دلداریش میدادم تقریبا ۱ساعتی تا حدودی رو من خوابیده بود .تو اون لحظه ها بود ک صدای زن در به صدا در اومد پا شدم از پنجره نگاه کردم دیدم بابامه رفتم درو باز کردم اومد تو یه ۲ساعتی نشست از حال و احوال داییم از زن داییم پرسیدم بعد گفت که قراره روستا مهمون براش بیاد باید بره خلاصه رفت .شب ک شد من تو حال پذیرایی بودم با کامپیوتر ور میرفتم که زن داییم پتو هاشو آورد گفت که امشب اینجا میخواد بخوابه منم گفتم خب چرا از من اجازه میگیری بخواب خلاصه منم کامپیوترو خاموش کردم و با فاصله ۲ متری از زن داییم جا انداختم ک بخوابم دراز کشیدم رو جام یه ۱۰ دقیقه ای میگذشت که زن داییم باز شروع کرد به درد دل منم هی دلداریش میدادم که یهو ی گفت بیا پیش من بخواب منم خوابم نمیبره منم از خدا خواسته گفتم باشه رفتم بغلش دراز کشیدم که بعد چن دقیقه دیگه حرفی نزد برگشت و کون خوشگلشو کرد سمت من منم قلبم داشت تند تند میزد که هنوزم که هنوزه نمیدونم چطور شد یهویی از پشت زن داییمو بغل کردم شروع کردم به مالوندنش اونم هیچ عکس العملی نشون نمیداد بعد یه ربع مالوندن یهو بهم گفت دیگه بسه منم گفتم ن خلاصه ازش لب میگرفتم و میمالوندمش بعد بهش گفتم بکش پایین تا بکنم ترسید گفت ن حامله میشم گفتم نترس توش نمیریزم قبول کرد سر کیرمو خیس کردم یواش کردم تو کسش که با دندوناش داشت بالشتو گاز میگرفت معلوم بود داره حال میکنه یه بیست دقیقه ای کردمش بعد داشت آبم میومد گفت بریز رو کمرم منم ریختم رو کمرش هردو بی حال شدیم ولی این آخر ماجرا نبود من اون شب تا صبح ۹بار زن داییمو کردم از اون به بعد هم ۱سال و نیم که داییم اون تو بود من هر روز میکردمش تا الان که ۲ ساله زن گرفتم دیگه به کلی دورشو خط قرمز کشیدم.کسی مایل بود بگه تا از اون شب بعد بعد رو براش بنویسم.
نوشته: فردین
بگم چیز خر بهت بره ناراحت میشی ، مگه به قنات وصله نه بار ، انقدر گفتی شهرستان و روستا و تهران و با اون همه غلط املایی حالم بهم خورد .
اصرارم داره بگه راسته ، یه شانسی که آوردیم این بود نگفت صدو هشتاده و زن داییش با الکسیس مو نمیزنه
کس نگو مومن.من بعد شیش ماه جق زدم خون اومد.کون گلابی تو 9بار کردی؟
کسخلا داستان بنویسید نه کس و شعر
من شب تا صبح بتونم9بار بشاشم محله رو شام میدم اونوقت تو 9بار ارضا شدی
هی چاقال تو که راست میگی …ولی اونجای مادر آدم دروغگو…باشه؟؟
برای اولین بار میخوام تو سایت نظر بدم و بگم واقعا افسوس
نظرم درمورد این داستان اینه که فقط زائیده ذهنه یه پسر نوجوونه که تو کف مونده اهل فحش و ناسزا نیستم ولی اولش رو که خوندم دیگه جلوتر نرفتم چون فقز وقت تلف کردنه عزیزم ذهن انسان بسیار گستردس حداقل جوری بنویس که دوستان با فحشهای آبدارشون مورد عنایت قرارت ندن جانم
کسسسسسس کش، با این داستان نوشتنت خوارتو گاییدم
سه سال زندان به دایییت دادن بعد میگی بعد یکسال و نیم اومد بیرون از زندان کسخل!!! کی برای یه چاقو زدن 3 سال میره زندان؟؟؟؟؟؟
ببین مردک کسمغز آبجقنبات
کیر داییت 9 بار تو کون خرای دهاتتون
آخه مرتیکه جاکش فک کردی با دسته کورا طرفی!؟
همین الان اگه داییتو از زندان آزاد کنن و نیکی میناج رو بزارن جلوش 9 تا تلمبه نمیتونه بزنه کسمغز! ولی مطمعنم تو امشب تا صبح 9بار جقو میزنی کسمخ الدوله 🙄
اگه ازاول داستانت اونم بااون لحن ازواقعی بودن داستانت نگفته بودی مثل بقیه داستانامیخوندم کاری هم به راست ودروغش نداشتم.
دروغ میگی. به این دلیل که منم تواین مملکت زندگی میکنم وباورم نمیشه که یک نفر بخواد زن وبچش رو دست نامحرم بسپاره.خانواده شما مشکلی نداشتن خانواده زنداییت چی؟؟برادری.کس وکاری چیزی نداشت که سه سال خواهرشونو بایه نره غول تو خونه تنها بذارن؟؟
من تعجبم شما جقی ها کوس مغزها اگه نباشین ما چطوری بخندیم
بچه ها کیرش نکنید حتما کمرشو بتون ریزی کرده و یه شیلنگ از اقیانوس اطلس بهش وصله ادم یه جق میزنه نمیتونه راه بره تو نه بار کردی دمت گرم کوسو شعری بیش نیست
کصچفت من یبار دو مرتبه پشت هم جق زدم تا ی هفته بستری بودم بیمارستان تو چطور ۹بار کردی ازگل
9 بار؟؟؟
جانی سینز هم نمیتونه 9 بار بکنه اونوقت توی
سال اول متوسطه 9 بار زنداییت رو گاییدی کیرت چجوری روش شد بار سوم سیخ بشه تازه اگرم این داستان واقعیت داشته باشه