سکس با صنم

1393/08/02

من 20 سالمه و دوس دختر دارم و تقريبا هر هفته اکثرا جمعه ها که همديگرو ميبينيم باهم سکس داريم و کاملا هم با هم جوريم و به واسطه موقعيت و عشقي که بهم داريم سکس کامل ميکنيم و همديگرو به بهترين شکل ارضا ميکنيم. ولي اين قضيه که ميخوام بگم مربوط ميشه به دوران دبيرستان و پيش دانشگاهيم. به خاطر اعتقادات و مسائل خانوادگي زياد فرصتي برام پيش نيومده بود تا اون موقع با دختري دوست بشم و بخوام بعضي وقتا هم باهم سکسکنيم. البته يه مورد پيش اومده بود اول دبيرستان اونم با دختر داييم که يه سال ازم بزرگتر بود و به قولي درمکان مناسب و شرايط و زمان مناسب خورديم به پست هم و به خاطر ماموريت داييم در تهران يه هفته خونه ما بودن و تونستيم باهم در حد خوردن و ماليدن ارضا بشيم. ولي اين جريان که تعريف ميکنم برميگرده به زمان پيش دانشگاهيم.

خالم دوسال بود که همسرش دراثر تصادف فوت شده بود .بابام هم يه همکار مرد داشت که اونم زنشو طلاق داده بود با دختر 14 سالش صنم زندگي ميکرد.بابام يه چندوقتي بود که باني آشنايي خالم و آقا لهراسب ( همکار پدرم) شده بود. رفت و آمد و مهموني و شام و… اينا همش بهونه اي شده بود که اين دوتا يا سه تا (دختر لهراسب) با هم بيشتر آشنا شن. تقريب اکثر قرار مدار و مهموني و شام و …به واسطه مادر و بابام تو خونه ما برگزار ميشد .منم تقريبا با صنم دوست شده بودم دوست که نه و به قولي يه مقدار تو نخ همديگه بوديم…من به واسطه سنش هيچوقت فکرشم نميکردم که صنم بخواد اين دوستي جدي بشه. هيچوقت نميتونستم حرف توي دلمو بهش بگم .با خودم ميگفتم اين بچس و زود ميره به باباش ميگه و الفاتحه و خلاص.!.صنم به خاطر چهره زيبا . معصوم و بانمکش که بسيار هم تودل برو بود موقعيت و جايگاه خاصي بين فاميل و مامان و بابا و حتي خواهرام و خاله هام پيدا کرده بود.هميشه براش کادو ميگرفتن و با خودشون ميبردنش خريد و تفريح و… يه شب که فرداش عيد قربان بود و قرار بود بابا طبق معمول گوسفند قربوني کنه اينا هم مهمون خونه ما بودن و قرار جشن رو ميذاشتن.خالم واسه صنم يه گوشي گرفته بود که چيني بود و برنامه آندرويد و برنامه هاي متعارف ديگه نميخورد. بعد شام خالم به صنم گفت گوشيتو بده مجتبي تا برات بازي و آهنگ و عکس بريزه…منم از خدا خواسته گوشيشو گرفتم و رفتم بالا تو اتاقم که کارا رو انجام بدم و يه مقدار هم از عکساي خودمو توش بريزم.يکي دوتا عکس آتليه اي داشتم ريختم توي گوشيش و وقتي ميخواستم شمارمو روي گوشيش سيو کنم ديدم شمارم هست ولي به اسم مینا2 ثبت شده (مینا اسم خواهر کوچيکمه)تازه دوزاريم افتاد که صنم هم تو نخ منه …تا اومدم به گوشيم زنگ بزنم يهوه مامانمو خالم و صنم همين موقع اومدن بالا تو اطاقمو به دنبالش خواهرام و طبق معمول صحبتاي خاله زنک شروع شد. در هر حال گوشي رو دادم دست خالم و ممنون و مرسي و تموم. شب موندن خونه ما چون فردا بايد صب زود همه آماده ميشدن واسه مراسم عيد قربان و بقيه ماجراهاش. خواهرام صنم و برده بودن تو اطاقشون و بساط ميوه و شيريني و بلوتوث بازي به راه بود. منم به يه بهونه اي خواستم برم داخل که خواهرم از داخل اطاق گفت …کجا کجا صنم لباس راحتي تنشه… يه اوکي گفتمو برگشتم تو آشپزخونه و چايي و شيريني و پذيرايي از خودم…که يهو يه اس ام اس اومد که سلام آقا مجتبي .