سکس با سارا (۱)

1396/11/14

من رامتین هستم.الان 38 سالمه و ساکن عظیمیه کرج هستم . می‏خوام در مورد اولین تجربه سکسم براتون بنویسم.
کلاس سوم راهنمایی بودم و درس ریاضیمم مثل همیشه عالی بود که مادر همسایه دیوار به دیوارمون به مادرم پیشنهاد داد که اگه امکان داره پسرتون به سارا که دخترش بود رو تو درس ریاضی کمک کنه.
مادرم باهام درمیون گذاشت و چون اون دختری بود که برام زیادی قیافه می گرفت قبول نکردم.
بعد از دو روز مادرش دوباره پیشنهادش رو عنوان کرد و بالاجبار با اصرار مادرم پذیرفتم.
قرار شد که هفته‏ ای دوبار بیاد خونمون و من به اشکالات درسیش برسم.
اولین بار با یک جعبه شیرینی اومد و من از این کارش خوشم اومد و تصمیم گرفتم تا اونجا که میشه کمکش کنم.زیاد تو وادیای سکس و از این حرفا نبودم.
توجهم بیشتر به درس و باشگاهم که تکواندو میرفتم بود.
دو هفته ‏ای از اومدنش می‏ گذشت که هر روز باهم راحت تر می‏ شدیم.دیگه مانتو تنش نمی‏کرد و اینبار با یه دامن خوشگل بلندو تیشرت که سینهای کوچولوش داخلش معلوم بود آمد خونمون.
مثل همیشه رفتیم داخل اتاق و نشستیم سر میز تحریرم و درس رو شروع کردیم.البته برای حفظ ادب خانوادگیمون درب رو نمی ‏بستم.
درس رو شروع کردم که نمیدونم چرا یه حس خوب و توصیف ناپذیری که با بوی عطری که به بدنش زده بود به سراغم اومد.
تا حالا اینجوری نشده بودم.بدنم مور مور می‏شد و ناخودآگاه به سینه ‏ها و رونهای سارا که دامنش رفته بود لای پاهاش و توجهم رو جلب کرده بود نگاه می‏ کردم.
حسابی شق کرده بودم وتمرکزم تو درس بهم ریخته بود.تا اینکه یواشکی دستم رو کشیدم روی کیرم تا اون رو میزونش کنم.
سارا به این حرکتم توجه کرد و با لبخندی کوچک که بهم بفهمونه من فهمیدم سرش رو کمی عقب کشید و نیم نگاهی به دستم که روی شلوارم بود انداخت،کلی خجالت کشیدم.
تو اون موقع مامان با یک سینی شربت آمد و من بلند شدم شربت رو ازش گرفتم وسارا حسابی به کیر شق شدم خیره شد ولی خوشبختانه مامان چون زود رفت چیزی ندید.
با اون لهجه کرمانشاهی غلیظش گفت که رامتین چی شدی؟
چرا اون اینقدر بزرگ شده؟
وقتی دیدم که سارا بی پروا و بدون خجالت این سوال رو ازم کرد کمی حس پرروگی و بی‏تفاوتی بهم دست داد و آروم بهش گفتم که بعد از درس بهت می‏گم.
البته نفهمیدم که زمان چطور گذشت و یادم نمی‏یاد که چطوری درسش دادم ولی آخر سر درسمون تموم شد و فکر کردم که دیگه می‏خواد بره ولی زود ازم پرسید که بهم بگو چرا اونطوری شدی؟
منم با کمی منومن که همراه با چاشنی غرور بود به سارا گفتم که نمیدونم چرا وقتی بوی ملیح عطری که زدی به مشامم خورد اینطوری شدم،بعد با لبخندش که با مسخره کردن همراه بود گفت: یعنی وقتی داشتی بدنم رو دید میزدی اینجوری نشدی؟
منم با پورویی تمام به چشماش نگاه کردم و گفتم راستشو بخوای ،آره همینطوره. آخه از پوشش امروزت خیلی خوشم اومده.
خوشش اومد و صورت منو یواشکی بوس کرد ، منم حسابی شق کرده بودم.
بعد بهم گفت دوست دختر داری؟ منم گفتم نه بابا، اصلا تو فکرش نیستم.
با خنده گفت اگه بهم پیشنهاد بدی من قبول می‏کنم و باهم خیلی راحت تر خواهیم بود. منم بدون معطلی پذیرفتم. گفت که حالا دوست پسرم شدی من رو ببوس!
منم صورتش رو بوسیدم. گفت نه لبامو ببوس. منم لبشو بوسیدم و یکدفعه دستشو گذاشت پست گردنم و لبامو بوسید و شروع کرد به مکیدن،منم ازش تقلید کردم و همونطور لباش رو میبوسیدم و می‏مکیدم.
همونطور که بغل هم نشسته بودیم دستم رو بردم دور کمرش و به سمت خودم کشیدمش و اونهم یواش یواش دستشو برد زیر لباسم و شکمم رو ناز کرد.حسابی دیونه شده بودم که دستشو از روی شلوارم برد روی کیرمو آهی کشیدم،نفهمیدم که چقدر طول کشید ولی بخودم که اومدم دیدم دست اون زیر شرتمه و داره با کیرم بازی میکنه و منم تو همون حالت که داشتم لباش رو می‏ مکیدم دستم رفته بود لای پاش و کسش رو می‏مالوندم.
سارا حسابی شرتش خیس شده بود و ناگهان تنم لرزید و برای اولین بار آبم اومد.چه حس خوبی داشتم.چشمام رو بسته بودم و نفسم داغ و پر حرارت از بینیم خارج می‏ شد.
سارا خندید و دستش که حسابی خیس بود رو از شلوارم آورد بیرون و با دستمال کاغذی تمیزش کرد .منم ازش معذرت خواهی کردم و گفتم آخه بار اولم بوده که اینطوری شدم.
نمیدونستم که من آبم میاد،خیلی هیجان داشتم.بعدش کمی باهم حرف زدیم که بازم بهم حال داد.
سارا رفت خونشون و از اینکه احساس می‏کردم مرد شدم خیلی خوشحال بودم.


