سلام. اسم من دانیال هیجده سالمه. خاطره من بر میگرد به تابستون گذشته خیلی دوست دارم براتون تعریف کنم.
من یک عمه دارم که الان چهل و پنج سالش از بچگی تو کفه عمه ام بودم نمیدونم چرا خیلی هیکل تو پری داره سینه های گنده و کون قلمبه ولی با این سنش خیلی سرحال همیشه هم لنگ و پاچش بیرون من سعی میکنم جایی باشم که بتونم خوب دید بزنم. رابطه فامیلی ما خیلی زیاد تقریبا تمام مسافرتامونو با هم میریم همیشه دوست داشتم تو یکدوم از سفرها بغل عمه ام بخوابم یک ذره بمالمش تا یک وقت عقده ای نشم ولی هیچ وقت نمیشد چون همیشیه پیش شوهر عمه ام و دخترش میخوابید(دختر عمه ام از من یکسالی کوچکتر همیشه فکر میکرد من به اون نظر دارم و خیلی مواظبش بود تا با من یک وقت تنها نشه در حالی که من به خودش نظر داشتم) اما سال پیش شهریور ماه که قرار شد بریم چین هشت روزه شوهر عمه ام چون نظامی بود نمیتونست با ما بیاد خیلی خوشحال بودم خدا خدا میکردم که یک طوری تو هتل بهمون اتاق بدن که من بغل عمه ام بخوابم. رسیدیم پکن رفتیم هتل یک سویت شیش تخته بهمون دادن یادم رفت بگم ما شیش نفر بودیم عمه و دختر عمه منو خواهرمو مامان و بابام. بماند که عجب هتلی بود سویت ما تخته های دو نفره داشت هر کدوم تو یک اتاق حالا لحظه ی سر نوشت ساز تقسیم شد دل تو دلم نبود مامان و بابام یکدونه از اتاقارو برداشتن من موندم با خواهرمو عمه ام و دختر عمه. چون تختا دو نفره بود قرار شد منو عمه ام برا خواب یک اتاق برداریم و خواهرمو دختر عمه ام یک اتاق البته بماند که اینجا مامانم فرشته نجاتم شد به عمه ام گفت درست نیست دانیال با خواهرش رو یک تخت باشن. اخه مامانم یکم مذهبیه.
رفتیم تو شهر یک گشت زدیم و شام خوردیم امدیم هتل برا خواب من داشتم لحظه شماری میکردم هرکی رفت سمت اتاق خودش من خیلی شیک رفتم رو تخت خوابیدم و منتظر عمه ام اون تو اتاق خواهرم بود یادمه خیلی طول کشید تا امد یک لباس یک تیکه راحتی تنش بود سوتین نبسته بود چون بنداش معلوم نبود چراغارو خاموش کرد و خوابید. از خواب داشتم میمردم ولی مقاومت کردم نیم ساعتی گذشت همه خواب بودن قلبم تند تند میزد عرق کرده بودم خیلی میترسیدم گفتم این بهترین فرصته اروم اروم پتو از روش زدم کنار لباسش رفته بود بالا رونای تپلش معلوم بود دستام میلرزید اول حسابی دید زدم شق کرده بودم یک شورت سفید پاش بود نمیدونستم چیکار کنم اگه درش میاوردم دو حالت داشت یا عمه ام بیدار میشد که اون موقعه بدبخت بودم یا بیدار نمیشد دل زدم به دریا اول از رو شورت کسشو مالوندم خودم شورتمو داده بودم پایین ولی روم پتو بود چند دقیقه ای مالوندم داشت ابم در میومد با کلی ترس و لرز شورتشو تا سر زانوش کشیدم پایین وای عجب کوسی داشت مثل دخترا گوشتی دستمو گذاشتم روش نرم و گرم بود دیگه حشرم زده بود بالا