سکس ترسناک من و سیمین

1397/12/14

سلام. این اولین داستانمه که دارم می نویسم و کاملا واقعیه. اگه کم و کسری بود ببخشین. لطفا مثل بقیه داستان ها اگه کسی خوند و حال نکرد، فحش نده. این داستان بر می گرده به سال 95 که من و عشقم سیمین که دخترعمه ام بود، تازه باهم رل زده بودیم. من 17 سالم بود و اونم 20 سالش. اون سه سال ازم بزرگتر بود و من از بچگی نسبت بهش حس خوبی داشتم. چون ازم بزرگتر بود روم نمی شد بهش بگم و از این می ترسیدم دیگه باهام حرفی نزنه یا به بقیه بگه و آبرومو ببره و خودمو با این فکرها قانع می کردم که سمتش نرم! ولی تا جایی که میتونستم خودم رو توی مجازی و واقعی بهش نزدیک کرده بودم. شاید باورتون نشه که خوشبختانه اتفاقی که باعث رل زدن ما شد توسط خودش استارت خورد! یعنی اونم حالا هرطوری بود منو فکر میکنم می خواست و اون بود که رابطه رو شروع کرد.

ما توی یک گپ بودیم و اینم خودش رو جای یه دختر غریبه جا زد و اومد پیوی و مثلا با من رفیق شد. من می دونستم که خودشه چون از طرز چت کردنش و سوالاتی که همش درباره خود واقعیش و بقیه دخترای فامیل ازم می پرسید تا نظرم رو بدونه، معلوم بود خودشه. منم تا جایی که تونستم از خود واقعیش تعریف کردم تا مخش رو بزنم! بعد آخر چتمون، اون گفت که میخوای باهاش(یعنی با خود واقعیش) باشی?? منم گفت آره! بعد گفت پس هرکاری میگم بکن. منم گفتم باشه هرچی تو بگی ;)

خلاصه گفت به شماره خودش(خود واقعیش) پیام بدم و اونم(خود واقعیش) خودش رو به نفهمی زد و هرطوری بود همون شب اول رابطمون بهش گفتم میخوامش و رل زدیم که من واقعا هم دوسش داشتم. از اون موقع به بعد هی شبا تا صبح چت می کردیم و توی سکسچتامون هم که صحنه هایی که توی واقعیت می خواستیم اتفاق بیفته رو تصور می کردیم و توی واقعیت هم چون باهم فامیل بودیم و بهم دیگه دسترسی داشتیم، تا یک موقعیتی پیش میومد و خونه حتی برای 1-2 دقیقه خالی میشد و یا خودمون رو توی یک خونه خالی مینداختیم، شروع می کردیم به لب گرفتن و خوردن و مالیدن و…

همینطور این موقعیت های کوچیک پیش میومد و بود تا اینکه شب موعود فرا رسید! روز اون شب، من و خودش با هم هماهنگ کردیم که اون اول بره خونه اون عمه دیگه ام که مطلقه اس تا مثلا عمه ام شب تنها نباشه و بعد هم من مثلا سرزده ساعتای 8-9 شب برم اونجا تا بعد یه مدت که نرفته بودم، مثلا یه سری به عمه ام بزنم و نشون بدم به یادشم! خلاصه اون اومد و ما هم رفتیم. عمه ام هم که از یه طرف خوشحال بود که تنها نیست و از یه طرف هم یجورایی یه ترسی توی چهره اش داد میزد که کاش اینا دوتایی باهم اینجا نمی بودن و هرکدوم یه شب جدا میومدن پیشم که یوقت مشکلی پیش نیاد!

