سکس بینظیر

1395/05/30

33 سالمه ، مرد جا افتاده ای هستم و این اولین باره که داستانم رو نقل می کنم.

قلبم محکم می زد. بر روی مبلی که مقابل من بود نشسته بود. پایش را روی پایش انداخته بود. آستین کوتاه با شلوار جین به تن داشت. حس عجیبی داشتم. دوست داشتم هر لحظه بپرم و بغلش کنم. اما نمی شد. رابطه مون اصلا در اون سطح نبود. و اگر واقعی تر بخوایم نگاه کنیم، اصولا رابطه ای در کار نبود.
اون، استادم بود. استاد خصوصی ای که به من و همسرم درس می داد. از روزهایی که ما شاگردش بودیم، حدود دو سال می گذشت. اما او، کسی بود که از یاد نمی بردمش. و در این مدت ، به بهانه های مختلف باهاش ارتباط داشتم. البته فقط ارتباط تلفنی و فقط در فضای مودبانه و رسمی.
همین طور که روبروی من نشسته بود، چیزهایی می گفت که من اصلا نمی شنیدم. به پاهایش خیره شده بودم و در خاطراتم غرق بودم. یادم اومد که همین چندوقت پیش رفتم آموزشگاهش و طوری برنامه ریزی کردم که برسونمش خونه. کلی گپ زدیم. اگرچه حرف خاصی بین ما رد بدل نشد، در انتهای صحبتم گفتم: اگر ممکنه خانمم از این قرار ما چیزی نفهمه.
گفت باشه و در گوشه چشم های سکسی و کشیده اش ، چیزی برق زد.
فکر کنم حرف هاش وارد مرحله ی جدیدی شده بود. چون روی مبل از جایش تکان خورد و روی لبه ی مبل اومد. این حرکتش من رو از عالم رویا بیرون آورد و نظرم رو بهش جلب کرد. پاش رو از روی پاش برداشته بود و از هم باز گذاشته بود و اومده بود لبه ی مبل. شلوار جینش، رد کسش رو نشون می داد. اندکی به جلو خم شده بود و سینه های بزرگ و سکسی ش ، لباسش رو به جلو هل داده بود و به من اجازه می داد تا دید عمیقی به چاک سینه اش داشته باشم. همینطور که نگاهم در چاه تاریک سینه اش غرق شد، من هم دوباره به افکارم برگشتم.
چند روز بعد از اون قرار، حدود ساعت 8 شب بود که پیامی از اون دریافت کردم که نوشته بود: سلام، میای خونه ی ما؟
از اونجایی که من در کنار همسرم بودم، سریع پیام رو پاک کردم. اولین باری بود که دیدن پیامش، چنین حسی رو در من زنده می کرد. دست هام شل شده بود و پاهام می لرزید. خیلی عجیب بود. تا اون زمان چنین حسی نداشتم. فردا صبحش به اون زنگ زدم و مطلب رو جویا شدم. گفت که دیشب شوهرش نبوده و با دوتا از دوستاش، توی خونه تنها بودند و دنبال پسر می گشتند!!! و در ادامه گفت: تو را از بین صدها گل جدا کردم.
از تعجب شاخ در آوردم. کیرم هم شاخ در آورده بود. اصلا رابطه ی ما اونطوری نبود که بخواد همچین حرفی به من بزنه. بعد از اون، چند بار پیغام به هم دادیم و پیام های سکسی رد و بدل کردیم. تا اینکه یک روز عصر به من زنگ زد و گفت بیام پیشش. البته خونه ی خودشون نه. بلکه خونه ی یکی از همون دوست های اون شبش.
حالا توی خونه ی همون دوست، روبروی من نشسته بود. و دوستش هم برای اینکه ما رو تنها بذاره، رفته بود خونه ی طبقه بالایی که مثلا لباس پرو کنه.
فاصله مون با هم خیلی کم بود. توی نگاهش می تونستم شعله های پررنگ شهوت رو ببینم. و حتما اون هم می تونست ببینه. می دونستم که زیر اون شلوار جین، کس تپل و آبداری خوابیده و منتظر منه که برم سراغش. به حرکت سکسی لب هاش نگاه می کردم که بی وقفه داشت حرف می زد. حتی اون جور که دستهاش رو به هم گره کرده بود هم سکسی به نظر می رسید چه برسه به سینه های بزرگش که موقع صحبت کردن تکون می خورد . همینطور که صحبت می کرد، اومد کنارم نشست. فکر کنم در اون لحظه داشت در مورد دوستی و رابطه و شوهر و گرفتاری صحبت می کرد. نمی دونم. واقعا توی اون لحظه تنها چیزی که مهم نبود، حرف هاش بود.
