سلام من امیر رضا هستم و ۱۵و یکم چاقم و قیافم هم زیاد بعد نیست من ساکنه یکی از شهر های تهرانم این داستانی هم که میخوام براتون بگم مربوط میشه به یه چن وقت پیش. من یه دختر عمو دارم که از بچگی باهم خیلی خوب بودیم تقریبا یه جورایی بهترین دوستای هم بودم هر وقت که عمو اینام میومدن ما خونه یا ما می وفتیم خونه اونا ما میرفتیم تو اتاق یا با هم حرف میزدیم یا بازی میکردیم اینم بگم که وقتی تو بازی میباخت تنبیهش این بود که ممه هاشو بگیری یه روز که وقتی میلیکا اینا اومده بودن خونه ی مثل همیشه رفتیم تو اتاق من ، منم دل زدم به دریا و گفتم میخوای همه چیز رو درباره زن و مرد کارایی که باهم میکنن بدونی ؟ اونم هیچ جوابی نداد، از قدیم هم گفتن سکوت نشانه رضاست من از خدا خواسته هرچی در مورد سکس و … میدونستم بهش توضیح دارم اخرشم هم بهش گفتم از اون فیلم بدا نبینیا اونم یهو گوشیشو در اورد گفت منظورت از این فیلماس ! منم پشمام ریخت .
گذشت چند روز بعدش مادر بزرگم مهمونی کرده بود که ما بهش میگم مادری . من کنار مامانم نشسته بودم که دیدم داره به من اشاره میکنه بیا بریم تو اتاق اول من رفتم بعد یه چن لحظه اونم اومد تا همو دیدم یهو زدیم زیر خنده انوم بدون هیچ مقدمه ای بهم گفت میای از اون کارا کنیم منم اول خودمو زدم به نفهمی گفتم از کدوم کارا گفت از اون کارایی که اون روز برام توضیح دادی دیگه چفدر تو خنگی گفتم الان تو این شلوغی ؟ گفت اره الان بهترین زمانه برای این کار کسی حواسش به ما نیست منم یه لبخند بهش زدم و گفتم ملیکا این دفه اول تو برو گفت کجا گفتم زیر زمین (اینم بگم که خونه مادرم اینا به زیر زمین نسبتاً بزرگ داره) گفتش باشه من اول میرم که کسی شک نکنه بعدش تو هم بیا گفتم باش من خیلی خر کیف شده بودم وقتی رسیدم دیدم که لباس های روییش رو در اورده فقط یه شلوار تنشه با یه سوتین زرد خیلی سکسی که هرکی جای من بود از حشر میمیرد من صورتمو بردم جلو که باهاش لب بگیرم نتونستم چون قبل این کارو با هیچ کس نکرده بودم ولی به جاش وفتم سراغ اون سینه های قشنگش سوتینشو در اوردم ، اوف ! نمیدونین چه چیزایی اون جا قایم کرده بود که یکم از سینه خوردم بعد از اون شلوارشو در اوردم و فقط یه شرت گل گلی صورتی پاش مونده گفتش امیر گفتم جاانم گفت تو نمیخوای لخت کنی گفتم باشه عشقم همینکه داشتم لباسامو در می اوردم فهمیدم که یکی داره از پله های زیر داره میاد پایین منم با سریع بهش گفتم که باید سریع لباساشو بپوشه یکی داره من فقط بلیزمو در اورده بودم سریع پوشیدم کمک کردم ملیکا هم لباساشو بپوشه که یهو پسر عمه کسکشم که چار پنج سال از من بزرگتره اومد گفت انجا چکار میکنین گفتم اومدیم ظرف بیاریم با خنده گفت دو تایی ؟ گفتم مگه مشکلش چیه؟ گفت هیچی
و این ماجرا گذشت و من نتونستم یه حالی با دختر عموم بکنم ولی در اینده سعی میکنم با اطلاعات کامل کارمو انجام بدم ببخشد که وقتتون رو گرفتم امیدوارم که خوشتون بیاد.
نوشته: a.m.i.r
اولا پونزده ساله اینجا چه غلطی میکنه دوما با این لهجه تخمیت غلط کردی که از هزار کیلومتری تهران رد شده باشی سوما حیف که در حال نوشتن قسمت سومم نمیخوام حسم بپره وگرنه اصل ماجرای اون زیر زمینو بعد از اومدن پسر عمت و اینکه چرا بعد از اون هر بار میدیدیش گریت میگرفت و کسکش صداش میکردیو اینجا برای همه مینوشتم…
اولا تو ک بهش مشاوره دادی و راجب کارایی ک زن و مرد کردن بهش اگاهی دادی گوه میخوری لب گرفتن بلد نیستی.دوما وقتی داستانو نوشتی ی بار از اول بخون غلط املایی نداشته باشی کونی بعدشم زیر شرتش پنج شیش تا کص نداشت ک میگی نمیدونید چه چیز هایی قایم کرده بود باید بگی نمیدونی زیر شرتش چه چیزی قایم کرده بود.
گرفتی عمو .تو هم ی جقی هستی تبریک میگم
از پله ها پایین اومدن پسر عمت واس خودش یه داستان مفصل میخاد تا اون اومد پایین اون شلوار سوتین پسرهنشو پوشید؟ نکنه از پلهه برج میلاد اومده بود پایین
به به چه نوشته ایی چه نویسنده ایی داستان هایت به روح پر از زخم من طراوت و تازگی میبخشید به یاد زیرزمین های خانه مادربزرگ که روحمان جا موند در انجا.باز هم بنویس ای نویسنده توانا ای شفتالو ای زیبا ای آلبالووو
(خخخخ پیرو نظرات و انتقادات داستان خلاء ب بنده ک قول دادم همه جا تعریف و به به کنم)
عمو جون تو سر در سایت نوشته زیر ۱۸ نیاد بعد تو اومدی؟
بعدشم توی جقی کونی وقتی یه چیزایی تو ذهن جقیت داری بجای اینکه اینجا بگی شاق کن تو کونت . کونی پدرسگ
“سلام من امیر رضا هستم و ۱۵و یکم چاقم و قیافم هم زیاد (بعد) نیست” تا همینجا خوندم. داری رکورد میزنیا : لایک صفر، دیسلایک 30
یکی از سوالایی که برام پیش میاد اینه که چه طور داستانی مینوسین که انقد ملت ازش بدشون میاد؟
میشه بگی چجوری مادربزرگت مهمونیو کرده بود؟؟