به سیم اخر زدم پرو شدم لباسشو کامل زدم بالا تا سینه هاش معلوم بشه. سینه های گرد و گوشتی داشت با نوک ممه هاش ور رفتم اروم سینشو گرفتم تو دستم خیلی بزرگ بود دوست داشتم کلمو بکنم توش ولی ترسیدم. اروم لای کوسشو باز کردم که یکدفعه احساس کردم عمه ام بیداره چون صدای نفساش میامد فقط نمیدونستم چرا چشاشو باز نمیکرد. بلند شدم نشستم لای پاش شروع کردم به مالوندن کوسش وقتی دیدم عمه ام بیداره و عکس العمل نشون نمیده ترسمم ریخت راحت میمالوندم انگشت فاکمو کردم تو دهنم و اروم کردم نو کوسش گرم گرم بود با یکدست دیگه ام سینه هاشو میمالوندم نوکش سیخ شده بود باورم نمیشد که به ارزوی بچگیم رسیده بودم. نفس عمه ام تند تر شد کاملا معلوم بود بیدار بود. کنترلمو از دست دادم شروع کردم به لیسیدن بدنش به خصوص کوس و روناش سینه هاشو میک میزدم دوست داشتم اونم بلند بشه و کیرمو بخوره کیرمو خیس کردم بردم سمت پاهاش یم ذره رو پاهاش کشیدم تا رسیدم به رونش پاشو خیلی باز کردم اروم کردم تو کوسش و رو عمه ام خوابیدم اولش اروم بالا پایین شدم بعدش تندش کردم همزمان سینه هاشو میخوردم نفساش خیلی بلند شد اروم اه اه میکرد دو سه دقیقه تلمبه زدم که ابم در امد ریختم رو شکمش دیگه جون نداشتم چند دقیقه رو عمه ام دراز کشیدم تا منو با دست هل داد کنار و رفت سمت دستشویی منم دیگه با دستمال کاغذی خودمو تمیز کردمو گرفتم خوابیدم تا تابلو نشه از دستشویی امد پیشونیمو بوس کرد و اروم امد کنارم خوابید. سه شب پکن بودیم که تو این سه شب من عمه ام حسابی مالوندم جالبه که هیچ وقت تو سکس چشاشو باز نمیکرد و خودشو میزد به خواب. بعدش رفتیم شانگهای اونجا اتاقا از هم جدا بود و دیگه عمه ام رفت پیش دختر عمه ام و منو بابام تو یک اتاق بودیم. از اون موقعه به بعد دیکه سفر نرفتیم چون من کنکور داشتم امیدوارم اخر تابستون امسال دوباره بریم. چند باری که عمه ام دیدم اصلا برو خودش نمیاره و باهام مثل همیشه است.
نوشته: دانیال
سلام
نخوندم ياد يك خاطره افتادم.دبيرستان ي آموزگاري داشتيم ازت سوال ميكرد رد خور نداشت چه درست چه غلط نگه عمت و آقا،يروز ازكوه خسته وكوفته اومدم سر كلاس زنگ آخراستراحت كنم،برگشت گفت عمت آقا چه سرو لباسي اومدي،من حواسم نبود گفتم به توچه خاركسده عمه جنده،نيش بچه ها باز شد تازه فهميدم كجام.وجدانن ظرفيتش بالا بود گفتم بنداز بيرون بترسم!ديگه صفرم نزاشت.داستانت باعمت به فدايم،كه رفتم به دهه اول پيدايش جهان هستي.
خلاصه 2 راه داری پسرم یا جلق بزن و بسلامت یا گهت رو بخوری و بازم بسلامت .
« موسسه راه و ترابری »
:)) سوتین نبسته بود چون بنداش معلوم نبود
واقعا باهوشی.
اونایی که واسه خیانت و محارم خونشون نمیادو نمیتونن بخونن سهمیه شون رو بدن من.من خوره این داستانهام
نگارشت بد نبود,داستانتم خوب بود.