حالا ادامه داستان، از اونجا که قرار بود سارا هفته ای دوبار بیاد پیشم برای تقویت درس ریاضیش حسابی پکربودم. بخاطر اینکه از چهارشنبه تا یکشنبه هفته بعد کلی روز باید طی می شد تا دوباره هم رو ببینیم.
تا اینکه مادر سارا زنگ زد خونمون که سارا شنبه امتحان ریاضی داره و اگه بشه بیاد پیشم تا باهاش کارکنم، منم چون می دونستم کلکه تو دلم به سارا دمت گرم گفتم و سریع قبول کردم تا جمعه عصر بیاد پیشم.
خلاصه عصر موعود فرا رسید و سارا قشنگتر از دفعه قبل با یک دامن بلند نرم و تیشرت که روش کت پوشیده بود اومد خونمون و بعد از احوال پرسی با مامان و پدرم باهم رفتیم تو اتاقم و نشستیم روی صندلی میز تحریر و کتاب هاشو الکی رو میز پهن کردیم.
دل تو دلمون نبود و سریع صحبت رو در مورد سکس کوچولویی که دو روز پیش باهم داشتیم آغاز کردیم. به هر دومون حال داده بود ولی از اونجا که درب اتاق رو طبق معمول باز میزاشتم آروم حرف میزدیم و با شیطنت قشنگی می خندیدیم.
صدای تلوزیونی که بابا داشت نگاه می کرد رفت بالا که به بهونه صدا تلوزیون پاشدم و درب اتاقم رو حسابی پیش کردم.
من به سارا گفتم که بار اول بوده و ساراهم بهم همین رو گفت، ولی با این تفاوت که سارا برام تعریف کرد چندین بارشده که سکس پدر مادرش رو یواشکی دیده و دوست داره مثل اونها با من انجام بده.
منم از یک طرف خوشحال بودم و از طرف دیگه کمی دلهوره داشتم از اینکه بلد نیستم و میترسیدم پیشش کم بیارم و از طرف دیگه والدینم خونه بودن و همچنین چون از خانواده مذهبیی هم بودم از خدا که نکنه یجورایی ازم قهرش بگیره میترسیدم.
به سارا گفتم الکی کمی سروصدا کنیم که مثلا داریم درس میخونیم تا خانوادم بهمون شک نکنن تا زمانی که مامان طبق عادت برامون یه خوراکیی بیاره.
خلاصه درس رو شروع کردیم ولی دستامون همش لای لنگوپاچه هم بود تا اینکه مامان اومد و برامون کیک با چایی آورد و موقع رفتن به مامان گفتم از اونجا که صدای تلوزیون بالاست درب اتاق رو ببنده و رفت بیرون.
من و سارا خوش و خوشحال شروع کردیم از هم لب گرفتن و هردومون کلی داغ کرده بودیم.
بعد سارا برام تعریف کرد از پشت در نیمه باز اتاق پدرومادرش تو نور کم دیده بود که پدرش رو تخت می خوابه و مادرش حسابی کیر باباش رو میخوره و بعد از مدتی هم مادرش همونطوری برمی گرده سمت باباش و باباشم لای پاهای مامانشو خوب میلیسه و بعضی موقع ها هم گاز کوچولو میگیره تا اینکه بعد از مدتی میان رو همو باباش میکنه تو کس مادرش یا مامانش میخوابه رو تخت و بعد باباش میاد روشو حسابی میکنتش تا جایی که آخر سر آه و اوه هردوشون درمیاد و بعدش میرن حموم و بعضی موقع ها هم اونجا تو حموم صداشون بیرون می یاد.
یهو من گفتم سارا چون تو دختری میدونم پرده داری و من نمیتونم بکنم تو کست ولی سارا گفت که بعضی وقت ها هم بابام از مامانم میخواد که خودشو شل کنه تا بکنه تو کونش، اونجا بود که منم گفتم اینکار رو میتونیم باهم انجام بدیم.