اون شب، عشقمون بعد مدت ها واسه ما چایی درست کرد و با هم چایی خوردیم و شام هم خودش درست کرد و باز با هم خوردیم و شوخی های سرسفره بود تا ساعتای 11-12 شب که باهم می گفتیم و می خندیدیم و تلویزیون می دیدیم. عمه ام هم که توی یکی از دوتا اتاق خونه، مشغول کارش یعنی بافتن تابلوفرش بود. آخرشبی عمه ام ازم پرسید مصطفی نمیخوای بری خونتون?!
منم گفتم حالا این یکی اتاقه که خالیه، امشب همین اتاق میخوابم و فردا میرم! هرجوری بود شر عمه رو کم کردم و موندم. بلند گفتم من که خسته ام و خوابم میاد و به سیمین هم علامت دادم بفهمه چی به چیه! بعد سریع رفتم جامو توی اون اتاقه انداختم تا حرف نزنیم و زودتر اینا هم بخوابن و خواب عمه سنگین بشه. عمه ام و عشقم هم که رفتن توی اتاق کناری و لامپ های هال و اتاق من خاموش بود. ولی عمه ام زرنگ بازی درآورد و اومد بیرون و سیمین رو توی اتاق خودش گذاشت و خودش اومد روبروی دوتا اتاق و کنار دیوار روبروی اتاق ها جاش رو انداخت و خوابید! من اگه امیدی هم واسه حال کردن داشتم دیگه ناامید شد و با خودم گفتم اخ عمه گایییییدمت که رییییییدی توی همه چیز! هی کیر تو این شانس! خیلی خسته بودم و ضدحال هم که خورده بودم و سیمین هم که توی اون اتاق بود و آنتن هم که اونجا خیلی ضعیف بود و نمیشد پیام داد. من که به خودم گفتم بیخیال و گرفتم خوابیدم.

ساعتای 2-3 نصف شب و همینطور که خوابیده بودم، دیدم یهو یکی داره بیدارم میکنه! چشمامو باز کردم و چون اتاق تاریک بود و فقط یک باریکه نور میومد توی اتاق چیزی رو ندیدم. یه لحظه ترسیدم و با خودم گفتم این دیگه کیه بالای سرم نکنه جن باشه! بعد که بهتر نگاه کردم دیدم سیمینه! بهش آروم گفتم چی شده عشقم?! اونم آروم گفت میتونم بیام کنارت بخوابم نفسم?! منم از خدا خواسته گفتم چرا که نه عشقم! بیا بخواب که اگه تو نخوابی کی بخوابه! یادمه یک تیشرت سبز تنش بود و یک دامن مشکی بلند که هیچی زیر دامن پاش نبود و کلا لخت بود و خودش رو قبل اینکه بیاد، آماده کرده بود. حالا نمیدونم دخترا هروقت دامن دارن همینجورین یا نه خخخ. باورم نمی شد که من و اون سیمینی که 3 سال ازم بزرگتر بود و همیشه دلم میخواست یه روزی مخش رو بزنم و بغل هم بخوابیم و بکنمش، اون لحظه کنار هم خوابیده بودیم :) خیلی واسم جذاب و شیرین بود. وقتی سیمین اومد بغلم خوابید، کلا حس زن و شوهری بهم دست داد! چون نصف شب که بغل عشقت بخوابی و عمه ات هم روبروی اتاقتون باشه و فقط در اتاقتون پیش شده باشه، باید هم این حس دست میداد! ولی خیلی می ترسیدم عمه ام بیدار بشه و بگا بریم و آبرومون بره توی کل فامیل!!! خیلی واسمون بد میشد، چون بدخواه هم داشتیم و وضع رو بدتر می کردن! ولی دلو زدیم به دریا. با خودم گفتم وقتی اون که دختر بود و خایه کرد اومد، تو هم خایه کن تا جایی که میتونی بهش برس هرچی شد شد! الان که به گذشته نگاه میکنم می بینم خیلی کله شقی کردیما خخخ.