اما مشکل من با موضوع داستانته…
اخه محارم…
بابا شماها همه خاله ها و عمه ها رو جنده کردین…
کیرم تو زندگیت…
ببین چه کونی ای هستی تو حتی ننه تم بهت اعتماد نمیکنه خواهرتو بسپاره بهت
عمه ای که اینقدر راحت پا بده نمیدونم چی بهش میگن اما به تو و فکر کثیف و ذهن بیمارت که دوست داری زنهای فامیلت فاسد باشن لعنت…
من اصلا تعجب نميكنم كه عمه ات بهت پا داده چون تو خانواده و فاميلي بزرگ شدي كه خودتم احتمالا تخم پسرداييت يا شوهر عمت يا داييت و… هستي و باباي بيچارت در به دنيا آوردنت كاملابي تقصيره!اينه كه چشم و گوشتون به اين چيزا عادت داره پيشنهادم اينه كه خيلي به هويت خودت دل نبند عزيزم،بگرد تو مذكراي فاميل ببين شكل كي هستي به همون بگو بابا!
خوشبحال آقاشيره و آبجي سوگلي
فقط محارم وگي نميخونن ،من هيچي نميخونم!ولي حال ميده اسم داستان با دوخط اول آخر بشه بهونه بياي نظربدي .دوس دارم شديد.كاش از اول اينقدر دانشمند بودم.بچه ها چرا داستان گي نميزارن؟ پسر چادري بره زير پسر لخت؟عجب سوژه اي ،باعرض پوزش كنترل اعصاب دست من نيست برم خلوت كنم جون جون فانتزي يعني اين!
از همون اولش معلوم بود دروغ خب کس خل 18 ساله کدوم حرومزاذه ای به تو ای که خدمت نرفتی پاسپرت داده بری چین میخوای ذزوغ بگی بگو رفتیم نا کجا اباد
از همون اولش معلومه دروغ بود
Salam khedmate hameye dustan.
Dastanet kos shere mahz bud
دفعه ی بعدی که رفتی چین سلام منو به جکی چان برسون . راستی خواهرت چه شکلیه ؟ خیلی دوست دارم ، یه دور بکنمش .
چین چون غان فان چوووووووووونگ مونک گبون سون مان چونگ چونگ چوووووووونگ کس کس کس عمه عمه عمه غال فونگ فانگ عمه دانیال عمه کس ده دانیال خون گون چون خون ثیبلا چینگ چان خون بروس جت لی چان خون …خوب دانیال جان فهمیدی ملت چین چی گفتن؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟خوب عیبی نداره من میگم گفتن به دانیال بگو اگه زحمتی نیست عمشو دوباره بیاره تا بکنیمش تمام چین رو مخصوصا پکن رو اباد کرده بود میگفتم عجب کسی بود عمه دانیال بعدش گفتن ولش کن این زشته …دفعه بعد رفتی چین از خودش بپرس
شما بااین کردن عمت ریدی موازب باش .چون زیاد توفکر کردن عمت هستی توهم میزنی ومجبوری باصابون عمه نشان ازدواج کنی کسکش خالی بند.
خیلی باحالین بچه هاااااااااااااااااااااااااااااا نظراتو عشقه.
قشنگ نوشته بودی خوب بود بهم پیام بده کارت دارم.
من نمیدونم شما چند سالته و ایا واقعا با عمه ات سکس داشتی یا نه ولی این و خیلی خوب میدونم کسایی که نظامی هستن حتی زن و بچشون هم نمیتونن از کشور خارج بشن حالا من موندم وقتی شوهر عمه شما نظامی هستش دخترش و همسرش چطوری از کشور خارج شدن و اگه از قضیه بگذریم برمیگرده به خودت شما الان هیجده سالت باشه اون موقع چطوری بدون پایان خدمت رفتی سفر خارج!!!؟؟؟؟؟؟
نظر من اینه که :
این از بچگی شانس نداشت
این تو 7 سالگی شوهر عمه با دودولش مس مس میکرد
17 سالش که بود از بی کسی کیرش کس کس میکرد
27 سالش که شد کونش چوس چوس میکرد
37 سالش که شد شوهر عمه جون باهاش از عقب فس فس میکرد
شما هم باشین با این همه کونی که این داده تو تخیلات عمتون رو میگاییدین اونم چه تخیلاتی : گایش در لیان شامپو
عمه جنده خوبی داری.قدرشو بدون جوجه