بعداز این حرف ها که بینمون ردوبدل شد سارا دست برد تو شرتمو منم خودمو شل کردم تا راحت دست سارا برسه به کیرم، وایی چه حالی بهم دست داد. سارا با کیرم بازی بازی میکرد و منم دستمو بردم تو دامنش و با کسش ور میرفتم تا اینکه دستام خیس شدن. گفتم سارا چرا دستام خیس میشن، بعدش گفت طبیعیه و من وقتی حشری میشم از کسم آب میاد و دوست دارم که این موقع تو با زبونت کس من رو بخوری.
بهش گفتم که تو مثل مامانت اول کیر منو بخور تابعد من شروع کنم. اون موقع سارا با کمی اکراه پذیرفت و من شلوار ورزشیمو دادم پایین و سارا بعد از ورنداز کردن کیرم و بازی کردن با تخمام شروع کرد یواش یواش از سرکیرم با زبونش بازی بازی کردن و بعد کاملا کرد تو دهنش . بعد از زمان کوتاهی به راحتی بیشتر کیرم تو دهنش رفت و هی عقب و جلو میکردو خوب میمکید ولی دندوناش بعضی موقع ها می خورد به سرکیرم وبهش می گفتم اینجوری دردم میگیره و سارا سیع میکرد کمتر این اتفاق بی افته.
آنقدر برام ساک زد تا یهو تنم لرزید و زمانی که داشت آبم میومد به سارا گفتم ولی اون دست وردار نبود و آبم ریخت تو دهنش.اونم که از طعم آبم خوشش نیومد بود از زیر میز اومد بیرون و آبم رو ریخت تو دستمال کاغذی.من که حسابی شل شده بودم .
سارا گفت طعم آبت کمی بدک نبود ولی حسابی لبام و دهنمو جمع کرده .خب حالا نوبت توست.
منم همونطور که سارا رو صندلی نشسته بود رفتم پایین و سرمو کردم تو دامنش و شورت آبی رنگش رو با کمک هم دادیم پایین .وایی برای اولین بار بود که رَخ کس رو می دیدم.
نمیدونستم باید چیکار کنم ولی خودمو از تکو تا ننداختم و شروع کردم با یه حساسیتی که زیاد خوشم نمی اومد زبونم رو به روی کسش می کشیدم تا زمانی که پاهاش رو حسابی باز کرد و من لای کسش که صورتی رنگ بود رو دیدم.اوف چه صحنه عجیب و پر هیجانی بود.
از اونجا که کسش خیس بودن یه بوی روطوبتی که خوش نمی یومد رو احساس میکردم ولی با تمام بدیاش شروع کردم به لیسیدن و سارا هی بهم می گفت لای کسش رو که سوراخی هم توش داره بلیسم.
کلی داشتم حرص میخوردم.چون هم از بوش بدم میومد و هم اون همش داشت بهم دستور میداد.
بالاخره طاقت نیاوردم و سرمو از دامنش آوردم بیرون و بهش گفتم اینقدر بهم امرونهی نکن. اونم با کمی دلخوری و اشوه بهم گفت باشه عزیزم.
تا اینو بهم گفت کلی ذوق زده شدم و رفتم سراغ کسش و شروع کردم به خوردن و لیسیدن.
با اینکه بار اولم بود از خودم راضی بودم چون با نوک زبونم خوب میکردم توسوراخ کسش و همونجا بود که با آب کس سارا انگشتامو خیس کردم و یکی از انگشتامو یواش یواش داخل کونش فرو بردم .
