سکس با عزیز دلم

1389/10/25

سلام به همه کسانی که این داستان رو می خونند میخاهم یکی ازداستانهایی که برایم اتفاق افتاده رو بنویسم امیدوارم که خوشتوننن بیاد…من اسمم رو نمیخام بگم چون اگه کسی از آشنایان مون اینو بخونه من ابروم میره…واسه همین نمیگم کی هستم فقط در مورد قیافم میخام بگم قدم 1.65 هست و وزنم هم 60 کیلو بفهمی نهفمی خوش قیافه هم بگین هستم…من یک دختر دایی دارم خیلی ازش خوشم میاد در مورد اون میخام بگم دختر توپل و سفید عین برففففف قد حدودآ 60 و وزنش هم 54 شاید …خیلی هم با صلیقس خدایش وقتی میبینمش دست پامو گم میکنم و تته پیته میشم نمیتونم حرف بزنم راستی اینم بگم من 19 سالمه و اون 21 دوسال از من بزرگ تره…همیشه وقتی میاد خونه ما اول دست پاچه میشم بعدآ عادت میکنم و خلاصه میتونم راحت باشم باهاش هر عید اون میاد خونه ما ما هم میریم خونه اونا خلاصه خیلی خونواده هامون باهم صمیمی هستند یه روز عید با داداش بزرگش و زند داداشش اومد خونه ما عید من خونه دوستم بودم اومدم دیدم خونه مهمونه رفتم تو حموم موهامو درست کردم یه کم ژل زدم اومد دیدم به به ببین کی اومده نزدیک بود دست پامو گم کنم رفتم با داداش دست دادم احوال پرسی کردیم با زن داداشش هم دست دادم رسیدم به خانوووم دست دادم داشتم از خجلات میر فتم تو زمین اون وقتی دید من خجلات میکشم خندید و من داشتم میممردممممم صورتم قرمزززز شده بود داشتم اینو اجساس میکردم خلاصه رفتم یه گوشه نسشتم بابام داشت با داداش حرف میزد و منم یه استکان چایی ریختم اونو که یواش یواش خوردم یه کم راحت شدم و به حالت عادی برگشتم مبایلمو در اوردم الکی مشغول شدم مامانم داشت با زن داداشش حرف میزد به خواهرام گفت برین برا نهار یه چیزی درست کنین رفتن بیرونننن خلاصه خانوووم بیکار مونده بود داشت در و دیوار رو نگاه میکرد دیدم بیکاره نگاه کردم تا چشم به چشمش خورد خندید منم خندم گرفت چون ما تو خواده ما خیلی به هم اعتماد داشتن بهم گفت رامین پاشو با هم بریم میخام از انترینت برام یه موضوع بگیری آخه دانشگاه میرفت منم گفتم باشه با هم رفتیم اتاقم خیلی نامرتب بود هه هه خجالت کشیدم رفتم سراغ کامپیوتر خلاصه کامپیوتر رو روشن کردم گفتم بیا بشین اومد نشت رو صندلی من منم نشستم پهلوشش داشتم براش در مورد استاد خوب تو اینترنت سرج میکردم هر چند ثانیه بهم نگاه میکردم و میخنید گفتم چته داشتم عصبی میشدم اینم بگم شهوتتت داشت از صورتم میریخت که یه هوووو خیلی اروووم اومد جلو دستشو گذاشت رو رونم گفت به چی فکر میکنی داشتم از شق در میمرمدممممممممممممم که گفتم به هچی دستشو خیلی اروم اورددد بالا اروم از رو شلوار کیرمو لمس کردم وایییییییییییییییییییییییییی بلهههه خانوم هم خیلی تو کف ما بود و ماهم خبر نداشتیم خلاصه اون نیم ساعت کلی براش موضوع گرفتم و پرینت کردم که اومدیم تو حال همه نشسته بودن مامانم صدا زد رامین برو با خواهرات کمک کن غذا رو بیارین دیگه خجلات نمیکشیدم راحت بودم بعد اوون لحضه نهار و خوردیم خلاصه شب شد میخاستن برن بابام نزاشت خیلی اسرار کرد خلاصه شام خوردیم و هر کی رفت بخابه داداشش با زن دادشش رفتن تو اتاق داداش بزرگم داداشم با زنش اینجان نیست لندنه واسه همین اونا رو اون شب راه دادیم مامان بابا رفتن اوتاقشوونن خواهرام هم رفتن بخابن خانوووم هم باهشوون رفت من هم رفتم تو اتاقم خابیدم صبح زووود داداشش با زن داداشش میخاستن برن به خانوم گفتن بیا بریم خواهرم خیلی اسرار کردن گفتن تو بمون فرادا رامین میرسوند…خلاصه موندنی شد و اونروز هم دانشگاه نرفت…خواهرام هم رفتن دانشگاه شووون بابا هم رفت سر کار من موند مامنم خانوممم…اون بهم گفت من اینجا حوصلم سر میره میشه بریم عکسای تو کامپیوتر و نگاه کنیم مامانم داشت با تلفن حرف میزد…رفتیم دوباره نشست همون جا خییلی سریع کامپیوتر رو روشن کردم دیدم خیلی فرق کرده یه جوری شده شهوتی شده بوددد میدونست دیگه به جز مامان من دیگه هیچ کی نیست تو خونه