یادم میاد تازه امتحاناتم شروع شده بود با دوستم الناز قرار بود بریم بیرون رفتیم پارک نزدیک خونه شون گفت:جدیدا با یه پسره خیلی ناز آشنا شدم م
دوست احسان(احسان دوست پسرش بود)میخوام باهات آشنش کنم!منم با هزار اسرار قبول کردم و همو دیدیم بعد یه مدت که باهاش سودم بهم گفت:میخوام باهم سکس داشته باشیم!من تو اون لحظه هیچ جوابی نداشتم بدم که گفت:یا اجازه میدی باهم باشیم یا جدا شیم!ًمن یه دختره 15سالهبودم که تمام زندگیم شده بود سامان چاره ای جز جدایی برای حفظ معصومیتم نداشتم!با سختی زیاد ازش جدا شدم بعد از یکی.دو هفته مادر و پدرم از هم جدا شدن منم حال و روز خوبی نداشتم بخاطر همین هر رئز الناز میومد خونمون و تنهاییم رو پر میکرد روز امتحان ریاضی بود که فهمیدم مامان بابام جدا شدن با الناز از مدرسه تا خونه اشک ریختیم من تک فرزندم و تنها دختره خانواده پور عماد بودم بخاطر همین همیشه تنها بودم و دنبال راهی برای پر کردن خلآ عاطفیم بودم که یه روز تو راه مدرسه بودم و متوجه شدم کسی تعقیبم میکنه اول فکر کردم الناز و برگشتم سمتش شوکه شدم!چی میدیدم سامان!!!زبونم بند اومده بود که دستمو گرفت و دنبال خودش کشوند منم شوکه بودم و عین یه بچه که دنباله مادرش راه میوفته دنبالش تا دم ماشینش رفتم و دستم رو ازش جدا کردم که دیدم جلوم وسط خیابون زانو زد از خجالت آب شدم که گفت:برگرد بخدا پشییمونم قول میدم جبران کنم!منم که عاشقش بودم خم شدم دستشو گرفتم و قبول کردم سوار شدیم و به سمت خونه ما شروع به حرکت کرد خداحفظی کردم و تا 2 روز بهم زنگ نزدیم که احسان باهام تماس گرفت:آ؟ماده شو با الناز و سامان میایم دنبالت بریم برف بازی!رفتم و سوار شدم اما مسیرشون به سمت پارک قیطریه نبود دم خونه النز پیاده شدیم منم که هنگ کرده بودم دنبالشون رفتم تو اتق الناز نشستم و خواستم به بابام زنگ بزنم که سامان اوم تو موبایلم رو پرت کرد افتاد روم جیغ زدم که دستشو گذاشت رو دهنم و دونه دونه لباسامو درآورد من جز جیغ زدن کاری نمیتونستم بکنم سامان پسره درشت و خوش سیمای بود هر کاری کردم دستد از سم بر نمی داشت الناز و احسانم پشت در قه قهه میزدن با تمام قدرت پرتش کردم بازم افتاد به جونم سینه هامو میخورد و با دستش کسم رو ماساژمیداد لباساشو درآورد منم بلند شدم و دویدم سمت در در قفل بود حمله ور شد به سمتم و با یه جیغ بلند و درد زیاد و سوزشی که احساس کردم فهمیدم که پردم پاره شده انقدر گریه کردم که بی توان شده بودم هر کاری که خواست باهم کرد کسمو میلیسید کیرشو تا ته میکرد تو کسم و از درد جیغ میزدم خسته شد کنارم بی حال افتاد بدو بدو بلند شدم و لباسمو پوشییدم و با کیلید روی میز در رو باز کردم صدام زد:سمیرا بالاخره مال من شدی هر کاری کنی مال منی ادامه حرفاش رو نشنیدم عین دیونه ها با گریه از خونه ی الناز تا شرکت بابام دویدم رفتم تو پسر عموم بغلم کرد و برد دفتر بابام جریان رو شنیدن دیونه شدن و اما چون از ریختن آبرو شون میترسیدن حرفی نزدن سال ها گذشت بابام و عموم که تنها داننده ی راز سیاه من بودن تصمیم گرفتن با پسر عموم ازدواج کنم چند سال بعد از ازدواجمون فرشید(شوهرم)بخاطر مسائل مالی ممنع الورود شد دیگه از اروپا برنگشت من موندمو غصه هامو کلی آرزو از فرشید جدا شدم و تنهای تنهام کاش سامان این داستان من رو بخونه و بفهمه که چطور زندگیم رو تباه کرد…ممنون که داستانم رو خوندید لطفا نظر بدید حتی اگه فحش بود…
نوشته: سمیرا
bekhoda man ghazviniyam vali hamchin kari nemikonam mondam on chetor in karo karde:-o
اگه داستان واقعی باشه واقعا متاسفم!