ببخشين به خاطر من نذاشتن بياين تو اتاق …به سرعت نور و ابرکامپيوتر ناسا دوزاريم افتاد که اين شماره ناشناس صنمه .اي جان …کلم خورد زير سقف آشپزخونه و به قولي در پوست خودم نميگنجيدم…! باور کنيد باور م نميشد صنم باشه.با ترديد يه اس فرستادم که مهلا ( خواهرم) همينجوريه…و اس ام اس بازي شروع شد.و بهم گفت که از همون روز اول ميخواست باهام دوست شه و ارتباط داشته باشيم.و خلاصه هرچي تو دلمون مونده بود توي اين چند وقت بهم گفتيم. داشتم در موردخودم بيشتر ميگفتم که خواهرم به بهانه ميوه اومد آشپزخونه و ( قشنگ مشخص بود ميوه بهونست) يه خورده انور و اونور رفت و آخرشم گفت :آقاي زرنگ من ميدونم داري با کي اس بازي ميکني.صنم جانه …گفتم نخير و زدم زيرش گفتم نخيرم به دوستام اس ميدم که فردا خونه باشن تا گوشت قربوني بيارم براشون. آقا نگرفت و خواهرم اومد نشست رو صندلي و گفت خودتي …صنم همون روزاي اول شمارتو ازم خواست منم با کمال ميل بهش دادم.کي بهتر از صنم که خوشگله و همه دوسش داريم.و… خلاصه ديدم نه, عقبه جبهم قويه…خيلي حرفاي ديگه هم از صنم گفت و ديگه رسما عاشقش شدم.تا خود صبح اس ام اس بازي کرديم.و بلاخره هم شبب بخير عزيزم و10 دقيقه بعد “مجتبي خيلي دوست دارم .شبت قشنگ”. يادش بخير چه ذوقي کردمو تا خود صبح خوابن نگرفت…( واقع ياد اونروزا بخير) از فردا ديگه نگاهامون به همديگه يه جور ديگه شده بود…دزدکي همديگرو ديد ميزديم و تا يه جاي خلوت و مناسب بود با هم راحتتر ميشديمو دست همديگرو ميگرفتيم .براي اولين بار واقعا احساس ميکردم که عاشق شدم.اونم عاشق يه دختربچه 14 ساله به اندازه سلنا گومز خوشگل. خواهرام بيشتر فرصتا رو فراهم ميکردن …واسه بيرون رفتن و خريد و تفريح و گردش و خلاصه هرکاري منم بازي ميدادن…( مامان و بابام اگه ميدونستن منو ميکشتن.) مدتي بعد که جشن عروسي خيلي ساده برگذار شد و خالم و صنم و آقا لهراسب يه خونه بزرگتر نزديکاي خونه ما خريدن رفت و آمدا هم بيشتر شد.خواهرام صنم هروز خونه هم بودن وهمينطور خالم و مادرم و گاهي هم بابام و آقا لهراسب…اين قضيه ياعث شده بود که منو صنم خيلي بهم نزديک باشيم و تقريبا هرروز ميديدمش و بوس بازيهامون هم شروع شده بود…به هر بهونه اي يه جاي دنج و خلوت گير مياورديم ازهم لب ميگرفتيم و يه مدت کم اگه فرصتي ميشد سرشو ميذاشت روي شونم يا پاهام و منم با موهاش ور ميرفتم و تموم. ولي يه روز ديگه واقعا هردومون حشري شده بوديم و يه موقعيت مناسب ميخواستيم که با هم سکس کنيم.صنم اينو بار ها گفته بود که سکس ميخواد .يه روز عصر اس داد که هيشکي خونه نيست و تازه از کلاس زبان اومده و اگه بتونم خودمو برسونم خونشون تا دوساعت وقت داريم و…جلدي پريدم حموم و دوش و تيغ و …لباس و بدو طرف خونشون. رفتيم تو اتاقشو از اضطراب هردومون ميلرزيديم …قرار بود بعد اينهمه مدت باهم سکس کنيم.مال من به قدر شل شده بود که خودمم ترس برم داشت.نيم ساعت بعد که از هم لب گرفته بوديمو ديگه ترسمون ريخته بود آروم آروم ديدم صنم ميره سمت شلوارمو با هيجان و يه حالت جالبو خاصي از روي شلوار کيرمو ميماله ومنم يه لحظه به خودم اومدم ديدم دستم از زير تيشرتش رفته روي يکي از سينه هاي قشنگش …باورم نميشد همه چي اتوماتيک عين تو فيلماي عاشقانه ( البته نه سکسي و پورنو) داشت ميرفت جلو. شلوارمو خودم درآوردم و اولش خودمم يکم خجالت کشيدم ولي سرشو بلند نکرد که چشمام تو چشماش باشه …خودشم شلوارکشو دراورد و يه شورت سفيدو ديدم که جرات کردم برم سمتش و با دستم از روش کسشو بمالم .