همون موقع بود که کلی به آرومی آه میکشید و خودش رو روی دستم و صندلی شل میکرد و منم هی انگشتمو می کردم تو سوراخ کون نازش و با زبونم هم روی جوجولش و سوراخ کسش میلسیدم. البته کمی هم از اینکه نکنه پردش رو پاره کنم می ترسیدم.
خلاصه بعد از مدتی کوتاه اونم تنش لرزید و سر منو لای پاش قلاب کرد و انگاری آبش اومد.
بعد بهم گفت که تموم شده و بیام بالا.منم خوش خوشحال از اینکه تموم شده اومدم بالا و هم رو بغل کردیم و برای مدتی از هم لب گرفتیم البته از دهنامون بوی خوشی نمی آمد ولی با پررویی لب گرفتن رو ادامه دادیم.
وقتی که داشت میرفت خونشون بهم گفت از اینکه با من آشنا شده و سکس داشته کلی خوشحاله البته منم حس خوبی بهش پیدا کرده بودم.
بعد از اون روز به بهانه های مختلف کلی هم رو ملاقات می کردیم و بیشتر وقتمون رو با سکس می گذروندیم.
چون خونه هامون ویلایی بود و دیوار به دیوار هم بودیم بیشتر مواقع در فصل گرما توخرپشته پشتبام یا توی زیر زمین و یا زیر درخت بزرگ توت که شاخه هاش نمی گذاشتن زیرش دیده بشه قرارامون رو میزاشتیم و تو فصل سرما که اون موقع ها برف و بارون زیادی تو عظیمیه کرج می آمد تو موتور خونه یا با کلی ترس تو خونه هامون زمانی که والدینمون نبودند سکس میکردیم و بیشتر مواقع برام با ساک زدن شروع می کرد و بعد اگر جامون اوکی بود مدل 69 می شدیم و همدیگر رو میخوردیم و در انتها به روشهای مختلفی که هم تو فیلم هایی که به سختی تهیه می کردیم و می دیدیم و همچنین سارا ازم می خواست تو کون زیبا و نازش می کردم.
بعضی مواقع هم که میدیم خانوادهامون میرن مهمونی و چند ساعتی نیستن به اسم باشگاه یا امتحانات نهاییمون همراهشون نمیرفتیم و کلی با آرامش فیلم سکسی می دیدیم و هر کاری که اونا تو فیلم باهم میکردن ماهم باهم دیگه انجام می دادیم و کلی حس بزرگ شدن و زن و شوهری بهمون دست می داد. بخصوص بعد از سکس که سارا ازم خوب پذیرایی می کرد و برام میوه و چایی می آورد البته زمانی که خونشون می رفتم و بیشتر مواقع من تو خونه اونها بودم چون فامیل های پدرش تهران بودن و زود به زود میرفتن پیش اونها.
این رو هم بگم، تو اون دوران که دارم براتون داستانش رو تعریف می کنم نه ماهواره بود نه سی دی یا دی وی دی وفقط کاست های ویدئویی وی اچ اس بود که تازشم به سختی فیلم سکسی یا پورنو پیدا می شد.
خلاصه از اونجا بود که من عاشق کون کردن شده بودم. چون هم سارا تو دادنش به من حرفه ای عمل می کرد و منم بعد از اینهمه سکس واسه خودم استادی شده بودم.
با گذشت زمان که بیشتر از یک سال بود کلی حرفه ایی باهم سکس می کردیم و تا اون زمان هیچکس متوجه کارای ما نشده بود حتی دیگه سارا به راحتی برام ساک میزد تا آبم بی یاد و آبم رو هم میخورد حتی تا آخرش با لذت میمکید تا موقعی که…
ادامه داستان رو تو قسمت بعدی براتون تعریف می کنم.
خواننده محترم لطفا با نظرهای قشنگتون به من انرژی بدید تا ادامه داستان های واقعی خودم رو براتون بنویسم.