نه برایتو برا اون کسکشی که فقط به خودش فکر میکنه
خداروشک من جق میزنم و آسیبش فقط به خودم میرسه
شوهرت ممنوع الورود شد توی مغز پریودی که می تونستی بری پس نتیجه می گیریم هم زیاد می زنی هم زیاد می خوری و هم یه بد بخت بی سواد گدا گشنه ای که کارش کون دادنه راستی به مامانت بگو شرتشو تو خونمون جا گذاشته کس مشنگ
و دویدم سمت در در قفل بود حمله ور شد به سمتم و با یه جیغ بلند و درد زیاد و سوزشی که احساس کردم فهمیدم که پردم پاره شده انقدر گریه کردم… فهميدي جي زر زدي؟ ججوري كرد تو كست ؟دختر اكه نخواد هيج بسر تنهايي نميتونه اينكارو باهاش بكنه . زر نزن بسر جقي متوهم توي توهمتم برا خودت كير خريداري نكن
خداییش نامردی اینکارا… از قدیم گفتن من راضی تو راضی گور بابای ناراضی… ولی وقتی یکی از دوطرف ناراضیه که نباید زوری به خواستت برسی… خدا نسل هرچی نامرده بخشکونه … :)
خیلی ترویج هستی تا خودت نخواهی کسی نميتونه کاری بکند اونم پاره کردن پرده ات
*هشدار: *
اگـر جـوان در هـنـگام پیدایش حالت خود ارضایى , استمنا و روابط نامشروع به
انحرافى بودن و خـطـرنـاک بـودن عمل خود توجه نکند و آن را ترک ننماید
بزودى این رفتار شکل عادت به خود مـى گـیـرد, عـادتـى ریـشـه دار وکشنده که
جوان پاک را آلوده ساخته و نیروى شاداب جوانى و خـلاقـیـت واسـتـعـدادهاى
او را به نابودى مى کشاند, بطورى که ادامه آن , موجب عواقب شوم و ناگوارى
خواهد شد
باید دانست که خطرناکتر از این براى جوان ـ پس از آگاهى به پیامدهاى شوم آن
ـ یاس و ناامیدى اسـت کـه در راه مـبـارزه با این عادت به خود راه مى دهد,
زیرا نومیدى بزرگترین سد راه نجات مبتلایان به این بیمارى خواهد بود.
پـس جـوان بـه مـحـض آگـاهـى به زیانها و خطرهاى این کار به جاى هرگونه
سستى و یاس و اضـطراب بى فایده , باید با اعتماد کامل به نصرت الهى , اقدام
به ترک آن کند و بداند که اگر واقعا قصد ترک آن را داشته باشد, قطعا موفق
خواهد شد
dastanet naghes bod azizam,yechizaei bayan nakardi vase ma,vase hamin ham harki ye nazari mide o yejor rajebet fek mikone,khodet behtar midoni kodom ghesmatesho nagofti ;-)
متاسفانه اینجور حرکت ها رو زیاد دیدم و دیدم که زندگی اون دخترای بیچاره تباه شده.
البته نه به خاطر اینکه بکارتشون از دست رفته بلکه به خاطر اینکه روحشون داغون شده. زخمی رو دلشون میمونه که تا ابد التیام پیدا نمیکنه.
اما این دوست نویسنده متاسفانه جنس خوبی استفاده کرده و تراوشاتی از یک ذهن متوهم رو اینجا نوشته.
خوب کاریشم نمیشه کرد. این روز ها همه چه دختر و چه پسر از این جور جنسا استفاده میکنن
پسره نوشته ! آشغش هستم !! اما چون پرده نداشت ! وجدانم اجازه نمیده باهاش ازدواج کنم !!! در عوض کمکش کردم پرده اش رو بدوزه تا آینده اش تباه نشه !!!
خوب بعد خودش بره با یکی که که پردشو دوخته ازدواج کنه تا وجدانش راحت باشه !!!
اینکه دیگه آخرش بود !! اونوخ چطور پسر عموت حاضر شد با این ننگ و خفت کنار بیاد !؟ مگه یه مرد میتونه دختری که پرده نداره رو بگیره !!!؟؟
سامان احمق !! اگه این داستان رو خوندی فحشش نده !!! که تو فکر کردی پرده اش رو بزنی مال خودت میشه ! این کس مغز رفت زن پسر عموی شیادش شد !!!
باید کونش میذاشتی تا آینده اش خراب نشه !!! :|
هنوز خیلی راه داریم تا مشکلات جامعه عقل ناقص مرد و سوء تفاهم پرده حل بشه !!!
هاه? o_O