اونم داشت از روي شورتم کير منو ميماليد…بدجور حشري شده بوديم…نميتونم اصلا بيان کنم .به بهترين طريقي همديگرو خورديم و خودم شورتشو کنار زدمو کس نارنجيشو ديدم…انگار اصلا مودرنياورده بود…جرات کردم با زبونم يه ليس ازش برداشتم و اونم آروم آروم مال منو ميخورد…دندوشاش گاه ميخورد به کيرم و ولي من به رو خودم نمياوردم . 10 دقيقه بعد لخت بوديمو من زيرش خوابيده بودمو کسش رو ميخوردم اونم خيلي حرفه اي تر از قبل کيرمو با چه لذت و مکشي!! ميخوردو بين هر بار خوردن يه آه بلند ميگفت و …اصلا هيچ حرفي به هم نميزديم …جالب بودبرام…احساس ميکردم آبمو داره مياد …يه لحظه فقط گفت مجتبي تندتر…منم همچين پرملات ميخوردم کسشو که يهو بدنش سفت شد و پاهاش که دوطرف سرم دراز دراز کزده بود محکم با رونش به سرم فشار داد و مزه آب کسش فرق کرد و من ارضاش کرده بودم به شدت …آب منم يهو با چنان فشاري پاشيد بالا روي صورت و موها و ملافه که خودمم باورم نميشد اين منم!!! بدجور خسته بوديم…جالب بود که از هم خجالت ميکشيديم و بدجور عجله داشتيم که لباسامونو بپوشيم…هول کرده بوديم باز…کم مونده بود ديگه مامان و باباش برسن…هول هولکي از هم لب گرفتيمو سريع رفت توي حموم و بدون خداحافظي منم لباس پوشيدمو يه مقدار از آبمو که ريخته بود روي لحاف به خاطر اينکه فکر ميکردم شايد خوشش نياد پاکش کردم و سريع مثل منگا از خونه زدم بيرون.قلبم داشت ميترکيد از طپش…واي خدا چه لذتي داشت .اصلا قابل وصف نبود. بعدها هم اين رابطه سکس هم ادامه پيدا کردو بعد يک سال هم به خواسته خودش بکارتشو برداشتم…ولي عجب روزي بود…همديگرو عاشقانه دوس داشتم. ديگه از ابراز عشق وقتي بين جمع بوديم هم ابايي نداشتيم و کم کم همه فهميده بودن که همديگرو دوس داريم. الانم دانشجو هستم تهران و هروقت برميگردم تبريز اولين جايي که سر ميزنم خونه خالمه…صنمو مبينمو …قراره سال بعد هم ازدواج کنيم. ايم مطلبو با اجازه صنم نوشتم…خواستيم شما هم بدونين که چقدر همديگرو دوس داريم و از بودن کنار هم و سکس با هم لذت ميبريم . ببخشين که نتونستم زياد وارد جزئيات بشم…

نوشته: مجتبی


👍 1
👎 1
42239 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

441825
2014-10-24 18:14:46 +0330 +0330

هِی…
این داستانم مالی نبود !!!

0 ❤️

441826
2014-10-24 22:16:08 +0330 +0330
NA

چی بگم ؟؟!
فحش میخوای ؟؟
امروز حسش نیست…
بیشتر تلاش کن good

0 ❤️

441827
2014-10-25 04:02:49 +0330 +0330

کس نارنجی؟ مردک کور رنگی داری یا کس رفتگر گذاشتی؟ بعد لیس برداشتی مگه لیس برداشتنی؟ ریدی آب قطعه

0 ❤️

441828
2014-10-25 09:52:07 +0330 +0330

به پای هم کچل شید

:-D

0 ❤️

441829
2014-10-25 11:07:29 +0330 +0330
hjh

کودکستان شهوانی، ناسین گوگولیا

0 ❤️

441830
2014-10-25 17:14:32 +0330 +0330
NA

خوب بود. زیر هم له شین الهی music2

0 ❤️

441831
2014-10-26 16:48:00 +0330 +0330
NA

کسی نیست داستانه های درست حسابی بگذارد

0 ❤️