ادامه…

نوشته: ramtinbadeh


👍 7
👎 6
4169 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

672071
2018-02-03 23:41:46 +0330 +0330

لایک اول
من با آزادی در انتخاب و رای دهی کاملا موافقم اما اینو هم خوب میدونم که سلیقه ی بچه های شهوانی عوض شده چند سال پیش این جور داستان‌ها که هم نویسنده شون قلم خوبی داشت و هم موضوعش ممنوعه نبود استقبال خیلی خوبی می شد اما الان متاسفانه انگار سلیقه ها تغییر کرده و بیشتر تمایلات سکسی به سمت سکس های ممنوعه و محارم و ضربدری و موازی و انواع و اقسام هارد سکس و سکس های نامتعارف تمایل پیدا کرده و این موضوع به نظر من جای نگرانی دارد

1 ❤️

672119
2018-02-04 08:11:06 +0330 +0330

از طرف من به ساشکا.
شما درست میفرمایید ولی بخاطر یک سری از فانتزی هایی که به نادرستی داره هدایت میشه،خواننده های محترم و نویسنده های عزیز بدین شکل حالات روحی خودشون رو که تا حدودی غیرواقعی هست بیان میکنن و بقول شما جای نگرانی هم داره ولی نمیشه جلوی این موج مهیب ر گرفت.
چون این افکار از برطرف نشدن غرایز جنسی و آموزش ناصحیح نشات می گیره.
بازم ممنون که داستان من رو خوندید.

0 ❤️

672120
2018-02-04 08:16:13 +0330 +0330

از طرف نویسنده به سرنای.
سرنای محترم ممنون که داستان من رو خوندید و زحمت کشیدید و نظرتون هم برام نوشتید.
در دورانی که من زندگی میکردم و با دوستانی که در دوره دبستان (مدرسه شهید کرمی)و راهنمایی (مدرسه پاسداران)داشتم آشنایی با این حالات روحی روانی بسیار مشهود بود و بین بچه ها کم وبیش وجود داشت.
بخاطر همین با این مسائل آشنا بودم و بطور کاملا شخصی برام جذابت هم داشت.
باز هم ممنون که نظرتون رو برام بیان کردید.

0 ❤️

672123
2018-02-04 08:22:41 +0330 +0330

از طرف نویسنده به دوست محترمم عارف.میران
ممنونم از اینکه داستانم رو خوندید و خوشحالم که پسندیدیش. ?

0 ❤️

672171
2018-02-04 13:37:01 +0330 +0330

از طرف نویسنده به دومین اظهارنظر سرنای.
خواننده محترم و عزیز؛من در داستانم اسم مکان زندگی و مدرسه هارو نوشتم که به خوانندۀ داستانم نشون بدم که در منطقه ای زندگی میکردم که در آن دوران مثل مناطق بالاشهر تهران یعنی فرشته یا آجودانیه بود و البته ماهم تازه هفت سالی بود که از آلمان اومده بودیم.
البته این جملات حمل بر خودستایی نباشد.چون تو انتقادات خودتون در مورد اوپن مایند و های کلاس نوشته بودید که خواستم عرض کنم ما نبودیم ولی همسایه هامون بودند.
بازم ممنون از انتقادات سازندتون.

0 ❤️

672204
2018-02-04 19:54:54 +0330 +0330

رامتین عزیز عالی بود

1 ❤️

672206
2018-02-04 20:02:13 +0330 +0330

از طرف نویسنده به سرنای.
خوشحالم که داستانم پایگاهی شد برای شما که تهی بودن شخصیتتون رو با جملات مناسب فرهنگتون تخلیه کنید.
با امید به بزرگ شدن کودک زشت و متکبر درونتان.
میبوسمت تا بزرگ بشی. :-*

0 ❤️

672207
2018-02-04 20:05:00 +0330 +0330

از طرف نویسنده به خواننده محترم Arashdarbdar
از اینکه داستان من رو خوندید و پسندیدید ممنونم.