اولش محکم همدیگه رو بغل کردیم و شروع کردیم به لب گرفتن. خوب که لب گرفتیم، بهش گفتم پشت کن و اونم پشت کرد بهم و منم دامن رو بالا دادم و کیرم رو گذاشتم لای پاهای نرمش و جلو عقب می کردم که لامصب کیرم گم می شد بین پاهاش اینقد که رونای گوشتی و نرمی داشت. بعد از اون، سیمین آروم گفت مصطفی باید کسمو بخوری. منم نامردی نکردم و شروع کردم به خوردن کسش. البته در تمامی این حرکات و جابجایی ها باید دقت می کردیم که کمترین سر و صدا ایجاد بشه تا عمه بیدار نشه ! بعد از خوردن کسش، منم آروم به سیمین گفتم که هروقت توی موقعیت های مختلف بهت می گفتم کیرمو بخور، هی بهونه میاوردی! ولی الان دیگه هرجور شده باید بخوری! اونم گفت باشه نمیخواد ناراحت بشی ولی فقط به این شرط میخورم که 69 بریم و تو هم باز کسم رو بخوری! الان که دقت میکنم می بینم لاشی همش به فکر خودش بود و الانم که ازدواج کرده! منم که بچه بودم می ترسیدم از دستش بدم و هرچی می گفت، می گفتم چشم! خلاصه یه 69 باحال هم رفتیم و اونم نامردی نکرد و کیرم رو یه لیسی زد و خورد که خوب باحال بود ولی استرس اینکه عمه لامصب بیدار بشه حال همه چیز رو کم کرده بود :| بعد از این بهش گفتم به شکم بخواب تا کونت بیاد بالا! چون میخوام بیام روش سوار بشم و موج سواری کنم :) وای الان یادم میاد که چه کون پنبه ای و نرمی داشت کصکش :( هرکار کردم نذاشت از کون بکنم چون معقول هم نبود و ممکن بود صدایی دربیاد و عمه بفهمه و بگا بریم. منم به همون لاکونی و موج سواری و ریختن آب بین کون و روی کمرش راضی شدم. هدفمم این بود سریعتر آبم بیاد تا حداقل تو کف نمونیم و یوقت عمه بیدار نشه! ما فقط از روی صدای خروپف عمه میفهمیدیم خوابه و می دونستیم که تا حدودی خوابش هم خوب سنگین تره از بقیه! هرچند یه لحظه صدای خروپفش قطع شد و ما کامل ساکت شدیم بدون هیچ حرکتی و قلبمون هزارتا میزد اون لحظه! فکر کنم عمه ام یه لحظه نشست و بعد از چند لحظه دوباره خوابید که یعنی قلبم افتاد توی شورتم و با خودم می گفتم اگه عمه بفهمه خودش رو هم میارم میکنم که تا همین الان هم کلی گند زده به کارمون. با خودم گفتم اگه میخواد دیدگاهش نسبت به ما ریده بشه پس بزار کامل ریده بشه! یعنی دیگه اون سیم آخره آخر خخخ. که خدا رو شکر حالا می دونست قضیه ما چی به چیه و خودش رو به نفهمی زد یا کلا نفهمید، هرچی بود ما کمر رو خالی کردیم و به دختره گفتم برو دستشویی خودت رو تمیز کن که انگار از خواب بیدار شدی و دستشویی داشتی. منم خودم رو میزنم به خواب هنوز که گندش درنیومده!