یه هووو مامانم داد زد رامیییییییییییینن من دارم میرم خونه عموت برا دختر عموت خاستگار اومده میرم ببینم چی خبره منم گفتم باشه مامان جان خدااااااااااا از مادری کمت نمکنههه مامانم رفت درووو هم محکم پشت سرش بست و من موندم خانوووم خونههههههههههه…اومدم خیلی سریع نشتستم کنارش قلب به سرعت داشت میزد شق کرد بودم اومد دوباره دستشوو گذاشت رو کیرم گفت ببینمش چی به روز این زبون بسته آوردی…وای دیگه داشت خاب میدیدم تو حال خودم نبودم دستشو گرفتم اوردم حولش دادم رو تختم خودم هم پیردم روشششش خیلی داغ بودیم همین جور داشتم میخوررردمش لب میگرفتیم و حال میکردم پایین اودم گردننننننن داشتم خواب میدیدم اصلآ باورم نمیشد خقیقت داشته باشه نمیدونستم این غت حشری باشه من همین جور که روش بودم داشتم ماچش میکردم یه یه هوووو کف پاشووو گذاشت رو سینم حولم داد انورررررر نگران شدم داره چی کار میکنم که عین دیووننه ها لباساشو در آورد و یه کرست سفید با یه شرت سفید عین سگ بهم حمله کرد منم با زانو رو تخت نشسته بودم و اومد نزدیکم پیرهنمووو در آورد و رفت سراغ کمر بندم اونم بازش کردم منم شلوارمووو کشیدم پاینن و شرتم داشت پاره میشد که خودشو عین قلاب حلقه کرد دور گردنم خیلی داغغغ بود شرتش خیس شده بود داشت حال میکرد پاهاشو دور کمر حلق کرده بود و دستاشو هم دور گردنم منم با زوووور هر چی تمام تر باندش کردم و محمکم کوبیدمش رو تخت تخت هم خیلی نرم بوددددددددددددد صدای ملچ ملچ بلند شد حدود 13 دقیقه همیدگه رو خوردیم میگفت میخاممتتتتتتتتت کیر گنده هی داشت بهم میگفت کیر گنده داشت خندم میگرفت خیلی خیلی خوش بو هم بود لامذهب خلاصه جدا شدیم و رفتم سراغ سینه هاشش سفییییییییییییییییییییییید عین برف و نوکش هم صورتی سیخ شده بود و منم نخور که بخوررر خیس خیس شده بود سینه هاش اومدم پایننن نافشو هم لیس زدم رسیدم یه کوس شورتشو کشیدم پاین یه کس مثل هلوووووووووووووووووو سفییییییییددددد عین برف بدون حتی یه تار مووووو یه خط زیبا که وصل میشد به کوونش و خلاصه هر چی بگم کم گفتم من انتهای تخت بودم اوننن وسط بوددد دوباره حولم دا پشتم چسید به آهن عقبیه تخت من با زانو نشسته بودم همین که به پشت خابیده بود باسنش رو رونهای من بود که شورت تنش نبود کوسی که همیشه تو خاب میدیم الان جلو چشمام بود که از قسمت باسن خودشوووو بالا کرد گفتت بخوووووووووووووووووووووووووورررررررر دست راستشو کرد تو دهشننننن و یه کم که خیس شد وباره دست چپشو کرد تو دهنش اونم خیس شد هر دوتار کشید بیرون یه کم اخخخخخخخخخخ توووف انداخت کف دستش و دستاش کاملآ با تفش خیس بودند محکم کوبید روی کسش گفت بخورررر چشمام از حدقه زده بود بیروون خیلی برام جالب بود آخه از حد بیشتر حشری شده بود منم یه لیس زدم هاااااااااااااهههههههههههه گفت و منم عین سگ خوردم گفت دارم ارضا میشم که دهنموو برداشتم شل شد گفتم الان نوبت توهههه بلند شدم کیرمو گذاشتم دهنش ساگ میزد خیلی هم رحفههههههههیییییی
داشت آبم میوم از دهنش در آوردم و گذاشتم لایه سینهای سفیدش خومووو از قسمت ناففف انداختم رو صورتش که همیه آبم خالی شد روی سینه هاششش شل شدم از تخت افتادم پیانننن اون که بی حال بود منمم داشت خابم میبرد جلدی بلند شدم گفتم پاشو الان همه میان بلند شد دیدم تخت خیلی نامرتبه اصلآ کلن نامرتبه رفتیم اول اون حمام کرد من لخت دم در حمام نشسته بودم خانووم بیاد بیرون اومد بیروننن دیدم لخته دوباره حشری شدم رفتم نزدیکش از در حمام که اممد بیرون حولش دادم به دیوارر حوله پوشیده بود به سینه برش گردوندم داشت میخندید کوسیییییییییی کیرمووو گذاشتم لای چاک کونش بالا پاین کردم 1 دیقیه یی ارضا همین که داشت آبم میووومد داخل حمام رفتم و دوش گرفتم وقتی اومد بیروون دیدم اتاقو مرتب کرده و خیلی ازش خوشم اومددد بعد هم ظهر شد خاهرام هم اومدند مامانم همه اومد شب که شد شام که خوردیم گفت میخام برم منم سوار ماشین کردمش بردم خونه شوننننن پایان