0 ❤️

672212
2018-02-04 21:10:27 +0330 +0330

آقارامتین عزیزوقتی که ی دخترپسرتوی خونه باهم باشن پدرومادربیشترمواظبشون هستن چطورشمااینکارارومیکردین جای سواله مرسی

1 ❤️

672258
2018-02-05 04:19:45 +0330 +0330

از طرف نویسنده به خواننده عزیز کیرسکسی40
دوست محترم از اینکه داستان من رو خوندید ممنونم.
ما در یک ساختمان ویلایی دوبلکس زندگی میکردیم که خوابهامون بالا بود.پس یکی از عوامل داشتن محیط مناسب و یکی دیگه از عواملی که میشد من شیطنت خودم رو بکنم،اعتمادی بود که بین من و خانوادم وجود داشت.
امیدوارم که سوال شمارو تونسته باشم جواب بدم.

0 ❤️

672335
2018-02-05 13:22:11 +0330 +0330

رامتین خان خوب نوشتی منتظر خوندن ادامه داستانتون هستم یه مساله که می‌خواستم عنوان کنم این بود که خیلی خوبه که به مخاطبانت احترام میذاری و کامنتاشون رو جواب میدی اما لطفاً در مورد دوستانی که به هر دلیل حرف شما را نمی پذیرند سرسختی نشان ندید و اصرار به اثبات حقیقت بودن خاطره تون نداشته باشید زیرا انچه پذیرشش رای شما طبیعی ،عادی و بدیهی است ممکن است برای منِ نوعی قبول کردنش عجیب ،غامض و پیچیده باشد و ضمنا در نظر داشته باشید منطقی ترین ذهن ها هم فقط تا زمانی منطقی می‌مانند که برای پذیرش یک موضوع در تنگنا قرار نگرفته باشند…خیلیها بهشت هم اگر به اجبار شود نمیروند بخودتان و مخاطبانتان استرس ندهید و اجازه ندهید فضای نظرات داستانتان از توهین میان دو کاربر پر شود شما خاطره تان را نقل کنید اجازه بدهید مخاطب خودش تصمیم بگیرد که متن ارسالی شما را به عنوان داستان می پذیرد یا به عنوان یک خاطره قبولش می کند و این را بدانید که متن زیبای شما در صورتی که داستان باشد ارزشش بسیار بسیار بسیار بیشتر از خاطره است چون آن را در ذهنتان خلق کرده اید و به رشته تحریر درآورده اید و نوشتن آن بسیار سخت تر از خاطره است چراکه خاطره را انسان تجربه می‌کند و نوشتن تجربه بسیار آسانتر است از نوشتن تخیلاتی که قرار است پرورش یافته و به داستان تبدیل شود
لطفا روده درازیمو ببخشید …میدونم که اینها راخودتون بهتر از من میدونید فقط محض یاداوری عرض شد
موفق باشید لایک 6

1 ❤️

672336
2018-02-05 13:23:32 +0330 +0330

از طرف نویسنده به سرنای محترم.
سرنای عزیز شما مسلمان و من کافر.
شما دریای بیکران خوبی و پاکی و من کوه آتشفشان دروغ.
اون بوس هم کنایه ایی ادبی بود که بزرگترها به کودکان از محبت میزنند تا با مهر و ادب در اجتماع بزرگ شوند،که البته جسارت من رو هم ببخشید،شما بزرگید و بنده کوچک ادبی.
البته در انتهای جملات منتقدانه شما متوجه شدم فرمودید سرنای زیبا در مالزی.
مطمعنم که زیبا هستید ولی من چون واقعیتهارو به زبان عادی و مردمی قلم میزنم این کذب رو مکتوب نخواهم کرد.
زیاد هم به مالزی اومدم و در نایت کلاب هاشم چند باری رفتم.بد نبود که شاید داستان اونهارو هم بعد از اتمام خاطرات نوجوانیم براتون بنویسم.
بازهم ممنونم که من و داستانم رو دنبال فرمودید.
این گل تقدیم شما. ?

0 ❤️

672337
2018-02-05 13:40:30 +0330 +0330

از طرف نویسنده به خواننده محترم لایک6:من
از نکته هایی که برای من با حوصله ارسال فرمودید ممنونم.
بسیار سنجیده و بجا فرمودید.
ولی زمانی به دستم رسید که برای آخرین بار جواب کامنت سرنای را داده بودم.
البته از انتقادات ایشون هم ممنونم و کاملا با حضرتعالی موافق.
به امید بهترین ها برای شما دوست محترم.

0 ❤️

672483
2018-02-06 13:08:11 +0330 +0330

باورتون میشه من تا حالا بیشتر از ۱۰۰ بار کون بیشتر از ۱۰نفر رو کردم

0 ❤️