هرجوری بود اون شب به خیر و خوشی تموم شد و من با اون دختر تا 7-8 ماه بعدش باهم در ارتباط بودیم ولی هیچوقت اونجور موقعیت خوبی دیگه پیش نیومد. توی این رابطه به اون جمله فیلم شهرزاد که خود شهرزاد می گفت : همیشه اون چیزی نمیشه که ما فکرش رو می کنیم، ایمان آوردم و به حرفش رسیدم! چون خود همون سکسی که کردیم رو هم اصلا فکرش رو نمی کردم و موقعیت های بعدی هم که باز فکرشون رو می کردیم، اکثرشون اتفاق نیفتاد و اون دختر هم که بعد از اون 7-8 ماه مثلا با من کات کرد بخاطر اینکه کنکورم رو خراب نکنم چون 18 سالم بود. ولی فهمیدم واسه ریکاوری و آماده سازی روحی خودش واسه خواستگارش بود که واسشون گفته بودن و دقیقا روز بعد از کنکورم که کنکور رو هم ریدم و یک سال دیگه افتادم پشت کنکور :| فهمیدم که دختره با همون خواستگاری که همیشه بهم می گفت ازش بدم میاد و هروقت قیافه اش رو می بینم حالم ازش بهم میخوره، ازدواج کرد و متاسفانه دختره چون فامیله، همیشه خودش و شوهر نکبتش جلوی چشمام هستن و رژه میرن و منم باید وانمود کنم که انگار هیچی نبوده! اگه دختر فامیل یکسری مزیت های زودگذر رو داره مثل اینکه بهتر و سریعتر میشه مخش رو زد و همچنین همیشه کنارته و… ، معایبی هم داره مثل همین که وقتی ازدواج کرد هروقت طرف رو ببینی تمام خاطراتتون مثل یک فیلم سینمایی توی ذهنت و از جلوی چشمات رد میشه و حس بدی به آدم دست میده. الانم گاهی اوقات فکر اینکه اگه موقعیتی گیر اومد باز یجا گیرش بیارم و یه کاری بکنیم تا دلم خنک شه به ذهنم میاد ولی از یه طرف میگم اگه زندگیش به فنا بره چون دختره دیگه نمیتونه کاری بکنه، دلم میسوزه و وجدانم راضی نمیشه. ولی همیشه با خودم میگم چرا یکبار که موقعیتش تقریبا خوب هم بود، از کون نکردمش تا الان اینجوری رژه نره و نخنده! کصکش هی میگفت هرکاری میکنی بکن ولی دخول نه! هی کیرم توی دخولت بره. منم که گفتم بچه بودم و نمی فهمیدم و هرچی می گفت، چون اولین دختری بود که یه مدت طولانی باهم بودیم، واسه اینکه از دستش ندم منم می گفتم چشم :| چون خود دختره لاشی هم تهدید می کرد که اگه بکنی دیگه نه من نه تو ولی گه خورد چون الان که به گذشته نگاه میکنم می فهمم اون به من نیاز داشت چون توی اوج سن حشریت بود و سکس زوری رو هم دوست داشت و همیشه توی چت ها می گفت به زور ازم لب بگیر! فکر می کنم واسه کون هم فقط از درد اولش می ترسید که اگه می کردم، ترسش هم می ریخت! ولی واسه اولین سکس هایی که توی عمرم داشتم، خوب بود و تجربه های خوبی بودن. دیگه کلید اسرار این داستان هم این شد که توی کارهایی که می کنین بیشتر دقت کنین و از تجربیات بزرگترها استفاده کنید که بعدا به غلط کردن نیفتین خخخ! توی داغی تصمیم نگیرین که ضرر می کنین. چون داداش خودم هم با یه دختره بود 3-4 سال باهم بودن اونم داغ بود هرچی می گفتم نمی فهمید و گوش نمی کرد! وقتی دختره بعد از 3-4 سال ولش کرد می گفتم چه غلطی کردم به حرفت گوش نکردم داداش! منم گفتم حالا بخور خخخ. دوستان مرسی که وقت گذاشتین و داستان من رو خوندین. موفق و پیروز باشین عزیزان

نوشته: Mostafa bahal


👍 5
👎 11
30004 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

752333
2019-03-06 03:09:54 +0330 +0330

خود واقعیش گفت کسمو بلیس؟ تو هم لیسیدی!!!
ای کس لیس خخ

0 ❤️

752337
2019-03-06 03:22:26 +0330 +0330
NA

دختره واقعن از كون شانس اورده ك تو نگرفتيش!!! چون آدمي ك ب عشق اولش بگه گه خورده و لاشي و ك…كش معلومه چ ولد الزناييه و حتي حرمت عشق رو نگه نمي داره !!! اين عشق نبوده بينتون !!! صرفن سوژه خود ارضايي بوده!!!

0 ❤️

752535
2019-03-06 22:42:18 +0330 +0330

از همه چی میگذریم
انصافا اسم داستانت جذاب بود
انتظار داشتم وسط سکس یهو آنابل بیاد وسط که… نشد دیگه

0 ❤️

782282
2020-12-18 03:54:52 +0330 +0330

داداش تخمم نی که این داستانت واقعیه یا تی هنوزم نخوندم اما مرسی که یه داستان راجب نوجوانی ندشتیو کونی نیستی یا بهت تجاوز نشده او تا با اون تجاوز خیلی حال نکردی یا خوشگل محلتون نیستیو ۱۰ نفر چاقو نخردن واست یا واسه پسر داییت ساک نزدی یا به پسر عموت تو دهاتتو کون ندادی یااا…
در هر صورت دمت گرم😂💙

0 ❤️