👍 0
👎 1
50819 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

270898
2011-01-15 04:42:29 +0330 +0330
NA

خیلی تخمی بود همش رویاهای خودت بود در ضمن اول برو یه کم سوادیاد بگیر انقده غلط املایی نداشته باشی بعد دست به قلم شو باریک الله پسر خوب وناز و خجالتی

0 ❤️

270899
2011-01-15 05:05:38 +0330 +0330
NA

dayuse khali band kudum adame koskholi avale sob miad khastegari?
inke gofti hudude 13 deghe hamdigaro khordim?az koja fahmidi 13 deghe bood,tu unvaziat timer endakhti?
dar har surat kiram dahanet ba in dastanet

0 ❤️

270900
2011-01-15 09:49:19 +0330 +0330
NA

خیلی خیلی تخمی بود همش خیال بافی

0 ❤️

270901
2011-01-15 19:03:15 +0330 +0330
NA

hamin kararo mikonid to farhang irano ja mindazid dokhtaro pesar tanha nabashan dg (chehsmak( badam ke ba kha tof — 0ghhhhhhhhhhhhhhhhh

badam jane man az in mozo internet biaid biroon toro khoda alan dg hame daran
badam ke khob shod khejalati bodi ))

0 ❤️

270902
2011-01-16 17:44:40 +0330 +0330
NA

جالبه عيدا دانشگاهها بازن از شانس تو همه ميرن بيرون. مي دوني فرق داستان تو با اكثر داستاناي اين سايت چيه؟ خوب هيچ فرقي نداره عين اكثرشون توهم. باز خوبيتش اينه كه گناهت كمتر ميشه!

0 ❤️

270903
2011-01-18 00:39:10 +0330 +0330
NA

کیرم تو این داستانت رییییییییییییییدی

0 ❤️

270904
2011-01-18 02:47:44 +0330 +0330
NA

delam nemiad begam chon gonah dari
vali bad riiiiiidi too dastam
dar zemn gharar nabood esmeto begiii raMMMin khan

0 ❤️

270905
2011-01-21 02:11:44 +0330 +0330
NA

اخه چی بهت بگم کون کش

0 ❤️