به محض اینکه اومد کنارم نشست، دستم رو دور گردنش انداختم. می ترسیدم. حس خاصی داشتم. اگر چه می دونستم که می تونم از این هم جلوتر برم، اما حس خاص در من نگرانی یجاد می کرد. چه شونه ای داشت! چه بازویی!. از همون طرف گردنش رو آروم ناز کردم. و دست دیگرم رو آروم گذاشتم روی پاش. ران نرم و سکسی اش از روی شلوار سکسی تر احساس می شد. کیرم داشت کنده می شد. فکر کنم در اون لحظه یکی، دو جمله ی دیگه گفت. بعد دستش رو گذاشت روی دستم و من هم با لب گرفتن، حرفش نیمه کاره گذاشتم. لبهای همدیگه رو می خوردیم. خیلی محکم. خیلی آبدار. زبونش رو می آوردم توی دهنم و من هم پشت سرش همینکار رو می کردم. در حال بوسیدن، از لب ها پایین اومد. و خودم رو به گردنش رسوندم. بینظیر بود. صدای ناله های کوتاهش به گوشم می رسید. به سمت پایین حرکت کردم. یقه ی گشادش رو کنار زدم و خودم رو به یکی از سینه ها رسوندم. سینه ی بزرگ و نرم و گرم. بینهایت گرم. اونقدر شهوتی شده بود که با خوردن سینه هاش، صداش هر لحظه بلند تر می شد. هنوز دستم رو به کسش نرسونده بودم. در همون حال که سینه اش رو می خوردم و با دستم پشت گردنش رو نوازش می کردم، دست دیگرم رو از زیر لباس بردم روی شکمش… وای … انگار وارد فضای دیگه ای شده بودم. اون هم دستش رو آورد و از روی شلوار کیرم روگرفت. ضربان قلبم، دو برابر شد. و برای لحظه ای ، نوک سینه اش رو که توی دهنم بود، اندکی فشار دادم. انگار تمام عضلاتم در این لحظه منقبض شد. دوباره به مالوندن و لیسیدن ادامه دادم. سرم رو آورد بالا و دوباره لب گرفت. حالا دست من روی کسش بود و دست اون هم روی کیر من.
گفت بریم روی تخت.
رفتیم توی اتاق خواب. به موبایل دوستش زنگ زد و آدرس کاندوم ها رو پرسید. لخت شد و دراز کشید. من هم همینطور. لحظه ی عجیبی بود. فکرش رو نمی کردم که یک روز در آغوش بگیرمش. دوباره برای چند لحظه فقط نگاهش کردم و با اندام سکسی اش حال کردم. نگاه هامون در هم گره خورد و نیمه ی دوم مسابقه با لب گرفتن شروع شد. غلتیدم روی بدنش و خودم رو بهش چسبوندم. گرمای بدنش، داشت دیوونه ام می کرد. با یک دست سینه هاش رو می مالیدم و در عین حال هم داشتیم لب های همدیگه رو می خوردیم. کاندوم رو بهم نشون داد. بازش کردم و کشیدم روی کیرم. پاش رو باز کردم. از توی کسش انگار رودخونه جاری بود. بوی بسیار مطبوعی میومد. کنار رون پاش رو بوس کردم و آروم کیرم رو دادم رفت تو. صدای آخش بلند شد. کیرم اون تو داشت می پخت. آروم آروم عقب و جلو کردم و به سرعتم اضافه کردم. زانو هاش رو به بالا خم کرده بود و سرش رو طرف دیگه ای چرخونده بود و داشت حال می کرد. انگار توی این دنیا نبود. من هم با یک دست ، روی کسش رو می مالیدم و با دست دیگه ام با نوک سینه اش ور می رفتم. پیچیدگی گردنش به نظرم خیلی سکسی می اومد. صدای آخ و اوخش، خیلی شهوتی م کرده بود. همینطور به مالوندن کسش ادامه می دادم. دوست نداشتم اول من ارضا بشم. می خواستم حالا که بعد از مدت ها ، این لحظه نصیب مون شده، اول اون رو ارضا کنم. صدای آخ و آخ ش بلند تر شده بود. خودش هم کمرش رو بالا و پایین می کرد. آب کسش دیگه داشت روی ملافه می ریخت. سینه هاش داغتر و سفت تر شده بودند.
سرش رو با فشار به عقب خم کرد و بدنش لرزید و بعدش هم منقبض شد. در همین حال بود که من هم ارضا شدم و همینجور که کیرم توی کسش بود، چند تا تلمبه هم زدم . بعد ناگهان شل شدم. انگار تمام توان دستها و پاهایم رو خالی کرده بودند. افتادم کنارش. دستش زیر سرم قرار گرفت. سرش رو چرخوند و به آرومی ازم لب گرفت. به سمت هم چرخیدم و خیلی آروم همدیگه رو بغل کردیم. آرامش عجیبی بود. اما باید زود بلند می شدیم. من باید می رفتم و اون هم باید به خونه و زندگی ش بر می گشت. بعد از اون دفعه، چهار بار دیگه هم با هم سکس داشتیم. اما بعدش به این نتیجه رسیدم که این کار رو انجام ندیم. الان هم هنوز با هم در تماس هستیم. اما در فضایی نسبتا رسمی.
ولی خاطره اون شب،هرگز از جلوی چشم هام پاک نمی شه.
نوشته: نیما


👍 3
👎 2
37964 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

553086
2016-08-20 02:47:07 +0430 +0430
NA

نظر شما چیه؟واسه تعریف کردن داستانت خیلی عجله داشتی
اصلا خوب نبود

0 ❤️

553091
2016-08-20 03:36:22 +0430 +0430
NA

سبک نگارشت رو دیدم فهمیدم کسخلی و کس شره محض نوشتی. خاک بر سر الاغت!!

0 ❤️

553106
2016-08-20 06:45:26 +0430 +0430

اگر زن و شوهر متاهل واقعا عاشق هم باشند به هم خیانت نمیکنند داستانت بنظر واقعی بود

0 ❤️

553112
2016-08-20 07:10:41 +0430 +0430

با عجله و هل هلکی نوشتی…ولی خوب بود…خیانت به همسر هم نباید بکنی.

0 ❤️

553170
2016-08-20 20:31:42 +0430 +0430

یکم دیگ پیش میرفتی فرمولای ریاضی و فیزیک هم بکار میبردی…کلاس درس ک نیست

0 ❤️